یکی از شاگردان احمد امین در پاسخ به او می گوید: انسان از شنیدن چنین سخنانی سست و بی پایه آن هم از زبان استاد دانشگاه قاهره، شرمنده می شود. احمد امین و همانندهای او، میان دوگونه سجع فرق نگذارده اند: یکی، سجع پسندیده که به دل می نشیند و از محسنات لفظی است. این دست سجع از عصر جاهلی در سبک های زبان عرب بوده است و در همه ی سوره های قرآن مجید و پاره ای از سخنان رسول اکرم(ص) هم وجود دارد؛ دیگری سجع متکلفانه و منشیانه است که در سبک نویسندگان و منشیان دربار خلیفه عباسی مقتدر باللّه پدید آمد و با تلاش های ابوالفضل ابن عمید از صنایع ادبی مورد توجه در نیمه ی قرن چهارم هجری قمری به شمار رفت.
شیوه مسجعی که در نهج البلاغه امام علی(ع) می یابیم، از محسنات لفظی است که در جاهلیت و صدر اسلام تا پایان دوره امویان هم بوده است.
اگر سجع، خودجوش و بی تکلف و بی تصنع بر زبان و در سخن آید، یکی از نشانه های بلاغت و دلیل های فصاحت است. وجود این گونه سجع در گفتار امام علی(ع) یکی از رازهای بلاغت در نهج البلاغه است و به هیچ روی دلیلی بر پدید آمدن این سخنان گران قدر، در قرن چهارم و روزگار سید رضی نمی تواند بود.
هرگز پذیرفتنی نیست که کسی نهج البلاغه را از آن روی که گاه نثرش مسجع است، از متون قرن چهارم به شمار آرد؛ چرا که این صنعت ادبی در قرآن و حدیث نبوی و سخنان سخنوران جاهلی و اسلامی، چون قسّ ابن ساعده ایادی و پاره ای از دبیران و عالمان، فراوان دیده می شود. این عبارت از قس ابن ساعده است: «ایها الناس اسمعوا وعوا من عاش مات، ومن مات فات وکل ماهو آت آت، لیل داج، ونهار ساج، وسماء ذات ابراج، ونجوم تزهر و بحار تزخر و جبال مرساه وارض مدحاه ونهار مجراه». جاحظ در کتاب بیان و تبیین خود، فصلی در سجع پرداخته و به نمونه هایی از سخنان مسجع در جاهلیت و اسلام اشاره کرده است. این مقال بیش از آن چه آمد، گنجایش بازشکافت این موضوع را ندارد. خواننده محترم کافی است به کتاب یادشده از جاحظ و یا برای نمونه به کتاب جمهره خطب العرب، اثر احمد زکی صفوت مراجعه کند تا بر او معلوم شود که سجع و مقابله و دیگر محسنات بدیعی، تا چه مایه در گفتار فصحا و بلغای جاهلی و اسلامی موج می زند.
با این وصف، آیا درست است که سجع را بهانه کنند، تا نهج البلاغه را از امیرمؤمنان، علی(ع) بگیرند؟ چنین کاری جز از مردم بیدادگر برنمی آید.
پاسخ شبهه سوم
برخی از کسان پنداشته اند وجود پاره ای از تقسیم بندی های عددی و روش های منطقی در نهج البلاغه، دست آویز خوبی است برای انکار پیوند نهج البلاغه با امام علی(ع). اینان گمان کرده اند در روزگار علی(ع)، این گونه تقسیم ها در سخن به کار نمی رفته است.
به مَثَل، امام علی(ع) گفته است: «ایمان بر چهار پایه استوار است: شکیبایی و یقین و داد و جهاد؛ و شکیبایی را چهار شاخه است: آرزومندی و بیمناکی و پارسایی و امیدواری… و یقین بر چهار بخش است: زیرکانه دیدن و دانشورانه دریافتن و از گذر روزگار آموختن و به روش پیشینیان رفتن… و دادگری بر چهار پاره است: فهمی جوینده و دانشی ژرفنده و داوریِ برازنده و بردباریِ پاینده… و جهاد بر چهار شاخه است: به نیک خواندن و از بد راندن و با بزه کار در افتادن و در راه حق ماندن… .
حقیقت آن است که نیک تقسیم کردن مطالب و به کار گرفتن روش شمارشی برای شرح مسائل و دسته بندی فضایل و رذایل و آوردن مقدمه و نتیجه گیری از مطلب و گفتار پیوسته که روش منطقی در عرضه و آموزش مطالب است در قباله کسی نیست و همه از آن بهره می برند. این ویژگی ها در سخنان پیامبر اکرم(ص) فراوان است و در گفتار اصحاب آن جناب بسیار؛ مگر رسول اللّه(ص) نگفته است.
«سه ویژگی است که حتی اگر یکی از آن ها در کسی باشد، در رستاخیز خداوند پناه اوست؛ کسی که با مردم آن کند که انتظار دارد با او کنند؛ آن که در هر کاری خشنودی خداوند را بجوید؛ کسی که تا خود را نپیراید از دیگران خرده نگیرد»؛«چهار کس دعایش رد نشود: پیشوای دادگر؛ پدر و مادر در حق فرزند؛ کسی که برای برادر دینی پنهان از او دعا کند؛ ستمدیده»؛ «پنج چیز در ترازوی کردار بسیار سنگین است: سبحان اللّه؛ الحمداللّه؛ لااله الاّاللّه؛ اللّه اکبر؛ شکیبایی در مرگ فرزند شایسته»؛«اگر شش چیز را گردن نهید، بهشت را برای شما گردن می نهم: چون خبر دهید؛ دروغ مگویید؛ بر سر پیمان خویش باشید؛ دیده از گناه بردارید؛ پاکدامنی ورزید، دست و زبان از آزار مردم بشویید… .
حدیث از این دست، بسیار است و امام علی(ع) از همین روش نبوی پی روی کرده. بنابراین، دسته بندی و تقسیم و شمارش مطالب در نهج البلاغه، چیز تازه ای نیست، که در زمان سید رضی پدید آمده باشد؛ بلکه در روزگار امیرمؤمنان، علی(ع) و پیش از آن بوده است و علی(ع) آن کرده است که رسول اللّه(ص) می کرده.
پاسخ شبهه چهارم
سیدمحسن امین در اعیان الشیعه می گوید: اگر نیک بنگریم و داد ورزیم، درمی یابیم که آن چه کسان را به درافتادن با همه یا بخشی از نهج البلاغه واداشته، اشارات این کتاب به آن چیزی است که از نگاه اینان، عیب جویی و نکوهش صحابه رسول اللّه(ص) به شمار است؛ حال آن که اینان می پندارند صحابه، مقدس و پیراسته از کاستی و نابایستی اند. از این گذشته، از این کتاب برمی آید که امام علی(ع) از کسانی که در خلافت بر او پیشی گرفته اند، رنجیده، و آن حضرت خود را برای خلافت برتر از آن ها می دانسته است.
امیر بیان، امیر شکیب ارسلان، این نکته را نیک بازشکافته است؛ توضیح آن که هنگامی که وی پس از جنگ دوم جهانی از اروپا باز می گردد و به دیدن شهر دمشق می رود، در جمعی از دانشوران بنام دمشق، سخن به نهج البلاغه می کشد. یکی از حاضران می گوید: این کتاب منحول است و آن را به علی(ع) بسته، و ناروا از او دانسته اند. دیگران با او همداستانی می کنند. شکیب ارسلان، لب نمی گشاید؛ تا این که از او می پرسند: درباره نهج البلاغه چه می گویی؟ و او پاسخ می دهد: اگر این کتاب را به علی ع بسته اند، نویسنده ی آن کیست؟ آیا سید رضی است؟ می گویند: آری. او می گوید: اگر چهل مرد بسان شریف، او را یاری کنند، نمی تواند حتی خطبه ای همال یکی از خطبه های کوتاه نهج البلاغه و یا جمله ای چونان یکی از جمله های آن بیاورد. بی تردید و به یقین نهج البلاغه از علی بن ابی طالب (ع) است؛ و آن چه به شک در نهج البلاغه انجامیده، نکوهش صحابه است که در نگاه مردم مقدس و پاک به شمار می آیند.
باید دانست که عدالت همه صحابه رسول اللّه(ص)، گزافه ای بیش نیست. اصلی ترین دلیل هواداران این آموزه، روایتی است از جناب پیامبر(ص) که گفته است: «یاران من چونان ستاره اند، به هریک روی کنید، ره یافته اید»؛ حال آن که بسیاری از بزرگان اهل سنت تصریح کرده اند که این حدیث، نادرست و ساختگی است. از این گذشته، این حدیث با کتاب و سنت و رخدادهای تاریخی سازواری ندارد؛ چه، صحابه در دانش و فقه و جلالت یکسان نبوده اند. آنان موقعیت و مرتبه گوناگون داشته اند؛ چنان که برخی از آنان یارانی نیکو بودند و در جنگ دلاوری کردند و پس از رسول اکرم(ص) هم، هم چنان ماندند؛ حال آن که برخی از آیه های قرآن تصریح می کند که پاره ای نیز از آن ها منافق بوده اند؛ چنان که در سوره توبه و آل عمران و منافقون آمده است. از این بدتر آن که در آیاتی در قرآن کریم تصریح می شود که پاره ای از آن ها پس از حیات رسول اکرم(ص) مرتد شدند و برخی دیگر فتنه جویی کردند و در امر صدقات نسبت به رسول اکرم(ص) ناروا گفتند.
در سنت هم دلالت هایی بر ارتداد برخی از صحابه، پس از حیات آن جناب وجود دارد؛ مثلاً رسول اللّه(ص) در حدیث حوض گفته است: «من در راه حوض از شما پیشی می گیرم. گروهی با من در می افتند، بر آن ها چیره می شوم. آن گاه می گویم: خدایا یارانم! گفته می شود: نمی دانی پس از تو چه کرده اند». زبیدی این حدیث را هفتادمین حدیث متواتر دانسته است.
واقدی در کتاب مغازی درباره کشتگان جنگ بدر می گوید: «طلحه و ابن عباس و جابر بن عبداللّه می گویند: رسول اللّه(ص) بر کشتگان بدر نماز گزارد؛ سپس گفت: بر اینان گواهم. ابوبکر گفت: یا رسول اللّه(ص) آیا آنان برادران ما نیستند؟ چونان ما اسلام آوردند و چونان ما جهاد کردند. پیامبر گفت: آری، اما اینان از پاداش خود نخورند و نمی دانم پس از من چه خواهید کرد… ».
شواهدی در دست است که برخی از آن ها دشنام دادند و کینه ورزیدند و زدند و سوختند و کشتند. در کتاب ها آمده است که پاره ای از آن ها، تن به گناه کبیره دادند و فعل حرام کردند و لب به مل آلودند و ربا خوردند. برخی از آنان پیمان شکستند و برخی دیگر گمراه شدند و شماری ستم کردند. آری هرکه بازیچه هوای نفس شود، از راه حق باز می گردد.
از عمر پسر خطاب در شرح حال سائب بن ابی حبیش نقل است که: در این مرد هیچ عیبی نمی بینم. من پس از رسول اللّه(ص) از هر کسی می توانم خرده بگیرم. این سخن عمر، کنایه ای است به همه هم روزگارانش.
صحابه نیز چونان دیگر مردم، خوب و بد و کاستی و پیراستی دارند و ناروا دانستن نقد کارهای آن ها و پیراسته پنداشتن آنان از کاستی و نابایستی، تحمیل بر قرآن و سنت و سیره است.
ابن ابی الحدید می گوید: «گروهی از استادان بغدادی ما می گویند: شماری از صحابه و تابعین و محدثان از علی(ع ) روی برتافتند و از او بد گفتند. برخی از آن ها بر نیکی های او سرپوش نهادند و از سر دنیا دوستی با دشمنان او ساختند». ابن ابی الحدید پس از این، شرح حال کوتاهی از بسیاری از آن ها یاد می کند. حال که چنین است چرا علی(ع) از دشمنانی که او را دشنام داده اند و با او پیمان گسستند و بر او ستم کردند و به کشتنش کمر بستند، پرده رسوایی برنگیرد و آنان را بر زشتی هایشان نکوهش نکند.
محیی الدین عبدالحمید در مقدمه اش بر شرح محمد عبده بر نهج البلاغه آورده است: یکبار درباره این موضوع گفت وگو می کردیم. یکی از برادران گفت: نمی فهمم! چرا برخی از کسان به علی(ع) خرده می گیرند و روانمی دادند که او از معاویه و عمرو پسر عاص بگوید، حال آن که می دانند که علی(ع) با آن ها می جنگیده و به مبارزه دعوتشان می کرده است.
بنابر آن چه گذشت، نکوهش شماری از صحابه در نهج البلاغه، به هیچ روی نمی تواند دلیل بر نابجا بودن استناد آن به امیرمؤمنان، علی(ع) باشد.
پاسخ شبهه پنجم
برخی از مخالفان پنداشته اند که چون در نهج البلاغه، گاه از آینده خبر داده شده است، پس از علی(ع) نیست؛ چراکه تنها خداست که دانای نهان است.
درست است آگاهی از آینده، تنها از آنِ خداوند است و بارها در قرآن به این نکته اشارت رفته است و از جمله آن هاست: «… قل انما الغیب للّه…؛ بگو: غیب، تنها از آن خداوند است…»؛ «قل لایعلم من فی السموات والارض الغیب الا اللّه…؛ بگو: کسی در آسمان و زمین از غیب آگاه نیست، مگر خداند…» «… لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر…؛ اگر با نهان آشنا بودم قطعاً خیر بیشتری می اندوختم…»
«وعنده مفاتیح الغیب لایعلمها الا هو…؛ و کلیدهای غیب، تنها نزد اوست. جز او کسی آن ها را نمی داند…».
در کنار این آیات، آیه های دیگری هست که آشکارا می رساند که برخی از بندگان خدا می توانند از آینده آگاه شوند؛ مانند: «… وما کان اللّه لیطلعکم علی الغیب ولکن اللّه یجتبی من رسله من یشاء…؛ خداوند بر آن نیست که شما را از غیب آگاه کند، ولی خدا در میان فرستادگانش هرکه را بخواهد برمی گزیند…»؛ یعنی، آن ها را برای آگاهی از غیب برمی گزیند. در جای دیگر قرآن کریم می خوانیم: «عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احدا * الا من ارتضی من رسول اللّه؛ دانای نهان است و کسی را بر غیب او آگاهی نیست * مگر پیامبری که از او خشنود باشد…».
دسته ای دیگر از آیات قرآن کریم نشان می دهد که پیامبران، از نهان آگاه بوده اند؛ برای نمونه: پیامبر اکرم(ص) از پیروزی مسلمانان بر کافران مکه خبر می دهد؛ و از شکست و پیروزی رومیان در آینده می گوید. یا حضرت عیسی به مردم می گوید: از آن چه می خورید و یا در خانه پنهان دارید، آگاهم. حضرت یوسف هم از خشک سالی در مصر و نیز سرنوشت آینده دو هم سلول خود در زندان خبر می دهد.
گذشته از این ها، از مطالعه ی سیره ی رسول اللّه(ص) هم برمی آید که آن حضرت نهان را شناسا بوده است؛ مثلاً پیامبر اکرم(ص) پیش از سفر به حظیره القدس، به فاطمه زهرا(س) می فرماید: «تو پیش از دیگران به من خواهی پیوست»؛ یا به علی(ع) می گوید: «پس از من با پیمان شکنان و گمراهان و ستمکاران خواهی جنگید.»؛ آن حضرت(ص) به عمار یاسر می گوید: «گروه سرکشی تو را می کشند…». رسول اللّه(ص) جنگ موته و شهادت جعفر بن ابی طالب را نیز پیش بینی کرد. هم چنین چندی پیش از فتح مکه، حاطب ابن ابی بلتعه نامه ای به مردم مکه می نویسد تا آمادگی رسول اکرم(ص) را برای بازگشت پیروزمندانه به مکه، به آن ها گزارش کند. وی نامه را به زنی به نام ساره می دهد. ساره نامه را در لابه لای گیسوانش پنهان می کند و راهی مکه می شود. پیامبر اکرم(ص) به خواست خدا از این رخداد آگاه می شود و علی(ع) را با تنی چند از یاران فرامی خواند و آن ها را در پی آن زن روانه می کند، و می گوید: «در منزلگاه خاخ به او می رسید. نامه ای از حاطب نزد اوست. آن را بگیرید.» امام علی(ع) با یاران رفتند و زن را یافتند و نامه را گرفتند و آمدند.
از آن چه آمد، برمی آید که از نگاه اسلام انسان می تواند از نهان آگاه شود. برای جمع میان آیات و روایات یاد شده و سازواری میان آن ها، چند راه پیشنهاد شده است: یکی آن است که: نهاندانی خداوند ذاتی و استقلالی است و هیچ کس جز او این گونه از نهان خبر ندارد؛ اما برخی از کسانی که خداوند برگزیند، به خواست او از نهان آگاه می شوند. آگاهی اینان اصالت ندارد و پیرو خواست خداوند است. امیرمؤمنان، علی(ع) این نکته را چه نیک پرداخته است: هنگامی که آن امام همام(ع) از آینده بصره می گفت، اشارتی کرد به یورش هستی سوز تاتار در آینده؛ یکی از حاضران، گفت: ای امیرمؤمنان! به تو علم غیب داده اند؟ حضرت تبسمی کرد و فرمود: این علم غیب نیست، علمی است که از نهان دان رسول اللّه(ص)) آموخته شده است؛ و این جان کلام است؛ یعنی حتی چونان پیامبر هم، راز نهان نمی داند و از آینده آگاه نیست؛ این گونه آگاهی و شناخت، ماهیت تفویضی دارد و از خداوند به رسولش داده می شود.
باری، علی(ع) کسی است که رسول اللّه(ص) او را دروازه شهر دانش خویش خواند. آری، این علی(ع) است که هزار باب دانش از پیامبر(ص) آموخت که از هر باب آن، هزار باب دیگر بر او گشوده شد.
رسول اللّه(ص) پیش از رحلت از آن چه در آینده بر امتش خواهد گذشت، با علی گفت. امّا امام(ع) یک از هزار دانش خویش را هم نگفت و رفت؛ چه، بیم کج فهمی مردم داشت؛ با این همه، بر نادانی مردم دلش می سوخت و به آنان می فرمود: «تا مرا از کف نداده اید، از من بپرسید…». نکته ی دیگر آن که امام علی(ع) در مواردی که از آینده خبر داده است، گفتارش را به گونه ای تردید آمیخته، و با واژه «کانّی» سخن آغازیده است.
پاسخ شبهه ششم
گفته اند در نهج البلاغه، از طاووس سخن رفته است، علی(ع) کجا طاووس دیده است؟ می دانیم که علی(ع) به یمن و عراق و برخی از شهرهای عربستان سفر کرده است؛ و در دوران ولایت ایشان در کوفه، از سرزمین های دیگر پیشکش هایی برای آن حضرت می آوردند؛ دور نمی نماید که امام(ع) در این سفرها طاووس دیده باشد؛ و یا در میان آن هدیه ها طاووسی بوده باشد؛ چنان که ابن ابی الحدید دور ندانسته است هنگامی که امام(ع) در عراق می زیسته، در میان هدیه هایی که به آن حضرت تقدیم می شده، طاووس هم بوده است. گذشته از این ها، می توان پذیرفت که کسی در مکه یا مدینه طاووس داشته است؛ و امام آن را ریز کاویده است.
در شعر عرب هم از طاووس یاد شده است. رؤبه بن عجاج گفته است:
کما استوی بیض النعام الاملاسمثل الدمی تصویر هن اطواس
حاصل آن که، سبک نهج البلاغه، برهانی است قاطع بر این که این کتاب از امام علی(ع) است. این سبک، در سراسر نهج البلاغه دیده می شود؛ و چنان که ابن ابی الحدید گفته است: از این کتاب، آبی زلال و یک دست فراهم کرده است؛ که خود دلیلی دیگر بر انتساب آن به امیرمؤمنان امام علی(ع) است. چنگ زدن به دلیل هایی که یاد شد، چون: مسجع بودن نهج البلاغه، وجود تقسیم بندی و دسته بندی عددی مطالب، نداشتن سند، نکوهش برخی از صحابه، گفت وگو از طاووس، خبر دادن از آینده، وجود بحث های کلامی و فلسفی، دعوت به زهد و پروا پیشگی، تکرار واژه وصی و وصایه، طولانی بودن برخی از نامه و خطبه ها، انتساب پاره ای از عبارتهای نهج البلاغه به دیگران، خالی بودن کتاب های ادبی و لغوی از شواهدی از نهج البلاغه، برای ایجاد شک و شبهه درباره ی نهج البلاغه، به عیب جویی از تک تک میراث فرهنگی اسلام و عرب و مخدوش جلوه دادن آن ها می انجامد و سخنی است بی دلیل که حجت، آن را باطل می داند و برهان آن را پرکاستی و بی ارزش می کند.
اما نکته اصلی این است که در سراسر این سخنان، خواست امام تدریس علوم طبیعی و جانورشناسی یا فهماندن نکته‌های فلسفی و یا تاریخی نیست. طرح این گونه بحث ها همچون قرآن کریم است که به زبان موعظت از هر پدیده محسوس یا معقولی نمونه‌ای روشن و قابل درک در پیش چشم شنونده قرار می‌دهد، سپس آرام آرام او را با خود به سر منزلی می‌برد که باید بدان برسد، به درگاه خدا و آستان پروردگار یکتا.
۴-۳- نام گذاری نهج البلاغه
نهج (به فتح نون و سکون هاء) به معنای راه آشکار است. بنابراین، نهج البلاغه به معنای راه و طریق آشکار بلاغت است.
سید رضی در مقدمه کتاب می‌گوید:
آن را نهج البلاغه نامیدم، زیرا درهای بلاغت را به روی کسی که بخواهد در آن نظر کند، می‌گشاید و طالبان آن را بدان فرا می‌خواند. هم دانشمند را بدان نیاز است و هم دانش پژوه را، هم مطلوب اهل بلاغت است و هم منظور اهل زهد و پارسایی. در اثنای آن بسی سخنان شیوا و شگفت انگیز که در توحید و عدل و منزه ساختن باری تعالی از شباهت به آفریدگان آمده است. در سلک عباراتی که تشنه کامان را سیراب کند و بیماران را شفا بخشد و هر شک و شبهه‌ای را از دل بزداید.
شیخ محمد عبده مفتی پیشین مصر، که از علمای اهل سنت است، در مقدمه ی شرحی که بر نهج البلاغه نوشته است می‌گوید:
اسمی را سراغ ندارم که در دلالت بر معنا از این اسم سزاوارتر باشد. در توان من نیست که این کتاب را بیش از آن چه این اسم بر آن دلالت می‌کند توصیف نمایم.
دکتر سید جعفر شهیدی در مقدمه ی کتاب خود (ترجمه ی نهج البلاغه ) می‌نویسد: «در میان هزاران نام که مصنفان، مؤلفان و یا مترجمان حوزه مسلمانی بر کتاب‌های خود نهاده اند، هیچ نامی چون «نهج البلاغه « راه سخن رساگفتن » با محتوای کتاب منطبق نیست و می توان گفت این نام از عالم غیب بر دل روشن شریف رضی- رحمه الله – افاضه گردیده است که «الاسماء تنزل من السماء».
۴-۴- محتوای نهج البلاغه
نهج البلاغه در سه قسمت دسته بندی شده است: خطبه ها، نامه ها، کلمات قصار. با توجه به اختلاف نسخه نویسان در شماره‌گذاری این سه قسمت، در شماره این ها اندک اختلافی است. بر اساس شماره گذاری المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه شمار خطبه ها ۲۴۱، نامه ها ۷۹ و کلمات قصار ۴۸۰ است.
سید رضی در مقدمه‌اش بر نهج البلاغه در نحوه دسته‌بندی مطالب می‌نویسد: دیدم سخنان علی(ع) بر سه محور است:
۱-خطبه ها و فرمان ها
۲- نامه ها و رساله‌ها
۳- حکمتها و موعظه‌ها.
خطبه ها
نهج البلاغه دائره المعارف‌گونه‌ای از فرهنگ اسلامی است: خداشناسی، و جهان فرشتگان، پیدایش عالم، طبیعت انسان، امتها و حکومتهای نیکوکار و یا ستم‌باره. اما نکته اصلی این است که در سراسر این سخنان، خواست امام تدریس علوم طبیعی و جانورشناسی یا فهماندن نکته‌های فلسفی و یا تاریخی نیست.
سخنان علی(ع) در طرح این گونه بحث‌ها همچون قرآن کریم است که به زبان موعظه از هر پدیده محسوس یا معقولی نمونه‌ای روشن و قابل درک در پیش چشم شنونده قرار می‌دهد، سپس آرام آرام او را با خود به سر منزلی می‌برد که باید بدان برسد، به درگاه خدا و آستان پروردگار یکتا.
آنجا که سخن در خلقت آسمان و زمین و آفتاب و ماه و ستاره و کوه‌هاست، به زبان اندرز یاد می‌دهد که آن چه آفریدگار به آفریدگان بخشیده خیر محض است، اما انسان ناسپاس، حق این همه نعمت را نمی‌گزارد و از راه خدا به راه شیطان روی می‌آورد و بخشش الهی را در راه انگیختن شر و بر پا کردن فتنه صرف می‌کند و آنجا که تذکار داستان پیشینیان است، به حاضران تعلیم می‌دهد که روزگار آیینه عبرت است و گذشته را در آن توان دید اما عبرت گیرنده چه کسی است؟ ببینید امت‌های از میان رفته و در زیر خاک خفته چه کردند و چه دیدند کار نیک آنان را تقلید کنید و از ارتکاب کار زشتی که به نابودی آنان منتهی گشت بپرهیزید.
در خلال این اندرزها گاهی هم به اصحاب خود می‌نگرد و به حال و کردار آنان می‌اندیشد، ناگهان کوهی از اندوه و دریغ بر دل او فرود می‌آید و آن هنگامی است که دیده حقیقت بین را از مردمی که پای منبرش نشسته‌اند می‌گرداند و به افقی دورتر می‌گشاید به روزگار محمد(ص) و یاران پاک دل او که با اعتقاد به خدا و روز رستاخیز نصرت دین را بر سود دنیای خود مقدم داشتند. دیگر بار به جمع حاضران می‌پردازد و می‌بیند هنوز از آن زمان بیش از سی سال نگذشته است، چه شد که در این فاصله کوتاه مسلمان نماها جای مسلمانان راستین نشسته‌اند؟ مردمی که چون دنیا به روی آنان خندید خدا را فراموش و امام خود را نافرمانی کردند. آن مردم که گردنها را می‌کشیدند و بر خود می‌بالیدند که ما در راه خدا شهید داده‌ایم و خود نیز در آرزوی شهادتیم کجا رفتند؟ چرا اینان که گرد مرا گرفته‌اند تن آسانی را بر کشته شدن در راه دین ترجیح می‌دهند و هر یک می‌کوشد تا این وظیفه دینی را به گردن دیگری اندازد؟ به مساوات و ایثار مسلمانان در صدر اسلام می‌نگرد که چگونه دیگری را بر خود مقدم می‌داشتند و می‌کوشیدند خود را از آلوده شدن به مال دنیا پاک نگاه دارند. اکنون چرا اینان مال اندوز و دنیاپرست شده‌اند؟ این نمونه‌ها و دهها نمونه دیگر محتوای خطبه های امام است.
نامه ها
نامه ها بیشتر دستور کار حکمرانان است که چگونه با طبقات مردم رفتار کنند و چه‌سان در نگهبانی خزانۀ ملت بکوشند. در هزینه، صرفه و صلاح جامعه را در نظر بگیرند. اما مضمون این نامه ها، دستور حاکم نیمی از پهنه مسکونی جهان آن روز که به عاملان زیردست خود فرمان می‌دهد، نیست، نوشته پدری مهربان، سالخورده و سرد و گرم روزگار چشیده است که به فرزندان نورس خویش می‌آموزد تا در نبرد زندگی چگونه با مشکلات روبرو شوند.
کلمات قصار
«هرگاه خدا بنده‌ای را خوار دارد، او را از (آموختن) علم برکنار دارد.»
در این قسمت، گزیده سخنان حکمت آمیز امیرمؤمنان(ع) و پندهایش و نیز پاسخ پرسشها و گفتارهای کوتاه وی آمده است.
۴-۵- قدیمی‌ترین ترجمه فارسی از نهج البلاغه
از کلمات امیر المؤمنین علی علیه السلام ترجمه‌ها و شرح‌های فراوانی در دست است که از دوران های پیش به زبان عربی نوشته شده است. لیکن ترجمه یا شرحی که به فارسی کهن صورت گرفته باشد در دست نیست و غالباً ترجمه‌هایی به زبان فارسی از قرن دهم یعنی از دوره صفویه به بعد تهیه و تدوین شده است، از قبیل شرح حسین بن شرف‌الدین اردبیلی، ترجمه ملامحمد باقر لاهیجانی و شرح ملافتح‌الله کاشانی و مانند آن ها. حال اگر قرائنی موجود باشد و ثابت کند که چندین قرن پیش از دولت صفویه، در ایران ترجمه‌هایی به فارسی به دست محبان آن حضرت فراهم شده و از حوادث دوران مصون و از نسلی به نسلی دیگر به یادگار مانده است. آن گاه می توانیم بگوئیم که فرق شیعه از روزگاران گذشته دارای یک نظام صحیح فکری بوده و در اندیشه تقویت مبانی مکتب خود شده و برای بقا و گسترش این مذهب به سازمان دادن تشکیلات سیاسی و عقیدتی دست زده‌اند و نیز برای استوار کردن مواقع خود از کتاب نهج البلاغه که پس از قرآن، گرامی‌ترین و بهترین سخن است بهره فراوان برده‌اند. این نسخه تاریخ ترجمه ندارد و فقط قرائن و علائمی – از حیث سبک و آئین نگارش و واژگان و مسائل دستوری و شیوه ترجمه و مانند آن- موجود است که حکایت از دورانی می‌کند که حتی اندکی فراتر از زمان ابوالفتوح رازی می‌باشد. لازم به تذکر است که در قرن ششم و اوائل قرن هفتم چهار فرقه اصلی از شیعه از دوران های پیشین باقی مانده بودند که هنوز هم باقی هستند عبارتند از:
۱- نصیریه فرقه‌ای از غلات شیعه‌اند که در مذهب تشیع افراط و غلو کرده‌اند، تا جایی که گفتند علی مظهر حق و جلوه‌گاه ذات باری‌تعالی است. مدعی شدند که خدا در علی حلول کرده و با جسم وی متحد شده است. از این جهت است که خوارق عادات از او سر می‌زد و عالم به غیب بود و با کفار می‌جنگید و پیروز می‌شد و در قلعه خیبر را یک تنه از جا کند. به همین سبب می‌فرمود والله ما قلعت باب خیبر بقوه جسدانیه، و لا بحرکه غذائیه، و لکن قلعته بقوه ملکوتیه.
۲- زیدیه کسانی هستند که قایل به امامت حسین‌بن علی شدند، پس از او پسرش علی‌بن حسین یعنی زین‌العابدین را امام دانستند، و پس از رحلت او شیعیان حسنی و حسینی درباره جانشینی وی اختلاف کردند. زیدیه گفتند که پس از علی‌بن حسین پسرش زید امام است. زید بن علی شاگرد واصل بن عطا پیشوای معتزله است، از این جهت زیدیه پس از وی اهل اعتزال شدند.
۳- اسماعیلیه که گویند: نخست امام جعفر صادق پسر بزرگ‌تر خود اسماعیل را به جانشینی خویش برگزید، و چون اسماعیل بدرود حیات گفت وی محمد پسر اسماعیل را جانشین خود ساخت که سابع تام است و دور هفت بدو تمام می‌شود، و بعد از وی امامت در خاندان وی باقی می‌ماند.
۴- شیعه امامیه اثناعشریه که گروهی از هواداران حضرت امیر المؤمنین، علی‌بن ابیطالب و فاطمه و اولاد ایشان علیهم السلام‌اند. شیعیان از دوران های پیشین درحال خوف و خفا به سر می‌بردند، و سلاطین آن زمان آشکارا با آنان مخالفت می‌کردند. همانطور که در دوره سلطنت سلاجقه و اصولاً از دوران حکومت سلطان محمود غزنوی به بعد، سیاست ضد شیعی بسیار شدیدی در مشرق ایران معمول گردید، و به اذیت و آزار شیعیان پرداختند.

 

برای

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 09:11:00 ب.ظ ]