سیما داد در کتاب« فرهنگ اصطلاحات ادبی » در تعریف این عنصر می‏نویسد:
«زاویه‌ی دید، موقعیتی است که نویسنده نسبت به روایت داستان اتخاذ می‌کند و دریچه‌ای است که پیش روی خواننده می‌گشاید تا او از آن دریچه حوادث را ببیند و بخواند». (داد، ۲۵۹:۱۳۸۰)ومستور در مبانی داستان کوتاه دیدگاه را اینگونه تعریف می‏کند: «منظور از دیدگاه یا زاویه دید در داستان، فرم و شیوه روایت داستان است توسط نویسنده. به عبارت دیگر دیدگاه نویسنده است در گفتن داستان.»(مستور، ۳۵:۹۲)میرصادقی درباره زاویه‌‌دید اینگونه سخن گفته‌است :
«زاویه‌روایت یا زاویه دید، نمایش‌دهنده‏ی شیوه‌ای است که نویسنده با آن مواد و مصالح داستان خود را به خواننده ارائه می‌کند. در واقع رابطه‏ی نویسنده را با داستان نشان می‏دهد. این نقل یا طرح موضوع ممکن است از طریق اول شخص یا دوم شخص یا سوم شخص صورت بگیرد.
زاویه دید ممکن است درونی باشد یا بیرونی. درزاویه دید، راوی داستان یکی از شخصیت‌های داستان (شخصیت اصلی یا فرعی) است و داستان از زاویه دید اول شخص روایت می‌شود. در زاویه دید بیرونی، راوی داستان و گوینده هیچ نقشی ندارد و داستان از زاویه دید سوم شخص نقل می‌شود. در این نوع روایت، نویسنده خود، راوی داستان است. زاویه‌ی دید حاوی چند معنی مخصوص است:
۱- زاویه‌ی دید
جسمانی: با وضعیت زمانی و مکانی سر و کار دارد که به اتکای آن نویسنده به مواد و مصالحش می‌پردازد و این مواد و مصالح را از نظر می‌گذراند و آن‌ ها را توصیف و تشریح می­ کند. ۲- زاویه دید ذهنی، با احساس و شیوه‏ی پرداخت نویسنده نسبت به « موضوع »سر و کار دارد. ۳- زاویه‌ی دید شخصی: «مربوط است به روایتی که به کمک آن، نویسنده، موضوعی را نقل یا مطرح می‌کند. این نقل یا طرح موضوع، ممکن است از طریق اول شخص یا دوم شخص یا سوم شخص صورت بگیرد.»(میرصادقی، ۳۸۵:۱۳۹۲و۳۸۶) یونسی معتقد است:
«در طریقه­ی سوم شخص: نویسنده، خود را بیرون از صحنه داستان قرار می‌دهد و جریانات و وقایعی را که برای اشخاص داستان می‏گذرد برای خواننده باز می‌گوید. در طریقه­ی اول شخص، نویسنده به جلد یکی از اشخاص داستان می‏رود و وقایع داستان را که انگار خود شاهد و ناظرشان بوده و در آن‌ ها شرکت داشته برای خواننده تعریف می‌کند.» (یونسی، ۶۹:۱۳۸۶). برای روشن‌تر شدن مطلب به شرح هر کدام از این دو و انواع آن‌ ها می‌پردازیم:
«۱- زاویه دید درونی «گاه داستان به وسیله‏ی شخصیت اصلی و یا توسط شخصیت کم اهمیت تری روایت می‌شود. » میرصادقی، ۳۸۸:۱۳۹۲)
۲- زاویه دید بیرونی
«زاویه دید بیرونی در حیطه‏ی «عقل کل» یا «دانای کل» قرار گرفته‌است. فکری برتر از خارج، شخصیت‌های داستان را رهبری می‌کند و از نزدیک بر اعمال و افکار آنها آگاه است و در حکم خدایی است که از گذشته، حال و آینده آگاه است. درحکم خدایی است، از گذشته و حال و آینده آگاه است و از افکار و احساسات پنهان همه شخصیت‏ها‏ی خود، با خبر است. »(همان: ۳۹۲)
میرصادقی داستان را از لحاظ زاویه دید به پنج گروه تقسیم می‏کند که به شرح هر یک می‏پردازیم: «۱- من- ما روایتی: در این شیوه از روایت داستان، بازگویی و نقل داستان از طریق «من» انجام می‌شود که وقایع و حوادث داستان را بازگو می‌کند. این راوی یا خود قهرمان اصلی داستان است که از او به عنوان «راوی – قهرمان» یاد می‌شود و یا شاهد و ناظر وقایع است که ارتباط اندکی با او دارد یا هیچ‌گونه به او مربوط نیست که در این صورت به آن «راوی – ناظر» گفته می‌شود.
۲- دانای کل: این گونه داستانها که از زاویه دید سوم شخص نقل می‌شوند و نویسنده هم‌چون گزارشگری رفتار و اعمال شخصیت‌های داستان را بازگو می‌کند و وضعیت و موقعیت و چگونگی زمان و مکان را تصویر می‌کند. در این نوع زاویه دید نویسنده آزادی عمل دارد و از بیرون داستان، درون شخصیت‌ها را می‌کاود و افکار و احساسات شخصیت‌ها را برای خواننده بازگو می‌کند. گاه به قالب شخصیت‌ها می‌رود و افکار متقابل آنها را نسبت به هم بازگو می‌‌کند و گاه به میان متن داستان می‌آید و نسبت به مسائل داستان اظهارنظر می‌کند. در واقع نویسنده در این شیوه زاویه دید را از یک شخصیت به شخصیت دیگر تغییر می‌دهد و به ما امکان آگاهی نسبی و همه‌جانبه را از موقعیت‌ها و وضعیت‌های داستان می‌دهد. زیرا با این زاویه دید می‌توانیم افکار شخصیت‌های داستان را بخوانیم.
دانای کل خود به چند گروه تقسیم می‌شود:

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

 


دانای کل محدود

۱-۲- زاویه دید نمایشی
۱-۱- دانای کل نا محدود
در این گونه داستانها وقایع گوناگون و شخصیت‌های داستان از زاویه دید یکی از شخصیت‌ها روایت می‌شود. در این نوع زاویه دید همین شخص به شخصیت‌های دیگر نگاه می‌کند و اعمال، رفتار و افکار آنها را مورد بازبینی و قضاوت قرار می‌دهد.
۱-۲- زاویه دید نمایشی
این گونه داستان تقریباً یکپارچه از گفت و گو‌ست و نشان‌دهنده‏ی اعمال و رفتار قابل رؤیت و تصویر‌پذیر شخصیت‌هاست. در زاویه دید نمایشی یا عینی نویسنده برای تجزیه و تحلیل روانی و خصوصیات خلقی شخصیت‌های داستان اختیار ندارد و «نمی‌‌تواند به «تک‌گویی درونی» یا تشریح آنچه شخصیت‌ها به آن فکر می‌کنند یا چگونگی آنچه می‌گویند، بپردازد.» (همان: ۴۰۱)اگر چه در زاویه دید نمایشی نویسنده از ذهن شخصیت‌های داستان بیرون می‌رود و برای بیان اعمال و رفتار آنها به شیوه‏ی «دانای کل» عمل می‌کند و هر آنچه را که اتفاق می‌افتد به خواننده نشان می‌دهد. اما با این حال نمی‌‌تواند نشان دهد که شخصیت‌ها به چه چیز فکر می‌کنند و طرز تفکر و تلقی آنها از حوادث و شخصیت‌های دیگر چگونه است.
۳- روایت نامه‌ای
داستانهایی که بر اساس مجموعه‏ی نامه‌هایی تدوین و تکوین یافته به روایت نامه‌ای یا مکاتبه‌ای معروف است. «این زاویه دید در قرن هجدهم بسیار رواج داشت.» (همان: ۴۰۴) در قرن نوزدهم نویسندگان بزرگی چون داستایوسکی از این شیوه استفاده کردند. امروزه نویسندگان کمتر این شیوه را به کار می‌برند.
۴- روایت یادداشت‌گونه:
داستانهایی که یادداشت‌های روزانه، هفتگی و ماهانه تدوین داستان را موجب می‌شوند به آنها روایت یادداشت‌گونه اطلاق می‌شود. این گونه‌ یادداشت‌ها ممکن است تاریخ داشته باشند و یا بدون تاریخ نقل شوند. اختلاف این شیوه با نامه‌نگاری در این است که در نامه‌‌نگاری فرد یا افراد خاصی مورد خطاب قرار می‌گیرند و در آن از زاویه دید اول یا دوم شخص استفاده می‌شود اما در شیوه یادداشت گونه فرد خاصی مدنظر نویسنده نیست بلکه مخاطب خواننده است و «نگارش در زاویه اول شخص صورت می‌گیرد.» (همان: ۴۰۸)
تک‌گویی
«تک‌گویی، صحبت یک نفره‌ای است که ممکن است مخاطب داشته باشد یا نداشته باشد، تک‌گویی انواع گوناگون دارد که عبارتند از: الف: تک‌گویی درونی ب: تک‌گویی نمایشی ج: حدیث نفس یا خودگویی.
الف: تک‌گویی درونی
تک‌گویی درونی، گفت‌وگویی است که در ذهن شخصیت داستان جریان دارد. اساس تک‌گویی درونی بر تداعی معانی است. به کمک تک‌گویی درونی خواننده به‌طور غیرمستقیم در جریان افکار شخصیت داستان قرار می‌گیرد و سیر اندیشه‌های او را دنبال می‌کند. اگر صحبت‌کننده، به محیط دور و بر حاضر خود واکنش نشان بدهد، تک‌گویی درونی او، داستانی را تعریف می‌کند که در همان موقع در اطراف او می‌گذرد. اگرافکار او، بر محورخاطره‌هایی می‌گذرد، تک‌گویی او بعضی از حوادث گذشته را که با زمان حال تداعی می‌شود، مرور می‌کند. دست آخر اگر تک گویی او، اساسا واکنشی است، سیر اندیشه صحبت‌کننده، نه زمان حال را گزارش می‌کند و نه یادآور زمان گذشته داستان است، تک‌گویی درونی داستانی برای خودش با زمان نامشخص است.
ب: تک‌گویی نمایشی
تک‌گویی نمایشی، یکی از شیوه‌های نقل داستان کوتاه و رمان است. در شعر نیز مورد استفاده قرار می‌گیرد و در نمایشنامه به تک‌گویی معروف است. در تک‌گویی نمایشی، شخصیت داستان مثل این است که با صدای بلند برای مخاطبی که خواننده او را نمی‌شناسد، حرف می‌زند و برای حرف زدن خود دلیلی دارد و راوی مانند بازیگری روی صحنه تئاتر، تماشاچی را مخاطب قرار می‌دهد. از طریق حرف‌های اوست که خواننده به وضعیت و موقعیت او و آنچه بر او گذشته، آگاهی می‌یابد و تا حدودی به هویت مخاطب او نیز پی می‌برد. وجود همین مخاطب، باعث تمایز، تک‌گویی نمایشی از تک‌گویی درونی می‌شود.
ج: حدیث نفس یا خود گویی
حدیث نفس یا خودگویی یا حرف زدن با خود، آن است که شخصیت، افکار و احساسات خود را به زبان بیاورد تا خواننده یا تماشاچی از نیات و مقاصد او با خبر شود و بدین طریق اطلاعاتی در مورد شخصیت نمایشنامه یا داستان به خواننده داده می‏شود و درعین حال با بیان احساسات و افکار شخصیت، یه پیشبرد عمل داستانی کمک می‏شود. حدیث نفس یکی از روش‏های استفاده از جریان سیال ذهن است. »(میرصادقی، ۱۳۹۲ :۳۹۴-۴۱۷) در این تحقیق تعریف میرصادقی معیار عمل قرار می‏گیرد.

 

۱-۲-۵٫ صحنه

عنصر صحنه توسط نویسندگان مختلفی تعریف شده است که تقریباً تعریف همگی شبیه هم است، به همین دلیل از ذکر تعاریف همه‏ی آنها خودداری می‏گردد و به ذکر تعاریف میرصادقی، مستور و براهنی بسنده می‏شود. «زمان و مکانی را که در آن عمل داستانی صورت می‌گیرد «صحنه» می‌گویند این صحنه ممکن است در هر داستان متفاوت باشد و عملکرد جداگانه‌ای داشته باشد و هر نویسنده، صحنه را برای منظور خاصی به کار گرفته باشد. بعضی از نویسندگان در استفاده از صحنه، مقصود و منظور خاصی را دنبال می‌کنند و بعضی نه. جامعه‌شناسی معاصر، تأکید بسیاری بر محیط‌زیست انسان دارد؛ بنابراین نویسندگان بزرگ امروز به تأثیر محیط بر شخصیت‌های داستان توجه بسیار دارند، زیرا داستان حتماَ باید در جایی اتفاق بیفتد و در زمانی به وقوع پیوندد. از این نظر کاربرد درست صحنه بر اعتبار و قابل قبول بودن داستان می‌افزاید». (میرصادقی، ۴۴۹:۱۳۹۲) و مستور صحنه را اینگونه تعریف می‏کند :
«صحنه ظرف زمانی و مکانی وقوع عمل داستانی است. هر داستان در جایی و در محدوده‏ای از زمان اتفاق می‏افتد، این موقعیت زمانی و مکانی وقوع حوادث داستان، صحنه را تشکیل می‏دهد » (همان :۴۶) همچنین براهنی در تعریف این عنصر می‏گوید: صحنه «زمینه، زمان و مکان حوادث است، فرودگاه جدال‏ها و میدان عمل شخصیت‏ها و طرح و توطئه هاست. زمینه در قصه، سطحی است که بر روی آن اعمال اتفاق می‏افتند، منتها سطحی است که از دو قشر، یکی زمان و دیگری مکان، ساخته شده است.»(براهنی، ۲۹۸:۱۳۶۸و۲۹۹) میرصادقی در کتاب عناصر داستان، عوامل ساخت صحنه را اینگونه برمی‏شمارد:
«- محل جغرافیایی داستان
– کار و پیشه شخصیتها
– زمان یا عصر و دوره وقوع حادثه
– محیط کلی و عمومی شخصیت‏ها »(میرصادقی، ۴۵۳:۱۳۹۲)
دراین تحقیق تعریف صحنه ازنظر مصطفی مستور و عوامل ساخت صحنه از نظر میرصادقی ملاک عمل قرار گرفته است.

 

۱-۲-۶٫ لحن

نظریه پردازان ادبی تعاریف مختلفی از این عنصر بیان کرده‏اند که در تعریف برخی از آنها به لحن نویسنده در رابطه با خود اثر پرداخته شده است :«لحن، ” شیوه پرداخت ” نویسنده نسبت به اثر است، به طوری که خواننده آن را حدس بزند.» (میر صادقی، ۵۲۳:۱۳۹۲) «لحن محصول آگاهانه‏ی نویسنده از رخدادها و موضوع داستان و ترکیب اجزای مختلف قصه است.»(بی نیاز، ۵۹:۱۳۹۲) «به هرحال، لحن،” نقطه نظر و دید نویسنده نسبت به موضوع داستان” است. (شمیسا، ۱۶۵:۱۳۷۳)
و گروهی دیگردر تعریفشان نقش مخاطب را برجسته می‏کنند نظیر آی. ا. ریچاردز که لحن را «بیان غرض گوینده ه‏ی اثر ادبی نسبت به مخاطبانش تعریف می‏کند و آنرا در تعیین موضع نویسنده نسبت به مخاطب موثر می‏داند »(داد، ۱۳۷۸ذیل« لحن /نواخت ») براهنی نیز معتقد است:
«به طور کلی وضع زبانی هر قصه از مجموع دو برداشت درباره لحن ساخته شده است. یکی لحن عمومی نویسنده که تکیه بر روی سبک عمومی قصه‌نویس و جهان‌بینی او در کلام دارد و دیگری لحن تک‌تک شخصیت‌ها که بیشتر از رابطه‌ای که آنها با متن عمومی قصه و سایر شخصیت‌ها پیدا می‌کنند به وجود آمده است.» (براهنی، ۱۳۶۸: ۳۵۳)
در این پژوهش تعریف رضا براهنی که هر دو جنبه را مد نظر قرار داده است، معیار قرار گرفته است.

 

۱-۲-۷٫ فضا

مصطفی مستور معتقد است:
«مفهوم فضا در داستان به روح مسلط و حاکم بر داستان اشارت دارد. فضا سایه‏ای است که داستان در اثر ترکیب عناصرش بر ذهن خواننده می‏افکند.»(همان :۵۱)
میرصادقی درمورد فضا می‏نویسد: «در فرهنگ اصطلاحات ادبی هاری‌شا، فضا و رنگ چنین تعریف شده‌است: اصطلاح فضا و رنگ، ازعلم هواشناسی به وام گرفته شده، برای توصیف تأثیر فراگیر اثر خلاقه‌ای از ادبیات یا نمونه‌های دیگری از هنر به کار برده می‌شود. فضا و رنگ با حالت مسلط مجموعه‌ای که از صحنه، توصیف و گفتگو آفریده می‌شود،سر وکار دارد.» (میرصادقی، ۵۳۱:۱۳۹۲) و سیروس شمیسا در تعریف « فضا» می نویسد:
«فضا- جو- فضای ذهنی داستان است که نویسنده آن را به وجود می آورد. فضا می تواند شاد یا غمگینانه باشد.»(شمیسا، ۱۶۴:۱۳۷۳)براهنی در کتاب قصه‌نویسی می‏نویسد: «محیط یا فضا برداشت ذهنی و یا عاطفی شخصیت‏ها ویا نویسنده و حتی گا‌هی خواننده از زمینه است.»(همان :۳۱۰) دراین تحقیق تعریف میرصادقی ملاک عمل قرار گرفته‌است.

 

۱-۲-۸٫ زبان

گروهی از نویسندگان، مانند میرصادقی و یونسی زبان را به عنوان عنصری مجزا در داستان به حساب نیاورده‏اند. گروه دیگری همچون بی‏نیاز و مستور به تعریف زبان به عنوان یکی از عناصر داستان پرداخته‏اند.
مصطفی مستور درمورد « زبان» در داستان معتقد است:
«زبان، شیوه ی سخن گفتن نویسنده است در داستان. این شیوه می تواند از سوی راوی و یا خود نویسنده اختیار شود. عناصری که به زبان هویت می‌دهند طیف گسترده ای را تشکیل می‌دهند که دریک سوی آن قواعد دستوری یا صرف و نحو زبان قرار دارد، در میانه‌ی آن آرایه‌های زبانی نظیر: ‌استعاره،تمثیل، تشبیه، نماد، اسطوره، کنایه، قیاس، اطناب و ایجاز و در انتهای دیگر آن کارکردهایی نظیر: طنز، توصیف و گفت و‌گو.
وقتی که گفته می‌شود “زبان داستان نمادین. استعاری، موجز، توصیفی، کنایی، طنزآلود و یا محاوره ای است اشاره به”یکی از عناصر مسلط زبان بر روایت” است. زبان برای نویسنده، وسیله‌ی بیان درونیات و ذهنیات است. آن چه به خیال و تصورهای نویسنده شکل و جنبه ی عینی و ملموس می‌بخشد و به اندیشه‏ها و ذهنیات او صورت مادی و حقیقی می‌دهد زبان است. زبان در داستان از اهمیت فراوانی برخوردار است تاجایی که وجودش بخشی از داستان را تشکیل می‌دهد و به عنوان عنصری اساسی و ارتباطی به‌حساب می‌آید. نویسنده قادراست به کمک آن با آگاهی و آشنایی به فرهنگ گذشته و حال، بهترین کلمات و عبارات را دربهترین موقعیت در داستانش بنشاند. زبان باید بیان کننده‌ی عواطف و روابط حساس انسانی باشد و نویسنده هم باید با شناخت و آگاهی از آهنگ و ظرفیت تاریخی و عاطفی و ذات یک کلمه به نحو صحیح در به‌کارگیری آنها در پیشبرد نثر داستانی استفاده کند. »(مستور، ۵۱:۱۳۹۲)
فتح الله بی‏نیاز در کتاب درآمدی بر داستان‌‌نویسی و روایت‌شناسی در مورد زبان بیان می‏کند:
روش سخن گفتن در روایت را به طور خلاصهزبان می‏گویند. ممکن است مستقیما متعلق به نویسنده باشد یا راوی انتخابی او. در زبان از آرایه‌هایی همچون استعاره، تشبه، نماد، قیاس تمثیل، اسطوره استفاده می‏شود و ممکن است به ایجاز، اطناب، وصف، طنز، زبان محاوره‏ای و کنایی گرایش داشته باشد.» (بی نیاز، ۹۸:۱۳۹۲)
هر جند تعریف بی‏نیاز شبیه بخشی از تعریف مستور است اما با خواندن ادامه تعریف مستور به جامعیت و رسایی تعریفش در مورد عنصر زبان پی می‏بریم، بنا براین در این تحقیق تعریف مستور ملاک عمل قرار می‏گیرد.

 

۱-۲-۹٫ تکنیک

عنصر تکنیک از طرف نویسندگان مختلفی به عنوان یک عنصر مورد توجه واقع شده است. مصطفی‌مستور، ناصر ایرانی و فتح الله بی‏نیاز از جمله نویسندگانی هستند که به تعریف آن پرداخته‏اند، تعریف هریک چنین است. مستور در مورد تکنیک داستان می نویسد:
«تکنیک به مجموعه روش‌هایی گفته می‌شود که در صورت‌بندی روایت مورد استفاده قرار
می گیرند. تأکید براین نکته ضروری است که:اولاً تکنیک روش است. ثانیاً این روش تنها در فرم روایت به کار می رود و نه درمعنای آن.
به عبارت دیگر تکنیک ابزاری است در خدمت” چگونه گفتن” و نه ” چه گفتن. طبیعی است که این روش‏ها در عناصر صوری داستان کاربرد دارند. چگونگی انتخاب شروع داستان، با گفتگو یا توصیف یا حادثه یا شخصیت پردازی – نمونه‏ای است از تکنیک نویسندگی. انتخاب نوع زمان داستان، – حال یا گذشته ویا ترکیبی از آنها- ثابت یا متغییر بودن زاویه دید در طول داستان، استفاده از نقل قول مستقیم یا غیر‌مستقیم در گفتگو‏ها، کاربرد توازی در نقل روایت بخشهای مختلف داستان چگونگی تزریق اطلاعات به داستان وهزار نکته ریز و درشت دیگر که ریشه در تاریخ داستان نویسی دارند نمونه‏های دیگری هستند ازتکنیک‏های چگونه گفتن در هنر داستان نویسی. »(مستور، ۵۲:۹۲-۵۳) فتح الله بی‏نیاز در کتاب درآمدی بر داستان نویسی و روایت شناسی تعریفی کاملاً مشا‌به تعریف مستور داده است که‌ از ذکر آ‌ن‌ خودداری‌ شد. ناصر ایرانی درتعریف‌ تکنیک می‌نویسد:
«تکنیک وسیله ای است که نویسنده به کمک آن تجربه اش را بیان می کند. تکنیک تنها وسیله‌ای است که نویسنده در اختیار دارد تا موضوع یا محتوای داستانش را کشف کند، معنای آن را به خواننده منتقل سازد، و بالاخره، آن را ارزشیابی کند. بنابراین در هنر، درهمه‌ی شکلهای هنری و از جمله رمان، تکنیک نقشی لازم را به عهده دارد و هیچ هنرمندی قادرنیست خود را از قید آن رها‌سازد، چون هنر بدون تکنیک قابل تصور نیست. آن چه بدون تکنیک قابل تصوراست محتوا یا تجربه است که به آن هنر نمی‌تواند گفت. » (ایرانی، ۷۶:۱۳۶۴)
از میان این تعاریف، تعریف مستور رسا و جامع است و تعریف ناصرایرانی در ارائه تصویر درست، تفهیم وانتقال جامع و کامل عنصر تکنیک به مخاطب موفق نیست. لازم است، عناصر موثر در تکنیک به صورت مجزا ذکر گردند. این عناصر عبارتند از :«۱- چگونگی انتخاب شروع داستان،-‌ با گفتگو یا توصیف یا حادثه و یا شخصیت پردازی ۲- انتخاب نوع زمان داستان، – حال یا گذشته یا ترکیبی از آن‌ ها۳- ثابت یا متغییر بودن زاویه دید در طول روایت ۴- استفاده از نقل قول مستقیم ویا غیر مستقیم در گفتگوها ۴- کاربرد توازی در نقل روایت بخش‏های مختلف داستان ۵- چگونگی تزریق اطلاعات به داستان و هزاران نکته‏ی ریز و درشت دیگر. » (مستور، ۵۳:۹۲) . در این پژوهش، تعریف مستور معیار قرار می‏گیرد.

 

۱-۲-۱۰٫گفت وگو

صاحبنظران مختلفی به تعریف عنصر گفتگو همت گماشته‏اند که تعریف چند نفر در پی می‏آید. یونسی معتقد است « گفتگو باید چنان باشد که خواننده احساس کند با مردم زنده سر وکار دارد. مردم عادی در زندگی روزمره خود، جملات کوتاه و گویا به کار می‏برند و این جملات حتّی در بین طبقات تحصیل کرده نیز اغلب از نظر دستوری درست نیست.» (یونسی، ۱۳۸۶ : ۳۹۷)
و میرصادقی در تعریف گفت و گو می‏گوید: «صحبتی را که میان دو شخص یا بیشتر رد وبدل می‏شود، یا آزادانه در ذهن شخصیت واحدی در اثری ادبی (داستان، نمایشنامه، شعر…)پیش می‏آید، گفتگو می‏نامند. گفت وگو به معنای مکالمه و صحبت کردن با هم و مبادله افکار و عقاید است و در داستان منظوم، داستان و نمایش نامه و… به کار می‏رود.»(همان، ۴۶۶)
«گفت وگو بنیاد تئاتر را پی می‏ریزد. اما در داستان یکی از عناصر مهم است، پیرنگ را گسترش می‏دهد، درون مایه را به نمایش می‏گذارد و شخصیت‏ها را معرفی می‏کند و عمل داستانی را پیش می‏برد.» (میرصادقی، همان: ۴۶۳)«نقش اصلی گفت وگو، اطلاع رسانی و ترکیب شخصیت با عمل است. گفت وگو، اطلاعات میدهد، نوع نگرش را افشا می‏کند؛ واکنش را بیان میکند و سؤالی را طرح می‌کند.» (سلیمانی، ۱۳۸۳: ۳۷۳) «گفت وگو ممکن است میان دو شخصیت یا بیشتر صورت گیرد، یا تنها در ذهن شخصیت واحدی تحقق پیدا کند که به آن تک‌گویی درونی‌گویند. شیوه‏ای که افکار درونی شخصیت داستان را نشان می‏دهد و تجربه درونی و عاطفی او را غیرمستقیم نقل میکند. این شیوه مؤثری است که بعضی از نویسندگان برای معرفی و تکوین شخصیت و پیشبرد داستان از آن استفاده میکنند.» (میر صادقی، ۱۳۹۲: ۴۷۹) یونسی در کتاب هنر داستان نویسی در مورد عنصر گفت و گو معتقد است:
«گفت و گو عنصر مهمی از داستان کوتاه یا رمان را تشکیل می‏دهد، زیرا جزء مهمی از زندگی است. بنابر این برای اینکه مردم داستان جالب باشند و در ضمن خواننده حضور نویسنده‏ی داستان را احساس نکند، نویسنده باید به عوض اینکه خود از جانب آنها سخن گوید و مترجم احوالشان باشد، اجازه دهد خودسخنگوی خویش باشند و باواسطه با خواننده روبرو نشوند. خواننده معمولی از داستانی که تنها نقل ساده و یکنواخت باشد بیزار است وگفتگو را بیشتر می‏پسندد.» (یونسی، ۴۷:۱۳۸۶)
از میان تعاریف ارائه شده درباره‏ی عنصر گفتگو تنها میرصادقی به معنای واقعی، تعریف جامع، رسا و قابل استنادی ارائه کرده است، یونسی فقط از ویژگی‏های گفتگو سخن گفته و بیشاب از نقش آن سخن به میان آورده‌است که در این پژوهش تعریف جمال میرصادقی ملاک عمل قرار می‏گیرد.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:50:00 ب.ظ ]