بطور مثال در آیه:
{ و الله یَقبِضُ و یَبسُط و الیه تُرجعون}[۴۰۳]
میان قبض و بسط (بصط) تضاد وجود دارد.[۴۰۴]
ب) اما در حالت دوم کهایه بهایات قبل از خود معطوف نشده و مستقل به نظر میرسند باید محور و رکنی (قرائن معنوی ) در جمله وجود داشته باشد تا از اتّصال اجزاء کلام به یکدیگر خبر دهد.[۴۰۵]
بنابراین یکی از مواردی که گرهاز کار تفسیر میگشاید و کار مفسّر را ارزشمند میکند یافتن این محورها و تکیه گاههاست کهاز لطافتها و ظرافتهای خاص تفسیری است.
این محورها و ارکان ارتباطی را در کتابهای علوم قرآنی با نام اسباب تناسب میشناسند و در ادامه بحث به مهمترین آنها اشاره کرده و تا حد امکان به بررسی آنها در دو تفسیر المیزان و فی ظلال القرآن میپردازیم.
اسباب مناسبت (وجوهارتباط)
میان معانی واژهها، عبارات، وآیات قرآن روابط گوناگون واسباب تناسب متنوعی حکم فرماست. کهاز مهمترین این شیوههای پر کاربرد؛ میتوان به بحثهای؛ تنظیر، مضاده، واستطراد، حسن تخلّص اشاره کرد که در ذیل به بررسی این مقولات در دو تفسیر المیزان وفی ظلال القرآن میپردازیم.
تنظیر
از جمله محسّنات معنوی است، و عبارت است از ایجاد پیوند میان دو امر همانند، که در بلاغت نیز شیوهای پسندیده بشمار میرود[۴۰۶] و شأن عقلا آن است کههر چیزی را به نظیرش ملحق کنند.[۴۰۷]
مرحوم علامه طباطبایی نیز ذیل آیه
{کَما اَخرَجَکَ ربُّک مِن بَیتِکَ بِالحَقّ و اِنَّ فَریقاً مِنَ المُؤمِنین لَکارِهُون}[۴۰۸].
مینویسد ظاهر سیاق چنین میرساند که جمله { کما اخرجک} متعلق به مدلول جمله{ قُل لِلاَنفالِ للهِ و الرَّسولِ} است.
و تقدیرش چنین است میباشد« که خداوند حکم کرده بهاینکهانفال برای او و رسولش باشد، و این حکم به حق است، هر چند بعضی از مومنین کراهت داشته باشند، هم چنان که خدا ترا از خانهات به حق بیرون کرد با اینکه طایفهای از ایشان کراهت داشتند. پس همهاینها حق و بر طبق مصلحت دین و دنیای ایشان بوده، و ایشان از آن مصالح غفلت داشتهاند.[۴۰۹]»
بنابراین علامه (ره) نیز همراه سیوطی شده و ارتباط و تناسب بین آیه ۵ و آیات قبلی را از نوع تنظیر دانستهاست. بهاین معنا که مقصود از تنظیر در این آیهان است که ناراضی بودن اصحاب نسبت به نحوه تقسیم غنائم توسط پیامبر همانند ناخشنود بودن آنان برای خروج از مدینه برای جنگ است.
سید قطب نیز در ذیل آیه توضیح میدهد که خداوند به مسلمانان هشدار میدهد که گروهی از شما از جنگ وجهاد روی برگرداندید وآنرا ناپسند دانستید وگروهی نیز نحوه تقسم غنائم را نپسندید ولی خدا برای شما چیز دیگری میخواست.
وی معتقد است کهاین آیات به آیات قبلی برمیگردد که درآن خداوند غنائم را یکسره برای خدا وپیامبرش برگرداند تا پیامبر آنهارابطور مساوی بین مردم تقسیم کند.
سید قطب بعد از ارائه مطالب مقدماتی نتیجه میگیرد که: برگشت دادن غنائم به خدا ورسولش وتقسیم آن در میان ایشان بطور یکسان وناخوش آیندی برخی از مومنان از این برابری، ومقدم براین ناخوشایندی برخی از مومنان از این که بهرهء بیشتری به جوانان تعلق گیرد همانند آن است که خداوند تورا از خانه وکاشانهات به حق بیرون فرستاد برای جنگ با گروه قدرتمند وبرخی از مومنان جنگ را نمیپسندیدند ولی
فرجام کار کهاین غنائم را نتیجه دادهاست هم اکنون در برابر دیدگانشان آماده وبرایشان روشن شدهاست.[۴۱۰]
یکی دیگر از مواردی کهاشاره به بحث نظیر دارد و با آیات قبل وبعد خود هماهنگی پیدا میکند ومورد توجه مفسرا ن نیز قرار گرفتهاست در سورۀ مبارکۀ فرقان است.
علامه طباطبائی در ذیل آیه:
{ أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساکِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیهِ دَلِیلًا ثُمَّ قَبَضْناهالَینا قَبْضاً یسِیراً}[۴۱۱]
این دو آیه و آیات بعد از اینها، تا نهایه، نظیر تنظیرو تشبیهی است برای مضمون دو آیه قبل بلکه چهار آیه قبل که فرمود: خدای سبحان رسول را به منظور هدایت مردم به سوی راه رشد و نجاتشان از ضلالت فرستاد، تا بعضی از آنان که خدا میخواهد هدایت یابند، و بعضی دیگر کههوای نفس خود را معبود گرفتهاند کارشان به جایی برسد که نه بشنوند و نه بفهمند و….
و بعد از اشاره به محتوای اجمالی نهایه میگوید: این معنا، آن چیزی است که دقت در مضامین آیات و خصوصیات نظم آنها، آن را به دست میدهد و با همین معنا وجهاتصال آنها بهایات قبل نیز روشن میشود.
و بعد از ردّ نظرات مفسّرین دیگر، مجدداً تأکید میکند که: آیه ۴۵ تنظیر و تشیهی است برای اینکه چرا جهل و ضلالت دامنگیر مردم میشود و چگونه خدای تعالی آنرا بوسیله فرستادن رسولان و دعوت حقّهایشان بر میدارد.[۴۱۲]
علامه& همچنین معتقد است که: برگرداندن وجهه کلام به جایی دیگر درقرآن کریم بسیار است، و این خود از لطیف ترین بیانات است که جز در قرآن در هیچ کلامیدیگر یافت نمیشود. و سپس مثالهایی را در این زمینه مطرح نمودهاست.[۴۱۳]
سید قطب نیز در ذیل این آیات با زیبائی هر چه تمامتر به نحوه ارتباط این آیات با آیات قبل از خودش
اشاره نموده و بسیار لطیف آنرا توضیح میدهد وی معتقد است کهاین آیات گرچه یک نوع دعوت به تدبر وتفکر دربارهافریدههای خداوند است ونشان دهندۀ قدرت وتدبیر ایشان است اما بشر با این آیات گویا به یک جشن بزرگ دعوت شدهاست. و با این توضیح که در آیات قبل، از زخم زبانها واستهزاءها ومسخره کردنهای مشرکان که نسبت به پیامبر | روا میداشتند صحبت نمودهاست و همانطور کهانسانهای خسته ورنجور با نشستن در سایه ساری رفع خستگی و ملالت میکنند، قرآن نیز که بردل پیامبر | نازل میگردید به منزلۀ مرهم آرام بخش وسایۀ گستردۀ فرح افزای در گرمای کفر ومنکر خدا وعصیان از فرمان یزدان بود.
ودر پایان تأکید میکند سایه ( به ویژه در گرمای بیابان سوزان ) صحنهای است که با روح سراسر سوره وآنچه در آن از بارانها و سایههاست هماهنگی دارد. [۴۱۴]
مضّاده (تضّاد)
تضاد که گاهی از آن به مطابقه و طباق نیز نام میبرند، عبارت است از جمع میان دو معنای متضاد، یعنی دو معنایی کهاجمالاً تقابل دارند. حال این دو معنی گاهی دو اسم هستند وگاهی دو فعل وگاهی نیز دو حرف.[۴۱۵]
باتوجه بهاین تعریف میتوان گفت تضاد در دو صنعت طباق ومقابله تحقق میباد؛ بهاین معنا که: تضاد یا از نوع طباق است یعنی دو عنصر متضاد کنار هم قرار میگیرند مانند اول وآخر، ظاهر وباطن، در آیۀ:
{هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیم}[۴۱۶]
یا از نوع مقابلهاست. در مقابله کلام از دو بخش تشکیل میشود ودر هر بخش چند واژه متناسب به کار رفتهاست وهریک از این دو بخش در تقابل با یکدیگرند بطور مثال در آیات: {فلا صَدّق وَلا صَلّی وَلکِن کَذّبَ وَتولّی }[۴۱۷]؛« (در آن حال فرشتگان میگویند: این به کام مرگ افتاده ) نه« دعوت پیامبر را »باور کرد ونه نماز خواند بلکه ( در میان اجتماعات ) تکذیب کرد وروی برگرداند.» تناسب وجود دارد واین دو در تقابل با بخش دوم آیه یعنی کذّب وتولّی قرار گرفتهاند.[۴۱۸]
البته در علوم قرآنی وبویژه تفسیر، از این هم فراتر رفته وبه بررسی تقابل وتضاد بین دو یا چند آیهاشاره دارد.
بنابراین یکی دیگر از عوامل تناسب و ارتباط آیات، که موجب هم نشینی برخی از آیات در کنار هم شدهاست تضاد میباشد. بدین معنی که گاهی بین دو یا چند آیه تقابل و تضّاد وجود دارد و مفسّر با یافتن این نوع ارتباط به توضیح وتفسیر آنها میپردازد چون در غیر این صورت نمیتوان بههدف و غرض اصلی آیات دست یافت. سیوطی در الاتقان بهاین مسالهاشاره کرده اما تعریف خاصی از آن ارائه ندادهاست. او آیه:
{وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ…}.[۴۱۹]
را شاهد مثال آورده و معتقد است که: چون در آغاز سوره بقره اوصاف مومنان را بیان کردهاست و سپس از کافران سخن به میان آوردهاست پس میان این دو بخش جامع وهمی از نوع تضاد وجود دارد.[۴۲۰]
مفسّر بزرگ المیزان نیز یکی از عوامل مناسب بین آیات را وجود علاقه تضّاد میداند و علاوه بر اینکه به آن اشاره میکند، آیات را نیز بر اساس همین مساله تفسیر میکند.
ایشان نیز در ذیل آیه فوق الذکر ( بقره / ۶) سخن گفتن از متقین، کافرین و منافقین در کنار هم را یک نوع مقابله میداند و در ذیل آن مینویسد: مقابله بین متقین که گفتیم دارای دو هدایتند، با کفار و منافقین درست میشود، چون کفار هم دارای دو کوری هستند، یکی ضلالت و کوری اول، که باعث اوصاف خبیثه آنان از کفر و نفاق و…… شد و دوم ضلالت و کوریای که ضلالت اولشان رابیشتر کرد….
پس متقین میان دو هدایت واقعند، هم چنان که کفار و منافقین میانه دو ضلالت قرار گرفتهاند…[۴۲۱]
سید قطب (ره) در ابتدای تفسیر سورۀ مبارکۀ بقره به سه دستهاز مردم اشاره نمودهاست ( مومنان، کافران، منافقان ) وسپس در ذیل آیات ۷- ۶ ارتباط آنرا با آیات قبلی مشخص میکند ومینویسد:
در اینجا تصویر پرهیز گاران وتصویر کافران را درست برابر هم میبینیم ومیان این دو دستهاز آیات تقابل تام وجود دارد
وی درادامه به توضیح علت این تقابل میپردازد بهاین صورت که قرآن برای پرهیز گاران هدایت است واز سوی دیگر بیم دادن وندادن برای کافران مساوی است. همه دریچههای هدایت برای پرهیزگاران باز است و همه روزنهها برای کافران بستهاست، همهء پیوندها برای متقین پیوستهاست و اما تمام آنها برای کافران گسستهاست.[۴۲۲]
علامه (ره) هم چنین در ذیل آیات ۲۸۱ الی ۲۷۵ سورۀ بقره که به بررسی آیات تحریم ربا میپردازد، مینویسد: این آیات با آیات قبلش ( که دربارهانفاق است) بی ارتباط نیست هم چنانکهاز جمله{یَمحَقُ اللهالرِّبا وَ یُربیِ الصَّدَقاتِ}[۴۲۳] و جمله {وَ أَن تَصَدَّقُواْ خَیرٌْ لَّکُم} [۴۲۴] که در ضمن این آیات آمده، این ارتباط فهمیده میشود؛ هم چنان که در سوره روم و آل عمران نیز مساله ربا مقارن با مسالهانفاق و صدقه واقع شدهاست.
بعلاوه دقت در آیات نیز این ارتباط را تایید میکند، زیرا رباخوری درست ضد و مقابل انفاق و صدقهاست، چون ربا خوار پول بلا عوض میگیرد و انفاقگر پول بلا عوض میدهد و هم چنین از نظر آثار نیز با هم تضاد دارند.[۴۲۵]
سید قطب نظری شبیه مرحوم علامه (ره) وخاطر نشان میکند کهاین دستهاز آیات درست مقابل آیات پیشین است واین گونه مینویسد:
چهرۀ دیگری که مقابل صدقه واحسانی است که در درس گذشته قانون آن بیان شد، چهرۀ درهم و بدکارهای بنام ربا است، صدقه عبارت است از بخشایشی و بزرگواری و طهارت و پاکی و همکاری و…. ولی ربا عبارت است از آزمندی، پلیدی وناپاکی وخود بینی وخود خواهی.[۴۲۶]
بنابراین، تضاد معنایی و تقابل بین معانی بخشهای مختلف کلام، آرایههای متنوعی را پدید میآورد که یکی از ارکان اعجاز ادبی قرآن را نیز تشکیل میدهد.
علاوهبر این در تبیین برخی مفاهیم و آشکارتر نمودن بعضی معانی در پارهای از عبارات قرآنی نیز تأثیر بسزایی دارد. این ویژگی متناسب با گونه متمایز و برجسته بلاغت در قرآن است که در آن آرایههای ادبی و عناصر زیبایی آفرین و زینت بخش سخن در همه یا اغلب موارد هماهنگ با شیوایی، روانی و سلاست کلام و در راستای تبیین معنی و تسهیل فهم آن برای مخاطب میباشد
استطراد
در لغت به معنی خود را به گریختن زدن به قصد فریفتن دشمن است؛[۴۲۷]و در اصطلاح علوم بلاغت کهاز جمله
محسّنات معنوی سخن است عبارت است از: از این که متکلم بنا به مناسبتی از مطلبی به مطلب دیگر متصل شود و سپس به سخن اول برگردد. تا آنرا تمام کند.[۴۲۸]
برخی رفع ملال وخستگی از مخاطب را وحسن خروج از کلام وتأکید سخن اصلی را از فواید این صنعت دانستهاند. برای نمونه وقتی گویندهاز مفاخر قوم خویش سخن میگوید هجو و بدگویی از دشمن به مثابۀ تأکیدی بر مفاخر باز گوشدهاست.
گاهی نیز سخن استطرادی مقصود اصلی گویندهاست و آنچه پیشتر بیان شده به مثابۀ بهانه وزمینه برای سخن استطرادی است.[۴۲۹]
زرکشی نیز کهاستطراد را یکی از عوامل تناسب آیات میداند این گونه تعریف نمودهاست:
التعریض بعیب انسان بذکر عیب غیره: یعنی آشکار کردن عیب شخصی با بیان عیب دیگری. [۴۳۰]
ابن ابی الاصبع وجود استطراد را در قرآن کریم نادر دانسته، و پیش از یک شاهد قرآنی برای آن ذکر نمیکند؛ [۴۳۱] چون معتقد است کهاین صنعت بیشتر در رابطه با شعر است.
اما برخی دیگر از قرآن پژوهان و مفسران موارد زیادی را از قرآن به عنوان شاهد استفاده نمودهاند گرچه شاید آنها نیز بطور آشکار بهان اشاره نکرده باشند.
در عین حال یکی دیگر از مواردی که آیات را کنار هم قرار میدهد و بین آنها ارتباط برقرار میکند، استطراد است.
علامه طباطبائی& در تفسیر شریف المیزان، این مساله را مدنظر داشتهاست و در برقرار کردن ارتباط بین آیات و تفسیر آنها از آن استفاده نمودهاست.
بطور مثال ذیل آیه:
{یا بَنی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ
ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُون}[۴۳۲]
این چنین مینویسد که: در اینجا از ذکر لباس ظاهر و پوشاندن عورت ظاهری به ذکر لباس باطن و چیزی که سئیات باطنی را میپوشاند، و آدمی را از شرم و گناه که باعث رسوایی اوست باز میدارد منتقل شدهاست. آری، آن تأثر و انفعالی کهاز کشف عورت به آدمیدست میدهد در عورت ظاهری و باطنیش از یک سنخ است، با این تفاوت که تاثر از بروز معایب باطنی بیشتر و ناگوارتر و دوامش زیادتر است زیرا حسابگر آن خدای تعالی است… و سپس میگوید؛ اینکه در آخر آیه فرمودهاست:{ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُون} برای تتمیم دادن همین مطلب آمدهاست. [۴۳۳]
سید قطب نیز در ذیل آیه فوق اگر چهاز تعابیرخاص خود استفاده کردهاست والبته بی ارتباط با بحث مانیست؛ معتقد است که مجموعهایات ۳۴ ـ ۲۶ یکی از توقفگاههای این سورهاست، پس از صحنه نخستین در داستان بلند بالای بشریت قرار گرفته والبتهان هم طولانی وهمراه با عبرتها و پندهاست.
ایشان معتقد است این آیهاشاره به یک واقعیت جاهلیت عربی دارد که قریشیها دربارۀ نحوۀ طواف کعبه داشتند و برای خود حق وحقوقی را در نظر گرفته بودند وآن بهاین صورت بود که فقط قریشیها حق طواف کعبه را با جامههای خود داشتند وبقیه عربها با جامههایی که قبلاً پوشیده بودند حق نداشتند طواف کنند واگر قریشیها لباس نو به آنها نمیدادند آنها مجبور بودند به صورت عریان طواف کنند و به همین دلیل است که خداوند آنرا زشت و جزء فواحش قلمداد نمودهاست
در ادامه میگوید: میان شرع خدا در مورد پوشیدن لباس برای پنهان داشتن عورتها و زینت وآرایش حاصل شدن، ومیان پرهیز گاری، ملازمت است، هردوی آنها لباس است، تقوا عورتهای دل را میپوشاند و دلرا زینت میدهد و جامۀ معمولی تن را میپوشاند و زینت میدهد.
ایشان این ملازمت را این گونه توجیه میکند که؛ از احساس تقوا وشرم وحیاء از او، احساس زشت شمردن لخت بودن و شرم کردن از عریان شدن بهانسان دست میدهد؛ به عبارت دیگر کسی کهاز خدا شرم نکند برایش مهم نیست که لخت وعریان شود؛ ودیگران را به لخت شدن وعریان بودن فرا خواند.[۴۳۴]
علامههم چنین در ذیل آیه ۱۷۲ سوره نساء:
{لَنْ یسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یکُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لا الْمَلائِکَهُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ یسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یسْتَکْبِرْ فَسَیحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعاً}[۴۳۵]
این گونه میآورد که: این آیهاحتجاجی دیگر در فرزند نداشتن خدای تعالی و در نتیجه بر معبود نبودن مسیح ×به قول مطلق است…
و در تفسیر جمله:{ وَ لا الْمَلائِکَهُ الْمُقَرَّبُونَ} معتقد است کهاین جمله گفتار را تعمیم داده، شامل ملائکه نیز میشود. چون حجّت مذکور عیناً در ملائکه نیز جریان دارد، در نتیجه برهانی میشود علیه کسانی چون مشرکین عرب که میگفتند: ملائکه دختران خدایند، پس میتوان گفت: این جملهاستطرادی است. یعنی چون جای گفتنش بود از باب الکلام یجر الکلام حرف، حرف میآورد در وسط آیهامدهاست.[۴۳۶]
البته علامه& علاوه بر مواردی که صریحاً اشاره به بحث استطراد داشتهاست، در موارد دیگر علیرغم اشاره صریح، ظاهراً با توجه بههمین بحث به تفسیر آیات پرداختهاست.[۴۳۷]
سید قطب در آغاز بررسی تفسیر این آیه، اشاره میکند به محتوای کلی این دستهاز آیات ( ۱۷۵ ـ ۱۷۱ ) که درباره حقیقت وعقیدهاست وغلو مسیحیان درباره عیسی پسر مریم ÷، واعتقاد به مسأله تثلیث است که متضمن افسانه (پسر مسیح) نیز میباشد. وتأکید میکند کهاین عقاید درآئین مسیحیت نخستین وجود نداشته بلکه بتدریج آمیزه مسیحیت گشته است.
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 09:14:00 ب.ظ ]