تغییر زندگی

فاجعه زندگی (ملانی کینگ،۱۹۸۹)

۲-۲-۵٫ منابع استرس

گرث[۵۳] (۱۹۷۶) منابع استرس را به شش دسته تقسیم می‌کند:

 

 

استرس ناشی از مسئولیت

استرس ناشی از نقش

استرس ناشی از محیط فیزیکی

استرس ناشی از محیط اجتماعی
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 

استرس درونی ناشی از موقعیت رفتاری

استرس ناشی از روابط بین فردی (ملانی کینگ،۱۹۸۹)

۲-۲-۶٫ عوامل ایجاد کننده استرس

 

 

عوامل استرس زای زمانی: این عوامل از کلاریساد زیاد در زمان کوتاه ناشی می‌شود. اینها عمومی‌ترین و غالب‌ترین منابع استرس هستند که افراد با آن مواجه می‌باشد. یک دلیل برای نقش عوامل استرس‌زای زمانی آن است که فرهنگ ما نسبت به زمان حساس و هشیار است و این حساسیت هر سال بیشتر می‌شود.
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.

 

عوامل استرس زای رویارویی: این عوامل در اثر تعارضات بین فردی حاصل می‌شود و این عوامل در اثر ۳ نوع تعارض به وجود می‌آید.

تعارض نقش تعارض موضوع یا مسئله تعارضای تعامل

 

 

عوامل استرس‌زای موقعیتی:

این عوامل از محیط زندگی فرد یا شرایط شخصی نشأت می‌گیرد.

 

 

عوامل استرس‌زای ناشی از انتظار

وقایع بالقوه باور نکردنی و غیرقابل پیش‌بینی است که وقوع آنها ما را تهدید می‌کند، چیزهای نامطلوبی که تا کنون روی نداده‌اند اما ممکن است اتفاق بیفتد. (پیفر، ۱۹۵۳).

 

۲-۳٫ اضطراب [۵۴]

با مروری بر ادبیات روانشناختی می‌توان به این نکته پی برد که در مقاطع تاریخی خاص این اختلال با نام‌های متفاوتی مانند هراس اجتماعی، اضطراب ، مشخص شده است این تفاوت در نامگذاری بیشتر به دلیل تاریخی است تا کیفی هر چند در حال حاضر هراس اجتماعی و اختلال اضطراب در (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی[۵۵]) با یک معنا و مفهوم به کار می‌روند (بارلو[۵۶] و لایبوتیز ۲۰۰۵). اولین موردیکه با اختلال اضطراب در (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی) با یک معنا و مفهوم به کار می‌روند (بارلو و لایبوتیز ۲۰۰۵). اولین موردیکه با اختلال اضطراب در متون گزارش شده توصیفی که بقراط در قرن چهاردهم قبل از میلاد از یک فرد مبتلا به هرس اجتماعی کلاسیک ارائه کرده است، در همه جا دیده نمی‌شود، زندگی در تاریکی را دوست دارد و نمی‌تواند روشنایی را تحمل کند یا در مکان‌های روشن بنشیند، کلاه او چشمانش را پوشانده است، نه می‌بیند و نه دیده می‌شود. او از ترس اینکه مبادا در حرکات و رفتار مورد سوء استفاده قرار گیرد مغضوب می‌شود، پذیرفته نشود، با مریض شود با کسی معاشرت نمی‌کند، او فکر می‌کند کسی او را می‌بیند (روزنمان و سلیگمن۱۹۹۸). اضطراب برای نخستین باد در امریکا توسط برد[۵۷] و در فرانسه به وسیله ژاله[۵۸] توصیف شد هرتنبرگ، روان پزشک فرانسوی با انتشار کتاب کمروها و کمرویی در سال ۱۹۰۱ ادبیات زبان انگلیسی را در باب اضطراب مرور کرد. درک هرتنبرگ از پدیدارشناسی هراس اجتماعی به طرز شگفت‌آوری به مفهوم پردازی نوین این اختلال شباهت دارد. تعریف او از این اختلال به معیارهای اضطراب در (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی) بسیار نزدیک است دارد‌ (طهماسبی ۱۳۸۱).
اصطلاح هراس اجتماعی را نخستین بار مارکس و گلدر به کار بردند و بر اساس یافته‌های خود مبتنی بر این که هراس اجتماعی از نظر سن شروع از سایر هراس‌ها متفاوت است. این اختلال را از سایر هراس‌ها متمایز کردند، تمایزی که در تثبیت این واحد تشخیصی به عنوان یک اختلال مستقل تأثیر به سزایی راست .به هر حال، اضطراب یک گستره تشخیصی نسبتا جدیدی است و برای اولین بار به عنوان یک تشخیص جداگانه در ۱۹۸۰ در (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی نسخه سوم ) مطرح شد (هانگ، بلام هاف و دیگران ۲۰۰۸).

 

۲-۳-۱٫ تعاریف اضطراب

اضطراب عموما یک انتظار به ستوه درآورده است به منزله چیزی است که ممکن است در تنشی گسترده و اغلب بی‌نام اتفاق افتد. این حالت که به شکل احساس در فرد پدید می‌آید ممکن است به یک تهدید عینی (اضطراب‌آور یا تهدید مستقیم و غیرمستقیم نیز وابسته باشد. (لافون[۵۹]، ۱۹۹۲).
اضطراب به منزله حالت هیجانی توأم با هشیاری مستقیم نسبت به بی‌معنایی و نابساواتی جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم. (ربر[۶۰]، ۱۹۸۵).
نگرانی پیشاپیش نسبت به خطرها یا بدبختی‌های آینده توأم با احساس بی‌لذتی یا نشانه‌های بدنی تنش، منبع خطر پیش‌بینی شده می‌تواند درونی یا بیرونی باشد. (راهنمای تشخیصی آماری انجمن بیماری های روانی نسخه سوم، ۱۹۹۴).
هر کسی دچار اضطراب می‌شود و آن، تشویقی فراگیر، ناخوشایند، مبهم است که اغلب علائم دستگاه خودکار نظیر سردرد، تعریق، تپش قلب و … نیز با آنان همراه است. مجموعه علایمی که در عین اضطراب وجود دارد و اغلب در هر فرد به گونه‌ای متفاوت از دیگران است (کاپلان، ۲۰۰۳).

 

۲-۳-۲٫ دیدگاه‌های نظری درباره اضطراب

 

۲-۳-۲-۱٫ روانکاوی

تکامل تدریجی نظریه‌های زیگموندفروید را در مورد اضطراب از مقاله وسواس‌ها و فوبیها که در سال ۱۸۹۵ نوشت تا مطالعاتی در هیستری و بالاخره مقاله مهارها، علائم و اضطراب که در سال ۱۹۲۶ به رشته تحریری درآورده می‌‌توان یافت. درمقاله آخر ، فروید اضطراب را هشداری برای ایگو معرفی می‌کند که از فشار یک سائق نامقبولی برای تظاهر آگاهانه و تخلیه خبر می‌دهد. اضطراب بعنوان یک هشدار ایگو را برای اقدامات دفاعی در مقابل فشارهای درونی تحریک می‌کند. اگر سطح اضطراب بالاتراز آنچه بعنوان هشدار لازم است نرود ممکن است با شدت یک حمله هراس خودنمایی کند. در بهترین شرایط استفاده از واپس‌زدن به تنهایی باید بدون پیدایش علائم به بازگشت تعادل روانی منجر شود ، چون واپس زدن مؤثر تمام انگیزه‌ها و عواطف همراه آنها و خیالات را با راندن به ناخودآگاه در بر می‌گیرد. اگر واپس زدن درمقام دفاع ناموفق باشد ، سایر مکانیسمهای دفاعی( میل تبدیل، جابجایی، پسرفت) ممکن است موجب پیدایش علائم گردند و به این ترتیب شکل بالینی یک اختلال نوروتیک کلاسیک( مثل هیستری، فوبی، وسواس) بوجود آید. (ساراسون،۱۹۷۶)
اضطراب در روانکاوی بسته به ماهیت نتایج ترسناک به چهار طبقه عمده تقسیم می‌شود:
اضطراب سوپرایگو، اضطراب اختگی[۶۱] اضطراب جدایی واضطراب اید یا تکانه.
چنین تصور می‌شود که انواع مختلف اضطراب در طول طیف رشد و نمو اولیه در نقاط متفاوتی بوجود می‌آیند. اضطراب اید یا تکانه چنین فرض می‌شود که با ناراحتی ابتدایی و منتشر نوزادان به هنگام احساس مغلوب شدن در مقابل نیازها و محرکهائی که خود هیچ کنترلی بر آنها ندارند پدید می‌آید. اضطراب جدایی به مرحله‌ای کمی دیرتر از دوره ادیپال مربوط می‌گردد که در آن کودک از اینکه نتواند تکانه‌های خود را کنترل نموده و با معیارها و تقاضاهای والدین هماهنگ سازد نگران بوده ومی‌ترسد که محبت آنها را از دست بدهد یا از جانب آنها طرد شود. خیالات اختگی که از مشخصات کودک دوره ادیپال است، بخصوص در ارتباط با تکانه‌های جنسی در حال رشد او ، دراضطراب اختگی بزرگسالی تجلی می‌کند اضطراب سوپرایگو نتیجه مستقیم رشد انتهایی سوپرایگو است که سپری شدن عقده ادیپ و ظهور دوره پیش از بلوغ نهفتگی را خبر می‌دهد.
در مورد منبع و ماهیت اضطراب در روانکاوی اختلاف عقیده وجود دارد. مثلاً اوتورانیک پیدایش اضطراب را به فرایندهایی مربوط به ضربه تولد مربوط می‌سازد . هاری استک سالیوان روی روابط اولیه مادر و کودک و انتقال اضطراب مادر به کودک تأکید نموده است. معهذا ، صرف نظر از مکتب خاص روانکاوی ، درمان اختلالات اضطرابی در محدوده این مدل معمولاً مستلزم رواندرمانی دراز مدت بینش‌گرا یا روانکاوی معطوف به پیدایش انتقال است که تجربه مجدد مسائل مربوط به رشد و انحلال علائم نوروتیک را امکان پذیر می‌سازد.

 

۲-۳-۲-۲٫نظریه‌های رفتاری

نظریه‌های رفتاری یا یادگیری اضطراب بعضی از مؤثرترین درمانهای اختلالات اضطرابی را بوجود آورده است. طبق نظریه‌های رفتاری ، اضطراب یک واکنش شرطی در مقابل محیطی خاص است. در یک مدل شرطی سازی کلاسیک که مثلاً هیچ نوع حساسیت غذایی ندارد ، پس از خوردن حلزون صدفدار در یک رستوران دچار ناراحتی شدید می‌گردد. مواجه شدن بعدی با حلزون ممکن است سبب شود که شخص احساس ناراحتی کند. امکان دارد که چنین فردی از طریق تعمیم نسبت به هر غذایی که خودش آماده نکرده باشد حساسیت و سوءظن پیدا کند. یک احتمال دیگردر سبب‌شناسی این است که شخص با تقلید واکنش اضطرابی والدین خود ممکن است واکنش درونی اضطراب را یاد بگیرد( فرضیه یادگیری اجتماعی).
درهر حال ، درمان معمولاً بانوعی حساسیت زدایی از طریق رویارویی مکرر با محرک اضطراب‌انگیز، همراه با روش های رواندرمانی شناختی بعمل می‌آید. (ساراسون،۱۹۷۶)

 

۲-۳-۲-۳٫ نظریه‌های انسان‌گرایی

نظریه‌های انسان‌گرایی اضطراب ، مدلهای عالی برای اختلال اضطراب منتشر بوجود آورده است که در آنها محرک قابل شناسایی خاص برای احساس اضطراب مزمن وجو د ندارد. مفهوم مرکزی نظریه وجود ی این است که شخص از پوچی عمیق در زندگی خود آگاه می‌گردد، که ممکن است حتی از پذیرش مرگ غیر قابل اجتناب خود نیز برای او دردناکتر باشد. اضطراب واکنش شخص به این پوچی وسیع وجود و معنا است. گفته شده است که پس از کشف سلاحهای هسته‌ای نگرانیهای وجودی افزایش یافته است. (شفیع‌آبادی و ناصری، ۱۳۹۰)

 

۲-۳-۲-۴٫ نظریه‌های زیست‌شناختی

مثل تمام اعمال درونی ، اضطراب – هم طبیعی و هم بیمارگونه – در مغز بصورت یک ماهیت زیست‌شناختی نمایانده می‌شود برخی ترکیبات نوروشیمیای و نوروهورمونی که بیمار احساس اضطراب می‌کند بر نواحی مختلف مغز تأثیر می‌گذارند.نظریه‌های زیست‌شناختی برمعیارهای عینی متکی است که عمل مغز در بیماران مبتلا به اختلال اضطراب‌زا با افراد عادی مقایسه می‌کند. این که معیارهای بیولوژیک اضطراب اولیه بود، یا ثانوی در حال حاضر سؤالی بی‌پاسخ است. همچنین معلوم نیست که تغییرات بیولوژیک در بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی نشان دهنده تحریک مفرط یک سیستم نرمال از سایر لحاظ است یا این یافته‌ها بازتاب عملی بیمارگونه و بخصوص است. معهذا این امکان هست که برخی ازمردم نسبت به اختلال اضطرابی یک حساسیت بیولوژیک نسبت به پیدایش این عاطفه آسیب‌پذیری بیشتری دارند. (اتکینسون و همکاران ۲۰۰)

 

۲-۳-۳٫ دیدگاه های نظری درباره روانشناختی اضطراب

اگر همه متخصصان در مورد شناسایی و توصیف پاره‌ای از تجلیات اضطراب در خلال توافق دارند و اگر همه آنها می‌پذیرند که شدت اضطراب در کودکان بسیار متغیر است اما بین آنها درباره اهمیت و موقع اضطراب در تحول کودک، اختلاف‌‌نظر وجود دارد. در این قلمرو می‌توان دو قطب افراطی را از یکدیگر متمایز کرد(آژوریاگرا، مارسلی ۱۹۸۲).
در یک قطب مدافعان (اضطراب به منزله یک پاسخ) قرار دارند که اضطراب را واکنشی نسبت به یک خطر یک ناراحتی یا یک تهدید برونی که تعادل درونی را به مخاطره می‌اندازد، تلقی می‌کنند. و در قطب دیگر نظریه‌پردازان قرار میگیرند که اضطراب را یک داده سرشتی می‌دانند. هر مؤلفی که به نظریه‌پردازی درباره اضطراب دست زده الزاماً‌ از یکی از این مواضع دفاع کرده است و ما در اینجا اختصاراً به بررسی نظر پاره‌ای از مؤلفان می‌پردازیم:

 

۲-۳-۴٫ نظریه‌های اضطراب

 

۲-۳-۴-۱٫ زیگموند فروید

فروید در دو نوبت به تدوین نظریه اضطراب پرداخته است. بار اول در نخستین آثارش، اضطراب را نتیجه مستقیم سرکوب‌گری داشته است. این مکانیزم براساس بیرون‌ راندن تجسم کشاننده‌ای به خارج از میدان هشیاری موجب می‌شود که بخشی از لیبیدو به کار گرفته نشود و همین بخش است که بلافاصله تبدیل به اضطراب می‌گردد.( اضطراب نوروزی یک محصول لیبیدو است، همچنانکه سرکه محصول شراب است)(فروید ۱۹۰۵). بعنوان مثال، اضطراب جدائی در سالهای اول زندگی را می‌توان براساس این نظریه تبیین کرد، چه فقدان تجسم مادر موجبات درگیری کودک را با نیروئی روانی که نمی‌داند آن را چگونه سرمایه‌گذاری یا چگونه برونریزی کند فراهم می‌آورد. از دست دادن موضوع یا از دست دادن امکان سرمایه‌گذاری لیبیدوئی به چنین اضطرابی منجر می‌گردد. بطور کلی این نخستین موضع‌گیری فروید، مبتنی بر این اصل است که هنگامی که سیستم عصبی در مقابل مبارزه با تحریک بسیار شدید ناتوان است، اضطراب متجلی می‌شود . در سال ۱۹۲۶ ، فروید نظریه اضطراب خود را بازنگری می‌کند و اینبار( سرکوب‌گری) را مبنای اضطراب نمی‌داند بلکه آن را بمنزله نتیجه اضطراب تلقی می‌کند( فروید ۱۹۲۶). در واقع هنگامی که یک تجسم کشاننده‌ای، خطرناک، تهدید کننده یا گنهکارانه شود به ایجاد در سطح( من) منتهی می‌گردد و آنوقت سرکوب‌گری وارد میدان می‌شود . چنین اضطرابی یک( اضطراب خودمختار) نیست بلکه اضطراب به منزله( علامت محرک) است که پیشرفت سازش و تحول‌یافتگی پراهمیتی را در کودک نشان می‌دهد. در اینجا با اضطراب از دست‌دادن موضوع سروکار نداریم بلکه با اضطرابی مواجه هستیم که ترس از دست دادن عشق موضوع به ایجاد آن می‌ انجامد ، نکته‌ای که توانایی پیش‌بینی کننده جدیدی را در کودک برجسته می‌سازد. از این پس هدف اضطراب این است که کودک در مقابل خطرات بالقوه‌ای که به جدائیهای احتمالی وابسته‌اند هشدار دهد.

 

۲-۳-۴-۲٫ ملانی‌کلاین

کلاین نظریه خود را درباره اضطراب بصورتی که کاملاً مستقل از نظریه فروید بنا کرده است و غالباً در آثارش بر تفاوتهای بنیادی که موضع‌گیری وی را از موضع‌گیری فروید متمایز می‌کنند تأکید کرده است. وی معتقد است که تعارض بین کشاننده زندگی وکلاین ، برای درک اضطراب باید به غریزه مرگ یعنی مفهوم پرخاشگری متوسل شد(کلاین ۱۹۴۸). و در حالیکه فروید آشکارا مفهومی را که بر اساس آن ترس از مرگ تشکیل دهنده اضطراب نخستین است مردود می‌شمارد و بر این باور است که چنین ترسی اکتسابی است و دیرتر متجلی می‌گردد( فروید ۱۹۲۶) کلاین اظهار می‌کند که برپایه مشاهدات تحلیلی خود توانسته است به این نکته دست یابد که ترس از دست‌دادن زندگی در ناهشیار وجود دارد و این ترس به منزله واکنشی نسبت به غریزه مرگ است . بدین ترتیب وی خطری را که فعالیت درونی غریزه مرگ بوجود می‌آید نخستین علت اضطراب می‌داند( کلاین ۱۹۴۸).
بطور کلی ، از دیدگاه کلاین نیروهای درونی مبتنی بر غریزه مرگ و پرخاشگری بزرگترین خطراتی هستند که ارگانیزم را از آغاز تولد ، تهدید می‌کند و چون به هنگام جدائی از مادر این نیروها آزاد میگردند بنابراین می‌توان اضطراب جدایی را به منزله واکنشی در مقابل ویرانگری دورنی تلقی کرد. با در نظر گرفتن تمایزی که فروید بین اضطراب یعنی( اضطراب ناشی از خطر شناخته شده برونی) و اضطراب نوروزی( که اضطرابی که از یک خطر ناشناخته درونی برمی‌خیزد) ایجاد می‌کند، کلاین می‌گوید که این دو نوع اضطراب در ترسی که کودک به مناسبت( از دست دادن مادر) احساس می‌کند مشارکت دارند. و بدین ترتیب اضطراب عینی را مولد( وابستگی کامل به مادر به منظور ارضای نیاز وتقلیل ساختن مادر بوسیله برانگیختگی‌های آزارگرانه یا خطر چنین تخریبی تلقی می‌کند) تصوراتی که این احساس ترس را ایجاد می‌کند که ( مادر هرگز باز نخواهد گشت) (کلاین ۱۹۸۴).
آنچه بخصوص موضع کلاین را از موضع فروید متمایز می‌کند این است که کودک شیرخوار هیچ موقعیت مخاطره‌آمیزی را که دارای علل بیرونی است، بمنزله خطری که فقط برونی شناخته شده است، احساس نمیکند . بعبارت دیگر هر دو منبع اضطراب از آغاز وجود دارند و دائماً بر یکدیگر اثر می‌کند و (حتی اگر موضوع‌هائی که مولد اضطراب هستند ، برونی تلقی گردند ، براساس (درون فکنی) بصورت ویرانگرهائی درونی درمی‌آیند و ترس از تخریب درونی را تقویت می‌کنند).

 

۲-۳-۴-۳٫ آنا فروید

این مؤلف به متمایز کردن اضطراب واقعی ، اضطراب کشاننده‌ای و اضطراب فرامنی پرداخته است. به منظور سوبندی در برابر ریختهای مختلف اضطراب(من) منظومه‌ای از مکانیزمهای دفاعی را بکار می‌اندازد دفاعی را به کار می‌اندازد و در موارد تحول بهنجار به انعطاف و شیوه‌های گوناگون به آغاز متوسل می‌شود. در آثاری که بین سالهای ۱۹۶۵ و تا ۱۹۷۲ منتشر کرده آنافروید شکلهای مختلف اضطراب، در خلال نخستین سالهای زندگی را توصیف کرده است. وی معتقد است که هر شکل از اضطراب، مشخص‌کننده مرحله خاصی از تحول رابطه موضوعی است. توالی این شکلها بدین ترتیب است:
ترس ابتدایی از بین‌رفتن، اضطراب جدایی، اضطراب اختگی،ترس از دست دادن محبت، اضطراب گنهکاری، اضطراب جدایی( مانند ترس از بین رفتن، مردن از گرسنگی، ترس از تنهایی و ناتوانی) مشخص کننده نخستین مرحله رابطه موضوعی است، مرحله‌ای که با صفت( همزیستی) متمایز می‌گردد و در آن(وحدت زیست‌شناختی زوج مادر کودک مشاهده می‌شود. بعبارت دیگر(خوددوستداری) مادر به کودک گسترش می‌یابد و کودک نیز مادرش را در جهان خود دوستدارانه خود می‌گنجاند).
در جریان مراحل بعدی افزون بر اضطراب جدائی، شکلهای دیگر اضطراب متجلی می‌گردند. بعنوان مثال مرحله سوم که بمنزله( دوام شیء) توصیف شده براساس ترس از دست دادن( عشق موضوع) مشخص شده است. درخلال سالهای بعد ، برجاماندن اضطراب جدائی شدید می‌تواند ناشی از تثبیت در مرحله همزیستی باشد، ترس مفرط مبتنی بر از دست دادن رابطه عاطفی ، ممکن است ناشی از اشتباهات والدین در زمینه انضباط یاحساسیت مفرط( من) کودک در خلال مرحله( دوام شیء) باشد . آنافروید از تأثیرات احتمالی
رویدادهائی که در سالهای بعد ممکن است حادث گردد سخنی به میان نمی‌آورد (فیست و فیست، ۲۰۰۵، ترجمه سید محمدی).
اضطراب اختگی به مرحله احلیلی وابسته است اضطراب ناشی از قدرت کشاننده‌ها در مرحله ادیپی و به هنگام بلوغ مشاهده می‌شود و بالاخره اضطراب فرامنی که سرچشمه یک اضطراب اخلاقی است در نوجوانان و بزرگسالان دیده می‌شود . بطور کلی ، براساس نظر آنافروید سطح اضطراب خیالبافانه کودک با درجه تحول‌یافتگی وی مطابقت دارد و بعنوان مثال از اضطراب از دست دادن( موضوع) اضطراب از دست دادن( عشق موضوع) و سپس به اضطراب اختگی و … می‌گذرد.

 

۲-۳-۴-۴٫ هارتمن، کریس ‌و لومن‌شتاین

پاره‌ای از مؤلفان بر مفهوم از هم‌پاشیدگی که می‌تواند مبنای درونی یا برونی داشته باشد تأکید می‌کنند و در هر دو مورد شدت تهدید ‌شدگی را بر ماهیت اضطراب حاکم می‌دانند: تهدیدی شدید که به منزله علامت محرک هشدار دهنده‌ای( اضطراب به منزله علامت محرک) عمل می‌کنند و اضطراب خودمختار فقط هنگامی ظاهر میشود که کنش علامت محرک با شکست روبرو شود( کریس، ۱۹۵۰).
چنین درماندگیهائی ، خواه با ترس از دست دادن موضوع عشق مرتبط باشند (و نهایتاً عشق موضوع) خواه از ترس اختگی یا ترس از هشیار شدن را به همراه داشته باشد ، همواره گذشته را از نو زنده می‌ کند. دل‌مشغولی اصلی این مؤلفان در این است که نظریه خود درباره اضطراب را درچارچوب نظریه کلی(روانشناسی من) گنجانده و به همین دلیل است که متمایزکردن خطر محرومیت از موضوع عشق را از خطر از دست دادن عشق موضوع، بسیار مهم تلقی می‌کنند. بر اساس ایجاد چنین تمایزی ، خطر از دست دادن موضوع عشق را فقط با نیازهای اتکائی( یا نیازهای جسمانی) مرتبط دانسته و آن را با موضوع مورد علاقه خاصی وابسته نمی‌دانند. در حالیکه بالعکس، بر این باورند که تحول رابطه با یک موضوع مورد علاقه دوام دارو مشخص (موضوعی که به سختی توان جانشینی برای آن یافت) ، همزمان با تحول تا مکان مقابله با خطر از دست دادن عشق موضوع، حاصل می‌شود و ( معرف گاهی قاطع در تحول» من« است).

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 03:37:00 ق.ظ ]