در این نامه نکته های زیر گنجانیده شده بود: از طرف بالاترین مقام و با موافقت سایروس ونس از شما (سولیوان) درخواست می شود تا هر چه زودتر به شاه بگوییدکه:
۱- امریکا بدون ملاحظه اوضاع کنونی ایران از او پشتیبانی می کند.
۲- ما با دیدگاه شاه مبنی بر تصمیم های ویژه در رابطه با شکل و ترکیب حکومت موافقیم، ما همچنین نیاز به اقدام و رهبری قاطع جهت برقراری نظم و بازیابی قدرت او اعتقاد داریم. درباره حکومت ائتلافی یا حکومت نظامی، هر تصمیمی که شاه بگیرد کاملاً از او پشتیبانی خواهیم کرد.
۳- ما امیدواریم که به محض برقراری نظم و بازیابی اقتدارات او، تلاش های خود را در خصوص روند آزاد سازی و ریشه کن ساختن فساد از سر بگیرد.
برژینسکی در حاشیه این پیام نظر خود را به صورت خلاصه اعلام می کند: با ابراز نگرانی درباره واگرایی قدرت و با توجه به روحیه ارتش نیاز به نشان دادن آمیزه ای از سازش و قاطعیت وجود دارد.[۲۲۵]
پس از ارسال این پیام، روز بعد (سوم نوامبر) برژینسکی به دستور رئیس جمهورکارتر تلفنی با شاه گفتگو می کند. برژینسکی در این زمینه چنین می نویسد: هدف من از تماس با شاه روشن کردن این مطلب بود که رئیس جمهور و امریکا از او پشتیبانی کرده و درصدد بودم او را تشویق به انجام اقدامهای قاطع کنم، پیش از آنکه اوضاع از کنترل خارج شود. این مسأله را در گفتگو با سولیوان روشن کردم. به نظر می رسد شاه این پیام را از او به روشنی دریافت نکرده است. همان روز در دفتر خاطراتم نوشتم وزارت خارجه از پشتیبانی ما از شاه سخت نگران و ناراحت است. طرح پاسخ وزارت خارجه به درخواست فوری سولیوان درباره راهنمایی او سرانجام گویای آن بود که ما باید شاه را برای تشکیل دولت ائتلافی زیر فشار قرار دهیم.[۲۲۶]
پایان نامه - مقاله - پروژه
اما شاه احساس می کرد که بیانیه ها و سخنان دولتمردان امریکا در حمایت از او، مبهم و متناقض است. از جمله سخنان ونس که در کنفرانس مطبوعاتی خود گفته بود؛ ایالات متحده از تلاش های شاه برای باز گرداندن نظم در کنار استمرار برنامه هایش برای گسترش لیبرالیسم، حمایت می کند (این سخنان همزمان با مکالمه تلفنی برژینسکی با شاه ایراد شده بود).[۲۲۷] شاه بار دیگر در ۴ نوامبر/۱۳ آبان با سولیوان دیدار کرد. برژینسکی در این زمینه می نویسد: شاه در این دیدار اظهار می دارد پس از گزارش ABC از واشنگتن مبنی بر اینکه امریکا در صورت تشکیل حکومت نظامی از شاه پشتیبانی نخواهد کرد، اوضاع در ایران آشفته تر شد. من (برژینسکی) نمی دانستم که آیا این دیدگاه بازتاب نگرانی و تشویش واقعی شاه است یا عذری بر عدم انجام اقدام های لازم بود. به هر روی دو روز بعد شاه حکومت نظامی اعلام کرد.[۲۲۸] در ۶ نوامبر/۱۵آبان کمیته بازبینی سیاستگذاری ها در کاخ سفید جلسه ای تشکیل می دهد تا به بررسی اوضاع ایران بپردازد. این نشست دو هدف را دنبال می کرد؛ یکی بررسی صحت و سقم اطلاعات موجود در خصوص بحران ایران و دیگری بررسی اقدامات و سیاست های مناسب در قبال این بحران.[۲۲۹]
اما جمع بندی که برژینسکی از این نشست می کند گویای کیفیت پایین تحلیل گری و اطلاعاتی امریکا از اوضاع ایران است: این جلسه به منظور تأکید بر کنترل اوضاع ایران توسط وزارت خارجه تشکیل شد و من از فقدان بحث های گسترده درباره ایران در این جلسه و سرگرمی همکارانم در وزارت خارجه به تخلیه امریکاییان از ایران نگران شدم. به نظر من این مسأله به منزله علامتی بود که شاه و مخالفان او به نحو بدی آن را تعبیر می کردند: اینکه امریکا آماده خروج از این کشور است. دریاسالار ترنر اشاره کرد که به دلیل محدودیتهای پیشین در زمینه تماس با مخالفان، اطلاعات چندانی نمی تواند در اختیار ما قرار دهد.[۲۳۰] سولیوان کیفیت ارتباط و تماس با واشنگتن را طی این دوره این چنین جمع بندی می کند: با وجود اینکه من مذاکرات خود را با شاه و زاهدی مرتباً به واشنگتن گزارش می دادم، هرگز پاسخی از وزارت خارجه درباره نظر رسمی امریکا نسبت به این مسأله دریافت نکردم. در واقع در این مدت ارتباط من با واشنگتن روز به روز مغشوش تر می شد و گزارشات من غالباً بی جواب می ماند. یکی از پدیده های عجیب این دوران هم افزایش تعداد فرستادگان ویژه ای بودند که هر یک با عناوین رسمی و غیررسمی از واشنگتن به تهران می آمدند و هر یک پیامی برای شاه داشتند.[۲۳۱]
یکی از تلگراف هایی که سولیوان در تحلیل اوضاع ایران به واشنگتن می فرستد، تلگرافی است با عنوان «فکر کردن به آنچه فکر نکردنی است» که در ۹ نوامبر/۱۸آبان آن را ارسال می کند. سولیوان در این زمینه چنین می نویسد: کمی پس از آن که ژنرال ازهاری در رأس دولت نظامی قرار گرفت من به این نتیجه رسیدم که دولت نظامی آخرین شانس بقای شاه است و اگر این دولت موفق به اجرای نظم و خاتمه بخشیدن به اعتصابات نشود پیروزی انقلاب اجتناب ناپذیر است و ما باید خود را آماده مقابله با این واقعیت بکنیم. در گزارش خود این موضوع را مورد بررسی قرار دادم و نوشتم که وضع آینده نیروهای نظامی بین شاه و مخالفان مذهبی بستگی به موفقیت یا عدم موفقیت دولت ازهاری دارد. اگر دولت ازهاری موفق نشود، خطوط اصلی پیشنهاد من این بود که برای پایان بخشیدن به بحران فعلی و استقرار یک نظم جدید در ایران، بین نیروهای انقلابی و نیروهای مسلح سازش به وجود آید و برای حصول چنین سازشی نیز می بایست نه فقط شاه بلکه بسیاری از فرماندهان و افسران ارشد و نیروهای مسلح ایران هم از صحنه خارج شوند. توافق می بایست انجام انتخابات و تشکیل یک مجلس مؤسسان را برای تعیین رژیم آینده کشور در برگیرد.[۲۳۲]
اما این پیام هم تأثیری در تغییر استراتژی امریکا در حمایت از شاه دربرنداشت. گری سیک در این زمینه می نویسد: تلگراف سولیوان شوک زیادی را به دستگاه سیاست خارجی امریکا وارد نکرد. این پیام درست یا غلط - حداقل در کاخ سفید- به عنوان حمله ای غیرمستقیم علیه سیاست های جاری ایالات متحده و نیز به عنوان نشانه ای از این امر تلقی شد که سولیوان دستور العمل های صادره از واشنگتن را به خوبی انجام نداده است. البته واقعیت آن بود که جوی از رقابت و بی اعتمادی در میان مجموعه سیاستگذاران در مورد ایران وجود داشت و سولیوان تنها یکی از افراد مخالف سیاست های جاری دولت بود.[۲۳۳] سولیوان می نویسد: باقیمانده ماه نوامبر و آغاز ماه دسامبر را همچنان در بلاتکلیفی در برابر تحولات و اوضاع ایران طی می کردیم.[۲۳۴] در ۲۱ نوامبر /۳۰ آبان، مایکل بلومنتال وزیر دارایی امریکا برای بحث و تبادل با محمدرضا شاه وارد تهران شد. بلومنتال پس از بازگشت به امریکا، در دیدار با برژینسکی پیشنهاد می کند که برای نگاهی تازه به تحولات و اوضاع ایران از جورج بال استفاده شود. برژینسکی هم این پیشنهاد را قبول می کند. اصل تز و فکر و نظر جورج بال تشکیل یک دولت ائتلافی بدون شاه بود.[۲۳۵] اما در نهایت با مخالفت برژینسکی این طرح کنار گذاشته می شود. برژینسکی بهترین راه حل را برای اوضاع ایران، حمایت قاطع از شاه می دانست. در ۲۱ دسامبر/۳۰ آذر ارتشبد ازهاری ضمن ملاقاتی با سولیوان عنوان می دارد که شما باید این مطلب را بدانید و آن را به دولت خودتان گزارش بدهید. شاه قدرت اراده و تصمیم خود را از دست داده و این مملکت دارد از دست می رود. سولیوان بلافاصله این پیام را به واشنگتن مخابره می کند. اما باز هم پاسخی دریافت نمی کند و مقامات رسمی در واشنگتن همچنان بر حمایت از شاه اصرار و تأکید می کنند.[۲۳۶] همان طور که گفته شد گروه برژینسکی بهترین راه حل را در حمایت و پشتیبانی قاطع از شاه می دانست، بنابراین در پیامی در ۲۲ دسامبر/۱ دی به منظور حفظ وفاداری ارتش و جلوگیری از شکاف گسترده، به سولیوان دستور داده می شود که از شاه بخواهد در تهران بماند.[۲۳۷]
بنابراین می بینیم که نفوذ و سلطه برژینسکی بر دستگاه سیاست خارجی امریکا سبب می شود که همچنان بر حمایت و حفظ شاه تأکید شود. حتی بالاتر از این، اصرار برژینسکی سبب می شود که در ۲۸ دسامبر/۷ دی، تلگرافی از سوی ونس برای سولیوان فرستاده شود در جهت تقویت روحیه شاه. در این تلگراف بلافاصله از سولیوان خواسته شده بود چهار نکته را به عرض شاه برساند: اول اینکه بلاتکلیفی نظامیان بر روحیه و اعتماد به نفس آنها تأثیر مخرب شدیدی می گذارد. دوم اینکه تشکیل یک دولت غیرنظامی میانه رو که قادر به برقراری نظم و امنیت در کشور باشد، بر هر راه حل دیگری ارجحیت دارد و اگر چنین امکانی وجود دارد بلافاصله می بایست نسبت به انجام آن مبادرت ورزید. سوم اینکه چنان چه احتمال آن وجود داشته باشد که چنین دولتی قادر به برقراری نظم و امنیت نباشد، یا اگر خطر تجزیه و فروپاشی ارتش وجود دارد، شاه باید بلافاصله دولت نظامی قاطعی را تشکیل دهد تا به بی نظمی ها، خشونت ها و خونریزی ها در کشور پایان دهد. در صورتی که شاه هیچ یک از این کارها را عملی نداند، می بایست تشکیل یک شورای سلطنتی را مد نظر قرار دهد. چهارم اینکه دولت ایالات متحده همچنان از شاه حمایت می کند.[۲۳۸] سولیوان مطالب مذکور را روز بعد به اطلاع شاه رساند. شاه پس از اتمام سخنان سولیوان گفت: من با تمامی این مطالب موافق هستم… شاه سپس به پیشنهاد واشنگتن برای تشکیل شورای سلطنتی اشاره کرد و گفت: چنین شوراهایی معمولاً در غیاب پادشاه تشکیل می گردند. آیا واشنگتن واقعا انتظار دارد من از ایران خارج شوم. سولیوان در پاسخ گفت: دولت امریکا تا کنون تصریحی در این باره نداشته است. در این حین خود شاه گفت: البته افراد بسیاری از من خواسته اند تا چنین شورایی را تشکیل دهم.[۲۳۹] سولیوان طی ارسال تلگرافی به واشنگتن درخواست می کند که آیا باید از شاه خواسته شود که کناره گیری کند و کشور را ترک کند و تا به این ترتیب یک دولت غیرنظامی بتواند زمام امور را در دست گیرد. بدین منظور جلسه ای در کاخ سفید برگزار می شود و سرانجام تصمیم گرفته می شود طی تلگرافی به شاه امریکا پشتیبانی خود را از ترک کشور پس از تأیید دولت غیرنظامی اعلام کرده و اینکه در امریکا از او به گرمی استقبال خواهد شد. در عین حال توافق شد که ژنرال هایزر با در دست داشتن پیامی برای ارتش ایران رهسپار ایران شود مبنی بر اینکه امریکا از آنها کاملاً پشتیبانی خواهد کرد صرف نظر از هر روندی که در عرصه سیاسی ایران موجود باشد.[۲۴۰] ونس معتقد است ترجیح ما این بود که دولتی غیرنظامی تشکیل شود که از حمایت ارتش متحد ایران برخوردار باشد. البته ارتش باید طر ح های احتیاطی داشته باشد تا در صورت عدم موفقیت دولت غیرنظامی دست به کار شود.[۲۴۱]
در حالی که تصمیم گیران دستگاه سیاست خارجی امریکا در واشنگتن به دنبال راهی برای تشکیل یک دولت غیرنظامی با حمایت و پشتیبانی ارتش بودند، سولیوان از اواخر دسامبر و اوایل ژانویه به ابتکار شخصی خود برای مذاکره با رهبران مخالف و مقامات نظامی به منظور ایجاد تفاهم بین آنها دست به اقداماتی در این زمینه می زند.[۲۴۲]
در پیام به ژنرال هایزر برای مأموریت در ایران، به ارتش چنین عباراتی گنجانده شده بود: برقراری حکومتی قوی و باثبات در ایران که با امریکا روابط دوستانه داشته باشد برای منافع امریکا حیاتی و مهم تلقی می شود. امروز ارتش ایران نقش برجسته و مهمی در زمینه آینده کشور ایفا کرده و می تواند این مسؤولیت را تنها از راه یکپارچگی و همکاری نزدیک به انجام رساند. ارتش ایران باید با تمام نیرو تلاش کند که نیرومند باقی بماند تا بتواند به دولت غیرنظامی در انجام وظیفه اش به طور مؤثر یاری رساند.[۲۴۳] راهبرد ایالات متحده امریکا این بود که در وهله اول با حضور هایزر یکپارچگی و ثبات ارتش در حمایت از دولت بختیار حفظ شود، و در صورتی که هایزر در این زمینه موفق نشود می بایستی مقدمات کودتا را فراهم کند. برژینسکی در خاطرات خود می نویسد: در مأموریت ژنرال هایزر می اندیشید. برژینسکی در خاطرات خود می نویسد: من موافق بودم و آشکارا پشتیبانی قاطع امریکا را از دولت بختیار مورد تأکید قرار می دادم و نیز تأکید کردم که هایزر باید به آماده ساختن ارتش ایران برای انجام کودتا در صورت شکست احتمالی بختیار بپردازد. مسأله این بود که زمان مناسب چه موقع فرا می رسد. متمایل بودم که این نکته تفهیم شود که در صورتی که حکومت بختیار دچار تزلزل شود کودتا صورت گیرد.[۲۴۴] ژنرال هایزر ۴ ژانویه ۱۹۷۹م/۱۴ دی ۱۳۵۶ش وارد تهران می شود. او در ۵ ژانویه/۱۵ دی سولیوان را ملاقات می کند. اما این ملاقات تعجب هایزر را سبب می شود که نشان از وجود همان اختلافی بود که در برخورد با بحران ایران در واشنگتن جریان داشت: برای من عجیب بود که با دستور رئیس جمهوری وارد ایران شدم که همه را به حمایت از بختیار وادار کنم، اما از نماینده رئیس جمهور شنیدم که بختیار قبل از بازی شکست خورده است. پیدا بود که سولیوان با واشنگتن اختلاف نظر داشت.[۲۴۵]
همزمان با ورود هایزر به ایران، سران چهار کشور امریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان (کارتر، کالاهان، ژیسکاردستن، اشمیت) در یک گردهمایی غیررسمی در گوادلوپ به مذاکره پرداختند. موضوع مذاکرات، انقلاب ایران، جنگ کامبوج، خشونت در آفریقای جنوبی، نفوذ روز افزون شوروی در خلیج فارس، کودتای افغانستان و ناآرامی های ترکیه بود.[۲۴۶]
والری زیسکاردستن که این کنفرانس به دعوت او انجام گرفته بود در خاطرات خود در این زمینه چنین می نویسد: در گوادلوپ هیچ یک از رهبرانی که با من گفتگو کردند اشتیاق زیادی به حمایت از شاه نشان ندادند. هر سه فکر می کردند که شاه باید جای خود را به یک حکومت غیرنظامی بدهد و ایران را ترک کند. اما آنها در این مورد با من هم عقیده بودند که ارتش باید متحد بماند و نشان بدهد که هیچ گونه تمایلی به خمینی و عناصر تندرو ندارد.[۲۴۷]
بنابراین آنچه را که در اواخر دسامبر در واشنگتن سیاستگذاران کاخ سفید در مورد آینده سیاسی ایران و شاه به آن رسیده بودند، در گوادلوپ نیز مورد تأیید قرار دادند. مسأله اصلی برای امریکا این نبود که شاه بعد از خروج از ایران به کجا برود، بلکه مسأله این بود که چگونه ایران حفظ شود.[۲۴۸] موضوع دیگری که در گوادلوپ البته برای جیمی کارتر مطرح شد، این موضوع بود که آیا امریکا با امام خیمنی تماس بگیرد یا نه، ونس چندین بار بنا به درخواست سولیوان برای چنین توصیه ای با کارتر تماس می گیرد. برژینسکی که در گوادلوپ حضور داشت کارتر را قانع می کند که چنین رویکردی روحیه فرماندهان بلند پایه ارتش را تضعیف خواهد کرد. نهایتاً تصمیم گرفته می شود که راجع به این موضوع در واشنگتن صحبت شود. سرانجام با مخالفت های برژینسکی با برقراری تماس مستقیم، تصمیم به برقراری تماس غیرمستقیم از طریق میانجی فرانسوی گرفته می شود.[۲۴۹]
دو نماینده از جانب ژیسکاردستن به ملاقات امام به نوفل لوشاتو می روند و خواستار آن می شوند که امام حکومت بختیار را به رسمیت بشناسد و از آن حمایت کند. که در نهایت با نظر منفی امام روبرو می شوند.[۲۵۰](این ملاقات به طور مفصل در فصل پایانی مورد بحث قرار می گیرد). هایزر پس از ورود به ایران نکته ای را در می یابد که طی روزهای متمادی سولیوان در تلگراف های خود برای سیاستگذاران کاخ سفید گوشزد کرده بود. و آن هم ضرورت و اهمیت تماس با امام و مخالفین بود. هایزر به ابتکار خود در همان ملاقات اول با ارتشبد قره باغی در تاریخ ۷ ژانویه/۱۷ دی از او می خواهد که با رهبران مذهبی داخل کشور تماس بگیرد و آنها را ترغیب به همکاری کند.[۲۵۱]
ژنرال هایزر برای اولین بار در۱۰ ژانویه/۲۰ دی در گفتگو با هارولد براون وزیر دفاع، به اهمیت برقراری تماس و ارتباط با امام خمینی اشاره می کند. هایزر در این گفتگو عنوان می کند که اگر آیت الله خمینی وادار به حمایت از دولت بختیار نشود، حیات بختیار در خطر قرار خواهدگرفت. هایزر در ادامه بیان می کند: من و سولیوان هر دو معتقد بودیم که کلید حل مسأله در داشتن رابطه با آیت الله خمینی است.[۲۵۲]
بنابراین می بینیم که هایزر با ورود به ایران و مواجهه شدن با واقعیت، همانند سولیوان به این نتیجه رهنمون می شود که کلید تحولات آتی ایران در دست امام خمینی است.
اما نکته مهم این است که هایزر و سولیوان از دو منظر و بر اساس دو تحلیل متفاوت به لزوم برقراری تماس و ارتباط با مخالفین مذهبی و در صدر آنان امام خمینی اصرار می ورزند. از نظر سولیوان دولت بختیار رفتنی بوده و امیدی به موفقیت آن وجود نداشت و نباید با حمایت از آن وقت تلف کرد و فرصت را از دست داد. بلکه باید با تصور روی کار آمدن یک دولت از سوی امام خمینی کار کرد. اما از نظر هایزر، با توجه به محبوبیت و کاریزمای امام در جامعه ایرانی، بدون حمایت امام از دولت بختیار، این دولت به نتیجه نخواهد رسید و ثبات سیاسی در ایران به خطر خواهد افتاد. بنابراین باید از سوی سیاستگذاران کاخ سفید و فرماندهان نظامی ارتش سعی شود ضمن مذاکره با امام، حمایت و پشتیبانی نیروهای مذهبی را برای دولت بختیار فراهم آورند تا موجب موفقیت بختیار شود.
اهمیت مذاکره با امام تا جایی است که حتی شاه نیز در ملاقات خود با هایزر در تاریخ ۱۱ ژانویه/۲۱ دی عمیقاً اظهار تاسف می کند که امریکا مستقیماً به سراغ امام خمینی نرفته است.[۲۵۳] اما نکته مهمی که باید در نظر داشت این است که باز شدن اهمیت باب گفتگو با مخالفین، هیچگاه برنامه ریزی برای کودتا را در صورت عدم موفقیت دولت بختیار برای هایزر منتفی نساخته بود. بلکه کودتا نیز به عنوان یکی از گزینه های احتمالی مورد توجه بوده است. هایزر در خاطرات خود مورخ ۸ ژانویه/۱۸ دی ماه در ضمن دستور کار خود برای همان روز چنین می نویسد: تصمیم گرفتم که امروز حول سه زمینه عمل کنیم، اول باید طوفانیان و حبیب اللهی را در جریان مذاکرات خود با تیمسار قره باغی بگذارم. دوم اینکه وحدت و اعتماد مشترک در فعالیت های آنها را تضمین کنیم. فرماندهان ارتش باید به عنوان یک گروه با یکدیگر ملاقات داشته باشند و سوم اینکه باید درک کنند که ما با کودتا مخالفتی نداریم و اگر لازم باشد، کودتای نظامی باید صورت می گرفت، لیکن نظر ما این بود و نظر دولتمان هم همین بود که نخست وزیر بختیار از ارتش به عنوان عامل به دست گرفتن اوضاع استفاده کند. تهیه طرح های عملی برای هر دو امکان انجام کودتا و قرار دادن ارتش در خدمت نخست وزیر کاملاً لازم بود.[۲۵۴] اولین تماس مستقیم امریکا با مخالفین مذهبی در ۱۵ ژانویه/۲۵ دی صورت گرفت. کارتر بر اساس اصرار و تاکید سولیوان بر ایجاد تماس بین ایالات متحده امریکا و امام خمینی، در ۱۴ ژانویه/۲۴ دی، وارن زیمرمن، رایزن سیاسی ایالات متحده در پاریس را مأمور کرد تا با ابراهیم یزدی دیدار و مذاکره کند.[۲۵۵] زیمرمن در اجرای این دستور پنج بار در یک رستوران کوچک نزدیکی اقامتگاه امام در حومه پاریس با دکتر یزدی ملاقات کرد. محور اصلی این گفتگوها و مذاکرات وادار کردن امام به حمایت از دولت بختیار و به رسمیت شناختن آن از سوی امام بود. که در نهایت با توجه به عدم پذیرش این خواسته از سوی امام، این گفتگوها راه به جایی نمی برد و مؤثر و مفید واقع نمی شود.
همان طور که گفته شد سولیوان و هایزر نیز در داخل ایران به دنبال تماس و ارتباط با مخالفین بودند. ژنرال هایزر درصدد بود تا فرمانده هان نظامی را ترغیب به گفتگو با مخالفین مذهبی کند. به طوری که حتی در این راستا شماره تلفن بعضی از مخالفین را در اختیار فرماندهان نظامی ارتش قرار داده بود. سولیوان نیز همان طور که عنوان شد از اوایل ژانویه سیاست فعّال تری را در این زمینه اتخاذ کرده بود: تماس ها و مذاکرات با رهبران مخالف در تهران روز به روز روشن تر و آشکارتر می شد. اعضای نهضت آزادی در مذاکرات خود با ما تصریح کردند که خواهان حفظ نیروهای مسلح و قدرت و یکپارچگی آنها هستند و در عین حال آنها تأکید می کردند که عده زیادی از امرای ارشد از نظر آنها مطرود و غیرقابل قبول هستند.[۲۵۶]
اما دست اندرکاران سیاست خارجی امریکا در واشنگتن ضمن اختلافات میان ونس و برژینسکی، به جای طرح سیاستی روشن و صریح در قبال اوضاع و بحران ایران، با دستورکارها و برنامه هایی متفاوت از تشخیص سولیوان و هایزر در مورد بحران ایران، این دو فرستاده را سردرگم کرده بودند.
کاخ سفید در تمام گفتگوها و تلگراف هایش با ژنرال هایزر دائماً برنامه و دستور کار او را حفظ ثبات و آمادگی ارتش برای حمایت از دولت بختیار در وهله اول و انجام کودتا در صورت شکست دولت بختیار در مرحله بعد می داند. محور گفتگوهای هایزر و واشنگتن در این پرسش و پاسخ خلاصه می شود: به نظر شما (هایزر) ارتش از توانایی کافی برای کودتا برخوردار است؟ بله ارتش همچنان از آمادگی لازم برای انجام کودتا در موقع ضروری برخوردار است.
اما وضعیت سولیوان بدتر از وضعیت هایزر بوده است. سولیوان در خاطرات خود می نویسد: پس از اینکه به جای اقامت یک روزه در اسوان مصر و عزیمت به امریکا، شاه در مصر مانده بود. این تصور در من بوجود آمد که امریکا به دنبال یک حرکت نظامی است تا داستان ۱۹۵۳[۲۵۷]را تکرار کند. همان روزها پیامی به واشنگتن مخابره کردم و نوشتم که تعقیب این قبیل افکار پوچ و واهی برای ما گران تمام خواهد شد، زیرا انقلاب در آستانه پیروزی است و ما باید از هم اکنون برای حفظ منافع خود با انقلاب همراه شویم و خود را با شرایط تازه تطبیق دهیم. اما پاسخ این پیام با لحن توهین آمیز نوعی ابراز بی اعتمادی به من تلقی شد. از آن به بعد روابط ما با دولت امریکا آشکارا خصمانه بود و اعتراف می کنم کلمات و عباراتی که در این دوره در مکاتبات خود با واشنگتن به کار می بردم شایسته یک سفیر در روابط با دولت متبوع و مقامات مافوق خود نبود.[۲۵۸]
کارتر در این زمینه چنین مینویسد: من به خوبی آگاه بودم که سولیوان تمایلی به اجرای دستورهای من نشان نمیدهد، تغییر نظر وی در مورد حمایت از شاه و نیز اظهارات مأیوس کننده اش موجب سلب اعتماد شاه و اطرافیانش و حتی من از سولیوان شده بود.[۲۵۹]
نه تنها عدم توافق در واشنگتن سبب سردرگمی سولیوان و هایزر شده بود، بلکه خود این دو نیز نتوانسته بودند در موضوع اصلی بحران ایران، یعنی چگونگی حفظ ثبات در ایران به توافق برسند. ژنرال هایزر در مکالمه تلفنی خود در تاریخ ۲ فوریه/۱۳ بهمن با ژنرال جونز رئیس ستاد مشترک ارتش امریکا به خوبی به
این عدم توافق اشاره می کند: ژنرال جونز پرسید که آیا من فکر می کنم ارتش حالا توان کودتا را دارد و اگر بختیار دستور آن را بدهد ارتش می تواند از پس آن برآید. افزودم که سفیر خلاف این نظر را دارد سولیوان فکر نمی کند که ارتش این قابلیت را داشته باشد و به اعتقاد او اگر ارتش قصد کودتا را داشته باشد همه نظامیان فرار خواهند کرد.[۲۶۰]راهی که سولیوان برای حفظ ثبات جستجو می کرد رسیدن به سازش با مخالفین بود. در نهایت ژنرال هایزر در سوم فوریه/۱۴ بهمن، تهران را به قصد اشتوتکارت آلمان با رؤیای کودتا ترک می کند. در ۱۱ فوریه/۲۲ بهمن همزمان با اعلان بی طرفی ارتش جلسه اضطراری کمیسیون ویژه هماهنگی در کاخ سفید تشکیل شد مسأله اصلی که در این جلسه مطرح می شود این است که آیا هنوز امکان کودتای نظامی وجود دارد؟ برای بررسی این گزینه تصمیم گرفته می شود که نظر ژنرال هایزر و سولیوان پرسیده شود. هایزر پاسخ می دهد که ارتش ایران در صورتی وارد عمل خواهد شد که از حمایت کامل معنوی، سیاسی و نظامی ایالات متحده برخوردار باشد. به نظر سولیوان نیز اوضاع ارتش ایران کاملاً به هم ریخته است و از این رو نمی توان از این نهاد انتظار انجام اقدام مؤثری را داشت. سیک در ادامه می نویسد: پس از ارائه این مطالب، برژینسکی با بی میلی تمام نظر سایر اعضا را مبنی بر عدم کودتا را توسط ارتش ایران پذیرفت و دیگر سخنی در این زمینه به میان نیاورد.[۲۶۱]
اکنون در این قسمت به بررسی فرضیه هایی پرداخته می شود که مرتبط با این فصل در قسمت چهارچوب مفهومی عنوان شد.
آقای محسن رضایی انتصاب مهندس بازرگان را بزرگترین کلاهی می دانست که امام بر سر امریکا گذاشت و سبب شد که امریکا احساس خطر نکند.
آقای علی مطهری نیز بیان داشته که این انتصاب موجب نرم شدن امریکا در برخورد با انقلاب گردید.
آقای ناطق نوری نیز بر این نظرات که این انتصاب سبب شد که امریکا برخورد خشن و تند نکند.
اما در جهت تأیید یا رد این سه فرضیه باید گفت، دخالت خشونت آمیز امریکا در بحران ایران، از دو طریق میسر بوده است؛ یکی از طریق دخالت مستقیم و دیگری به طور غیرمستقیم با بهره گرفتن از ارتش رژیم و ترغیب فرماندهان آن به انجام کودتا.
نکته مهمی که در مورد کاربرد هر یک از این دو شیوه در برخورد با مسأله ایران از سوی امریکا وجود دارد این است که تمایل ایالات متحده در آن مورد به استفاده از هر یک از این دو تصمیم نیاز به استراتژی دقیق و تعریف شده از سوی سیاستگذاران کاخ سفید داشته است در حالی که همان طور که دیدیم ایالات متحده نه تنها خیلی دیر متوجه آنچه در ایران می گذشت شد، بلکه حتی زمانی که متوجه وخامت اوضاع در ایران شد نتوانست تحلیل درستی از اوضاع ایران داشته باشد. سیل افراد مختلفی که در بحبوحه وخیم شدن اوضاع به ایران مسافرت می کنند از بازرگانان عادی گرفته تا دیپلمات های رسمی خود گویای این نکته است که چقدر امریکا از درک صحیح آن چه در ایران در حال رخ دادن بوده، دور بوده است. استانسفیلد ترنر رئیس سازمان سیا در دوره کارتر در توصیف این وضعیت می نویسد؛ ما نسبت به آنچه در ایران می گذشت، یکسره خواب بودیم.[۲۶۲] متعاقب این کمبود و کاستی، ضعف بعدی جلوه گر می شود. به تبع وقتی درک و تحلیل درستی از اوضاع ایران وجود نداشته، استراتژی واحد و مشخصی نیز نمی توانسته برای برخورد با مسائل پیشرو در بحران ایران از سوی دست اندرکاران سیاست خارجی امریکا تعریف و به اجرا گذاشته شود.
همان طور که دیدیم آنچه که عامل این بی تصمیمی بود، وجود اختلاف نظرها و عدم توافق هایی بود که نه تنها در واشنگتن میان دست اندرکاران امر (تیم سایروس ونس و تیم برژینسکی)، بلکه در تهران میان سولیوان و ژنرال هایزر نیز وجود داشته است. و حتی سیاستگذاری هایی که از سوی واشنگتن برای این دو در تهران مخابره می شده، متفاوت از درک و تشخیص آنان از اوضاع ایران بوده است.
بنابراین این دو عامل یعنی عدم درک به موقع و صحیح و کافی از اوضاع ایران، و عدم اتخاذ استراتژی روشن و صریح در برخورد با بحران ایران به دلیل عدم توافق میان دست اندرکاران دستگاه سیاست خارجی امریکا، ایالات متحده را از اعمال تصمیم مؤثر در برخورد با انقلاب عاجز کرده بود.
بنابراین در مورد امکان دخالت مستقیم باید بیان داشت نه تنها به دلیل وجود ضعف ها و کاستی های بالا امکان چنین مداخله ای منتفی بوده، بلکه همچنین در آن دوره با توجه به آثار منفی جنگ ویتنام در جامعه امریکا و نظر نامساعد افکار عمومی امریکا نسبت به جنگی دیگر، امکان مداخله به طور مستقیم به شدت پایین بوده است. در مورد ترغیب ارتش به کودتا از سوی مسؤولان امریکایی، نگارنده بر این نظر است که ابتدائاً این سؤال مطرح است که آیا ارتش توانایی به اجرا گذاشتن چنین ابتکاری را داشته است؟ تلاش برای پاسخ گویی به این سؤال، فصل بعدی این نوشتار را شکل می دهد. به طور خلاصه نظر نگارنده این است که امکان چنین ابتکاری از سوی ارتش منتفی بوده است که به طور مبسوط در فصل بعد مورد پردازش قرار می گیرد. سؤالی که از آقایان رضایی، مطهری و ناطق نوری باید پرسید این است که اگر انتخاب مهندس بازرگان به دلیل بی طرف کردن امریکا بوده است، پس چرا با وجود انتخاب مهندس بازرگان هنوز از سوی امریکا در جلسه ۱۱ فوریه/۲۲ بهمن کمیسیون ویژه هماهنگی احتمال کودتا بررسی می شود؟ بنابراین هیچ یک از این سه فرضیه که اساساً یک فرض را (جلوگیری از برخورد خوشونت آمیز امریکا) بیان می دارند، نمی توانند در انتخاب مهندس بازرگان به عنوان نخست وزیر دولت موقت دخیل بوده باشند.
و در انتها باید پرسید که آیا وجود چنین ملاحظه ای برای تصمیم گیرنده اصلی انقلاب یعنی شخص امام خمینی هم مطرح بوده است؟ که در فصل پایانی این نوشتار به این موضوع پرداخته خواهد شد.
اما جدای از ضعف و کاستی هایی که در بالا بدان اشاره شد، می توان به عوامل دیگری نیز اشاره داشت که سبب شد دستگاه سیاست خارجی امریکا در برخورد با بحران ایران چنین راهی را بپیماید:
- ترنر یکی از این دلایل را اطمینانی می داند که تحلیل گران کاخ سفید به قدرت و استحکام شاه داشتند: به خاطر آن که سیاستهای امریکا در ایران صرفاً به وجود شاه بستگی داشت و تصورمان جزء این نبود که او به خوبی از عهده ایفای نقش مورد نظر ما برخواهد آمد، لذا هرگز به فکرمان نمی رسید که شاه نتواند در غلبه بر مخالفان موفقیتی کسب کند. آن چه سیا طی پاییز ۱۹۷۸/۱۳۵۷ در ایران می دید فقط شاهی بود که علی رغم وجود گروه های مخالف هنوز کنترل کامل او را بر ارتش نیرومند، قوای پلیس و سرویس مخفی امنیتی (ساواک) نمی شد مورد تردید قرار داد. و نظر ما هم جزء این نبود که چنان چه به حرکت های مخالفین بیش از حد معمول افزوده شود شاه با بهره گیری از نیرویی که در اختیار دارد به راحتی خواهد توانست هر گونه حرکتی را به کنترل خود درآورد.[۲۶۳]
- برژینسکی یکی دیگر از این دلایل را توجه سیاستگذاران امریکا به مسائل دیگر می داند: زمانی که بحران ایران شدید شده بود توجه سیاستگذاران رده بالای امریکا از جمله خود من به دیگر مسائلی معطوف بود که فوق العاده وقت گیر و پرجاذبه و دشوار بود. مقام های تصمیم گیرنده امریکا بسیار درگیر کار بودند. پاییز ۱۹۷۸زمان فرایند کمپ دیوید و پیامد آن بود. همچنین زمان تلاش درباره انجام مذاکرات سالت بود و طی روزهای بحرانی دسامبر ما از یک جلسه که در آن پیچیده ترین موضوع ها درباره دستگاه کشف رمز از راه دور یا موشک کروز مورد بحث قرار می گرفت، وارد جلسه دیگری می شدیم که سرنوشت ایران مورد بحث بود. پاییز و به ویژه نوامبر و دسامبر مرحله اساسی در مذاکرات محرمانه میان امریکا و چین تلقی می شد و این وظیفه مقداری از وقت رئیس جمهور و بیشتر وقت مرا می گرفت. ونس شدیداً سرگرم مذاکرات کلیدی در خارج به ویژه خاورمیانه بود، در حالی که برای براون این دوره، دوران دشوار برخورد با رئیس جمهور درباره بوجه دفاعی به شمار می آمد. متأسفانه دورانی نبود که بتوان به آسانی و به موقع نظاره گر رویدادی بود که تبدیل به نقطه عطف راهبردین و سیاسی شده بود.[۲۶۴]
- در پایان باید به سرعت بالای وقوع حوادث در انقلاب ایران اشاره داشت که سبب شده بود سیاستگذاران امریکایی نتوانند تحلیل درستی از اوضاع ایران ارائه دهند. کمی بیش از یک سال از سخنرانی کارتر که در آن از ایران به عنوان جزیره ثبات نام برده بود نگذشته بود که انقلاب به پیروزی رسید. سرعت وقوع حوادث در این فاصله زمانی به صورتی بود که امریکا هر روز خود را با مسأله جدیدی در ایران روبرو می دید. یک روز از شاه می خواست که در ایران بماند، روز دیگر از شاه می خواست ایران را ترک کند و سایر مسائل دیگر. آنچه اتخاذ چنین سیاست های مختلفی را به دستگاه سیاست خارجی امریکا تحمیل می کرد همان سرعت بالای وقوع حوادث بود که امریکا خود را از آنها عقب می دید.
فصل سوم:
ارتش و انقلاب اسلامی
ارتش پهلوی
ایران در دوره پدر و پسر پهلوی یک دیکتاتوری نظامی تمام عیار بود. دولت هیچ فعالیت سیاسی مستقلی را اجازه نمی داد. بسیاری از مخالفان به زندان افتاده، شکنجه یا کشته می شدند. در نتیجه شک نیست که ایران یک دیکتاتوری بود. دلایل قانع کننده نیز وجود دارد که می توان این دیکتاتوری را نظامی دانست؛ اولاً دستگاه اختناق به طور کلی (نیروهای مسلح و احدهای امنیتی) نهاد اصلی حفاظت داخلی از رژیم بود. ثانیاً این دستگاه و بخصوص ارتش،‌ نقش عمده ای در حیات سیاسی و اقتصادی ایفا می کرد. به علاوه رژیم به لحاظ تاریخی وجود خود را مدیون کودتاهای نظامی می دانست. در سال های ۱۹۲۱م/ ۱۲۹۹ش، ‌هر دو شاه پهلوی توسط ارتش به قدرت رسیدند و برای حکومت بر ایران به آن متکی بودند. و هر دو تقویت نیروهای مسلح و حفظ وفاداری آن را نخستین وظیفه خود می دانستند. اما ایران به یک دلیل مهم دیکتاتوری نظامی نبود و آن موقعیت شاه بود. هر دو شاه پهلوی توانستند بر ارتش تسلط یابند و یک نظام حکومتی پادشاهی به وجود آورند که در عمل و در ایدئولوژی کاملاً با دیکتاتوری های نظامی متفاوت بود. درست بود که رضا شاه یک سرهنگ[۲۶۵] بود ولی سرهنگی بود که تاج بر سر خود نهاد. آنگاه توانست برای خود یک موضع شخصی برتر پدید آورد که شکل سلطنت را به خود گرفت و محمدرضا شاه پس از دودلی های اولیه تا ۱۳۳۲،‌ توانست آن را بیشتر گسترش دهد.[۲۶۶]
قدرت روز افزون ارتش و تسلط بی چون و چرای پادشاهان پهلوی به آن، موجب گردیده بود که این نهاد به صورت سازمانی استثنایی و اخص و مجزا از کلیه ارگان های مملکتی درآید و به همین سبب هر دو شاهان پهلوی غالباً از یونیفورم نظامی استفاده می کردند و در کلیه مراسم و تشریفات نظامی شخصاً‌ به عنوان بالاترین رده فرماندهی حضور می یافتند و از طرفی شعار «خدا- شاه- میهن» به گونه ای روزمره در سطح گسترده ای برای کلیه کادر و پرسنل نظامی ارتش به طرق گوناگون تبلیغ می گردید. وفاداری به شخص شاه و جوش دادن سلطنت به شکوه و عظمت باستانی ایران زمین به طور مستمر به کارکنان ارتش گوشزد می گردید و با تمهیدات گسترده ای روز به روز با منفک کردن ارتش از سایر سازمان های مملکتی و مردمی، این هرم قدرت را غیرسیاسی و غیرمردمی می کردند و این مکانیسم کنترل در ارتش بسیار دقیق و حساب شده، ‌نافذ و همه جاگیر طراحی می گردید، به نحوی که شخص شاه مسؤول ترفیع افسران ارتش و حتی نیروهای انتظامی بود و بدین وسیله وانمود می شد که کلیه کادر افسری بدون هیچ واسطه ای به او وابسته اند.[۲۶۷] محمدرضا شاه که نسبت به زیردستانش و نیز مشاوران نزدیک خود بسیار مشکوک و بدگمان بود،‌ یک سیستم نظارت بر اعمال و رفتار همه افسرانش ایجاد کرده بود. نه فقط وی تمام تصمیم های مربوط به خریداری تسلیحات، ترفیعات و امور روزمره نظامی را اتخاذ می کرد، بلکه وی همچنین بین افسران جزء و افسران مافوق آنها اجازه برقراری ارتباط کمی را می داد.[۲۶۸]

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 06:51:00 ق.ظ ]