تعلیم و تربیت:
تعلیم و تربیت مجموعه فعالیتهای هدفمند فنی ـ حرفهای است که بر پایه برنامه ریزی دقیق و پیوسته مبتنی بر دانشاندوزیها، کارورزیها، و تجربه های میدانی و کارآمد معلم و مربی، به منظور رشد، تعالی و شکوفایی استعدادها، خلاقیتها و توانمندیهای ذهنی ـ شناختی و گرایشی ـ رفتاری فراگیران و مربیان صورت میگیرد. (رهنمایی، ۱۳۸۸، ۳۷)
هوشیار مینویسد: تعلیم و تربیت فعل و انفعالی است میان دو قطب سیّال که مسبوق به اصلی و متوجه به هدفی و مستلزم طرح و نقشهای باشد.(هوشیار، ۱۳۳۱، ۱۶۰)؛ از نظر شعاری نژاد نیز تربیت، عمل آمادگی فرد برای سازگاری مثبت با محیط است.(شعاری نژاد، ۱۳۷۳، ۱۳۲)
جان مککواری میگوید: «تعلیم و تربیت» به معنای وسیع کلمه پروراندن امکانهای نهفته در وجود شخص است. و «وجود»/ex-sistence برون جستن، ایستادن یا بیرون نهادن امکانهای نهفته در وجود شخص است. پس تربیت کردن معنایی کمتر از رخصت دادن به وجود کسی ندارد، یعنی برون جستن از خویش یا تعالی جستن در فضای وجودی تا هرکس همان شخص فریدی که هست بشود.(مککواری، ۱۳۷۷، ۲۶۳)
اگزیستانسیالیسم:
یکی از مکاتب فلسفی در قرن ۱۹ و ۲۰ است. به این فلسفه در فارسی با برابر نهاده هایی چون فلسفه وجودی، اصالت وجود انسان، فلسفه هست بودن و مکتب اصالت وجود اشاره میشود.(بیات، ۱۳۸۶، ۲۵)؛ روژه ورنو؛ اگزیستانسیالیسم را کوششی میداند برای دریافت ماهیت و طبیعت انسان، به وسایل انسانی بدون توسل به آنچه برتر از انسان یا خرد انسانی است.(ورنو، ۱۳۷۲، ۳۲۵)
سیمون دوبوار نیز میگوید: اگزیستانسیالیسم تعریفی از بشر است از خلال عمل، اگر این قله فکری، بشر را محکوم به اضطراب میکند، تنها تا آنجا پیش میرود که بشر را وادارد مسئولیتش را بپذیرد. امیدی که اگزیستانسیالیسم از بشر دریغ میکند امید بیهوده و اتکا به هر چیزی غیر از خویشتن است. اگزیستانسیالیسم توسل به اراده بشری است. (مکلینتاک، ۱۳۷۳، ۶۹)
تعاریف عملیاتی:
مکتب:
مجموعهای از قوانین و مقررات حاکم بر گروهی از افراد انسانی که نمایانگر نوع نگرش ایشان به جهان و انسان از آغاز تا کنون بوده و راه ها و روش هایی را برای ساختن هرچه بهتر آینده جهان و بخصوص انسان ارائه میدهند.
مسئولیت:
پذیرش انجام فعلی است از جانب فرد انسان و پاسخگو بودن در قبال هر آن چیزی که به هر طریق به فعل مذکور مرتب میگردد. لذا میتوان گفت مسئولیت، پاسخگو بودن در برابر وظیفه و تکلیفی است که بر عهده شخص گذارده میشود. این وظیفه و تکلیف میتواند فردی و یا اجتماعی باشد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
مبانی انسان شناختی:
منظور از مبانی انسان شناختی، شناسایی مجموعه ابزارهایی است که بکارگیری آنها به شناخت انسان و واقعیت وجودی او منتج شده تا به چیستی، چگونگی و چراییِ وی پاسخ داده شود. لذا از آنجا که موضوع شناخت انسان و وجود وی مطرح میباشد، ابزارهای این شناخت را نیز میبایست در میان عواملی جستجو کرد که خاستگاه آنها در درون انسان نهفته است.
تعلیم و تربیت:
تعلیم و تربیت عبارتست از مجموعه فعالیتهای هدفمند که بر پایه برنامه ریزی دقیق و پیوسته مبتنی بر دانشاندوزیها، کارورزیها، و تجربه های میدانی و کارآمد معلم و مربی، به منظور رشد، تعالی و شکوفایی استعدادها، خلاقیتها و توانمندیهای ذهنیـ شناختی و گرایشیـ رفتاری فراگیران و مربیان صورت میگیرد.
اگزیستانسیالیسم:
یکی از مکاتب فلسفی صده های اخیر که بنیان تفکرات خود را بر اصالت مطلق وجود انسان بنا نهاده و با دستمایه قراردادن ادبیات علاوه بر یافتن جولانگاهی هموار برای تاخت و تاز، به نشر سریع خود در جوامع متعدد جامه عمل پوشانده است.
نوع و روش تحقیق
نوع تحقیق در این پژوهش کیفی و روش آن توصیفی تحلیلی میباشد.
قلمرو تحقیق
شامل کتابها و پایان نامههای موجود در کتابخانهها، مقالات و سایتهای مربوط به فلسفه و تعلیم و تربیت میباشد.
جامعه و حجم نمونه
جامعه آماری در این تحقیق شامل کلیه مطالب مندرج در کتب، مقالات، پایان نامهها و سایتها در زمینه موضوع پژوهش بوده و حجم نمونه، منابع در دسترس و موجود را شامل میشود.
فصل دوم:
ادبیات پژوهش
مقدمه
با توجه به نوع و اهداف مورد مطالعۀ این پژوهش، در این فصل ما در چهار بخش مجزا و مرتبط، به بررسی مفهوم مسئولیت، مبناهای شناخت انسان، دلالتهای تربیتی این مسئولیت و نقدهای وارد بر این مدلولات در مکتب اگزیستانسیالیسم خواهیم پرداخت. لذا با استناد به آراء فلاسفه وجودگرا و تحلیلهای ایشان، در بخش اول این مطالعه به شناسایی مفهوم مسئولیت از زبان ایشان پرداخته و بخش دوم را به جستجو برای یافتن مبناهای شناخت انسان در زمینه مسئولیتپذیری از منظر این فلاسفه همت میگماریم.
با توجه به مفاهیم و مبانی مطرح شده در دو بخش نخست، بخش سوم و چهارم را به ترتیب به بیان دلالتهای تربیتی مسئولیت از نظر فلاسفه مکتب اگزیستانسالیسم با در نظر گرفتن سیر شناخت انسان در این مکتب و بخش چهارم را به نقدهای وارد بر این دلالتها اختصاص خواهیم داد.
بخش اول:
مفهوم شناسی
مقدمه
یکی از بنیانهای شکلگیری فلسفهها و مکاتب گوناگون فلسفی تأمل در مفاهیمی است که فرد و یا افرادی از جامعه انسانی با بینشی متفاوت و یا نگاهی از زاویهای که برای دیگران نامحسوس و یا کمتر مورد توجه است به آنها مینگرند. بینشهای از این دست در تکامل یافته های خود به تحقق و تفحص در هرآنچه به اینگونه مفاهیم وابسته است پرداخته و در پی آن به ایدئولوژی و جهانبینی خود جامه عمل میپوشانند.
آنچه موجب استحکام، رشد و گسترش یک مکتب در بین جوامع بشری میشود همین نگرش به جهان هستی و روش رسیدن به این نگرش است؛ که هرچه دایره تبیین آن با الگوهای زندگی در اجتماعات مختلف آدمیان سازگارتر باشد پایداریاش نیز بیشتر میشود. اما این امکان نیز وجود دارد که پذیرش یک مکتب از طرف گروه ها به دلیل برداشتهای متفاوتی باشد که از آن داشتهاند. از این رو برای شناخت دقیق و هرچه بهتر یک فلسفه، شناسایی و شناخت مبانی و مفاهیمِ مبیّن آن از اهمیت و ارزش فراوانی برخوردار است. چرا که شناخت مفاهیم هر مکتب در واقع شناخت افکار و ریشه ها و در ادامه، تشخیص صحّت و سقم باورها و تعلیمات ایشان در راه رسیدن به رشد، تکامل و زندگی بهتر است.
لذا در این قسمت ما در جستجوی شناخت مفهوم مسئولیت که یکی از مفاهیم اصلی مکتب اگزیستانسیالیسم را تشکیل میدهد، به بررسی آراء فلاسفه و صاحبنظران این مکتب در این خصوص میپردازیم[۲]؛ و از آنجا که فلاسفه در بسط انتزاعیات، از کلمات و مفاهیم متشابه و یا حالاتی که بازتاب عملکرد یک مفهوم را نمایان میسازند بهره میجویند، دامنه جستجوی ما نیز بر این منوال قرار خواهد گرفت. از این رو باتوجه به متعدد بودن فلاسفه وجودی، جهت پوشش کامل آراء این صاحبنظران، از بین خداباوران این مکتب سورن کییرکگور، از متفکرین سکولار آن ژان پل سارتر و بعنوان فیلسوفی مابین این دو گروه، آراء مارتین هایدگر را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
مسئولیت در لغت
مسئولیت در لغت به معنای موظف بودن و یا متعهد بودن به انجام امری میباشد. (دهخدا، ۱۳۷۷، ۲۰۹۰۷) آنچه انسان عهدهدار و مسئول آن باشد. (معین، ۱۳۷۶،۴۰۷۷ )
در فرهنگ لغت “وبستر” نیز واژه مسئولیت چنین تعریف شده است:
پاسخگو بودن؛ چیزی که شخصی در قبالش پاسخگو است؛ یک وظیفه یا اعتماد؛ توانایی انجام دادن وظایف؛ توانایی مواجه شدن با ادعاهای متفاوت مشروع و جوابگویی یا تعهد. (webster, 2004, 1073)
در فرهنگ لغت “لانگ مَن” تعریف ارائه شده از مسئولیت اینگونه است:
وظیفهای در قبال کسی یا چیزی داشتن؛ مقصر بودن برای اتفاق بدی که رخ داده است؛ چیزی که باید به عنوان بخشی از کار یا وظیفهتان انجام دهید، به این دلیل که کاری از نظر اخلاقی و اجتماعی درست و حق است و باید انجامش دهید. مترادف کلمه وظیفه. (longman. 1488, 2010)
در دایره المعارف فلسفی نیز مسئولیت اینگونه تشریح شده است:
پاسخگویی به اعمالی که یک نفر انجام میدهد و پیامدهایی که آن اعمال به بار میآورد که به درستی توسط عاملی اخلاقی مورد تنبیه و یا تشویق قرارگیرد. بطور عادی، آزادی مستلزم داشتن مسئولیت اخلاقی است. (www.philosophypage.com)
مسئولیت معانی ضمنی زیادی دارد. افراد معتمد و قابل اطمینان را «مسئول» لقب میدهیم. «مسئولیت» به معنای پاسخگویی قانونی، مالی یا اخلاقی نیز هست. (یالوم، ۱۳۹۰، ۳۱۱) مسئولیت یعنی ایجاد و تألیف. آگاهی از مسئولیت یعنی آگاهی از اینکه خود، سرنوشت، گرفتاریهای زندگی، احساسات و در نتیجه رنجهایمان را خود پدید آوردهایم. (یالوم، ۱۳۹۰، ۳۱۱)
برای اینکه فرد متحول شود، ابتدا باید مسئولیت بپذیرد؛ باید خود را به انجام یک عمل متعهد کند. واژه «مسئولیت یا پاسخگویی responsibility» خود به توانایی اشاره دارد: «پاسخ response» + «توانایی ability»که به معنای توانایی پاسخگویی است. (یالوم، ۱۳۹۰، ۴۰۵)
میتوان گفت واژه مسئولیت با برابر نهاده هایی چون “وظیفه” ، “تکلیف” و “تعهد” نیز مترادف است.
وظیفه به آن چیزی اطلاق میشود که شرعاً یا عرفاً بر عهده کسی باشد. (دهخدا، ۱۳۷۷، ۲۳۲۱۱)
اریک فروم در “انقلاب امید” مینویسد: تفاوت میان وظیفه و مسئولیت مربوط به تفاوتی است که بین وجدان خودکامه و خودسر و وجدان بشر دوستانه وجود دارد. وجدان خودکامه اساساً به معنای آمادگی تبعیت از فرمانهای صادر شده از طرف اربابی است که انسان خود را تسلیم او کرده است و وجدان بشر دوستانه، آمادگی در زمینه گوش فرا دادن به ندای انسانی خویش و آزاد بودن از فرمانهایی است که توسط دیگران صادر میشود. (فروم، ۱۳۶۸، ۱۴۱)
تکلیف به معنای بارکردن کاری سخت توأم با رنج، بر کسی میباشد. (دهخدا، ۱۳۷۷، ۶۹۱۳ )
تعهد نیز به معنای گردن گرفتن کاری (معین، ۱۳۷۶، ۱۱۰۵) و همچنین عهد و پیمان بستن (دهخدا، ۱۳۷۷، ۶۸۲۳) آمده است.
هریک از این واژهها به نوعی لازم و ملزوم یکدیگرند. تا وظیفهای بر دوش کسی نباشد، کسی مسئولیتی در قبال انجام دادن یا ندادن آن نخواهد داشت و در مورد آن بازخواست نخواهد شد. واژه تکلیف نیز با “مسئولیت” و “وظیفه” مرتبط است. زیرا در هرسه مورد چیزی بر عهده شخص میباشد که اجرای آن، لازم و واجب است. واژه تعهد نیز با سه واژه اخیر در ارتباط است؛ چرا که در هر حال فرد متعهّد، موظّف و مکلّف است آنچه را که به آن تعهّد داده است به انجام برساند و در این مورد مسئول میباشد. (دهخدا، ۱۳۷۷، ۶۸۲۴)
لذا در این پژوهش ما واژه های یاد شده را با واژه مسئولیت همنهاد لحاظ کرده و در برخورد با هریک از این واژگان در نظریه ها برداشت ما “مسئولیت” خواهد بود.
کییرکگور و مسئولیت
سورن اوبو کییرکگور در پانزدهم ماه مه ۱۸۱۳ در کپنهاگ زاده شد. پدرش وی را سخت اهل دین بارآورد. پدر از افسردگی رنج میبرد و گمان میکرد که خدا وی و خانوادهاش را نفرین کردهاست. کییرکگور نیز از این افسردگی بیبهره نبود و آن را در پس شوخ طبعیِ گزنده پنهان میکرد. (کاپلستون، ۱۳۸۸، ۳۲۸)
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
کییرکگور را پدر مکتب اصالت وجود نامیدهاند. و این از آن روست که وی اولین کسی بود که مسئولیت وجود انسان در هستی را به دلیل گناه نخستین بشر بر دوش خود او نهاد. اما آثار او تا زمان جنگ جهانی دوم که مردم اروپا را دچار یأس، ناامیدی، ترس، دلهره، پوچی و سردرگمی حاصل از عدم دخالت در سرنوشت و آزادی خود ساخت، مورد توجه چندانی قرار نگرفت.
از نظر کییرکگور پیامدهای حاصل از هبوط، که وی خودِ انسان را مسئول آن میداند، حالات و مفاهیمی هستند درونی که جملگی محصول پذیرش مسئولیت وجود، در سرپیچی انسان از فرمان خدا هستند که این امر در آثار وی مشهود است.
در این قسمت و در جستجوی مفاهیمی که بیانگر چگونگی درک مفهوم مسئولیت در انسانِ اگزیستانسیال هستند، به بررسی سه اثر معروف این فیلسوف میپردازیم.
بیماری به سوی مرگ
کییرکگوردر کتابش “بیماری به سوی مرگ” با مبنا قراردادن گناهکاری بشر و مسئول بودن وی در قبال این گناه (گناه نخستین) و هبوط، به بررسی آثار این محکومیت در زندگی انسان و همراهی آن تا زمان مرگ و نیز چگونگیِ “شدنِ” انسان در خلال زندگی میپردازد. آثار مورد اشاره وی که جملگی ابعاد روانی و روحانیِ وجود انسان را تحتالشعاع قرار میدهند پیامدهایی هستند که انسان، با سرپیچی از تکلیف و وظیفهای که بر دوش وی گمارده شده بود باید مسئولیت آنها را بپذیرد.
در واقع کییرکگور در بیماری به سوی مرگ با بررسی مفاهیم شکل گرفته در وجود انسان که نتایج پذیرش مسئولیت گناه است، این مقصد را دنبال میکند که از این آثار تبیینی از فهم مسئولیت انسان ارائه دهد. لذا وی در گام نخست با تفحص در امید و ناامیدیِ حاصل از مرگ آگاهی چنین میگوید:
اگر بخواهیم از بیماری به سوی مرگ به مفهومی بسیار دقیق سخن بگوییم، باید بیماریای باشد که در آن آخرین چیز، مرگ است و مرگ، آخرین چیز و این دقیقاً نومیدی است. با وجود این، به مفهومی دیگر و هنوز مشخصتر، نومیدی، بیماری به سوی مرگ است. مردن، از این بیماری یا پایان یافتن این بیماری با مرگ جسمانی، اگر به صورت تحتالفظی فهمیده شود، از حقیقت بسیار به دور است. به عکس، عذاب نومیدی دقیقاً همین است، «تواناییِ مُردن نداشتن». در نتیجه، نکات مشترک بسیاری با وضعیت بیمارِ رو به مرگی دارد که در بستر آرمیده و با مرگ دست و پنجه نرم میکند، و نمیتواند بمیرد. (کییر کگور، ۱۳۸۸، ۳۴)
هنگامی که مرگ بزرگترین خطر است، آدمی به زندگی امید میبندد؛ اما هنگامی که آدمی با خطری به مراتب ترسناکتر آشنا میشود، به مرگ، امیدِ آدمی میبندد. پس هرگاه خطر تا آنجا عظیم باشد که مرگ امید آدمی شود، نومیدی، بیتسلی بودنِ[۳] حاصل از عدمِ توانایی در مُردن است. (کییر کگور، ۱۳۸۸، ۳۴)
وی در ادامه به بررسی نومیدی از جنبههای کرانمندی و بیکرانگی پرداخته، چنین مینویسد:
نَفس، همنهادِ آگاهانه بیکرانگی و کرانمندی است که خود را به خود مربوط میسازد و وظیفهاش این است که خودِ خویش شود، وظیفهای که تنها از راه رابطه با پروردگار اجرا شدنی است. خودِ خویش شدن به معنای یافتن واقعیتی ملموس است. اما واقعیت ملموس یافتن به معنای کرانمند شدن است و نه بیکران شدن، زیرا آنچه قرار است واقعیتی ملموس باشد همنهاد است. به همین منوال تکامل بدین معناست که از راه روند بیکران ساختنِ خود خویش، تا بینهایت از خود دور شویم، و سپس از راه روند کرانمند ساختن، تا بینهایت به خودِ خویش بازگردیم. اگر بالعکس، نَفس خودِ خویش نشود، نومید است، چه از آن آگاه باشد و چه آگاه نباشد. با وجود این نَفس، در هر لحظه هستیاش، در روند شدن است، زیرا نفسِ بالقوه در واقع هستی ندارد، تنها همان چیزی است که میشود. تا آنجا که نفس، خودِ خویش نشود، نفسِ خویش نیست؛ اما خودِ خویش نبودن، نومیدی است. (کییر کگور، ۱۳۸۸، ۴۸)
وی در ادامه با آوردن توضیحی در مورد خطر کردن و بررسی عواقب آن، به ناامیدی که معنا و شاید نتیجهای برای پذیرش مسئولیتِ انجام و یا عدم انجام عملی از جانب فرد میباشند، چنین اشاره میکند:
از دید جهان، خطر کردن، خطرناک است. چرا؟ زیرا ممکن است به باخت بینجامد. اما خطر نکردن موذیانه است. و با این حال، با خطر کردن، باختنِ آنچه از دست دادنش حتی در مخاطرهآمیزترین قمارها دشوار است، به شکل هراسانگیزی آسان میشود، و به هر حال هرگز به این اندازه هم آسان نیست که گویی این نفسِ آدمی کاملاً خالی از اهمیت است… زیرا اگر بیمورد خطر کرده باشم ـ بسیار خوب، آنگاه زندگی با تنبیه من، به یاریام میشتابد. اما اگر اصلاً خطر نکنم، آنگاه چه کسی به مددم برمیخیزد؟ و از این گذشته، اگر با خطر نکردن در عالیترین مفهومش (و خطر کردن به عالیترین مفهومش دقیقاً به معنای آگاه شدن از خویش است) به تمامیِ امتیازات زمینی دست یابم… و «خود» را از دست دهم! آنگاه چه میشود؟ و به این ترتیب، دقیقاً همین مسئله درباره نومیدیِ ناشی از کرانمندی صدق میکند. علیرغم این حقیقت که انسان نومید است، باز هم به خوبی میتواند در زیستن در قلمرو فانی ادامه دهد. در واقع بهتر نیز همین است، میتواند مورد ستایش و احترام و بزرگداشت انسانها قرارگیرد، و تمامی اهداف زندگیِ فانی را دنبال کند. (کی یر کگور، ۱۳۸۸، ۵۵)
کییرکگور در بحثی با عنوان “نومیدی ناشی از ضرورت، به سبب نبود امکان است” ایمان به خداوند را وسیلهای برای حلّ تضادهای درونیِ حاصل از ناامیدی و پذیرش مسئولیت فرد در قبال گناهکاری خویش و تلاش به منظور کنار آمدن با این مسئولیت چنین بیان میکند:
معمولاً گمان میبرند که سن خاصی وجود دارد که به ویژه سرشار از امید است، یا میگویند که شخصی در دورهای خاص، یا در لحظهای خاص از زندگی، سرشار از امید و امکان بوده است. اینها همه صرفاً پُرگویی انسانی است که هرگز به حقیقت نمیگرود. تمامی این امید داشتنها و نومید بودنها، هنوز امید راستین یا نومیدی راستین نیست. (کییر کگور، ۱۳۸۸، ۶۰) مؤمن دارای گونهای پادزهر ابدی برای نومیدی است، از جمله (پادزهر) امکان؛ زیرا برای خداوند همه چیز در هر لحظه ممکن است. این از سلامت ایمان است که تضادها را حل میکند. (کییر کگور، ۱۳۸۸، ۶۲)
وضعیت انسان در این جهان، بدین گونه است: ابتدا، انسان در اثر ضعف اخلاقی و سستی مرتکب گناه میشود؛ و سپس او به سبب ضعف خود نومید میشود و یا زهد فروشی[۴] میشود که در کمال نومیدی به نوعی درستکاریِ قانونی دست مییابد، یا نومید میشود و دوباره غرق در گناه. بنابر این تعریف بیتردید، همه اشکال متصور و واقعیِ گناه را در بر میگیرد، و بیتردید این حقیقت تعیین کننده را که گناه نومیدی است، مشخص میکند. (کییر کگور، ۱۳۸۸، ۱۱۸ )
هیچ کس، به تنهایی و از خود نمیتواند ماهیت گناه را توضیح دهد، دقیقاً از این رو که خود در گناه است. مسیحیت اعلام میکند به منظور راهنمایی انسان درباره ماهیت گناه، باید از جانب پروردگار به انسان الهام شود. (کییر کگور، ۱۳۸۸، ۱۳۷) گناه یعنی، عدم تمایل به خود بودن در برابر پروردگار، یا تمایلِ به خود بودن در برابر پروردگار، پس از مطلع شدن از ماهیت گناه به یاری الهام از جانب پروردگار. (کییر کگور، ۱۳۸۸، ۱۳۸) پس از اطلاع یافتن از ماهیت گناه به کمک وحی، نومیدی از عدم تمایل خود بودن در برابر پروردگار، یا نومیدی از تمایل به خود بودن در برابر پروردگار، گناه است؛ و مسلم است که به ندرت شخصی تا آن اندازه رشد یافته و در مقابل خود شفاف شده که بتواند با این حالت همساز شود. (کییر کگور، ۱۳۸۸، ۱۴۵)
در اواخر این کتاب او به این موضوع اشاره میکند که انسان به دلیل گناهکار بودنش که تنها وجه تمایز او با خداوند است، همیشه در تضاد بین امید و ناامیدی باقی میماند. و طبق نظرات پیشین وی که عنوان شد مرگ درمانی برای این بیماری و در اصل پایانی برای مسئولیتی است که انسان خود آن را بر خویشتنِ خویش تحمیل کرده است:
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 07:39:00 ق.ظ ]