ب) هدف اصلی، توحید اجتماعی است، توحید نظری و توحید عملی فردی، مقدمهی لازم توحید اجتماعی است. توحید نظری مربوط به شناخت خداوند است. برای انسان – فی حد ذاته – هیچ ضرورتی نیست که خدا را بشناسد یا نشناسد، تنها عامل محرک روح او، خدا باشد یا هزاران چیز دیگر، همچنان که به طریق اَولی برای خداوند فرق نمیکند که انسان او را بشناسد یا نشاناسد، بپرستد یا نپرستد، ولی نظر به این کمال انسان در «ما» شدن و توحید اجتماعی است، و این امر بدون توحید نظری و توحید عملی فردی میسر نیست، خداوند معرفت خود و پرستش خود را فرض کرده است، تا توحید اجتماعی محقق گردد.[۱۰۴]
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
ج) هدف اصلی، شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به اوست؛ توحید اجتماعی مقدمه و وسیلهی وصول به این هدف عالی است. زیرا – همچنان که قبلاً گفته شد – در جهان بینی توحیدی، جهان ماهیت «از اویی» و «به سوی اویی» دارد؛ از این رو کمال انسان در رفتن به سوی او و نزدیک شدن به اوست. انسان از یک امتیاز خاص بهرهمند است و آن اینکه به حکم نَفَختُ فیهِ مِن رُوحی واقعیتش واقعیت خدایی است. فطرت بشر، فطرت خداجویانه است؛ از این رو سعادتش، کمالش، نجاتش، خیر و صلاح و فلاحش در معرفت و خدا و پرستش و پیمودن بساط قرب اوست، ولی نظر به اینکه انسان بالطبع اجتماعی است و اگر انسان را از جامعه جدا کنیم دیگر انسان نیست، و اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعی حکمفرما نباشد، حرکت خداجویانهی انسان امکان پذیر نیست، پیامبران به اقامهی عدل و قسط و نفی ظلم و تبعیض پرداختهاند. علی هذا ارزشهای اجتماعی، از قبیل عدل، آزادی، مساوات، دموکراسی، و همچنین اخلاق اجتماعی، از قبیل جود، عفو، محبت و احسان ارزش ذاتی ندارند و بالذات کمالی برای بشر محسوب نمی شود؛ همهی ارزششان ارزش مقدمی و وسیلهای است که قطع نظر از ذی المقدمه، بود و نبود آنها علی السویه است. اینها شرایط وصول به کمالند، نه خود کمال، مقدمات فلاح و رستگاریاند، نه خود فلاح و رستگاری، وسایل نجاتند و نه خود نجات.
د) نظریه چهارم این است که همچنان که در نظریه سوم آمد، غایت انسان و کمال انسان، بلکه غایت و کمال واقعی هر موجودی، در حرکت به سوی خدا خلاصه میشود و بس. ادعای این که پیامبران از نظر ثنوی بودهاند، شرک لایُغفر است، همچنان که ادعای این که هدف نهایی پیامبران فلاح دنیوی است و فلاح دنیوی جز برخورداری از مواهب طبیعت و زندگی در سایه عدل و آزادی و برابری و برادری نیست، ماده پرستی است ولی برخلاف نظریه سوم، ارزشهای اجتماعی و اخلاقی با این که مقدمه و وسیلهی وصول به ارزش اصیل و یگانهی انسان یعنی خداشناسی و خداپرستی است، فاقد ارزش ذاتی نیستند.
ارزشهای اخلاقی و اجتماعی نسبت به معرفت حق و پرستش حق، ریشه فطری دارد. چنین نیست که اگر انسان به معرفت کامل حق و پرستش حق رسید، وجود و عدم راستی، درستی، عدل، کرم، احسان، خیرخواهی، جود و عفو عَلَی السویه است زیرا اخلاق عالی انسان نوعی خداگونه بوده است دتَخَلَّقوا بِاَخلاقِ الله[۱۰۵] و در حقیقت درجه و مرتبهای از خداشناسی و خداپرستی است ولو به صورت ناآگاهانه، یعنی علاقه انسان به این ارزشها ناشی از علاقهی فطری به متصف شدن به صفات خدایی است، همچنین خود انسان توجه به ریشهی فطری آنها نداشته باشد و احیاناً در شعور آگاه خود منکر آن باشد. این است که معارف اسلامی میگوید: دارندگان اخلاق فاضله، از قبیل عدالت، احسان، جود و غیره هر چند مشکوک باشند، اعمالشان در جهان دیگر بی اثر نیست. این گونه افراد اگر کفر و شرکشان از روی عناد نباشد، به نوعی در جهان دیگر مأجورند. در حقیقت این گونه اشخاص بدون آنکه خود آگاه باشند، به درجهای از خداپرستی رسیدهاند.[۱۰۶]
۳-۳-۲- دعوت به مکارم اخلاق
کلمه کرامت در آثار زیاد آمده و همان مفهوم بزرگواری را دارد. جملهای است از پیامبر (ص) فرمود: «اِنّی بُعثتُ لِاُتَمِّمَ مکارِمَ اخلاق»[۱۰۷]. گاهی در ترجمه فارسی، این جمله را غلط ترجمه میکنند، میگویند: پیغمبر فرمود که من مبعوث شدم که اخلاق نیک را تکمیل کنم. نه، این ترجمه رسایی نیست. پیغمبر بیشتر از این گفت. اگر پیغمبر (ص) گفته باشد: من مبعوث شدم که اخلاق نیک را تکمیل کنم این چیز تازهای است، نیست هر صاحب مکتبی، هر نوع اخلاقی آورده باشد، عقیدهاش این است که اخلاق نیک همین است که من میگویم. آن اخلاقی که اساساً دستور تَدَنّی و پَستی میدهد هم معتقد است که اخلاق نیک همین است. آن دیگری مثل «نیچه» که اساساً میگوید: بشر باید تکیهاش به زور باشد، گناهی بالاتر از ضعف نیست، به ضعیف ترحم نکنید و زیر بالش را نگیرید، هم میگوید: اخلاق نیک همین است که من میگویم. پیغمبر (ص) نه تنها فرمود اخلاق، بلکه نیکی را هم در مکتب خود تفسیر کرد، من تنها نمیگویم نیک، نیک را همه میگویند، این که چیز تازهای نیست. بُعثتُ لِاُتَمِّمَ مکارِمَ اخلاق، من مبعوث شدم که اخلاقی را تکمیل کنم که در آن روح مکرمت هست؛ یعنی اخلاق بزرگواری، اخلاق آقایی، اما نه آقایی به معنای آن سیادتی که بر دیگری مسلط بشوم بلکه آقایی که روح من آقا باشد و از پستی، دئانت، دروغ، غیبت، از تمام صفات رذیله احتراز داشته باشد، خودش را برتر و بالاتر از اینها بنداند و در این زمینه به قدری ما در آثار اسلامی داریم که اِلی ماشاءِالله.[۱۰۸]
۳-۳-۳- دعوت به تعلیم و تعلم
رسول گرامی اسلام (ص) وارد مسجد مدینه شد. چشمش به دو اجتماع افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود و هر دستهای حلقهای تشکیل داده، سرگرم کاری بودند. یک دسته مشغول عبادت و ذکر، و دسته دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند. هر دو دسته را از نظر گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد. به کسانی که همراهش بودند رو کرد و فرمود: این هر دو کار نیک میکند و بر خیر و سعادتند. آن گاه جملهای اضافه کرد: لکن من برای تعلیم و دانا کردن فرستاده شدهام. پس خودش به طرف همان دسته تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت و در حلقهی آنها نشست.[۱۰۹]
۳-۳-۴- دعوت به آزادی اجتماعی و معنوی
در نصّ قرآن مجید یکی از هدفهایی که انبیاء داشتهاند، این بوده است که به بشر آزادی اجتماعی بدهند، یعنی افراد را از اسارت و بندگی و بردگی یکدیگر نجات بدهند. قرآن کتاب عجیبی است، بعضی از معانی و مفاهیم است که در یک عصر، به اصطلاح گل میکند، زنده میشود، اوج میگیرد ولی در عصرهای دیگر اگر نگاه بکنید، آن قدر اوج نداشته است. در بعضی از عصرها میبینیم که برخی از کلمات به حق اوج میگیرد، وقتی به قرآن مرجعه میکنیم، میبینیم چقدر در قرآن این کلمه اوج دارد و این عجیب است. یکی از حماسههای قرآنی، همین موضوع آزادی اجتماعی است. من خیال نمیکنم که شما بتوانید جملهای زندهتر و موج دارتر از جملهای که در این مورد در قرآن هست پیدا کنید. شما در هیچ زمانی پیدا نخواهید کرد نه در قرن ۱۸ و نه ۱۹، و نه در قرن ۲۰، در این قرنهایی که شعار فلاسفهی بشر آزادی بوده است، و آزادی بیش از اندازه زبانزد مردم بوده و شعار واقع شده است، شما چه جملهای پیدا کنید زندهتر و موج دارتر از این جمله که قرآن دارد.[۱۱۰]
خداوند در این آیه «قُلْ یا أهْلَ الْکِتاب تَعالوْا إلی کَلِمَهٍ إلی کَلِمَهٍ سواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ ألّا نَعْبُدُ إلّا اللهَ وَلا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلا یَتَّخِذُ بَعْضُنا بَعْضاً أرْباباً مِنْ دُونِ الله»
ای پیغمبر! به این کسانی که مدعی پیروی از یک کتاب آسمانی گذشته هستند، به این یهودیها، به این مسیحیها، به این زرتشتیها و حتی شاید به این صائبیها – که در قرآن اسمشان آمده است – و به همهی ملتهایی که پیرو یک کتاب قدیم آسمانی هستند، این طور بگو: بیایید همه ما جمع شویم دور یک کلمه، زیر یک پرچم، آن پرچم چیست؟ دو جمله بیشتر ندارد: یک جمله اش این است ألّا نَعْبُدُ إلّا اللهَ وَلا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً. در مقام پرستش جز خدای یگانه چیزی را پرستش نکنیم نه مسیح را بپرستیم، نه غیر مسیح را و نه هر اهرمن را پرستش کنیم، جز خدا هیچ موجود را پرستش نکنیم.
جمله دوم: وَلا یَتَّخِذُ بَعْضُنا بَعْضاً أرْباباً مِنْ دُونِ الله. این که هیچ کدام از ما دیگری را بنده و برده خودش نداند و هیچ کش هم یک نفر دیگر را ارباب و آقای خودش نداند، یعنی نظام آقایی و نوکری ملغا، نظام استثمار ملغا شده و هیچ کس حق استثمار و استعباد دیگری را نداشته باشد و این آزادی معنوی است که قرآن صراحتاً بیان کرده و وظیفه پیغمبران است که علاوه بر اینکه نه تنها مبلغ آزادی اجتماعی هستند به بشر آزادی معنوی بدهند و آزادی معنوی است که بیشتر از هر چیز دیگر ارزش دارد. تنها آزادی اجتماعی مقدس نیست.
در اینجاست که یک مبلّغ اسلامی باید بسیار با نگاه تیزبینانه علاوه که مردم را متوجه آزادی اجتماعی میکند باید آنها را هم به آزادی معنوی که مقدستر است آگاه سازد. چون آزادی اجتماعی بدون آزادی معنوی میسر و عملی نیست. و این است درد امروز جامعه بشری که بشر امروز میخواهد آزادی اجتماعی را تأمین کند ولی به دنبال آزادی معنوی نمیرود؛ یعنی نمیتواند قدرتش را ندارد چون آزادی معنوی را جز از طریق نبوت، انبیاء، دین، ایمان و کتابهای آسمانی نمیتوان تأمین کرد.
۳-۳-۵- دعوت به فطرت و اندیشه
در نهج البلاغه جمله معروفی است درباره فلسفه بعثت انبیاء، میفرماید: فَبَعَثَ فیهِم رُسُلَهُ، وَاتَرَ الیهِم انبیاءَه لِیَستَأ دُوهم میثاق فِطرَتِهِ وَ تَذکّرَ و هُم منسِی نَعمتِهِ و یحتجّوا عَلَیهِمِ بالتّبلیغ[۱۱۱]. یعنی خدا پیامبران را یکی پشت سر دیگری فرستاد. برای چه؟ برای اینکه خدا پیمانی با تکوین در سرشت آدمیان نهاده است (میخواهد بگوید: دین، امری نیست که بر بشر تحمیل شده باشد، بلکه پاسخ به ندای فطرت بشر است. پیغمبران آمدهاند که پیام خدا را به مردم ابلاغ کنند و از این راه با مردم اتمام حجت نمایند. در نهج البلاغه آمده که حضرت میفرماید: در عقلهای مردم، در فکر مردم، در روح مردم، در اعماق باطن مردم، گنجهایی مدفون است، گنجهایی عقلانی در عقل مردم وجود دارد ولی روی این گنجها را خاکها و غبار پوشانیده است. پیغمبران آمدهاند تا این غبارها را، این لایههای خاک را بزدایند و این گنجی را که مردم در درون خود دارند، به خود آنها بنمایانند. هر فردی در خانهی روح و روان خود گنجی دارد و از آن بی خبر است. پیغمبران آمدهاند آن گنج را بنمایانند، تا هر کس با کمال شوق و شور و ابتهاج در صدد بیرون آوردن گنج خودش باشد. پیغمبران خدا همه مبلّغند به این بیان که عرض کردم، ولی همه مشرّع نیستند. این است که پیغمبران خدا دو دستهاند: پیغمبرانی که هم مشرعند و هم مبلّغ، و پیغمبرانی که فقط مبلغند. پیغمبران مشرع، یعنی پیغمبران قانونگذار که عدهشان خیلی کم است. جمیعاً پنج تا میشوند: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و خاتم الانبیاء محمد مصطفی (ص) ولی همهی پیغمبران مبلغ رسالات الهی هستند، همچنان که آمر به معروف و ناهی از منکر هستند. این که میگویند ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر آمدهاند، هر پیغمبری برای بشر قانون نیاورده، آنها که قانون آورده محدودند. سایر پیغمبران مبلغ پیامی بوده اند که پیغمبران مشرع آوردند و آنها را پیغمبران تبلیغی باید گفت. همان طوری که بعد از پیغمبر آخر الزّمان و خاتم، پیغمبران مشرعی نخواهد آمد، بعد از او پیغمبر مبلّغی هم نخواهد آمد، ولی مبلّغ باید باشد، چطور؟
چون دورهی ختیمیّه، دورهی کمال و بلوغ بشر است. در این دوره آن وظیفهای که ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر منهای پنج تا انجام میدادند [و در واقع خدا خودش انجام میدهد، یعنی پیغمبرانی را برای این کار مبعوث میکرد] یعنی تبلیغ را، باید مردم عادی انجام بدهند، غیر پیغمبران باید انجام بدهند، علما و غیرعلما باید انجام بدهند. این است که مبلّغین واقعی اسلام، پیامبران پیامبرند، یعنی پیام پیامبر را به مردم میرسانند.[۱۱۲]
بخش چهارم:
۳-۴- مخاطبان تبلیغ درسیره رسول الله(ص)
مخاطبان مبلغ هنگام تبلیغ در حقیقت همان مخاطبان ایدئولوژی اسلام و قرآن هستند. ایدئولوژیها دو گونهاند: انسانی و گروهی.
ایدئولوژیهای انسانی، یعنی ایدئولوژیهایی که مخاطب آنها نوع انسان است، نه قوم یا نژاد یا طبقه خاص، و داعیهی نجات نوع انسان را دارد، نه نجات و رهایی گروه یا طبقه معین. طرحی که ارائه میدهد، شامل همهی انسانهاست، نه دستهی مخصوصی، پشتیبانان و حامیانی که جلب میکند، از میان همهی قشرها، گروه ها، ملتها و طبقات است، نه یک قشر یا گروه معین.
ایدئولوژی گروهی، برعکس، مخاطبش گروه یا طبقه یا قشر خاص است و داعیهی رهایی و نجات یا سیادت و برتری همان گروه را دارد و مخاطبش هم تنها همان گروه است و طرحی هم که ارائه میدهد، ویژهی همان گروه است و تنها از میان همان گروه هم پشتیبانی و حامی و جذب میکند و سرباز میگیرد.
هر یک از این دو نوع ایدئولوژی، مبنی بر نوعی دید دربارهی انسان است. ایدئولوژی عام و انسانی، مانند ایدئولوژی اسلامی، نوعی شناخت از انسان دارد که از آن به فطرت تعبیر میشود. از نظر اسلام، انسان در جریان خلقت، مقدم بر تأثیر عوامل تاریخی و عوامل اجتماعی، دارای بعد وجودی خاص شده و استعدادهایی والا – که او را از حیوان متمایز میکند و به او هویت میبخشد – به او داده شده است. طبق این نظر، انسان در متن خلقت از نوعی شعور وجدان نوعی که در همهی انسانها وجود دارد بهرهمند شده و همان وجان فطری به او تعیین نوعی و صلاحیت دعوت، مخاطب واقع شدن، حرکت و جنبش داده است. این ایدئولوژیها با تکیه به وجدان فطری مشخص نوع انسان، دعوت خود را آغاز میکنند و حرکت میآفرینند.
گروهی از ایدئولوژیها دیدی دیگر از انسان دارند. از نظر یان ایدئولوژیها، انسان نوعی، صلاحیت دعوت و طرف خطاب قرار گرفتن و حرکت و جنبش ندارد، زیرا شعور و وجدان و گرایشهای انسان تحت تأثیر عوامل تاریخی در حیات ملی و قومی و یا تحت تأثیر عوامل اجتماعی در موضع طبقاتی انسان مشخص میشود. انسان مطلق، صرف نظر از عوامل تاریخی یا اجتماعی خاص، نه شعور دارد و نه وجدان و نه صلاحیت دعوت و خطاب، بلکه موجودی انتزاعی است، نه عینی.
مارکسیسم و همچنین فلسفههای ملی و قومی بر چنین دیدی از انسان مبتنی است. خاستگاه این فلسفهها منافع طبقاتی و یا احساسات قومی و نژادی و حداکثر فرهنگ قومی است.[۱۱۳]
بدون شک ایدئولوژی اسلامی از نوع اول و خاستگاه آن، فطرت انسان است، لهذا مخاطب اسلام «الناس =» عموم مردم است. نه طبقه یا گروه خاص.
اسلام عملاً توانسته از میان همهی گروه ها حامی و پشتیبان جلب کند، حتی از میان طبقهای که با آنها به نبرد برخاسته است. یعنی طبقهی مَلأ و مُترفِ به اصطلاح قرآن.
سربازگیری از طبقهای علیه خود آن طبقه و از گروهی علیه منافع خود آن گروه، بلکه شورانیدن یک فرد علیه تبهکاری شخص خودش، کاری است که اسلام فراوان در طول تاریخ کرده و میکند. اسلام به حکم آنکه دین است و در درونیترین لایههای وجود انسان نفوذ میکند، و از طرف دیگر بر فطرت انسانی انسان تکیه دارد، قادر است فرد را علیه تبهکاری خودش برآشوباند و بشوراند و انقلاب خود علیه خود به وجود آورد که نامش «توبه» است. ایدئولوژیهای گروهی و طبقاتی، تنها قدرت انقلابیشان شورانیدن فرد علیه فرد دیگر، یا طبقه علیه طبقهی دیگر است، ولی هرگز قادر نیستند انقلاب فرد علیه خود برپا کنند، همچنان که قادر نیستند فرد را در درون خود از ناحیه خود تحت مراقبت و کنترل قرار دهند.[۱۱۴]
اسلام به حکم این که مذهب است – و به حکم این که دین خاتم است، بیش از هر مذهب آسمانی دیگر – برای برپا داشتن عدالت اجتماعی آمده و قهراً هدفش نجات محرومان و مستضعفان نیستند، همچنان که حامیان خود را تنها از این طبقه جلب نکرده است. اسلام حتی از میان طبقاتی که به نبرد با آنها برخاسته است، با تکیه به نیروی مذهب از یک طرف و بر فطرت انسانی انسان از طرف دیگر – به گواهی تاریخ – سرباز گرفته است. اسلام تئوری پیروزی انسانیت بر حیوانیت، علم بر جهل، عدالت بر ظلم، مساوات بر تبعیض، فضیلت بر رذیلت، تقوا بر بی بند و باری، توحید بر شرک است. پیروزی مستضعفان بر جباران و مستکبران یکی از مظاهر و مصادیق این پیروزیهاست.[۱۱۵]
نکاتی در قرآن وجود دارد که از آن استنباط کرد و میتوان تشخیص داد که مخاطبان قرآن چه کسانی هستند. در قرآن تعبیراتی نظیر هُدیً لِلمُتَقین، هدایت است برای پرهیزکاران. در اینجا سوالی پیش میآید که هدایت برای پرهیزکاران لزومی ندارد، زیرا آنها خود پرهیزکارند و از سوی دیگر، میبینیم که قرآن خود را چنین معرفی میکند. در سوره ص آیات ۸۷ و ۸۸ :
«إنَّ هُوَ ألّا ذِکْرٌ لِلعالَمینَ وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ»
این قرآن نیست مگر مایهی بیداری همهی جهانیان و خبرش را خواهید شنید.
پس آیا این کتاب برای همه جهانیان است یا صرفاً برای مؤمنین؟ باز در آیه دیگر، پروردگار سبحان خطاب به پیامبر میگوید:
«وَما ارسَلناکَ اِلّا رَحمَهً لِلعالَمین»
«ما تو را نفرستادیم مگر آن که رحمتی هستی برای همهی عالمیان»
در آیاتی که خطاب قرآن به همهی مردم است، در واقع میخواهد بگوید: قرآن اختصاص به قوم و دستهی خاصی ندارد، هر کس به سمت قرآن بیاید نجات پیدا میکند؛ و اما در آیاتی که از کتاب هدایت بودن برای مؤمنین و متقین نام میبرد، میخواهد این نکته را روشن کند که در نهایت چه کسانی رو به سوی قرآن خواهند آورد و چه گروه هایی از آن دوری خواهند گزید. قرآن از قوم خاص و قبیله معینی به عنوان علاقهمندان و ارادتمندان خود یاد نمیکند. نمیگوید قرآن در تیول این قوم یا آن قوم قراردارد و در واقع همه افراد را مخاطب خودش میداند. قرآن برخلاف سایر مکاتب است، انگشت روی منافع یک طبقهی خاص نمیگذارد. نمیگوید مثلاً صرفاً برای تأمین منافع لان طبقه آمده است. مثلاً نمیگوید تنها وقتی هدفش حمایت از طبقه کارگران است، یا پشتیبانی از طبقه کشاورزان، قرآن در مورد خودش تأکید میکند که کتابی است برای برقراری عدالت.[۱۱۶]
دربارهی پیامبران میگوید:
«وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»[۱۱۷]
قرآن قسط و عدالت را برای کل جامعه انسانی میخواهد، نه فقط برای این طبقه یا آن قوم و قبیله. قرآن برای جلب انسانها به سمت خود – برخلاف بعضی مکتبها، مثل نارسیسم – بر روی تعصبات آنها انگشت نمیگذارد. همچنین برخلاف دیگر از مکتبها، مثل مارکسیسم، بر روی منفعت طلبی و نفع پرستی انسانها تکیه نمیکند و آنها را از راه منافعشان به حرکت درنمیآورد. زیرا در این صورت، دیگر عدالت و حق برای گروندگان هدف نخواهد بود، بلکه رسیدن به منافع و ارضای خواستهها، هدف قرار میگیرد.
قرآن همان طور که برای وجدان عقلی انسان اصالت قائل است، برای او یک اصالت وجدانی و فطری نیز قائل است و براساس همان فطرت حق جویی و عدالت طلبی است که انسانها را به سیر و حرکت وا میدارد، و از این رو پیامش منحصر به طبقهی کارگر یا کشاورز یا محروم و مستضعف نمیشود. قرآن به ظالم و مظلوم، هر دو، خطاب میکند که به راه حق بیایند. موسی، هم به بنی اسرائیل و هم به فرعون پیام خدا را ابلاغ یکند و از آنها میخواهد که به پروردگار ایمان بیاورند و در راه او حرکت کنند. حضرت محمد رسالت و دعوت خود را، هم به سران قریش و هم ابوذر و عمار عرضه میکند. قرآن نمونههای متعددی از برانگیختن فرد علیه خودش و بازگشت از مسیر گمراهی و تباهی (توبه) ذکر میکند.
البته قرآن خود به این نکته توجه دارد که بازگشت آنها که رفاه و تنعم به سر میبرند، به مراتب دشوارتر از بازگشت محرومان و ستمدیدگان است.
گروه دوم به اقتضای طبع در راه عدالت حرکت میکنند، اما گروه اول باید از منافع شخصی و گروهی خود صرف نظر کنند و پا روی امیال و خواستهای خود بگذارند.
قرآن میگوید: گروندگان به او آنها هستند که روحشان پاک و تصفیه شده است و این گروندگان صرفاً براساس حقیقت جویی و عدالت طلبی – که فطری هر انسانی است – به قرآن گرایش پیدا کردهاند، نه به اقتضای منافع و تمایلات مادی و جاذبههای دنیوی.[۱۱۸]
بخش پنجم:
۳-۵- اصول تبلیغ در سیره رسول الله (ص)
۳-۵-۱- رهبری و هدایت و سامان دادن مردم
«پیامبری با آن که مسیر معنوی به سوی خدا و تقرب به ذات او و بریدن از خلق (سیر من الخلق الی الحق) آغاز میشود، که مستلزم انصراف از برون و توجه به درون است، ولی سرانجام با بازگشت به خلق و برون، به منظور اصلاح و سازمان بخشیدن به زندگی انسان و هدایت آن در یک مسیر صحیح (سیر بالحق فی الحق) پایان مییابد.
کلمه «نبی» در زبان عربی به معنای «خبرآورنده» است و در فارسی کلمه «پیامبر» همان معنا را میدهد و کلمهی «رسول» در زبان عربی به معنای «فرستاده» است.
پیامبر پیام خدا را به خلق خدا ابلاغ میکند و نیروهای آنها را بیدار می کند و سامان میبخشد و به سوی خداوند و آنچه رضای خداوند است، یعنی صلح و اصلاح طلبی و بی آزاری و آزادی از غیر خدا و راستی و درستی و محبت و عدالت و سایر اخلاق حسنه دعوت میکند و بشریت را از زنجیره اطاعت هوای نفس و اطاعت انواع بتها و طاغوتها رهایی میبخشد[۱۱۹].
«اقبال لاهوری» تفاوت پیامبران را با سایر افرادی که مسیر معنوی به سوی خدا دارند «عرفاً» ولی رسالت پیامبری ندارند و اقبال آنها را «مرد باطنی» میخواند، چنین بیان میکند: «مرد باطنی نمیخواهد که پس از آرامش و اطمینانی که [در مسیر معنوی] پیدا میکند، به زندگی این جهانی باز گردد، اما در آن هنگامی که بنا بر ضرورت باز میگردد، بازگشت او برای تمام بشریت سود چندانی ندارد، ولی بازگشت پیغمبر جنبهی خلاقیت و ثمربخشی دارد؛ بازمیگردد و در جریان زمان وارد میشود، به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط درمیآورد و از این راه، جهان تازهای از کمال مطلوبها خلق کند. برای مرد باطنی، آرامش مرحله نهایی است، برای پیغمبر، بیدار شدن نیروهای روان شناختی اوست که جهان را تکان میدهد و این نیروها چنان حساب شده است که کاملاً جهان بشری را تغییر دهد.»[۱۲۰]
بنابراین، رهبری خلق و سامان بخشیدن و به حرکت آوردن نیروهای انسانی در جهت رضای خدا و صلاح بشریت لازم لاینفک پیامبری است.
۳-۵-۲- خدا محوری
پیامبران به حکم این که تکیه گاه خدایی دارند و هرگز از یاد نمیبرند که «رسالتی» از طرف خداوند بر عهدهی آنها گذاشته شده است و کار «او» را انجام میدهند، در کار خود نهایت «خلوص» را دارند؛ یعنی هیچ منظوری و هیچ هدفی جز هدایت بشر – که خواسته خداوند است – ندارند؛ از مردم «اجرا» برای انجام رسالت خود نمیخواهند.
قرآن کریم در سوره الشعراء به طور خلاصه گفتاری بسیاری از پیامبران در مواجهه با قومشان نقل کرده است و البته هر پیغمبری به مناسبت مشکل و مشکلاتی که در راه خویش میدیده است، یک نوع پیام برای قوم خود داشته است، ولی یکی از مطالبی که در پیام همهی پیامبران تکرار شده است، این است که: من اجر و مزدی از شما نمیخواهم، لهذا خلوص و بی نظری، یکی از مشخصات پیامبری است و به همین جهت پیام پیامبران همواره با یک «قاطعیت» بینظیر همراه است.
پس یک مبلغ اسلامی هم باید در رفتار خود خدا محور باشد و قاطعیت تمام به امر تبلیغ بپردازد اگرچه افرادی هم مخالف با او باشند[۱۲۱].
۳-۵-۳- داشتن قاطعیت
پیامبران به حکم این که خود را «مبعوث» احساس میکنند و در رسالت خویش و ضرورت آن و ثمربخشی آن کوچکترین تردیدی ندارند، با چنان «قاطعیتی» پیام خویش را تبلیغ میکنند و از آن دفاع میکنند برای آن نتوان یافت.
موسی بن عمران به اتفاق برادرش هارون – در حالی که جامههایی پشمینه بر تن و عصاهای چوبین در دست داشتند و همهی تجهیزات ظاهریشان منحصر این بود بر فرعون وارد شدند و او را دعوت کردند و با کمال قاطعیت ابراز داشتند. اگر دعوت ما را نپذیری، زوال حکومت تو قطعی است و اگر دعوت ما را بپذیری و به راهی که ما میخواهیم وارد شوی، ما عزت تو را تضمین میکنیم. فرعون با تعجب فراوان گفت: اینها را ببینید که از تضمین عزت من در صورت پیروی آنها و گرنه زوال حکومت من سخن میگویند[۱۲۲]!
پیغمبر اکرم (ص) در سالهای اول بعثت – که عدهی مسلمانان شاید از شمار انگشتان دو دست تجاوز نمیکرد – در جلسهای که تاریخ نام آن را به جلسهی «یَومُ الاِنذار» ضبط کرده است، بزرگان بنی هاشم را گرد آورد و رسالت خویش را به آنان ابلاغ فرمود و با صراحت و قاطعیت اعلام کرد که دین من جهانگیر خواهد شد و سعادت شما در پیروی و قبول دعوت من است. این سخن، آن چنان سنگین و باور نکردنی آمد که جمعیت با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و جوابی نداده، متفرق شدند.
هنگامی که ابوطالب، عموی پیامبر اکرم (ص) پیام قریش را مبنی بر این که حاضریم او را به پادشاهی برگزینیم، زیباترین دختران خود را به زنی به او بدهیم، او را ثروتمندترین فرد خود گردانیم، به شرط این که از سخنان خود دست بردارد، به آن حضرت ابلاغ کرد، در جواب فرمود:
«به خدا قسم اگر خورشید را در یک کفم و ماه را در کف دیگرم قرار دهند، هرگز از دعوت خود دست برنمیدارم»[۱۲۳].
آری، همان طور که عصمت از گناه و عصمت از اشتباه در رهبری انسانها از لوازم مجهز بودن نیروی وحی و اتصال به خداست تا خلوص و همچنین قاطعیت نیز از لوازم پیامبری است و طبع آن یک مبلّغ اسلامی که پیرو پیامبر اکرم (ص) است باید در بیان ارزشهای دینی هم با قاطعیت آنها را بیان کند و بهترین راهکارها را به کار گیرد و بسیار زیرکانه آنها را گسترش دهد.
۳-۵-۴- سازندگی فرد و جامعه
پیامبران که به نیروها تحرک میدهند و سامان میبخشند، در جهت ساختن فرد و ساختن جامعه انسانی است، و به عبارت دیگر، در جهت سعادت بشری است، محال و ممتنع است که در جهت فاسد کردن فرد و یا تباهی جامعه انسانی صورت میگیرد. علی هذا اگر اثر دعوت یک مدعی پیامبری فاسد ساختن انسانها، از کار انداختن نیروهای آنها، یا به فحشا و هرزگی افتادن انسانها و یا تباهی جامعهی انسانی و انحطاط مجتمع انسانی باشد، خود دلیل قاطعی است بر این که مدعی در دعوی خودش صادق نیست.
۳-۵-۵- درگیری و مبارزه با شرک و ستم خرافه
در افتادن با شرکها، خرافهها، جهالتها، ساختههای خیالبافانه، ظلمها و ستمها و ستمگریها، یکی دیگر از علائم و نشانههای صداقت پیامبری یک مدعی پیامبری است، یعنی محال است که یک نفر پیامبر واقعی از جانب خدا برگزیده شود و در پیامش چیزی باشد که بوی شرک بدهد و یا به کمک ظالم و ستمگر بشتابد و ظلم و بی عدالتی را تأیید نماید و یا در برابر شرکها، جهالتها، خرافات و ستمگریها سکوت کند و به ستیزه و مبارزه برنخیزد.
توحید، عقل، عدل از اصول دعوت همهی پیامبران است و تنها دعوت افرادی که در این مسیر دعوت میکنند، قابل مطالعه و مطالبهی دلیل و معجزه است، یعنی اگر شخصی در پیام خود چیزی بر ضد توحید یا بر ضد حکم قطعی و مسلم همه عقول و یا بر ضد عدل و تأیید ظلم بیاورد، پیامش ارزش مطالعه و مطالبهی دلیل هم ندارد؛ همچنان که اگر یک مدعی پیامبری مرتکب گناه یا اشتباه شود توانایی رهبری خلق را نداشته باشد – هر چند منشأ این ناتوانی یک عیب جسمانی و یک بیماری نفرت آور نظیر جذام باشد – یا دعوتش در مسیر سازندگی انسانها نباشد، پیامش ارزش مطالبهی دلیل و معجزه ندارد.
علی هذا چنین اشخاصی به فرض اعجازگر هم باشند و معجزات فراوانی هم ارائه نمایند، عقل پیروی آنها را جایز نمیشمارد.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 05:30:00 ق.ظ ]