زبان ببند: (مکنیّ به و لازم) کنایه است (ایما) از “خاموش و سکوت” و “بستن استعاره ی تبعیّه است از سکوت مطلق. مُلک نطق تشبیه بلیغ محسوس به محسوس.
تیغ زبان : تشبیه زبان به تیغ با وجه شبه برندگی و کارگشایی، تشبیه شده است. از “تیغ زبان” کنایتاً “آزار دادن زبان” را اراده کرده است و از تیغ، [= شمشیر]به استفاده منفی از آن نظر داشته است : همانگونه که تیغ برّنده و آزار دهنده است، زبان نیز می تواند بیازارَد و برنجانَد.
۲-۲۱-تشبیه مقیّد و استعاره
آه که شمع دلم بمُرد چو خواجو از من دلخسته، بس که آه برآمد
(خواجو: ۱۸۲)
“دود” به معنای آه است :
شبی دودِ خلق آتشی برافروخت شنیدم که بغداد، نیمی بسوخت
(سعدی، ۱۹۴:۱۳۷۵)
حافظ : تا چه کند با تو دودِ دل من آینه دانی که تاب آه ندارد
(حافظ، ۱۳۸۹ : ۱۴۵)
خواجو آه و دود را در یک ردیف تداعی کننده ی یکدیگر آورده است.
شمع دل : تشبیه صریح
(دل ← شمع)
وجه شبه : فروغ شمع و نورانیت دل و احتمال خاموشی شمع و کوری (تاریکی) دل.
بمُرد : استعاره ی تبعیّه از “خاموش شد” (مستعارٌمنه). شمع را که خاموش می کنند، دود از سر شمع به بالا متصاعد می شود.حال از این تصویر خواجو بهره برده است: بس آه [دود؟!] از شمع وجود من با وجود دل خستگی و پژمردگی دل و نهایتاً فنای وجود خواجو ، از وجود خواجو برخاست!
جز خون دل که آب رخم را به باد داد در جویبار چشم من آب روان نبود
(همان:۲۲۴)
“جویبار چشم من”:مشبه “چشم من” مقیّد به اضافه است و مشبهٌ به (جویبار)مفرد غیر مقیّد است. وجه شبه روان بودن اشک بطور مستمر از چشم و جاری بودن آب در جویبار است. خون دل (سرشک خونین)آب رخ سراینده را به باد داده است، چرا؟چون وانموده است که عاشق است .”آب “در متون ادب فارسی به معنای جلوه است ودرخشش .
خدنگی برآورد پیکان چو آب نشانده بر او چاره سرّ عقاب
(فردوسی:۴۰۶:۱۹۶۸)
پیکان همچو آب نه یعنی پیکانی که مانند آب تیز بود چون آب که تیز و برنده نیست بلکه یعنی پیکان که مانند آب ،درخشان بود و نیز ترکیباتی چون ،خنجر آبدار ،تیغ آبدار و … پس” آب رخ” یعنی جلوه و آب و تاب رخ.
ضمناً ایهامی نیز در این مصراع وجود دارد چراکه چهره ی شاعر سرخ و سفید بوده اما سرشک خونین ،سرخ تر و با جلوه تر بوده است و برخی و زیبایی رخسار شاعر ،فائق آمده و چهره ی شاعر در برابر آن ،رنگ باخته است و آبرو به باد داده است.
“به باد دادن” کنایه قریب( مکنیٌ به و لازم) ایماء است و مکنیٌ عنه آن و ملزوم از بین رفتن و نابود شدن است.
مَگر بَرید صبا ، اشتیاق نامهی خواجو به کوی یار کند منزل و به یار رساند
(خواجو : ۱۸۸)
بِرید: پیک
بَرید صبا: صبا را به برید تشبیه کرده است که مقیّد مفرد به مفرد و محسوس به محسوس است. وجه شبه : پیام رسانی “برید”و” صبا ” [= باد صبا ] که از منظر شاعران ، پیام رسان و پیامبر است.
منزل کردن: استعاره ی تبعیّه ( مستعار و مستعارله ) از وزیدن و رسیدن (مستعارمنه)
بیت آشفتگی نحوی دارد و این به جهت رعایت وزن و ضرورت عروضی است . دستورمند بیت به نثر چنین است :
مَگر بَرید صبا به کوی یار منزل کند و اشتیاق نامه ی خواجو [اِ] به یار رساند.
۲-۲۲-تشبیه مفروق و اضافه ی تشبیهی و استخدام
مرا ز لوح وجود این دو حرف موجود است دل شکسته چو جیم و قد خمیده چو لام
(همان:۳۲۶)
لوح وجود :(وجود ← لوح) تشبیه صریح.اضافهی تشبیهی. وجه شبه : ثبت نکات و نوشته ها در لوح و ثبت وقایع و امور در وجود. وجود آدمی چون لوح، نکات و امور بسیاری را در خود جمع دارد.
دل شکسته چو جیم : شکل جیم “ج” به جهت خمیده بودن منظور است. دل شکسته (مشبّه مفرد مقیّد) را به حرف جیم (ج) که خمیده است تشبیه نموده (مفرد حسّی). در “شکسته” که وجه شبه است استخدام وجود دارد : الف) آزرده و ناراحت و بی پشتیبان. ب) خمیده (در زیر بار مصیبت هجران).
قد خمیده (مشبّه مفرد مقیّد محسوس) را به لام (ل) مانند نموده است. امّا در وجه شبه این تشبیه ، دیگر استخدامی وجود ندارد.
در بیت فوق، سه تشبیه مجزّا وجود داد که از نوع مفروق است.
آن رفت که شمع دل من در شب حیرت در سوز و گداز از هوس روی شما بود
(همان:۲۱۹)
شمع دل من: خواجو اغلب ترکیبات تشبیهی را مقیّد می آورد ،حال با یک یا دو و یا سه قید از نوع اضافه یا وصف.
“دل من” (مشبه مقیّد معقول) را” به شمع” مانند کرده است. وجه شبه فروزش و جلوه و سوز گداز است . اغلب وجه شبه ها بیش از یک یا دو همگونی را بین مشبه و مشبهٌ به می رسانند ،چنانکه در وجه شبه یاد شده نیز چنین است.
شب حیرت:ترکیبات تشبیهی بلیغی است! “حیرت” را به شب تشبیه کرده است.وجه شبه” راه به جایی نبردن و سرگردانی” است که در حیرت ،ذاتی و در شب از اعراض است.
تو نه مرد قدح و دُردِ مُغانی خواجو خون دل نوش که آن لعل ز کانی دگر است
(خواجو : ۸۵)
قدح : مجاز است از “می” به علاقه ی ظرف به مظروف .
دُرد : ته نشست شراب که در ته خم می مانده است و “دُردیکش” به معنای کنایی “عاشق سرمست” است.
دُردِ مغان : شرابی که در دیر مغان، توسط مغان زردشتی تهیه می شده است.
مرد : کنایه از حریف قابل (مکنیّ عنه و ملزوم) است. “خون دل” را به “لعل کان” تشبیه نموده است که “خون دل را لعل مانند نموده است” به جهت تقیید طرفین تشبیه از نوع تشبیه مقیّد است.
ساکن نشدم در حرم کعبه ی وحدت تا بادیه ی عالم کثرت نبریدم
(همان:۳۴۲)
کعبه ی وحدت (وحدت ← کعبه) تشبیه معقول مفرد به محسوس مفرد.
“عالم کثرت” معادل است ب
ا “کثرت”، در اینگونه ترکیبات معمولاً مضاف رنگ می بازد و در مضافٌ الیه حل می شود امّا بادیه می تواند به معنای حوزه و محدوده باشد و”بادیه ی کثرت” یا “عالم کثرت” به یک معنا و منظور ← بلاغی اند وکثرت (مشبّه مفرد معقول) به “عالم” یا “بادیه ی عالم” تشبیه شده است. می توان “بادیه ی عالم” را یک تشبیه (عالم ← بادیه) دانست و “عالم کثرت” هم یکی. وجه شبه در ترکیب بزرگ (بادیه ی عالم کثرت) چنین است. حیرانی و سرگردانی در بیابان به جهت راه نبردن به جایی:
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت
(حافظ،۱۳۸۹ : ۶۷)
” درکثرت” وجود بی شمار آفریده ها و امور و مسائل که ذهن و فکر آدمی را در شناختن و تمایز چند و چون آنها دچار حیرت و سرگردانی می کند.
بریدن: طی کردن، سپردن، برای رسیدن به وحدت از کثرت گذشتم. کنایه است از نادیده گرفتن غیر حق که همان ما سوی الله یا عالم کثرت است. “بریدن” در معنای مجازی به کار رفته است. ضمناً برای رسیدن به “حرم کعبه ” می بایست بیابان ها (بادیه) را طی می کرده اند. وضع جغرافیایی رسیدن به کعبه را شاعران با مطرح کردن بادیه و بیابان خار مغیلان (رنج های راه) و چند نماد دیگر، بیان کرده اند :
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش ها گر کند خار مُغیلان غم مخور
(حافظ،۱۳۸۹ :۴۸)
شدی و بی تو به هر شارعی که بگذشتم ز دود سینه هوا بر سرم ببست شراع
(همان:۳۰۲)
شارع : کوچه.
شراع : خیمه.
شراع بستن : خیمه زدن، کلّه بستن :
صبحدم چون آه دودآسای من در شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من
(خاقانی، ۱۳۷۳ : ۴۷۴)
دود سسینه (آه سینه) مشبّه و شراع بستن، کُپّه کردن و خیمه زدن :مشبّهٌ به ، تشبیه مفرد مقیّد محسوس به مقیّد محسوس.
گویند که زیباست به غایت مه نخشب لیکن نتوان گفت که زیباتر از این است
(همان :۱۰۲)
ماه نخشب : در اواخر قرن دوّم، المقنّع (صاحب و یا دارای “رو بند” و چهره پوش) بر حکومت عبّاسیان شوریده و با عدّه ای در نخشب (شمال شرقی خراسان قدیم) در قلعه ای به مخالفت با حکومت برخاست و از چاهی که در آن جیوه ریخته بود، تنوره ای از نور شبهای مهتابی به آسمان صعود میکرد و در آسمان، قرصی به شکل ماه، پیدا می شد که با ماه سیر و حرکت داشت و سرانجام غروب می کرد. این کار را المقنّع که ادّعای پیامبری داشت، معجزهی خود محسوب می داشت و در ادب فارسی و تاریخ به “ماه نَخشَب” که معروب است. یار خویش را در مقام تشبیه به ” ماه نخشب” در فروغ و جلوه، مانند کرده است.
جعد عروس ماه رخ حجله ی ظفر گیسوی پرچم عَلَم سدره سای ماست
(همان:۶۱)
نکته ی بسیار قابل توجّه در دو مصراع بیت فوق این است که هر مصراع از منظر دستور زبان، یک گروه اسمی است که هر کدام بافت نسبتاً پیچیده ای از صور بلاغی را در خود جمع دارد. مصراع اوّل : اصل صورت بلاغی ” حجله ی ظفر” است که در آن ظفر به حجله تشبیه شده است و عروس ماه رخ حجله ی ظفر یک صورت بلاغی غیرقابل تأویل است یعنی نمی توان از آن استعاره یا تشبیهی استخراج کرد امّا ” جعد عروس ماه رخ حجله ی ظفر” یعنی “زلف عروس ظفر” مکنیّه در آن “ظفر” را به جهت عزّت و والایی به “عروس” مانند کرده و سپس برای مشبهٌ به ملایمی (جعد یا زلف) آورده است که همه ی این ترکیب را در بیت مشبهٌ به قرار داده و خلاصه ی مصراع دوّم یعنی “عُلَم یا درفش آسمانی و اوج گرفته” (“سدره ساً” کنایه از آن است مشبه است).
۲-۲۳-تشبیه مقیّد محسوس به محسوس و کنایه (ایما)
بی گل روی تو بس خار که در پای من است کیست کز پای برون آورد این خار مرا
(خواجو : ۳۰)
گل روی : تشبیه صریح رخسار به گل سرخ.

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:26:00 ق.ظ ]