یکی از مهمترین مطالعات در زمینه تعیین عوامل موفقیت شغلی، توسط جان آپلین[۳۱] انجام گرفته است وی پژوهش خود را به صورت متمرکز بر روی بیش از ده هزار کارمند در دفاتر مرکزی پانصد شرکت بزرگ آمریکا انجام داد. در مدل آپلین سه مجموعۀ عامل، سطح موفقیت فرد را تعیین می کند. این مجموعه عوامل عبارتند از:
عوامل فردی (درونی)[۳۲]، عوامل محیطی (بیرونی)[۳۳]، عوامل تصادفی (تعدیل کننده)[۳۴]
برای موفقیت؛ فرد بایستی صفات شخصیتی و مهارت های فردی مختلفی را دارا باشد و حتی اگر تمامی شرایط و عوامل فردی مساعد باشد، موفقیت حاصل نخواهد شد مگر آن که عوامل محیطی به شکل مطلوبی فراهم گردد. در کنار این عوامل فاکتورهای تصادفی نیز نقش مهمی را ایفا می کنند که مدیریت، کنترل کمی بر روی آنها دارد (گانون[۳۵]، ۱۹۸۸(.
۲-۵-۳ نظریۀ جان هالند:
تئوری جان الهالند[۳۶] را گاه نظریه شخصیتی انتخاب شغل نیز مینامند. از دیدگاه این نظریه انسان با توجه به ویژگیهای شخصیتی خود شغلی را برمیگزیند که برآورندۀ نیازهایش باشد. افرادی که مشاغل یکسانی را انتخاب می کنند تا حدود زیادی ویژگیهای شخصیتی مشابهی دارند. به نظر هالند هر کدام از انواع شخصیت نیازمند محیطی است که با آن خصوصیات هماهنگی و سازگاری داشته باشد و بیشترین امکان برای رشد و شکوفایی خود را فراهم آورد. وی نظریۀ خود را در زمینۀ شغل و شخصیت چنین بیان میدارد که اگر ما الگوی شخصیتی یک فرد و الگوی محیطی او را بدانیم میتوانیم در اصل با بکارگیری دانسته هایمان در مورد تیپهای شخصیتی و الگوهای محیطی به پیش بینی برخی از نتایج این گونه سازگار شدنها پرداخت. این گونه نتایج شامل انتخاب شغل، تغییرات کاری، موفقیت شغلی، صلاحیت فردی و رفتار تربیتی و اجتماعی میگردد (مقیمی، ۱۳۸۶).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
این نظریه به دنبال پاسخگویی به سه پرسش بنیادی زیر است (پورکیانی، ۱۳۸۷):
دانلود متن کامل پایان نامه در سایت fumi.ir
کدام خصوصیات شخصیتی و محیطی منجر به اتخاذ تصمیمات رضایت بخش حرفه ای، اشتغال و پیشرفت میشوند؟
کدام خصوصیات شخصیتی و محیطی منجر به ثبات یا تغییر سطح کارکرد فرد در طول زندگی میگردد؟
مؤثرترین روشها برای کمک به افرادی که مشکلات حرفهای دارند کدام است؟
همچنین هالند نظریه خود را بر مبنای دو اصل استوار نموده است :
الف) انتخاب شغل و حرفه به نوع شخصیت فرد بستگی دارد.
انتخاب شغل و حرفه رابطه مستقیمی با طرز تلقی و گرایش فرد دارد.
در این الگو گفته می شود که رضایت شخص با تمایل وی به حضور یا ترک شغل به درجه یا میزانی بستگی دارد که شخصیت او با محیط شغلیاش تناسب داشته باشد. در همین راستا توجه به این اصل بسیار مهم میباشد که اگر شخصیت فرد با شغل وی سازگار باشد رضایت و موفقیت شغلی او بسیار زیاد و احتمال ترک سازمان بسیار کم خواهد شد. بطورکلی افرادی را که بیشتر اجتماعی هستند باید در مشاغل اجتماعی و افرادی را که سنت پرست هستند باید در مشاغل متعارف و سنتی گماشت و کار را بدین گونه ادامه داد (هالند، ۱۹۸۵).
بر اساس نظریه وی، افراد را می توان براساس شباهت شان به یکی از شش تیپ شخصیتی که عبارتند از: واقع گرا، هنری، اجتماعی، متهور، جستجوگر و قراردادی طبقه بندی کرد. این طبقه بندی کلی است و در جزء حدود ۷۲۰ الگوی مختلف شخصیتی را شامل می شود.
با بررسی تاریخچهی زندگی ومشاهده رفتار فرد، میتوان غلبه یکی از این انواع تیپهای شخصیتی بر سایر انواع آن را ملاحظه کرد (پورکیانی، ۱۳۸۷).
۲-۶ شخصیت
لغت شخصیت[۳۷] که در زبان انگلوساکسون (پرسونالیتی) خوانده می شود، ریشه در کلمه لاتین (پرسونا[۳۸]) دارد. این کلمه به نقاب یا ماسکی گفته میشد که بازیگران تئاتر در یونان قدیم به صورت خود میزدند. به مرور معنای آن گستردهتر شد و نقشی را که بازیگر ادا میکرد نیز در بر گرفت؛ بنابراین مفهوم اصلی و اولیه شخصیت، تصویری صوری و اجتماعی است و بر اساس نقشی که فرد در جامعه بازی می کند ترسیم می شود. یعنی در واقع فرد به اجتماع خود شخصیتی ارائه میدهد که جامعه بر اساس آن او را ارزیابی مینماید (قاسمی، ۱۳۸۲).
شاید بتوان شخصیت را اساسیترین موضوع علم روانشناسی دانست زیرا محور اساسی بحث در زمینههایی مانند یادگیری، انگیزه، ادراک، تفکر، عواطف و احساسات، هوش و مواردی از این قبیل است. تعریف لغت شخصیت به مرور زمان گستردهتر شده است و براساس نقشی که فرد در جامعه بازی می کند، ترسیم می شود. نظر به اهمیت مطالعۀ شخصیت و نقش آن در شناخت رفتار، طبیعی است تصور کنیم در سراسر تاریخ روانشناسی جایگاه ویژهای به شخصیت داده شده است.
نتیجه تصویری برای موضوع هوش
از شخصیت تعاریف گوناگونی به عمل آمده است که هر کدام بر یک نظریه ویژه مبتنی است و هر یک به جنبه های خاصی تاکید می کند. دقت در محتوای تعریفهای ذیل می تواند به ما نشان دهد که ماهیت آنها چه اهدافی را دنبال می کند.
کارل راجرز[۳۹] شخصیت را یک خویشتن سازمان یافته میداند که محور تمام تجربههای وجودی ما است (راجرز، ۱۹۶۱).
جی بی واتسون[۴۰]، شخصیت را مجموعه سازمان یافتهای از عادت میپندارد (واتسون، ۱۹۱۴).
اریک اریکسون[۴۱] معتقد است که رشد انسان از یک سلسله مراحل و وقایع روانی- اجتماعی ساخته شده و شخصیت انسان، تابع نتایج آنها است.
جورج کلی[۴۲] روش خاص هر فرد را در جستجو برای تفسیر معنای زندگی، شخصیت میداند (کلی، ۱۹۷۴).
فروید[۴۳] در تعریف شخصیت اعتقاد دارد که شخصیت همان نهاد، خود و فراخود میباشد (فروید،۱۹۷۴-۱۹۵۳)
شخصیت عبارت است از الگوهای رفتار و شیوه های تفکر که سازگاری فرد با محیط را تعیین می کنند (اتکینسون و هیلگارد[۴۴]، ۱۳۶۸).
در حال حاضر شخصیت به روند اساسی و مداوم دربارۀ فرد اطلاق می شود و تعریف آن از دیدگاه هر دانشمند یا مکتب و یا گروهی به نظریه یا تئوری خاص آنها بستگی دارد. لیکن تعریف نسبتاً جامع چنین است: شخصیت عبارت است از مجموعه ای سازمان یافته و واحدی متشکل از خصوصیات نسبتاً پایدار و مداوم که بر روی هم، فرد را از سایر افراد متمایز می کند (کریمی، ۱۳۸۹).
۲-۷ پیش فرض های اساسی شخصیت
در این قسمت به پیش فرضهای مهمی که دانشمندان شخصیت ارائه دادهاند میپردازیم، میتوان ادعا کرد بدون اشاره به این پیش فرضها، شناخت و فهم نظریه های شخصیت و ماهیت آنها ممکن نیست، چرا که تمام تئوریهای شخصیت، براساس یک یا تعدادی از این فرضیه ها استوار است. این پیش فرضها عبارتند از: نگرشهای مختلف به ذات شخصیت و عوامل تعیین کنندۀ شخصیت.
اکنون به توضیح هر کدام از عوامل فوق میپردازیم (قاسمی، ۱۳۸۲):
نگرشهای مختلف به ذات شخصیت
در این موضوع سعی شده است که به ابعاد مختلف و ریشه های تفکیکی شخصیت انسان توجه گردد. چند مورد از این ابعاد عبارتند از:
جبر و اختیار[۴۵]: کارل راجرز معتقد است که انسان، فقط خصوصیات یک ماشین را ندارد بلکه موجودی است که تا حدودی آزادی و اختیار دارد و می تواند خود را بسازد و به زندگی خود معنا ببخشد.
منطقی و غیرمنطقی بودن[۴۶]: جرج کلی انسان را به عنوان عالم یا دانشمندی میداند که فرایند عقلی و شناختی او، در تعیین رفتار و شخصیت او اهمیت ویژهای دارد، این درست برعکس نظریۀ فروید است. فروید اعتقاد داشت که اکثر رفتارهای ما، بر اثر انگیزه های ناخودآگاه غریزی انجام می شود و ما هیچگونه کنترلی بر آنها نداریم.
کلیگرایی و جزییگرایی[۴۷]: طرفداران نظریه کلیگرایی مکتب گشتالت معتقدند که طبیعت بشر به نحوی ساخته شده است که فقط با مطالعۀ تمامیت وجودی او میتوان به شناخت او پی برد اما پیروان جزییگرایی بر این عقیده اند که برای شناخت انسان باید هر قسمت از اجزاء وجود و رفتار او، مستقل از دیگر اجزاء مورد مطالعه قرار گیرد.
فطرت گرایی و محیط گرایی[۴۸]: همیشه این سوال مطرح می شود که چه مقدار از شخصیت ارثی و به فطرت انسان بر میگردد و چه مقدار آن با محیط و فرهنگ او ارتباط دارد؟ فروید در نظریۀ خود شخصیت انسان را متشکل از خصوصیات فطری میداند در صورتی که واتسون مهمترین مسئله در فرضیۀ تکاملی شخصیت را محیط و فرهنگ میداند.
ثبات و تغییرپذیری[۴۹]: فروید معتقد است که ساختمان شخصیت انسان در همان اوان کودکی به طور اساسی و زیربنایی شکل میگیرد و پس از آن تغییرات جزیی و با ثبات است. در مقابل این عقیده، با نظریه های افرادی چون اریکسون، اریک فروم و کارن هورنای روبرو میشویم، آنها معتقدند که شخصیت پدیده ایست متغییر و به طور دائم در حال تغییر میباشد.
عوامل تعیین کنندۀ شخصیت
وراثت:
مقصود از وراثت عواملی است که به هنگام تشکیل جنین وجود دارند. شکل فیزیکی انسان، جذابیت صورت، جنس، خلق و خوی، ترکیب ماهیچهها، میزان انرژی و سلامت جسمی از جمله خصوصیاتی است که معمولاً بخش یا تمامی آنها تحتتأثیر وجود پدر و مادر بوده و بر اساس آن شکل میگیرند و شخصیت فرد عبارت است از ساختار مولکولی ژنها که در کروموزم قرار دارند (رابینز[۵۰]، ۱۳۸۵).
محیط
محیط یک مفهوم عمومی است که به همه اوضاع، نیروها و احوالی که از راه محرکهایی که در فرد اثر
می کنند. پدیدارهایی فیزیکی، شیمیایی، بیولوژیکی و اجتماعی است که از خارج در موجود زنده اثر میگذارند. به طور کلی عوامل و نیروهای خارج از فرد، که میتوانند در رفتار او مؤثر واقع شوند. گرچه شرایط محیط طبیعی به مقدار قابل ملاحظهای در ساختن خلق و خوی آدمی مؤثر است ولی عامل بسیار مؤثری که استعداد اجتماعی فرد را به فعلیت میآورد و شخصیت را پایهگذاری می کند و او را به صفات خوب یا بد اجتماعی متصّف می کند، محیط تربیتی او میباشد. معمولاً افراد بسیاری از صفات اجتماعی خود را از کسانی میگیرند که در محیطهای مختلف خانواده، مدرسه، آموزشگاه و کوچه و محله به طور متناوب با آنان در تماس هستند و در بسیاری موارد شاهد رفتارهایی از آنان هستیم که از محیط اجتماع کسب کرده اند.
همچنین از جمله عواملی که در تشکیل شخصیت مؤثرند عبارتند از فرهنگی که شخص در آن بزرگ