غزلیّات مولانا، غزلیاتی است زنده که غالباً در مجالس سماع و در حال شور و نشاط سروده شده و برای بسیاری از آن ها شأن سرودی در دست است که شأن سرود آن ها در مناقب العارفین افلاکی ذکر شده است. بر همین اساس میتوان «مختصّهی اصلی سبک مولانا را تطابق آن با وقایع حقیقی یا خاصیت حقیقت نمایی دانست» (شمیسا ،۱۳۸۸: ۲۲۶).
فرای[۱۲] معتقد است: «ادبیات بازتاب زندگی نیست؛ ولی از زندگی فرار هم نمیکند و دوری نمیگزیند، آن را میبلعد» ( فرای، ۱۳۶۳: ۴۸). شعر مولانا نیز مصداق این سخن است. جهان هستی از نظر شاعر، از امور انتزاعی گرفته تا امور غیرانتزاعی، سرشار از زندگی است. هر آن چه که در قلمرو حواس انسان میگنجد، از حرکت و حیات نیز برخوردار است.
«دیوان کبیر انفجار مفاهیم عمیق حقایق زندگی است، انقلاب و هیجان روحی قلندری است که از ننگ و بدنامی نمیهراسد»(تدین ، ۱۳۸۵: ۱۸) و با چنان صدق و صفایی به ثبت احساساتش میپردازد که تپش قلب او را میان انگشتانمان احساس میکنیم. میتوانیم خود را مستقیماً در هزار توی ذهن او پرتاب کنیم و بی مواجهه با بن بستی راه را پیدا کنیم (اقبال ۱۳۷۵: ۱۲۸).
از آن جا که بزرگ ترین واقعهی زندگی مولانا دیدار او با شمس تبریزی و سپس جدایی او از شمس بوده مهمترین عنصر واقع نمایی در دیوان شمس موضوع وصل و هجران است و از آن رو که همیشه در وصل، خوف جدایی است و در هجر، شوق نظر، غالب غزلیّات مولانا را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: دستهی نخست شامل غزلیّاتی است که در وصال شمس سروده شده و در آن ها مولانا با خواهش و التماس از شمس میخواهد که از پیش او نرود و دستهی دیگر شامل غزلیّاتی است که مولانا در فراق شمس سروده و در آن ها اشتیاق شدید خود را به آمدن و بازگشت شمس بیان کرده است. برخی از غزلیّات مولانا در واقع نامههای منظومی است که او خطاب به شمس سروده و ملتمسانه از او خواسته است که به قونیه برگردد.
از آن جایی که این اشعار منعکس کنندهی حالات مختلف مولانا در طول دوران وصال و فراق او و شمس است؛ هرقدر که ما از کیفیت ارتباط این دو و ماجراهایی که میان آن ها رفته است اطلاع بیش تری داشته باشیم، لذّتی که از غزلیّات مولانا میبریم، به همان میزان بیش تر خواهد بود و این ویژگی حقیقت نمایی به خودی خود به پویایی هرچه بیش تر غزلیات او، می انجامد.
۳-۲-۱-۲-۳)وحدت وجود
«تنوّع در عین وحدت » یکی از بن مایههای اندیشهی مولاناست. از نگاه او « همهی موجودات سمیع و بصیر و خوشاند؛ زیرا مظهر اویند و صفات او را دارند و هر کدام با زندگی خاص خود به سوی او در حرکتند و او را تسبیح میگویند» (شمیسا،۱۳۸۷: ۳۷).
دنیای ذهنی مولوی پویا و زنده است. او همه چیز را در حرکت به سوی کمال میبیند. عقیدهی وحدت وجود سبب شده است که هماهنگی و کلیّتی در جهان ببیند که هر جماد و گیاهی نیز بهرهای از حیات و زندگی برده است و این نوع نگرش باعث بسامد بالای آرایه ی «تشخیص یا جاندارانگاری» در غزلیّاتش شده که در سطح ادبی شعر، بالاترین نقش را در حرکت بخشیدن و پویا کردن دیوان اشعارش داراست .
عشق به طبیعت، همدلی و همزبانی با تمام کاینات هم پرتوی است که اندیشهی عرفانی او براین شعر میاندازد و به آن طراوت بیسابقه میدهد. آشنایی با زندگی عامه و تمام آنچه با کسب و حرفهی هر روزینهی آن ها مربوط است نیز در شعر مولانا مجال انعکاس دارد. انعکاس الفاظ یا مضامین مربوط به انواع کسب و حرفه هم که در غزلیّاتش نمود بارز دارد رنگ خاصی به کلام او میبخشد که نزد بسیاری شاعران کلاسیک فارسی زبان از مقولهی اصالت و تازگی باید تلقی شود ( زرین کوب ، ۱۳۷۰: ۲۴۳-۲۴۴).
مختصات سبکی غزلیات از نظر لفظ مفید این معنی است که هرچند مولانا در قرن هفتم و در عصر رواج سبک عراقی میزیسته است، گرایش به اسلوب خراسانی دارد و دلیل آن این است که زبان مادری او خراسانی بوده است… مطالعات او نیز عمدتاً در آثار فضلای خراسان (سنایی ، عطار و پدرش) بود. به هر حال زبان او زبان فصیح و بلیغ قبل از مغول است؛ امّا ساده و محاورهای و گاه عامیانه است. لغات ترکی و یونانی نیز در غزلیات دیده میشود و گاهی در مقولههای دستوری تصرف کرده است. از نظر قالب، غزلیّات او گاه بسیار طولانی است و با قصیده مشتبه میشود. لغات و ترکیبات بسیاری را خود وضع و ضرب کرده است که میتوان از مجموع آن ها رسالهای پرداخت. از نظر موسیقیایی غزلیات او از غنای فوق العادهای برخوردار است. برخلاف آن چه که معروف است شعر او از نظر قافیه بسیار قوی است و قوافی بدیع فراوان دارد. مخصوصاً قافیهی درونی در شعر او یکی از مختصات سبکی است. از نظر عروض، کلیّات شمس مجموعهای است بینظیر. چهل و هشت وزن دارد که بعضاً تازه یا کمیاب است و گاهی خود، وزن تازهی شعر را در غزلش ذکر میکند. از اوزان دوری زیاد استفاده میکند و یک نکتهی جالب آن است که گاهی مانند شاعران قدیم خراسان اوزان متفق الارکان را دوری میکند.از مختصّات معنوی شعر او در مرحلهی اول نو بودن است. ارائه مطلب هرچند عادی باشد، تازه است. غزل او وحدت موضوع یا وحدت طولی دارد. تکرار غزل از مختصّات دیگر شعر اوست ظاهراً مطالب مطرح شده در یک غزل گاهی او را اقناع نمیکرده و سعی داشته تا در غزلهای بعد، شور و التهاب خود را فروکشد. اصطلاحات رسمی و مدرسی صوفیانه کم دارد. شعر او از نظر تلمیحات بسیار غنی است و گاهی شعر «تمام تلمیح» دارد، یعنی شعری که در تمام ابیات آن به اشارات داستانی پرداخته شده باشد. موضوع در شعر او محدود نیست و هر چیزی هر چند عادی، می تواند در ذهنیَت شعری بیکران او به شاهکاری بدل شود. دیگر از مختصات شعری او صمیمیّت در لحن است (شمیسا، ۴۷:۱۳۸۷).
شعر او شعری است دارای سبک و چهره و خیلی زود به خواننده القا میکند که چهرهای که پشت کلمات است به تمام معنی یکی استثنا است و به قول خود او اشعارش بوی او را دارند: «از قرآن بوی خدا میآید و از حدیث بوی مصطفی میآید و از کلام ما بوی ما میآید» (افلاکی ،۱۳۶۲: ۴۵۸).
فصل چهارم
بررسی نمودهای پویایی در عناصر پنج گانه ی غزلیات شمس
۴-۱) تحلیل حرکت و پویایی در عناصر سازندهی شعر در غزلیّات شمس:
حرکت و پویاییِ شعر در گرو برخورداری شاعر از اندیشه و عاطفهای سرشار است. اندیشه و عاطفهای که انعکاس طبیعت و زندگی باشد و با عواطف انسانی گره خورده باشد واین حرکت و حیات زمانی نمود بیشتری مییابد که هنرمند با خلاقیّت هنری خود همه ی عواملی را که با در کنار هم قرار گرفتن ودر کلیّت اثر، به هماهنگی و پویایی اثر می انجامد رعایت کند. در ادامه به بررسی و تحلیل عواملی که به حرکت و پویایی عناصر پنچ گانه ی شعر می انجامد، میپردازیم.
۴-۱-۱)پویایی عواطف شعری
تجلّیات عاطفی شعر هر شاعری، سایهای از منِ اوست که خود نموداری است از سعهی وجودی او و گسترشی که در عرصهی فرهنگ و شناخت هستی دارد. عواطف برخی از شاعران، مثلاً شاعران درباری ، از منِ محدود و فردی و حکومتی سرچشمه میگیرد و عواطف شاعران بزرگ از منِ متعالی.
آفاقِ عاطفیِ مولانا جلال الدّین به گستردگی منِ انسانی است و امور جزیی و منافع شخصی و درباری در شعرش انعکاسی ندارد. جهان بینی او پوینده و نسبت به هستی و جلوههای آن روشن است و تنوّع در عین وحدت را در سراسر جلوههای عاطفی شعر او میتوان دید.
«اموری که بنیاد اندیشهها و عواطف اویند عبارتاند از :
هستی و نیستی ( پویایی هستی، بی کرانی هستی، تضاد در درون هستی ، آغاز و انجام جهان، روح و مادّه).
جانِ جهان ( ارتباط خدا و جهان، وحدت وجود، شناختِ «صورت بخشِ جهان» که ساده و بی صورت است).
انسان ( که در مفصلِ جهان و جانِ جهان ایستاده؛ و آن چه وابسته به انسان است چون: عشق، آزادی و اختیار، زیبایی، تکامل مادّه تا انسان و حرکت آن به سوی انسان کامل، حقیقت حیات، مرگ و راههای انسان به خدا)» (شفیعی کدکنی،۱۳۸۳:۱۶).
امر هستی و نیستی در نظر مولانا با پویایی کاینات پیوند مییابد. انگیزهی این پویایی را مولانا تضادِّ درونی اشیا میداند. وی جهان را جهان هست و نیست میخواند، جهانی که در عینِ بودن پای در نیستی دارد؛ نیستی که خود هستی دیگر است. امّا این هستی و نیستی از آنِ صورتهاست و در ورای هستی و نیستیِ صورتها، از نظر مولانا، غیبِ مطلق جای دارد که گاه از آن به عدم تعبیر میکند و این عدم با وجود مطلق یکی است و آن چه که جلوهگاه این وجود مطلق است«انسان» است:
جمـــلهی اجزای خاک، هست چو ما عشقناک لیــــــک تـــــو ای روح پـــاک نادرهتر عاشقی
( ۶/ب ۳۲۱۵۶)
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 12:19:00 ق.ظ ]