انالذین ءامنوا و عملوا الصالحات کانت لهم جنات الفردوس نزلاً. خالدین فیها لا یبغون عنها حولاً (کهف/ ۱۰۷ و ۱۰۸)
این کلمه دوباره در قرآن کریم آورده شده است.و از جمله عواملی که باعث ورود به آن می شود مواردی است که سعی شده به اهم آن اشاره شود:
۱ـ مؤمنان وکسانی که عمل صالح انجام دهند
إنّ الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات کانت لهمْ جنّاتُ الفردوس نزُلاً خالدین فیها لا یبغونَ عنها حولاً (کهف، ۱۰۸ــ ۱۰۷)؛
اما کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادندباغ های بهشت برین محل پذیرایی آنان خواهد بود آن ها جاودانه در آن خواهند ماند و هرگز تقاضای نقل مکان از آنجا نمی کنند.
قد افلح المؤمنونَ… أولئک هم الوارثون الّذین یرثونَ الفردوسَ هم فیها خالدون (مؤمنون، ۱۱ــ۱)؛
مؤمنان رستگار شدند… آن ها وارثان اند، وارثانی که بهشت برین را به ارث می برند و جاودانه در آن خواهند ماند.
مؤمنان واقعی، جنت فردوس را به ارث می برند و در آن جاودانه اند. اینکه مؤمنین، فردوس را به ارث می برند به این معنی است که فردوس برای مؤمنین باقی و همیشگی است و خداوند آن را به مؤمنین اختصاص داده و کسی با آن ها در فردوس شریک نیست.[۱۸۹]
۳ـ طالبان علم
از پیامبر (ص) منقول است:
لطالب العلم شفاعه کشفاعه الأنبیاء و له فی جنه الفردوس الف قصر.[۱۹۰]
برای طالب علم شفاعتی است مانند شفاعت انبیا وبرای او در جنت فردوس هزار قصر است.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
۲-۴-۳-۲ طبقات جهنم در قرآن
از آیات متعدد قرآن استفاده مىشود که طبقات جهنم و ارکان آن متفاوت است دوزخ از لحاظ عمق، طبقات و درکاتى است، هم چنان که بهشت را از لحاظ علو و ارتقاع، درجاتى است که از آن به درک تعبیر میشود
«دَرَک» تکه ریسمانی است که از طرفی به دلو (سطل کشیدن آب از چاه) و از سوی دیگر به ریسمان بزرگ دیگری بسته میشود تا آب، ریسمان اصلی را نابود نسازد. «دَرَک» که منازل اهل آتش است از همین معناست؛ یعنی پایینترین بخش جهنّم است. چنانکه بهشت دارای درجات است، جهنّم نیز دَرَکات دارد.[۱۹۱]
به گفته راغب اصفهانی «دَرَک» مثل «درَج» به معنای پلّه است؛ ولی درَج پلهای است برای بالا رفتن و دَرَک پلهای است برای پایین رفتن و سقوط کردن؛ نیز عمیقترین نقطه قعر دریا را دَرَک گویند[۱۹۲]، بنابراین درکِ اسفلِ نار یعنی گودترین جای جهنّم.[۱۹۳]
برخی سرّ نامگذاری طَبَق دوزخ را به دَرَک چنین بیان کردند: چون طبقات جهنّم متدارک و متتابعاند، هر طبقه، درک، و نازلترین آنها درک اسفل خواهد بود و ضبط این کلمه را به حرکت راء، نه به سکون آن دانستند، زیرا از طبقات دوزخ به أدْراک جهنّم یاد میشود.[۱۹۴] در تفسیر «مجمع البیان» گوید: دَرک به معنای طبقه است، چون آتش طبقاتی دارد که آنرا درکات گویند؛ همچنانکه مراتب بهشت را درجات نامند.[۱۹۵]
در خصوص تعداد این طبقات تنها در یک آیه ازقرآن کریم آمده است که دارای هفت در است:
وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ لَهَا سَبْعَه أَبْوَ ابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ؛
و بدرستیکه جهنّم میعادگاه همگی آنهاست. آن جهنّم هفت در دارد که از برای هر دری مقداری از آن دوزخیان قسمت شده و معین گردیده اند» ۴۳ و ۴۴/حِجر
خداى سبحان نه در این آیه و نه در هیچ جاى کلام خود، بیان ننموده که مراد از این« ابواب: درها» چیست. آیا مانند درهاى خانه و چهار دیوارى است که در آنجا داخل مىشوند و همه واردین را در یک عرصه جمع مىکند؟ و یا طبقات و درکات مختلفى است که از نظر نوع عذاب، و شدت آن با هم تفاوت دارند. استعمال کلمه« باب» در هر دو معنا متداول است و چه بسا امورى را که در نوع مختلفند، هر نوعش را یک باب مىگویند، مثلا گفته مىشود:« ابواب خیر»، « ابواب شر» و« ابواب رحمه» و قرآن فرموده:« فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ» انعام/ ۴۴٫ و چه بسا که اسباب رسیدن به چیزى و راه هاى رسیدن به آن را نیز ابواب مىگویند، مانند« ابواب رزق» که مقصود از آن انواع معاملات است.[۱۹۶]
اما در مورد اینکه معنای اول از باب مورد نظر باشد یعنی منظور از ابواب اسباب رسیدن به چیزی باشد مفصلا در فصل ابواب بهشت وجهنم توضیح داده شد. در اینجا به شرح وتفصیل روایاتی می پردازیم که ابواب را به معنای طبقات ودرکات جهنم گرفته اند.
بیشتر مفسران ابواب را بمعنای طبقات گرفته اند.[۱۹۷]صاحب المیزان در ذیل این آیه چنین می گوید:« بعید نیست از آیات متفرقه در قرآن که در باره آتش دوزخ آمده معناى طبقه استفاده شود، مانند آیه « وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها»- تا آنجا که مىفرماید- «قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها» کسانى که کفر ورزیدند دسته دسته به سوى جهنم رانده مىشوند، وقتى به آن رسیدند درهایش باز مىشود … گفته مىشود براى همیشه به درهاى جهنم درآیید. سوره زمر، آیه ۷۲٫و آیه« إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» و همچنین آیاتى دیگر».[۱۹۸]
مؤید این احتمال فقره دوم آیه مورد بحث است که مىفرماید:« لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ- از ایشان براى هر درى قسمتى است تقسیم شده» چون ظاهر آن این است که خود جزء تقسیم شده بر درها است، و این وقتى معناى صحیح مىدهد که« باب» به معناى طبقه باشد نه در ورودى. و اما بعضى کلمه« جُزْءٌ مَقْسُومٌ» را به معناى« طائفه معین و مفروز» گرفتهاند[۱۹۹] که به نظر صاحب المیزان این گونه تفسیر کردن «جزء مقسوم» تفسیر موهونى است که وهنش بر همه روشن است.[۲۰۰]
و بنا بر این، معناى« هفت در داشتن جهنم» این مىشود که هفت نوع عذاب دارد، و هر نوع آن به مقتضاى واردین براى خود چند قسم دارد. و این مطلب خالى از دلالت بر این معنا نیست که گناهانى که مستوجب آتش است هفت قسم، و طرقى که آدمى را به هر یک از آن گناهان مىکشاند نیز چند قسم است.[۲۰۱]در صورتی که آیه شریفه را چنین معنا کنیم مؤید روایاتى خواهد بود که در باره طبقهبندى عذابهاى دوزخ آمده است که ما به تعدادی از آنها اشاره می کنیم:
احمد و ابن حبان و طبرى و ابن مردویه و بیهقى- در کتاب البعث- از عتبه بن عبد اللَّه از رسول خدا (ص) روایت آوردهاند که فرمود: براى بهشت هشت در و براى جهنم هفت در است، که بعضى افضل از بعض دیگر است.[۲۰۲]
جهنم هفت در دارد، بعضى فوق بعضى دیگر قرار دارد وقتى اولى پر شد دومى را پر مىکنند، آن گاه سومى را تا همهاش پر شود.[۲۰۳]
از أمیرالمؤمنین علیه السّلام روایت شده است که فرمود: جهنم که هفت در دارد بدین جهت است که هفت طبقه دارد، هر طبقه روى طبقه دیگر قرار گرفته.آن گاه براى مجسم کردن مطلب، دستهاى خود را روى هم گذاشت، و فرمود: همین طور روى همند و خداى تعالى بهشت را همکف زمین قرار داده و آتش دوزخ را روى هم، که از همه پایینتر« جهنم» است، و طبقه دوم آن« لظى» و سومش« حطمه» و چهارمش« سقر» و پنجمش« جحیم» و ششمش« سعیر» و هفتمش« هاویه» است و در روایت کلبى طبقه زیرین را« هاویه» و طبقه بالاتر از همه را« جهنم» دانسته.[۲۰۴]
۲-۴-۳-۲-۱ تبیینی از هاویه
« وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُمُّهُ هاوِیَهٌ» شاید نامگذارى جهنم به هاویه از این جهت باشد که این کلمه از ماده« هوى» گرفته شده، که به معناى سقوط است، مىفرماید: کسى که میزانش سبک باشد سرانجامش سقوط به سوى اسفل سافلین است، هم چنان که در جاى دیگر فرمود: «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا». تین، /۵ و ۶٫ چنانچه راغب در مفردات می گوید: افتادن و سقوط از بالا به پائین است.[۲۰۵]ودر مجمع البحرین گفته شده هاویه باید بسیار عمیق باشد که چنین اسمی برای ان گذاشته شده است.[۲۰۶]
اینکه آتش دوزخ را توصیف کرده به هاویه و حال آنکه آتش سقوط نمىکند آتشیان سقوط مىکنند، از باب مجاز عقلى است، همانطور که راضى دانستن عیش نیز از این باب بود.[۲۰۷]
هاویه را مادر دوزخیان خوانده از این باب بوده که مادر، ماواى فرزند و مرجع او است، به هر طرف که برود دوباره به دامن مادر بر مىگردد، جهنم هم براى دوزخیان چنین مرجع و سرانجامى است.[۲۰۸]
و در الدر المنثور است که ابن مردویه از ابو ایوب انصارى روایت کرده که گفت:رسول خدا (ص) فرمود وقتى جان مؤمن از کالبدش در مىآید از بندگان خدا آنها که اهل رحمتند و قبل از وى مرده بودند به دیدنش مىروند، و بشیر که از دنیا با او آمده به اهل رحمت مىگوید: مهلت دهید تا خستگى در آورد، او تازه از حال سکرات راحت شده. بعد از رفع خستگى از او مىپرسند: فلانى چطور شد، فلان خانم چه کرد؟ آیا ازدواج کرد یا نه؟ به اینگونه احوالپرسىها مىپردازند وقتى احوال مردى را بپرسند که قبل از تازه وارد مرده باشد، در پاسخ مىگوید هیهات او خیلى وقت است که مرده، او قبل از من مرد، مىگویند:« إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» به نظر ما او را به دوزخ نزد مادرش هاویه بردند، چه بد مادرى و چه بد مربیهاى[۲۰۹].
مؤلف: این معنا را از انس بن مالک و از حسن و اشعث بن عبد اللَّه اعمى از رسول خدا (ص) روایت کرده .[۲۱۰]
بعضى آیه را طورى دیگر معنا کرده و گفتهاند: منظور از کلمه« امه»، « ام رأسه» است، چون کلمه« ام» وقتى در مورد سر استعمال مىشود معناى فرق سر را مىدهد، مىفرماید: کسى که میزانش سبک باشد فرق سرش هاویه است، یعنى با فرق سر به سوى هاویه سقوط مىکند، چون اهل دوزخ وقتى قرار شد داخل دوزخ شوند با فرق سر مىافتند.[۲۱۱]
در تفسیر قمى در ذیل جمله« فَأُمُّهُ هاوِیَهٌ» فرمود: از فرق سرش به طرف آتش پرتاب مىشود.[۲۱۲]
در آنجا جماعتی هستند که می گویند :«یا مالِکُ أغِثْنا!؛ ای مالک و ای فرشته پاسدار دوزخ ! به فریاد ما برس !» و چون مالک بخواهد استغاثه آنها را اجابت کند و به فریادشان برسد، ظرف هائی از مس آتشین که در آن از چرک آبهائی که از پوستشان جاری است و چون فلزّ گداخته می باشد، پر می کند و به آنها می دهد. و چون بخواهند سر خود را بلند کنند تا بیاشامند، تمام گوشت صورتهایشان از شدّت حرارت آن در آن ظرف می ریزد؛ و اینست مفاد گفتار خداوند متعال:«وَ إِن یسْتَغِیثُوا یغَاثُوا بِمَآءٍ کَالْمُهْلِ یشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَ سَآءَتْ مُرْتَفَقًا»، ترجمه:«و اگر دوزخیان استغاثه و التجا کنند، پاسخ آنان به آبی داده می شود که چون فلزّ گداخته است که صورت ها را می سوزاند و بریان می کند. وه چه بد آشامیدنی ای است این آب، و وه چه بد پذیرائی ای است آن ظرفهائی که از چنین آبهائی پر شده است» (ذیل آیه ۲۹، از الکهف ). و کسانیکه در آن هاویه بیفتند به قدر هفتاد سال راه سقوط می کنند، و هر چه پوست بدنشان محترق شود پوست تازه و جدیدی بجای آن روئیده می شود.[۲۱۳]
۲-۴-۳-۲-۲تبیینی از سعیر
إِنَّـا´أَعْتَدْنَا لِلْکَـافِرِینَ سَلَاسِلاَ وَ أَغْلَالاً وَ سَعِیرًا؛
ما برای کافران سلسله و زنجیرها، و غل ها، و آتش سعیر را مهیا و آماده کرده ایم» ( آیه ۴، از انسان)
« سعیر» به معناى آتش افروخته است که در آن سیصد چادر آتشین برپا شده است، و در هر چادری سیصد قصر آتشین است، و در هر قصری سیصد اطاق آتشین است، و در هر اطاقی سیصد گونه از انواع عذاب های آتشین است که در آنها مارهای آتشین و عقرب های آتشین و غل های جامعه آتشین و سلسله و زنجیرهای آتشین است؛ و اینها مفاد همان گفتار خدای تعالی است در آیه مطرح شده.[۲۱۴]
۲-۴-۳-۲-۳ تبیینی از جَحیم
« وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ تَصْلِیَهُ جَحِیمٍ»واقعه/
وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ انفطار/ ۱۴
راغب در مفردات مىگوید: ماده« جیم- حاء- میم» به معناى شدت فوران آتش است، دوزخ را هم که جحیم خواندهاند به این مناسبت است.[۲۱۵]
و اگر کلمه « جحیم» را نکره آورده براى این بوده که بفهماند هول و هراس آن دوزخ چیزى نیست که بتوان به آن پى برد.[۲۱۶]
و مراد از اینکه در آیهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ صافات/۲۳ فرموده: ایشان را به سوى صراط جحیم هدایت کنید، این است که ایشان را به سوى جهنم ببرید و در جهنم بیفکنید، چون کلمه هدایت همه جا به معناى راهنمایى نیست، بلکه گاهى به معناى رساندن به هدف و مقصد است.[۲۱۷]
بعضى از مفسرین گفتهاند:« اگر بردن به سوى دوزخ را هدایت به سوى آن خوانده، از باب استهزاء است».[۲۱۸]
در مجمع البیان گفته:« این تعبیر از این جهت است که کفار هم مانند دیگران لیاقت و استعداد آن را داشتند که به سوى بهشت هدایت شوند، خدا هم جز هدایت کارى ندارد، ولى خود آنان کارهایى کردند که هدایت خدا مبدل به هدایت به سوى دوزخ شود، و این تعبیر نظیر تعبیرى است که در آیه» فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ- پس به عذاب دردناک بشارتشان بده» آمده، چون در این آیه نیز خود کفار بشارت خداى را مبدل به بشارت به سوى عذاب کردند»[۲۱۹]
اهل آن بر روی سنگی از آن جهنّم ایستاده اند، و در آن جهنّم مخ ها و مغزهای سرشان همچون دیگی که می جوشد با آنچه در آن هست پیوسته می جوشد.[۲۲۰]
۲-۴-۳-۲-۴ تبیینی از سقر
سَقَرُ لاَ تُبْقِی وَ لاَ تَذَرُ * لَوَّاحَه لِلْبَشَرِ * عَلَیهَا تِسْعَه عَشَر (المدّثّر/۲۸-۳۰) سَقَر آن حرارت است که، از دوزخیان هیچیک را باقی نگذارد، و رها هم نکند بلکه همه را بسوزاند، و بشره و پوست بدن مردم را داغ کند و متغیر گرداند. و در جمله« لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ» به خاطر اینکه نفى مطلق است، و مقید نکرده که چه چیزى را باقى نمىگذارد و رها نمىکند، اقتضا دارد که مراد از آن را این بگیریم که سقر هیچ چیزى از آنچه او به دست آورده باقى نمىگذارد و همه را مىسوزاند و احدى را هم از آنهایى که در آن مىافتند از قلم نینداخته همه را شامل مىشود، به خلاف آتش دنیا که بسیار مىشود بعضى از چیزها که در آن مىافتد نمىسوزاند، و اگر مثلا انسانى در آن بیفتد پوست ظاهرى و صفات جسمیش را مىسوزاند، و به روح او و صفات روحیش نمىرسد اما سقر احدى از کسانى که در آن مىافتند باقى نمىگذارد بلکه همه را فرا مىگیرد، زیرا خداوند فرموده:« تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى» معارج/ ۱۷ و وقتى آنها را فرا گرفت چیزى از روح و جسمشان را باقى نمىگذارد بلکه همه را مىسوزاند هم چنان که فرموده:« نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ» همزه/۶ و ۷٫ ممکن هم هست منظور این باشد که احدى را زنده نمىگذارد، و احدى را نمىمیراند، در این صورت در معناى آیه زیر خواهد بود که مىفرماید:« الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرى ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى» اعلى/ ۱۲ و ۱۳٫[۲۲۱]
درمجمع البیان در معنای لاَ تُبْقِی وَ لاَ تَذَرُ گفته شده: براى آنان گوشتى مگر اینکه خورده و نابود میکند و آنها را رها هم نمیکند وقتى که عود کردند و از نو خلق شدند.[۲۲۲]
امام خمینی در وصف این طبقه روایتی[۲۲۳] را بیان کرده واز شدت آن به خدا پناه می برد:
حدیث در کمال اعتبار است، بلکه مثل «صحیح» است. «ابن بکیر از حضرت صادق، علیه السلام، نقل مىکند که گفت: «همانا در جهنم وادى هست از براى متکبران که او را «سقر» گویند. شکایت کرد به خداى عز و جل از شدت حرارت خود و خواست از خدا که اذن دهد او را که نفس بکشد. پس تنفس کرد، پس محترق کرد جهنم را.» پناه مىبرم به خدا از جایى که خودش با آنکه دار عذاب است از حرارت خودش شکایت کند و جهنم از نفس او بسوزد. سختى و شدت حرارت آتش آخرت را ما نمىتوانیم در این عالم ادراک کنیم، زیرا که سبب اختلاف شدت و ضعف عذاب یکى قوت و ضعف ادراک است: هر چه مدرک قویتر و ادراک تامتر و خالصتر باشد بیشتر ادراک الم و درد کند.[۲۲۴]
۲-۴-۳-۲-۵ تبیینی از حطمه
در هم کوبنده و خرد کننده و شرارههای آن چونان قصر است: « إِنَّها تَرْمی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِکَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ» (مرسلات/۳۲و۳۳)؛ دوزخ چون کاخی بلند شراره میافکند، گویی آن شراره شترانی زرد رنگ است. این آتش واردشوندگان به آن را مانند سُرمه در هم میکوبد و خرد میکند. اما جان انسان نمیمیرد، و هر بار که بدن مانند سرمه گشت دوباره به حال اول باز میگردد تا به عذاب جدید معذّب شود.[۲۲۵]
۲-۴-۳-۲-۶ تبیینی از لظی
نَزَّاعَه لِلشَّوَی ‘ * تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّی ‘ * وَ جَمَعَ فَأَوْعَی.(آیات ۱۶ تا ۱۸، از المعارج ). ترجمه: که آن آتش شعله وری است که جوارح و دست و پا را می سوزاند، و پوستش را بر می کند. و هر که را که از خدا روی گردانیده و به خدا و رسول خدا پشت کرده است، و مال ها را جمع آوری و ذخیره نموده است (بدون آنکه حقّ مستحقّان را بدهد)؛ می خواند و به خود می کشد.
لفظ «لظى» بر وزن «فتى» شعله و لهیب خالص آتش است [۲۲۶]و لفظ «لظى» معرفه است همان طور که اینجا چنین است [۲۲۷]و اسم جهنّم یا یک وادى از جهنّم است، [۲۲۸]آتش را« لظى» خوانده، براى این است که اندرون را کباب مىکند و شعلهور مىسازد.[۲۲۹]وآنجا که در سوره لیل می فرماید: فَأَنْذَرْتُکُمْ ناراً تَلَظَّى نیز و« تلظى آتش» به معناى زبانه کشیدن شعله آتش است، و مراد از« آتشى که تلظى مىکند» آتش جهنم است.[۲۳۰]
و لفظ «شوى» به معناى کار سست و مال پست و دو دست و دو پا و اطراف، کاسهى سر، هر آنچه از بدن که کشنده نباشد و با از بین رفتن آن انسان از بین نرود [۲۳۱]و لفظ «نزّاعه» از «نزعه» به معناى آن را کند[۲۳۲]. یعنی کننده اطراف و اعضاء بدن است پس گوشت و پوستى را نمیگذارد مگر اینکه میسوزاند.[۲۳۳]در تفسیر قمی می گوید:چشمانش را می کند وصورتش را باقی می گذارد.[۲۳۴]
۲-۴-۳-۲-۷ تبیینی از جهنم
« وَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ»ملک/۶
و مراد از« لِلَّذِینَ کَفَرُوا» عموم کسانى هستند که به ربوبیت خدا کافر باشند، چه وثنىهاى بتپرست، که به کلى ربوبیت خدا را براى عالم منکرند، و مىگویند خداى تعالى تنها رب اربابهاى ایشانست، و چه آنهایى که اصلا منکر ربوبیت هستند، و چه آنهایى که مثل یهود و نصارى بین خدا و پیامبرانش جدایى انداخته، یکى آن خدایى را قبول دارد که موسى را فرستاده، و آن دیگرى خدایى را مىپرستد که عیسى را فرستاده، و هر یک به خدا و پیغمبر دیگرى کافر شدند.[۲۳۵]
«إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً لِلطَّاغِینَ مَآباً » نازعات/۲۱و۲۲کلمه« ماب» اسم مکان از ماده« أوب» است، که به معناى رجوع است، و اگر جهنم را محل برگشت طاغیان خوانده، به این عنایت بوده که خود طاغیان در همان دنیا، جهنم را ماواى خود کردند، پس صحیح است بگوییم به جهنم بر مىگردند.[۲۳۶]
« لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ …»اعراف/۴۱
« جهنم» اسمى است از اسماى آتش آخرت. بعضى گفتهاند این لفظ از قول عرب که به چاه بسیار عمیق« جهنام» مىگوید اخذ شده. بعضى دیگر گفتهاند که این کلمه لغتى است فارسى که در زبان عربى شایع شده است.[۲۳۷]« مهاد» بسترى است گستردنى، گهواره اطفال را هم از این جهت مهد مىگویند.« غواشى» جمع« غاشیه» و به معناى ساتر و هر چیز پوشاننده است، روپوش زین را هم از این جهت« غاشیه السرج» گویند لذا این جمله مىفهماند که عذاب به اهل دوزخ از پایین و بالا احاطه دارد.[۲۳۸]همانطور که می فرماید: یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ: عنکبوت/۵۵آن روزى که عذاب و آتش دوزخ فرا گیرد آنان را از بالاى سر و از زیر پاها و مقصود آنست که عذاب تمام بدن آنان را فرا گرفته نه آنکه بگوشهاى از بدن ایشان رسیده باشد.
. و در کتاب الدر المنثور است که ابن مردویه از عایشه نقل کرده که گفت رسول خدا (ص) آیه« لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ» را تلاوت فرمود و سپس گفت: ما فوق جهنمیان طبقاتى و در زیر آنان طبقاتى است که معلوم نمىشود طبقات بالا بزرگتر است یا طبقات پایین، فقط مىفهمند که طبقات زیر آنان را به طرف بالا فشار مىدهد، و طبقات بالا آنان را به طرف پایین و آنان در بین این دو طبقه در تنگنا قرار مىگیرند، همانطورى که نوک نیزه در آهن سرنیزه محکم کوبیده مىشود [۲۳۹]
طبرانى و ابن مردویه از طریق مکحول از ابى امامه روایت کردهاند که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: هر کس عمدا دروغى بر من ببندد محل نشیمن خود را در بین دو چشم جهنم آماده کند، اصحاب عرض کردند یا رسول اللَّه (ص) مگر جهنم چشم دارد؟ فرمود: مگر نشنیدهاید که قرآن مىفرماید:« إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ- وقتى جهنم ایشان را از محل دور ببیند» آیا جز این است که با دو چشم مىبیند.[۲۴۰]
اسمى است که در باره آتش افروخته عذاب الهى گفته شده اصلش فارسى و معرب است و همان جهنام است.و درک هفتم جَهَنَّم است، و در آن فَلَق است. و فلق چاهی است در دوزخ که چون سر آن چاه را بگشایند آتش به شدّت شعله ور شود و فوران کند، و شدیدترین عذابهای آتشین در آنجاست. و امّا صَعود کوهی است از مس گداخته در وسط جهنّم ( ناظر است به آیه مبارکه ۱۷، از المدّثّر: سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا). و امّا أثام (ناظر است به ذیل آیه مبارکه ۶۸، از سوره الفرقان: وَ مَن یفْعَلْ ذَ’لِکَ یلْقَ أَثَامًا؛ و هر کس چنین کند عقوبت (گناه خود) را خواهد دید) یک وادی ای است از مس ذوب شده که در جوانب و اطراف آن کوه جریان دارد، و بنابراین عذاب آن از همه عذابها شدیدتر است.[۲۴۱]
امام صادق (علیهالسلام) اهل این طبقات را چنین برشمرده است: از یک در فرعون و هامان و قارون و از در دوم مشرکان و کافرانی که حتّی یک لحظه ایمان نیاوردند وارد میشوند و دَرِ سوم (لظی) ویژه بنی امیّه. البته در سقر و هاویه نیز از این راه میگذرد. از در چهارم دشمنان اهل بیت و پیکارگران و ستیزهجویان با این خانواده وارد میشوند. این طبقه شدیدترین حرارتها را داراست، و دری ویژه ابوسفیان، معاویه و آلمروان است .[۲۴۲]
فصل سوم:
مکان و زمان بهشت وجهنم
۳- ۱ حقیقت مکان وزمان
مبحث زمان و مکان از جمله مباحث مهم فلسفى است که همواره مورد توجه اندیشمندان و فیلسوفان بوده و تمامی جریانات فکری اسلامی نیز به آن توجه نموده اند.پیوسته تازگى و طراوت خود را حفظ کرده و هیچگاه دستخوش کهنگى و پژمردگى نگشته و پرونده آن به بایگانى سپرده نشده است و با اینکه نوابغ فلسفه شرق و غرب در باره آنها بسیار اندیشیده و سخن گفتهاند و از جمله فیلسوف بزرگ شرق ابن سینا در طبیعیات شفاء به تفصیل پیرامون آنها قلم فرسایى کرده است[۲۴۳] هنوز هم جاى ژرف اندیشى و پژوهش و کاوش در زوایاى این مبحث وجود دارد .
در همه زبانها واژههایى معادل جاى و مکان و گاه و زمان وجود دارد و همه مردمان براى اشیاء مادى نسبتى به مکان و زمان قائل هستند که آن را بصورتهاى گوناگون بیان مىکنند.