۳) بنابراین، خداوند باید در عالم واقع وجود داشته باشد. زیرا فهم قضیه «خدا وجود دارد» به اینمعناست که این قضیه بالذات بدیهی است(گیسلر،۲۰۶:۱۳۸۴).
آکویناس با این فهم از برهان، به نقد آن می پردازد؛ ۱) همه کس لفظ خدا را به اینمعنا نمیفهمند که«خدا آن است که چیزی بزرگتر از آن نتوان تصور کرد». ۲) حتی اگر خدا بهاینصورت فهمیده شود، نه وجود واقعی خدا بلکه فقط وجود ذهنی خدا را اثبات می کند. دراینطریق وجود خدا فقط پیشفرض گرفته می شود (گیسلر،۲۰۶:۱۳۸۴).
توماس در این انتقاد درواقع به این مطلب اشاره دارد که اگر بزرگترین امر قابلتصور وجود واقعی داشته باشد «بهلحاظ قابلیت تصور» بزرگتر از هنگامی نیست که وجود واقعی نداشته باشد. وجود و تحقق عینی یک مفهوم در خارج نقشی در بزرگشدن محتوای مفهومی آن ندارد. وجود واقعی یک مفهوم صرفاً دلالت بر تحقق عینی آن مفهوم در جهان خارج دارد. اما در محتوای مفهومی آن تغییری ایجاد نمی کند، پس هرگز نمیتوان با تحلیل یک مفهوم وجود واقعی آن را اثبات کرد.
وی متذکر این نکته می شود که قضیه «خدا وجود دارد» فینفسه بدیهیبالذات است امّا برای ما بدیهیبالذات نیست؛ زیرا نمیتوانیم به ذات خداوند (بهعنوان واجبالوجود) مستقیماً معرفت یابیم بلکه ما فقط میتوانیم معرفت به خدا را به طور غیرمستقیم ازطریق آثار او در عالم خلقت کسب کنیم. بنابراین تنها طریقی که میتوان به حیطه اثبات وجود خداوند نفوذ کرد ازطریق وجود مخلوقات؛ یعنی به طور پسینی است نه به طور پیشینی و با شهود مستقیم وجود خدا بهوسیله صرفِتصور او. درهرحال بهاعتقاد آکویناس خطای برهان آنسلم در مبتنیبودن آن بر این فرض است که میتوان صفات خدا را پیش از اثبات اصل وجود او شناخت. درحالیکه ما ابتدا باید وجود خدا را اثبات کنیم و سپس از صفات او بحث کنیم(حسین زاده،۲۴۴:۱۳۷۶).
پس ازنظر آکویناس برای اثبات وجود واقعی چنین موجودی نیازمند اقامه برهان دیگری هستیم و لذا برهان وجودی، اساساً برهان قابل اتکایی نمی باشد. در نقد و بررسی ایرادات مزبور باید بگوییم گرچه ارکان استدلال آنسلم از جهاتی متزلزل است و بهعنوان دلیل کامل برای اثبات وجود خدا بهحساب نمیآید، در عین حال انتقادات آکویناس، خود مورد انتقاد دیگران واقع شده است. به نکاتی در اینباره اشاره می شود(حسین زاده، ۲۴۶:۱۳۷۶-۲۴۵):
۱) بعضی از نقدهای او ازجمله نقد اول و دوم شبیه نقد گونیلو است. که از زمان پیدایی برهان از ناحیه گونیلو طرح شده و تاکنون جواب روشنی به آن داده نشده است.
۲) هرچند نظم منطقی اقتضا می کند که نخست اصل وجود شیء اثبات شود و در مرتبه متأخر، صفات و خصوصیات آن مدّنظر باشد، چه عیبی دارد اگر برهانی وجود و افعال و صفات واجب تعالی به یکسان بپردازد؛ چنانکه برهان صدیقین صدرالمتألهین و نیز برهان علامه طباطبایی در سنت فلسفه اسلامی چنین نقشی ایفا می کند.
۳) گذشته از همه اینها، برهان برای اثبات واجب تعالی منحصر به استدلال «ازطریق آثار و معلولات او» یا «از راه تحلیل مفهوم خدا» نیست؛ (چنانکه ممکن است در استدلال از راه تحلیل و تأمّل در مفهوم خداوند مناقشه نمود) بلکه میتوان با تأمّل در متن هستی، بر مبدأ هستی استدلال کرد؛ این راهی است که الهیات و فلسفه غرب از آن غفلت کرده و بیاطلاع است.
در این نگاه گذرا، قصد نداریم که آراء تمام فیلسوفان غربی را درباره برهان وجودی مورد بررسی قرار دهیم، بلکه برآنیم تا مروری اجمالی به دیدگاه فیلسوفان برجسته غرب درباره برهان وجودی داشته باشیم. هرچندکه تقریر دکارت و نقدهای کانت و پیگیری بحث تا دوره معاصر حائز اهمیت است.
۱٫ برهان وجودی رنه دکارت:
رنه دکارت نخستین متفکری بود که پس از آکویناس به طور جدّی، به برهان وجودی توجه کرد. بسیاری از مباحث نوینی که درارتباط با برهان وجودی مطرح شده است برمبنای آن مطلبی است که دکارت در تأمل پنجمِ تأملات در فلسفه اولی، باب چهارمِ گفتار در روش درست راه بردن عقل و اصل۱۴ و ۱۶ اصول فلسفه مطرح کرده است. و آن مطلب این است که وجود برای خدا خاصه ذاتی است؛ بهاینمعناکه وجود می تواند در عداد صفات یا محمولات معرّف خدا قرار بگیرد، درست همانگونهکه برابربودن مجموعه زوایای داخلی مثلث با دو زاویه قائمه آن، جزء خاصه ذاتی مثلث و ضروری آن است. خدا بدون خاصه ذاتی وجود، نمی تواند خدا باشد، همچنان که مثلث بدون خاصه ذاتی مثلث نیست. تفاوت بسیار مهم میان خدا و مثلث این است که درمورد مثلث بهصرف تعریف آن نمیتوانیم وجود واقعی آن را استنتاج کنیم، زیرا وجود صفت ذاتی برای مثلث نیست درحالیکه میتوان وجود را صفت ذاتی موجود کامل مطلق دانست(هیک،۵۰:۱۳۷۲).
قبل از اینکه بخواهیم تقریر دکارت را از برهان وجودی بیان کنیم لازم دانستیم که دو برهان دیگر وی در اثبات وجود خدا یعنی برهان علامت تجاری[۴۲] و برهان جهانشناختی را بیاوریم تا شاید بهاینطریق بتوانیم تمایز برهان وجودی وی را از این دو برهان نشان دهیم.
۱) برهان علامت تجاری:
دکارت برهان علامت تجاری را در تأمل سوم کتاب تأملات و بخش ۴ رساله گفتار در روش و همچنین اصل ۱۷و ۱۸ اصول فلسفه مطرح کرده است. دکارت در تأمل سوم در بحث منشأ مفاهیم بسیاری از موجودات، به بررسی مفهوم خدا می پردازد. او در پاسخ این سوال که آیا تصوری که از خدا بهعنوان ذات نامتناهی در ذهن دارم مخلوق ذهن من است؟ یا علتی خارج از من آن را در ذهنم ایجاد کرده است؟ بهنظر او، ازآنجاییکه خدا جوهری است نامتناهی، قائمبهذات، عالم مطلق، قادر مطلق و من موجودی هستم محدود، متناهی و ناقص، بنابراین نمیتوانم چنین مفهومی را در ذهن خویش ایجاد کنم. پس منشأ تصور وجود نامتناهی در من نیست(دکارت، ۶۴:۱۳۸۵-۶۳). زیرا « هرچه کمال بیشتری در یک چیز ادراک کنیم بههمان نسبت باید باور داشته باشیم که علت آنهم باید کاملتر باشد»(دکارت، ۵۰:۱۳۶۴). پس ناگزیر باید بپذیرم که منشأ این تصور فقط یک وجود کامل تام، یعنی خداست. خدایی که بهراستی وجود دارد(دکارت، ۵۰:۱۳۶۴). و تصور نامتناهی را بههنگام آفرینش من، در من به ودیعه نهاده است تا همچون نشانهای باشد که صنعتگر بر صنعت خود میزند(دکارت،۷۰:۱۳۸۵). دکارت پس از تفکر در آنچه گفته شد به این نتیجه رسید که خدا بالضروره وجود دارد.
۲) برهان جهانشناختی:
دکارت به این برهان در تأمل سوم، در بخش ۴ رساله گفتار در روش و اصل۲۰و ۲۱ اصول فلسفه اشاره کرده است. او در تأمل سوم در پاسخ به این سوال که علت حقیقی هستی من چه کسی است؟ خودم؟ خدا یا والدینم؟ میگوید:
اگر من از هر موجود دیگری مستقل و خود معطی وجود خویش بودم، دیگر نه شک میکردم، و نه آرزوی چیزی داشتم، و خلاصه هیچ کمالی را فاقد نبودم، زیرا هرگونه کمالی را که مفهومی از آن داشتم به خود ارزانی میداشتم و بدینترتیب خدا بودم(دکارت، ۶۷:۱۳۸۵).
بهزعم دکارت من نمیتوانم به خودم هستی ببخشم. اگر میتوانستم به خودم هستی ببخشم میبایست قدرت دوام و بقای هستی خود را نیز داشته باشم درحالیکه «در خود ما هیچ نیرویی وجود ندارد که با آن بتوانیم ادامه حیات دهیم یا خود را حتی برای لحظهای حفظ کنیم. درحالیکه آن خدای قادری که می تواند ما را در ماسوا حفظ کند، بهطریقاولی باید بتواند خود را هم حفظ کند؛ به طوری که برای بقای خویش، نیازمند غیر نباشد. زیرا وی به هر حال خداست»(دکارت،۵۴:۱۳۶۴). از اینجا به این نتیجه میرسد که پس والدین هم نمیتوانند علت حقیقی هستی ما باشند.
۱-۳٫ دو تقریر دکارت از برهان وجودی: دکارت در اثبات وجود خداوند از راه برهان وجودی بر دو اصل وضوحوتمایز[۴۳]که از مبانی مهم فلسفهی وی بهشمار میرود، تکیه می کند. طرح این اصل در برهان چنین است:
اگر تنها از همینکه میتوانم مفهوم شیئی را از ذهن خود بگیرم این نتیجه بهدست می آید که هر چیزی را که با وضوحوتمایز متعلق به این شیء بدانم درواقع به آن تعلق دارد، آیا از همین نمیتوانم برهانی برای اثبات وجود خدا به دست آورم؟ (دکارت،۸۵:۱۳۸۵).
دکارت برهان وجودی را از دو طریق اثبات می کند: یکبار ازطریق اثبات وجوب وجود خدا و باردیگر ازطریق تصور مفهوم کمال. نکته مهم این است که او ابتدا وجوب وجود خدا را اثبات می کند و سپس وجود خدا را ازطریق تصور مفهوم کمال به اثبات میرساند. معمولاً اولی(اثبات وجود خدا ازطریق وجوب وجود) را تقریر اول دکارت و دومی(یعنی اثبات وجود خدا ازطریق تصور مفهوم کمال) را تقریر دوم دکارت مینامند. یعنی دکارت در تأمل پنجم پس از اثبات ضرورت وجود خداوند و مشخصکردن اینکه قیام تمام موجودات به اوست و او فریبکار نیست، نتیجه میگیرد که هر چیزی را که با وضوحوتمایز ادراک کند حقیقت دارد (دکارت،۹۰:۱۳۸۵). دکارت در تقریر اول در اثبات ضرورت وجود برای ذات خدا میگوید:
وقتی بادقت بیشتر درباره خداوند میاندیشم با وضوح میبینم که وجود از ماهیت خداوند بههماناندازه انفکاکناپذیر است که تساوی مجموع سه زاویه با دو قائمه، از ماهیت مثلث راستگوشه و یا مفهوم کوه از مفهوم دره غیرقابلانفکاک است و بنابراین تصور خدایی (یعنی ذات کامل مطلقی) که فاقد وجود (یعنی فاقد کمالی) باشد همان قدر مطرود ذهن است که بخواهیم کوهی را بدون دره تصور کنیم(دکارت،۸۶:۱۳۸۵).
همچنین میگوید:
ضرورت وجود خداوند است که] ذهن[ مرا وامیدارد بهاینطریق بیندیشد. زیرا نمیتوانم آنطورکه اسبی را بدون بال یا با بال تصور میکنم، خدا را بدون وجود(یعنی ذات کامل مطلق را بدون کمال مطلق) تصور کنم(دکارت،۸۷:۱۳۸۵).
او در اصل۱۴ کتاب اصول فلسفه قریب به این مضمون میگوید:
ذهن گرچه از بسیاری چیزهای دیگر تصورات متمایزی دارد، امّا در آنها هیچچیزی که دال بر ضرورت وجودشان باشد نمیبیند، درحالیکه در تصور خدا… وجودی را درمییابد که ضروری، مطلق و ابدی است. و درست همانطورکه از تصور مثلث درمییابد که مثلث ضرورتاً دارای سه زاویه است که مجموع آنها برابر دو قائمه است، بههمینترتیب پی میبرد که هستی ضروری و ابدی در ذات تصوری است که وی از یک وجود کامل دارد؛ و به این نتیجه میرسد که تصور وجود مطلقاً کامل عین وجود اوست (دکارت، ۴۹:۱۳۷۱-۴۸).
دکارت همچنین در اصل ۱۶ اصول فلسفه به مسئله ضرورت وجود خدا اشاره می کند و میگوید: اگر ذهن ما از پیشداوریها آزاد بود، بدون هیچ زحمتی ضرورت وجود خدا را درمییافت(دکارت، ۵۰:۱۳۶۴). تقریر اول دکارت از برهان وجودی در قالب قیاس بهاینصورت است: ۱) گفتن اینکه چیزی در ماهیت یا مفهوم یک موجود، مندرج است، درست مثل این است که بگوییم آن چیز درباره آن موجود، صادق است(تعریف۹). ۲) وجود ضروری در مفهوم خدا مندرج است(اصل متعارف۱۰). ۳) بنابراین درباره خدا بهدرستی تصدیق میکنیم که وجود ضروری در خدا وجود دارد، یعنی اینکه خدا وجود دارد(دکارت،۲۰۵:۱۳۸۴).
باتوجهبه این تقریر دکارت میتوان گفت چون وجود به ماهیت خدا تعلق دارد نمیتوان خدا را جز بهاعتبار وجود تصور کرد. تقریر دوم دکارت بر مفهوم موجود کامل مطلق مبتنی است به اینمعنا که چون تصور روشن و متمایزی از مفهوم موجود کامل مطلق داریم، پس آن وجود دارد. دکارت در این باره میگوید:
به یقین من مفهوم او، یعنی مفهوم وجود کامل مطلق را در ذهن خود از مفهوم هیچ شکل یا هیچ عددی کمتر نمییابم… بنابراین یقین به وجود خداوند برای ذهن من دستکم باید بهاندازه یقین من به حقایق ریاضی باشد(دکارت،۸۵:۱۳۸۵).
استدلال دکارت را میتوان بهاینصورت شرح داد که همانطورکه میتوانیم تصور واضح و متمایزی از اشکال هندسی داشته باشیم، مثلاً میتوانیم وضوح و بداهت مساویبودن سه زاویه مثلث را با دو زاویه قائمه تشخیص دهیم، به همیننحو نیز میتوانیم تصوری واضحومتمایز از خدا بهعنوان موجود کامل مطلقی که سرمدی است داشته باشیم. تقریر دوم برهان وجودی دکارت در قالب قیاس به اینصورت است:
۱) آنچه ما بهنحو واضحومتمایز درک میکنیم که به ماهیت حقیقی یعنی ذات یک چیز تعلق داد، بهدرستی میتوان بر آن شی حمل کرد.
۲) ما بهنحو واضحومتمایز میفهمیم که وجودداشتن به ماهیت حقیقی یعنی ذات خدا تعلق دارد.
۳) بنابراین خدا وجود دارد (دکارت،۱۲۶:۱۳۸۴).
دکارت در تقریر دوم میخواهد وجود خدا را با ملاحظه کمالاتی که در خدا مندرج است اثبات کند. ازنظر او ذات باری تعالی، کمال مطلق است و وجود یکی از کمالات ذات خداست. پس ذات خدا وجود را که کمالی از کمالات است در ذات خود دارد. برایناساس تقریر وی را میتوان به این شکل صورتبندی کرد:
۱) خدا موجودی در حد اعلای کمال است.
۲) وجود مانند علم مطلق، قدرت مطلق، کمال است.
نتیجه: خدا بهعنوان موجودی که در حد اعلای کمال است وجود دارد.
دکارت تلاش کرد تا برهان خود را طوری معرفی کند که از انتقادهایی که گونیلو متوجه برهان آنسلم کرد، به دور باشد. لذا به این نکات تأکید کردکه: ۱) این برهان فقط درمورد موجود کامل مطلق قابل استفاده است. ۲) ضرورتی ندارد که همه به خدا بیندیشند اما اگر کسی هم درباره خدا تفکر کند باید خدا را بهعنوان موجودی که وجودش ضروری است تصور کند. ۳) تصور خدا نمی تواند تصوری خیالی باشد(گیسلر،۲۰۸:۱۳۸۴).
۲-۳٫ انتقاد کاتروس بر استدلال دکارت و پاسخ دکارت به آن: کاتروس کشیش آلکمار[۴۴] در موافقت با آکویناس و درمقابل دکارت معتقد بود که برهان وجودی نه وجود واقعی خدا بلکه وجود ذهنی او را اثبات می کند. او اشتباه کاتروس را در این میداند که کاتروس برهان او را با برهانی که توماس رد کرده است مقایسه می کند. درحالی که او در مراحل برهان با توماس هم مسیر نبوده است. دکارت پس از اشاره بهاینکه برهان او کاملاً با برهانی که توماس رد کرده متفاوت است برهان خود را مجدداً در این قالب عرضه می کند:
چیزی را که با وضوحوتمایز میفهمیم که به ماهیت حقیقی و ثابت یک چیز،] یعنی[ به ذات یا صورت آن تعلق دارد، بهدرستی میتوان درباره آن چیز آن را تصدیق کرد. اما بعد از اینکه بادقت کافی ماهیت خدا را بررسی کردیم، باوضوحوتمایز میفهمیم که وجودداشتن به ماهیت حقیقی و ثابت او تعلق دارد. بنابراین میتوانیم بهدرستی درباره خدا تصدیق کنیم که او وجود دارد(دکارت، ۱۲۶:۱۳۸۴).
۳-۳٫ انتقاد گاسندی بر استدلال دکارت و پاسخ دکارت به آن: پیر گاسندی، با بیان اینکه برهان وجودی دکارت، وجود را با صفت درهم آمیخته به مجادله برخاسته است. اعتراضات گاسندی بهاینشرح است که اولاً وجود کمال یا صفت نیست نه برای خدا و نه برای مثلث، بلکه آن است که در غیابش هیچ کمالی وجود ندارد[۴۵]. ثانیاً نسبت خدا و مثلث به وجود یکسان است؛ خداوند بیش از آنکه یک مثلث باید وجود داشته باشد، نیازمند وجود نیست، زیرا میتوان ذات هر دو را جدای از وجودشان اندیشید. ثالثاً حکم تفکیک ماهیت و وجود درمورد خدا و اشیا و موجودات دیگر یکی است؛ درواقع چه مفهوم ما خدا باشد، چه غیر او، اگر وجود و ماهیت را یکی بدانیم باید آن مفهوم ضرورتاً موجود باشد و اگر وجود و ماهیت را یکی ندانیم دیگر هیچ موجودی، وجود ضروری نخواهد داشت(دکارت،۱۳۸۴: ۴۰۷-۴۰۴).
دکارت در پاسخ گاسندی میگوید که اولاً وجود صفت است؛ بدین معناکه قابلیت توصیف چیزی را دارد و وجود ضروری، صفت ضروری واجبالوجود است، زیرا وجود از ذات خدا تفکیکناپذیر است «و جزئی از ذات وی را تشکیل میدهد و اینهم فقط درمورد او صادق است»(دکارت،۴۶۸:۱۳۸۴). ثانیاً نسبت خدا و مثلث در پرسش از وجوب و ضرورت وجود یکی نیست. زیرا نسبت وجود با مثلث، ممکنالوجود بهنحو امکانی است؛ درحالی که نسبت وجود با خدا ضروری و واجب است پس«واضح است که رابطه وجود با ماهیت درمورد خدا و مثلث با هم فرق دارد»(دکارت،۴۶۸:۱۳۸۴). ثانیاً «وجود و ماهیت در تمام اشیا و موجودات ممکن از هم جدایند؛ تنها در خداوند است که وجود با ذات خدا یکی است و اگر وجود خداوند عین ذات او نباشد، یعنی وجود خدا ضروری نباشد دیگر آن خدا نخواهد بود چراکه «]ماهیت[ خدا همان وجود اوست، درحالیکه] ماهیت[ مثلث، همان وجود او نیست. بااینحال انکار نمیکنم که در مفهوم مثلث، وجود، یک کمال ممکن است و در مفهوم خدا، یک کمال ضروری»[۴۶] (دکارت، ۴۶۹:۱۳۸۴-۴۶۸).
۴٫ مقایسه بین برهان وجودی آنسلم با تقریر دکارت:
بهنظر میرسد تقریر دوم دکارت شبیه صورت اول برهان وجودی آنسلم باشد ازاینجهتکه نقطه محوری دکارت مانند آنسلم تعریف ویژه او از خداست. درواقع هر دو میخواهند از تحلیل تعریف خدا به وجود خدا برسند. با کمی تأمل درمییابیم که تفاوت تقریر دوم دکارت با صورت دوم برهان آنسلم در این است که دکارت در مفهوم خدا «کاملترین موجود» را وارد می کند اما آنسلم از «بزرگترین موجود قابلتصور» استفاده می کند. همین مسئله سبب تحرّک مباحثات فراوان پس از قرن هفدهم درباره برهان وجودی شده است در زیر به چند مورد از این تفاوتها اشاره میکنیم(رحمانی،۲۲۴:۱۳۸۶-۲۲۱):
۱) رهیافت آنسلم به برهان وجودی براساس سخن نادان کتاب مقدس بوده است درحالیکه دکارت براساس سیر اندیشه فلسفی خود پس از اقامه برهان علامت تجاری به برهان وجودی دستمییابد.
۲) آنسلم برهان وجودی را ازطریق غیرمستقیم (قیاس خلف) و دکارت ازطریق مستقیم ارائه کرده است.
۳) آنسلم در تعریفی که از خدا بهعنوان بزرگترین موجود ارائه میدهد به فطریبودن تصور خدا اشاره نمی کند اما دکارت با تعریف خدا به کاملترین موجود، مفهوم خدا را فطری میداند.
۴) بهباور آنسلم اگر خدا خارج از ذهن موجود نباشد، بزرگترین موجودی که بزرگتر از آن قابلتصور نیست نخواهد بود و این برخلاف تعریفی است که او از خدا ارائه داده است. اما دکارت معتقد است که اگر خدا خارج از ذهن موجود نباشد کاملترین موجود نخواهد بود درحالی که گفتیم خدا جامع جمیع کمالات است.
۵٫ تقریر معاصرین دکارت از برهان وجودی:
مالبرانش[۴۷] در بحث مابعدالطبیعه، اصول تعلیمات دکارت را اختیار نموده است. او خدا را علت حقیقی تمام معلولات میدانست و معتقد بود که پیوستگی حقیقی و اصلی روح انسان نه با تن بلکه با خداست. سخن او را در قالب قیاس میتوان بهاینصورت بیان کرد(فروغی،۲۸۹:۱۳۸۵):
صغری: هرآنچه عقل درک کند وجود دارد.
کبری: ما امر بیکران و نامتناهی را ادراک میکنیم.
نتیجه: امر بیکران یا همان خدا وجود دارد.[۴۸]
بنابر نظر او«اگر کسی درباره خداوند بیندیشد، خداوند باید موجود باشد»(کاپلستون،۱۳۸۵ج۲۵۱:۴). از مطالب فوق میفهمیم برهان مالبرانش بهنوعی اقتباس از برهان وجودی آنسلم و دکارت است. بههمینجهت میتوان گفت سخن آنسلم تعلیل سخن مالبرانش است بهاینمعناکه اگر از آنسلم سوال شود که چرا اگر خدا به عنوان کمال مطلق وجود نداشته باشد خلف لازم میآید؟ مالبرانش می تواند پاسخ دهد اگر اصل «هرچه معقول است موجود است» را پذیرفته باشیم و کمال مطلق را نیز تعقل کنیم باید وجودش را نیز بپذیریم(غرویان، ۱۴۹:۱۳۸۶).
با مطالعه تقریر مالبرانش به ایننتیجه میرسیم که او وجود نامتناهی را با یقین به اینامر که ما ادراکی از امر نامتناهی و بیکران داریم، اثبات می کند. بهعبارتدیگر تصور وجود نامتناهی چیزی است که به ما داده شده و اعتبار ذهنی صرف نیست. همچنین وجود بالضروره در آن گنجانده شده است. ازاینروستکه میتوان ماهیت موجودات دیگر را بدون وجودشان ملاحظه کرد اما ممکن نیست که بتوان ماهیت نامتناهی را بدون وجود اعتبار کرد. مالبرانش یقینیبودن قضیه «خدا وجود دارد» را بهاندازه یقینیبودن قضیه «فکر میکنم پس هستم» دکارت میدانست. بهعقیده وی واضحترین قضیهای که وجود چیزی را اثبات می کند همین قضیه است(کاپلستون، ۱۳۸۵ج۲۵۱:۴).
تقریر اسپینوزا:
باروخ اسپینوزا نیز بر وجود خدا برهانی ارائه کرده که هرچند در قالب اصطلاحات متفاوت ارائه شده، تفاوت اساسی با برهان دکارت ندارد. با مطالعه کتاب اخلاق اسپینوزا متوجه میشویم که وی حقایق مابعدالطبیعی را به شیوهای هندسی و با اتکاءبه قضایا و اصول متعارف خاصی اثبات کرده است. در ارتباط با برهان وجودی در آثار وی میتوان چهار تقریر را ازهم تفکیک کرد :
تقریر اول: نخستین تقریر از برهان وجودی مبتنیبر این اصل است که «گفتن اینکه چیزی مندرج در طبیعت یا مفهوم چیزی است، به منزله این است که بگوییم آن درباره این چیز صادق است» طبق تعریف اسپینوزا از مفهوم خدا، «وجود ضروری مندرج در مفهوم خداست» بنابراین درمورد خدا میتوان گفت که: «وجود ضروری اوست یا اینکه او موجود است»(اسپینوزا،۷۷:۱۳۸۲). همین تقریر در قضیه۱۱ کتاب اخلاق اسپینوزا بهاینصورت بیان شده است که:
خدا یا جوهر، که متقوم از صفات نامتناهی است که هر صفتی از آنها مبین ذات نامتناهی و سرمدی است، بالضروره موجود است(اسپینوزا،۲۱:۱۳۶۴).
استدلال مزبور را میتوان بهاینصورت توضیح داد که، ما از خدا بهعنوان موجودی که ذات آن مستلزم وجود آن است و ذات آن را جز بهعنوان موجود نمیتوان تصور کرد، تصور واضحومتمایزی داریم. و ازصرف تعریف خدا بهعنوان جوهر نامتناهی و ازلی میتوانیم وجود آن را استنتاج کنیم. احتمالاً اسپینوزا در استفاده برهان وجودی تحتتأثیر دکارت بوده است چراکه این تقریر شبیه تقریر نخست دکارت از برهان وجودی است.
تقریر دوم: اسپینوزا دومین تقریر را در قضیه ششم از کتاب شرح اصول فلسفه دکارت و تفکرات مابعدالطبیعی بیان کرده است. در این تقریر وجود خدا ازصرف این واقعیت که تصور او در ما وجود دارد مبرهن شده است. براساس این تقریر: «واقعیت ذهنی هریک از تصورات ما مقتضی علتی است که همین واقعیت نهتنها ذهناً بلکه به صورت برابر یا برتر مندرج در آن است، اما با تصوری که از خدا داریم واقعیت ذهنی این تصور بهصورت برابر یا برتر مندرج در ما نیست و ممکن نیست جز خدا در چیز دیگری مندرج باشد. بنابراین تصور خدا که موجود در ماست ایجاب می کند که خدا علت آن باشد و در نتیجه خدا موجود است»(اسپینوزا،۷۹:۱۳۸۲-۷۸). خلاصه این تقریر چنین است که در ما تصوری از خدا بهعنوان موجود نامتناهی مطلق که علت خود است، وجود دارد. ما نمیتوانیم علت ایجاد تصور نامتناهی در خودمان باشیم چون محدود هستیم، علت تصور نامتناهی باید در عالم واقع موجود باشد. پس، خدا بهعنوان علت تصور نامتناهی، دارای وجود واقعی است.
تقریر سوم: اسپینوزا در این تقریر برهان وجودی میگوید:
عدم توانایی برهستی، دلیل ضعف است و برعکس، توانایی برهستی دلیل وجود قدرت – چنانکه بدیهی است – پس اگر آنچه اکنون بالضروره موجود است، فقط اشیای متناهی باشد، در اینصورت لازم می آید که اشیای متناهی، قدرتمندتر از موجود مطلقاً نامتناهی باشد و این بالبداهه نامعقول است؛ بنابراین یا شیئی موجود نیست و یا «موجود مطلقاً نامتناهی» هم بالضروره موجود است، امّا ما وجود داریم، در خودمان یا در شیئی دیگر که بالضروره موجود است؛ بنابراین، موجود مطلقاً نامتناهی، یعنی خدا بالضروره موجود است، مطلوب ثابت شد(اسپینوزا،۲۳:۱۳۶۴).
تقریر چهارم : در این تقریر اسپینوزا با تکیهبر ذات و طبیعت خدا و اینکه خدا جوهری لایتناهی و کامل است میگوید که اگر کسی بخواهد ادعا کند که چنین ذاتی وجود ندارد، بایستی بر مدعای خود دلیل آورد درحالیکه «نه در خدا، نه در خارج از او هیچ دلیلی یا علتی موجود نیست که بتواند وجود را از او سلب کند، نتیجتاً خدا بالضروره موجود است»(اسپینوزا،۲۳:۱۳۶۴-۲۲).
بنابر آنچه گذشت دلایلی که در فلسفه اسپینوزا بر وجود خدا اقامه شده است عمدتاً تعابیر مختلفی از برهان وجودی هستند که این امر میتواند نشانگر دلبستگی اسپینوزا به این برهان باشد.
تقریر لایبنیتس:
پس از اسپینوزا، لایبنیتس برجستهترین اندیشمندی بود که به برهان وجودی توجه کرد. تقریر او از برهان وجودی دربردارنده قید جدیدی است که ازنظر خود وی نقص و ضعف موجود در تقریر دکارت را رفع می کند؛ درواقع لایبنیتس تقریر خود از برهان وجودی را بر تقریر دکارت مبتنی می کند و تقریر خود را تکمیل کننده آن میداند. چراکه دکارت در تقریر خود از برهان وجودی اثبات میکند که اگر وجود خدا ممکن باشد، دراینصورت خدا وجود دارد. درواقع ازنظر لایبنیتس، دکارت در این برهان بدون هیچگونه برهانی مفروض میگیرد که وجود خدا ممکن است درصورتیکه، تا زمانی که محالنبودن وجود خدا را اثبات نکردهایم باید ممکنبودن آن را مفروض بگیریم. بنابراین لایبنیتس با وقوف به اینامر که تصور خدا امری ممکن است یعنی مانع عقلی نداشته و متضمن تناقض نیست، برهان وجودی را تکمیل کرد. با این توضیح که بهاعتقاد او هر ذاتی که وجودش ممتنع عقلی نیست بهتناسب حقیقت و کمالی که در او هست اقتضای وجود دارد تاجاییکه اقتضای وجود ذات کامل چنان تمام است که وجودش واجب بوده و مانعی برای وجودش نمی تواند پیشآید(فروغی،۳۶۳:۱۳۸۵).
دستهبندی این بیان طبق نقل او چنین است(گیسلر،۲۱۴:۱۳۸۴):
۱) اگر وجود داشتن موجود کامل مطلق امکان داشته باشد، پس ضروری است که موجود باشد زیرا:
الف) بنابهتعریف، موجود کامل مطلق نمی تواند فاقد چیزی باشد.
ب) اگر وجود نداشته باشد، فاقد وجود خواهد بود.
ج) موجود کامل مطلق نمی تواند فاقد وجود باشد.
۲) وجودداشتن برای موجود کامل مطلق، امکان دارد یعنی متضمن تناقض نیست.
۳) بنابراین وجودداشتن موجود کامل مطلق ضروری است .
پس از بیان تقریرات مختلف برهان وجودی از زمان آنسلم تا عصر لایبنیتس، اینک بجاست که به بیان نقدهای هیوم و کانت بر این برهان بپردازیم.
۶٫ انتقاد هیوم بر برهان وجودی:
هیوم برخلاف دکارت که در تأمل پنجم تأملات از برهان وجودی بهعنوان برهانی که وجود خدا را مبرهن میدارد سخن گفته است، از تصدیق اعتبار براهین مابعدالطبیعی بر وجود خدا و اینکه وجود خدا مبرهن داشتنی است روی گردان بود(کاپلستون،۱۳۸۲ج۵:۳۲۶). بهنظر او کسانی که در اثبات صانع، برهان انّی(پسینی) اقامه می کنند درواقع عظمت جهان را با مصنوعات بشری قیاس می کنند و با اینعمل به خداوند مقام کارگران بشری می دهند درحالیکه این قیاس درست نیست. هیوم همچنین با بیمعنادانستن کلمات واجبالوجود، براهین لمّی(پیشینی) اثبات صانع را رد میکرد و قانعکننده نمیدانست(فروغی،۴۱۳:۱۳۸۵). چراکه بهنظر او ضرورت و وجوب، مفاهیمی غیرتجربی هستند و نمیتوانند از نفس امور محسوس و پدیداری استنتاج شوند(مجتهدی، ۹۱:۱۳۸۵). هیوم در این باره میگوید:
برای
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 09:07:00 ب.ظ ]