رویکردهای مربوط به سازگاری اجتماعی
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
رویکرد روانکاوی :
فرویدبه عنوان سردمدار نظریه های روانکاوی معتقد بود که بین نیاز سازمان یافته ی جامعه وعمل به مقررات ونیاز فرد به ارضا فوری امیال اساسی بدون ملاحظه ی نیاز های دیگران ،تعارض اساسی وحل نشدنی وجوددارد. این تعارض درواقع ،جدال بین فراخود دربرابر نهاد یعنی تعارض بین دواصل واقعیت (اجتماع)دربرابر اصل لذت است (پروچاسکا ونورکراس[۵۴] ،۱۹۹۹، به نقل از سید محمدی ،۱۳۸۱).دراین حالت است که ناسازگاری درفرد بروز می کند وفرد ،سازگاری خودرا از دست می دهد که ازعوامل اصلی بروز این تعارض که منجر به ناسازگاری فردی می شود ،ریشه دردوران کودکی فرد می باشد. دردیدگاه فروید ،چنانچه کودک درهریک از مراحل رشدی تثبیت شود، راه هایی که کودک با بهره گرفتن از آنها خودرا از تثبیت می رهاند تاثیر عمیقی برشخصیت وسازگاری وی دردوران بزرگسالی خواهد داشت (ساعتچی ،۱۳۷۷،به نقل از فرقدانی ،۱۳۸۲)وروابطش با اطرافیان مختل خواهدشد یا به عبارتی دچار ناسازگاری اجتماعی می شود که ارتباط فرد با دیگران قطع خواهد شد. همچنین دراین دیدگاه، فردی سازگار است که دارای منِ قوی وسالم باشد تا بتواند میان دو پایگاه دیگر شخصیت یعنی نهاد وفرامن تعادل وهماهنگی ایجاد کند (چهاردولی ،۱۳۸۶).
اریکسون نیز درنظریه روان پویایی خود مطرح می کند که درگذر از مراحل رشد ودرجریان تعامل با اطرافیان ،شخص یا شخصیت خودرا ساخت می بخشد ،یادرساختارهای شخصیتی نامناسب وناسازگارانه با سن وموقعیت درجا می زند .اریکسون اعتقاد دارد که افراددربرخورد با دیگران ومتناسب با نحوه تعامل،روش های سازگارانه یا ناسازگارانه ای برای زندگی خود کسب می کنند واین سیر کسب رفتار سازگار انه یا ناسازگارانه تاآخر عمر بافرد است وبه اشکال متفاوتی نمود می یابد .همین رفتارهاست که فرد را انسانی خلاق ومفید برای جامعه، یا اورا منزوی ومضر برای جامعه به بار می آورد (بینشی ،۱۳۸۷).به باور کارن هورنای که اونیز از روانکاوان می باشد ، رفتار سازگار وناسازگار، درروابط دوران کودکی فرد با والدین ریشه دارد .تجربه ی عشق واحساس امنیت ،احساس آرامش درونی را درپی دارد .دردیدگاه هورنای ناسازگاری محصول تعارض بین گرایش های روان رنجوری وحرکت به سوی دیگران (اطاعت)،علیه دیگران (پرخاشگری)ویا دوری از دیگران (انزوا )تعریف شده است (پورشهریار ،۱۳۸۷).
نظریه اریکسون به نظریه نوپدید آیی معروف شده است. نظریه روانی – اجتماعی وی تاکید بر تناسب متقابل بین فرد ومحیط دارد ؛یعنی از یک سو ظرفیت ارتباط پیوسته فرد با محیط زندگی که متشکل از آدمیان ونهادهاست ،واز سوی دیگر آمادگی این مردم و نهادها، برای آن که وی را به صورت بخشی از فرهنگ موجود درآورد (اریکسون[۵۵] ،۱۹۷۵).
بنا به نظریه وی ،تشکل وتحول شخصیت درهشت مرحله ازکودکی تا پیری تحقق می پذیرد. فرد درجریان تعامل باواقعیت بیرونی ،دیدخودرا نسبت به جهان توسعه می بخشد .هرمرحله با یک موقعیت تعارضی که باید آن را حل کرد مطابقت دارد .تعارض همواره درطول زندگی فعال باقی می ماند وفرد به اشکال مختلف باآن مواجه می شود. چنانچه انسان دراین وظیفه با شکست مواجه گرددممکن است اغتشاشات روانشناختی دروی پدیدار گردد. یکی از موضوعات اصلی نظریه ی اریکسون، هویت من ورشدآن است. هویت من، احساسی است که هشیارانه تجربه می شود .احساسی که از تبادل فرد با واقعیت اجتماعی ناشی می شود. هویت منِ یک فرد پیوسته درحال تبدیل وتغییردرپاسخ به تغییرات درمحیط اجتماعی است. درنظر اریکسون ،تشکیل وحفظ احساسی قوی ازهویت من اهمیت فراوانی دارد ،اوعدم وجود هویت من قوی را یکی از نخستین عوامل تعیین کننده آسیب روانی وناسازگاری می داند (خدایاری فرد وهمکاران ،۱۳۸۵).
زمانی طفل احساس هویت را درخود به وجود می آورد که با یک مادر خوب درارتباط باشد؛ به نظر او بسیاری از کودکان ناسازگارمحروم اجتماع هیچگاه نتوانسته اند این حس هویت را درخود توسعه دهند. به نظر اریکسون اغلب کودکان ناسازگار از داشتن والدین خوب محروم بوده اند. به این معنی که این کودکان ،توسط یک سری آزادی ها ونهی کردن ها رهبری می شوند که درطی آن والدین باید قادر به توضیح معانی ودلایل این محرومیت ها برای فرزندان خود باشند. برای اغلب کودکان این گونه ناامیدی ها ،هیچ معنی خاصی به آنها اختصاص داده نشده ومادر نتوانسته ارتباط این محرومیت ها رابا رشد عاطفی واجتماعی به کودک خود بفهماند (لسلت ،۱۹۸۷).
دومین موضوع عمده درنظریه اریکسون به مفهوم شایستگی وکفایت شخصی مربوط می شود. اگرمرحله ای از رشد با موفقیت پشت سرگذاشته شود ،فرد با احساس بالایی از شایستگی به مرحله ی بعدی راه می یابد اگر درآن مرحله موفق نشود، احساس حقارت دراو به وجود خواهد آمد(خدایاری فرد ،۱۳۸۵).
اریکسون معتقد است که افراد تنها درصورتی که از قبل دارای احساس قوی ازهویت باشند قادر به انس گرفتن هستند. اگر افراد احساس روشن ومطمئن از این که چه کسی هستند، نداشته باشندبرای آنها غیر ممکن است که به طریقی صمیمانه با دیگران ارتباط متقابل پیدا کنند. موانست واقعی مستلزم آن است که انسان به طریقی مشتاقانه وصریح وبا میل به سهیم شدنِ حتی شخصی ترین جنبه های وجود خود با دیگران به این روابط نزدیک شود. درواقع اریکسون از نیاز به موانست به منزله ی جست وجویی دوجانبه برای هویتی مشترک سخن می گوید (اریکسون ،۱۹۵۰،به نقل از رضوانی ،۱۳۷۵).براساس نظریه دلبستگی بالبی (کرنزواسیتونز[۵۶] ،۱۹۹۶)همه ی کودکان ،دلبستگی به مراقبت کننده راتشکیل می دهند ،اما کیفیت این دلبستگی کاملا” متفاوت از یکدیگراست .کودکانی که مراقبت کننده راحساس ،پاسخ ده وقابل دسترس می یابند ،به دلیل برخورداری از عواطف دیگران ،خودراارزشمند دانسته واین توقع را به مشارکت کنندگان اجتماعی دیگر گسترش می دهند .درمقابل کودکی که مراقبت کننده راغیر قابل دسترس ،غیرقابل پیش بینی وغیر پاسخ ده درمی یابد ،این انتظار راشکل می دهد که دیگران نیز قابل اعتماد وقابل دسترس نیستند(خدایاری فرد وهمکاران ،۱۳۸۵).
توقعات شخص درباره خود ودیگران براساس آنچه که بالبی به الگوهای شخص ودیگران ارجاع می دهد برروی سراسر دوره ی نوزادی ،کودکی ونوجوانی ساخته می شود. کودکانی که پیوسته مراقبت کنندگان خودراپاسخ ده وقابل دسترس می یابند،خودشان رابرای انجام کنش برروی محیط موفق دانسته وبرای ارتباط با همسالان پیشقدم می شوند (خدایاری فرد وهمکاران ،۱۳۸۵).
نظریه بالبی پیش بینی می کند که دلبستگی به مراقبت کننده ،کیفیت روابط دیگر وکنش متقابل اجتماعی را زیر نفوذ قرار خواهد دادیک دلیل منطقی برای این ارتباط این است که وابستگی والدین ممکن است مجموعه ای از توقعات و انتظارات را درباره ی چگونگی برقراری ارتباط بادیگران وچگونگی تفسیر فعالیت دیگران فراهم کند(بالبی[۵۷] ،۱۹۷۳).به عبارت دیگر کودکانی که ارتباطی باز وپاسخ ده به نیازهای عاطفی رابه وسیله والدین شکل داده اند ،ممکن است این ویژگی هارادرارتباطات دیگر نیز اتخاذ کنند (کرنزواسیتونز،۱۹۹۶).
به نظر بالبی (۱۹۵۲)،ناسازگاری نتیجه محرومیت های مادرانه است .به عقیده او این کودکان احتیاج زیادی به علاقه وتوجه دارند، احساس انتقام به خاطر کمبودهایی که از آنها مطلع هستند ولی کاملا” این کمبودها را نمی فهمند درآنها وجود داشته وقادر به برقراری رابطه رضایت بخش با دیگران نمی باشند؛ شخصا واکنش آنها نسبت به فشارهای محیطی به صورت رفتارهای ضد اجتماعی بروز کرده ودچار رشد نامناسب فیزیکی واجتماعی می گردند(لسلت[۵۸] ،۱۹۸۷).
رویکردیادگیری اجتماعی
بندورا ووالترز با یک سری آزمایشهای تجربی شرایطی رانشان داده اند که تحت آن شرایط ،کودکان رفتار مدل های مختلف را تقلید می کنند. آنان با بررسی کودکان، به وجود مدل های ناسازگار مورد تقلید این کودکان درخانه ومحیط اطراف پی برده اند . به گفته این پژوهشگران ،کودکان رفتارهای تهاجمی ویا مطیعانه رااز مدل های خود می آموزند. این نظریه نشان می دهد که رفتارهای قابل قبول یاد گرفته شده چگونه از طریق تشویق ،تقویت می شوند .چناچه رفتارهای ناپسندی به صورت ملایم وجود داشته که می توان از آنها صرف نظر کرد اما اگر این رفتارها به صورت دایمی وشدید درآیند ،می توان از طریق تقویت منفی آنها را تعدیل نمود وجای ناسازگاری را گرفت (لسلت ،۱۹۸۷).
رویکرد بوم شناختی
این دیدگاه اهمیت درک رابطه بین ارگانیزم ونظام های محیطی مختلف ،از قبیل خانواده واجتماع را مورد تاکید قرار می دهد. روابطی که درمیان نظام های محیطی وجود دارند به نوبه خود حائز اهمیت اند (برونفن[۵۹]،۱۹۷۹).
لایه هایی که درمحیط وجود دارند از نزدیکترین آنها ، شامل خانواده یا گروه همسالان، تا لایه های دورتری که کودک دخالت مستقیمی درآن ندارد از قبیل دولت، گسترش دارد واین نظام ها وروابط آنها می تواند جریان رشد اجتماعی وسازگاری را تغییر دهد(برونفن ،۱۹۷۹).
نزدیکترین محیط، میکرو سیستم نام دارد که به محیط واقعی که کودک درآن زندگی می کند وروابط متقابلی که با سایر افراد دارد اشاره می کند .ماهیت میکرو سیستم درطول رشد تغییرمی یابد ،درحالی که دردوران کودکی ونوجوانی درمدرسه وگروه همسالان ،ممکن است بیشتر درکانون توجه قرار گیرد (نوری ،۱۳۷۷).
سطح بعدی ،مزوسیستم می باشد که از روابط متقابل بین لایه های میکرو سیستمی که کودک به طور فعالانه ای درآنها شرکت می جوید ،تشکیل می شود (نوری ،۱۳۷۷).برای یک بزرگسال پیوندهای بین میکرو سیستم های خانواده ،کار ودوستان ،معرف مزوسیستم می باشد. در سطح بعد ،اگزو سیستم است ،محیط هایی که دررشد کودک موثرند اما خود کودک درآن نقش مستقیمی ندارد .سرانجام این که مزوسیستم واگزوسیستم ها ،درون مجموعه الگوهای عقیدتی ونهادی فرهنگ یا خرده فرهنگی خاصیِ که میکرو سیستم نامیده می شود، احاطه شده است. این سطح ،مشخص می سازد که الگوهای وسیع ،اعتقادات وایدئولوژی ها ،فرهنگ ها درکشورهای مختلف وهمین طور خرده فرهنگ های مختلف دردرون یک کشوررا از هم متمایز می کند(نوری،۱۳۷۷).
رویکرد شناختی
از دیدگاه رویکرد شناختی،انسانِ دارای سازگاری اجتماعی، کسی است که توانایی پردازش صحیح اطلاعاتِ دریافتی از محیط راداراست وچون قادر به چنین کاری است ،لذا یک نظام ارزشی واقع بینانه برای خود تنظیم می کند، تاتحت تاثیر نوسانات روانی دردناک واختلاف با دیگران دچار آسیب نشود. یک فرد سازگار ،باید درهمه ی مراحل پردازش اطلاعات ،توانایی عمل به شیوه ای عاقلانه را داشته باشد تا ازتحریف های شناختی که پایه واساس ناسازگاری است درامان بماند(وظیفه شناس ،۱۳۸۰،به نقل از رحمتی ،۱۳۸۷).
براساس نظر بک که یکی از سردمداران نظریه شناختی می باشد ،انسان دنیایی درونی دارد که درجهت شناخت آن باید تلاش کند. این دنیای درونی شامل نیازها،ارزش ها،عواطف واهداف می باشد . همچنین وی معتقد است که برای سازگاری بامحیط اطراف، باید خودودیگران راشناخت، چرا که لازمه ی سازگاری با محیط ،شناخت نقاط قوت وضعف های خود وآن چیزهایی است که قرار است با آنها سازگار شود (بک ،۱۹۸۸،به نقل از بینشی،۱۳۸۷).
رویکرد انسان گرایی
روانشناسان پدیدار نگر معمولا قبول ندارند که رفتار را تکانه های ناهشیار یا محرک های برونی کنترل می کند وبه جای آن معتقدند که ما بازیچه دست نیروهای خارج ازکنترل خودنیستیم ،بلکه اثر گذارانی هستیم که می توانیم سرنوشت خودرا کنترل کنیم (براهنی وهمکاران ،۱۳۶۷).
روانشناسانی چون راجرز ومزلو که به عنوان روانشناسان انسان گرا مطرح هستند، بیشتر بر ویژگی های مثبتی چون آفرینندگی ،شکوفایی توانمندیهای بالقوه ،فردیت ،واقع بینی، رعایت حقوق دیگران ونظایر آن تأکید دارند وبرای ایجاد ارتباط بین میزان سازگاری ونسبت ویژگی مورد نظر ،قاعده ای منطقی را مطرح می کنند. بنابرنظر راجرز ،منظور از سازگاری ،انطباق مستمر انسان با تغییرات مختلف وایجاد ارتباط بین خود ومحیط به نحوی است که حداکثر خود شکوفایی همراه با رفاه اجتماعی ضمن رعایت حقایق خارجی را امکان پذیر می سازد ( سید محمدی،۱۳۸۳).
از نظر راجرز انسان ذاتا ماهیتی مثبت دارد ومسیر حرکت او درمجموع به سوی خودشکوفایی ،رشد واجتماعی شدن است. راجرز براین اعتقاد است من همواره نسبت به ماهیت انسان خوش بین نیستم وکاملا آگاهم که دراثر حالات دفاعی وترس های درونی ،افراد می توانند به طور غیر قابل تصوری بی رحمانه ،وحشتناک ،تحول نایافته ،واپس رونده،غیر اجتماعی وآزار دهنده رفتار کنند.با وجوداین یکی از نیرو بخش ترین قسمت از تجربیات من، کارکردن با این افراد وکشف تمایلات بسیار مثبتی است که درآن ها،مانند همه ی ما،درعمیق ترین سطوح وجود دارد (جوادی وکدیور ،۱۳۷۴).
نخستین شرط پیدایش شخصیت سالم ،دریافت توجه مثبتِ نامشروط ،دردوره ی شیرخوارگی است .شخصیت سالم زمانی ایجاد می شود که مادر بدون توجه به چگونگی رفتار کودک به اوعشق ومحبت نشان دهد. کودک این عشق ومحبت راکه به رایگان نثارش می شود باگرایش و به شیوه ی نشان دادن آن، به یک رشته هنجارهاومعیارها درونی شده تبدیل می کند ،همانگونه که کودک شیرخوار توجه مثبت مشروط مادر را درونی واز آن خود می سازد (خوشدل ،۱۳۶۴).
به اعتقاد راجرز ،مادرمی تواند رفتارهای خاصی را مورد تایید قرار ندهد،بدون آن که برای دریافت عشق ومحبت، قید وشرطی بگذارد. دراین حالت فضایی پیدا می شود که کودک، ناپسند بودنِ بعضی از رفتارها را می پذیرد ،بدون آن که وادار شوداز انجام دادن آن هااحساس گناه کند.کودکانی که با احساس توجه مثبت نامشروط پرورش می یابند ،درهر شرایط ،خودرا ارزشمند می دانند واگر این ارزشمندی به هیچ وجه مشروط نباشد ،نیازی برای رفتار تدافعی نمی ماند .دراین حال میان خود وادراکِ واقعیت، ناسازگاری نخواهد بود.برای چنین کسی هیچ تجربه ای، تهدید کننده نیست ؛او می تواند درزندگی از هر حیث آزادانه مشارکت داشته باشد (خوشدل ،۱۳۶۴).
راجرز اصطلاح فرد دارای عملکردِ کامل را ،برای توصیف فردی که به سطوح خودشکوفایی رسیده است به کار می برد. این افراد با برخورداری از پنج ویژگی خاص ۱)آمادگی کسب تجربه ۲)زندگی هستی گرا ۳)اعتماد به ارگانیسم خود۴)احساس آزادی ۵)خلاقیت ،می تواننددردگرگونی های اوضاع واحوال محیط ،سازگاری بیشتری نشان دهند.این گونه افراد از چنان خودانگیختگی وخلاقیتی برخوردارند که حتی با دگرگونی های دردناکی چون جنگ یابلایای طبیعی ،کنارمی آیند. انسان های دارای عملکردِکامل ، با بهره گیری از خلاقیت با محدودیت های اجتماعی وفرهنگی ،همرنگی یا سازشِ فعل پذیر، نشان نمی دهند. چرا که این افراد، حالت تدافعی ندارندودلبسته ی ستایش دیگران از رفتار خود نیستند.البته اگر بخواهند، می توانندبا مقتضیاتِ وضعیتِ خاص همرنگ شوند ؛به شرط آن که این همرنگی، به ارضای نیازهای خودشان کمک کند وآن هارا توانا سازد تا خودرا به بهترین وجه بپرورانند(خوشدل ،۱۳۶۴).
همچنین براساس نظریه ی راجرز ،وقتی ادراک فرد از تجربه هایش تحریف یا انکار شود ،نوعی ناهماهنگی بین خود وتجربه اش به وجود می آید. همین ناهمخوانی ، به درجات کم یا زیاد، موجبات ناسازگاری وآسیب پذیری فرد رافراهم می آورد (ساعتچی ،۱۳۷۷،به نقل از فرقدانی ،۱۳۸۲).
رویکرد روانشناسی فردی
در دیدگاه آدلر زندگانی دراجتماع از یک سو ، مستلزم محدودیتهای متقابل وهدف های فردی برترِ بلافاصله وفوری است وانسان را مجبور به همیاری وهمکاری می نماید ،از سوی دیگر این چنین زندگانی تنها موجودیتی است که بتواند ایمنی وی را فراهم سازد. بدین ترتیب درکنار رنج ها یعنی احساسات ناتوانی وکهتری ،مرهمی نیز نهاده شده است وآن، توحید کامل با گروه اجتماعی است .به نظر آدلر این یکپارچگی یا توحید با گروه ،درهرفرد سالم براثر تمایل عمیقی که ناشی از انگیزه اجتماعی زیستن است وانسان را به دوست داشتن وپذیرفتن دیگری وهمکاری وتعاون می کشاند تسهیل می گردد.
آدلر براین باور است که افراد بشر موجوداتی اجتماعی هستند وبنابراین رفتار بشر تنها دربافت اجتماعی آن قابل درک است. درهر فردی ظرفیتی به صورت فطری وجود دارد که آدلر علاقه اجتماعی می نامد. منظور از علاقه اجتماعی نه تنها علاقه به دیگران می باشد، بلکه علاقه به علاقه مندیهای دیگران را نیز شامل می شود. علاقه اجتماعی، استعدادِ همکاری وزندگی اجتماعی است که می تواند از طریق آموزش ،گسترش یابد. وقتی گسترش یافت ، می تواند از طریق مهارت های واقعی همکاری ،کمک ،درک وهمدلی بیان شود. بنابراین علاقه اجتماعی ،ملاک آدلر برای تشخیص سلامت روانی بوده است وهمچنین معیار سنجش هنجار بودن کودک است (آنس باخر وآنس باخر[۶۰] ،۱۹۵۶).میزانی که یک فرد می تواند به طور موفق با دیگران سهیم باشد واز طریق کارکردن باآن ها مشارکت نماید ویک رابطه ی ارضا کننده با فردی از جنس مخالف خود به وجود بیاورد که درواقع نشان دهنده سطح بلوغ ویکپارچگی کلی شخصیت او می باشد. “تلاش اجتماعی” یک تلاش اولیه است، نه ثانویه. جست وجو برای اهمیت داشتن ویافتن جایگاه ها دراجتماع ،از جمله اهداف اساسی هر کودک وبزرگسالی می باشد. بنابراین افراد بشر رانباید درانزوا نگاه کرد، بلکه باید آن ها را به عنوان موجوداتی که دارای تعامل اجتماعی هستند دید ( آرین ،۱۳۷۲).
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
رویکرد تحولی
از نظر پیاژه شخصیت انسان دارای دو جنبه است :یکی جنبه ی خودمیان بینی ودیگری جنبه ی سازش پذیری .مسئله اساسی تشخیص بین فرد وشخصیت است.فردبه منزله ی منِ متفرعنی است که خودمیان بین است وبراساس این خودمیان بینی عقلی یا اخلاقی راه را بر روابط متقابل که وابسته به هر نوع زندگی اجتماعی مترقی است می بندد. این شخص به عکس فردی است که آزادانه به قبول انضباطی تن درمی دهد ،یا درپی ریزی آن سهیم می شود ،وبدین ترتیب به طور ارادی خودراتابع نظام هنجارهای اخلاقی متقابل می نماید .بدیهی است که دراین شرایط وی تابع احترام نسبت به دیگران است .پس شخصیت، درواقع یک نوع هشیاری عقلی ووجدان اخلاقی است که به همان اندازه که از عدم هنجار اخلاقی یا ناپیروی، که حاصل خودمیان بینی است به دور می باشد ،به همان نسبت نیز از قبول هنجارهای اخلاقی دیگران یا دیگر پیروی که تحت فشار محیط خارج بوجود می آید، فاصله دارد. چه با فراخواندن دستورها واحکام اخلاقی ،به تقابلِ براستقلال اخلاقی وخود پیروی خویش تحقق می بخشد .به تعبیری ساده تر شخصیت هم با هرج ومرج وهم با اجبار، مخالف است ،زیرا اخلاقا خودپیرو است وطبیعی است که درخودپیروی اخلاقی ،فقط می توان بایگدیگر روابط متقابل داشت (منصورودادستان ،۱۳۶۹).
رویکرد رفتاری
رفتارگرایان ،متغیر های برون ارگانیزمی ومحیطی را به عنوان عوامل اساسی رفتارها بیان می کنند. یعنی محیط ،عامل اصلی تعیین کننده رفتار است وسازگاری، زمانی حاصل می شود که ارگانیزم به شکل صحیح ومناسب به محرکهای محیطی پاسخ دهد.به نحوی که بیشتر، تقویت کننده یا محرک خوشایند رابه وجود آورد. اگر ارگانیزم به شیوه ای رفتار کند که محرکِ آزاردهنده به دنبال آن بیاید ،سازگاری وی به هم خواهد خورد( چهاردولی ،۱۳۸۶).
رفتارگرایان نیز معتقدند که رفتار انسان ،خواه سازگارانه یا ناسازگارانه ،به مقدار زیادی توسط پیامدهایش کنترل می شود. بنابراین فراوانی پاسخ های ناسازگارانه درصورتی که توسط محیط وبواسطه تقویت کننده ها تقویت شوند ،افزایش می یابد وفراوانی این رفتارها درصورتی که مرتباًتقویت نشوند یا باتنبیه مواجهه شوند ،کاهش می یابد. اگر هیچ تقویتی وجود نداشته باشد نیز این رفتار ها خاموش خواهند شد(پروچاسکا ونورکراس ،۱۹۹۹، به نقل از سید محمدی ،۱۳۸۱).
تاریخچه سازگاری اجتماعی
بررسی ادبیات فنی نشان می دهد که اصطلاح سازگاری اجتماعی قبل از سال ۱۹۱۰شناخته شده نبوده وقبل از سال ۱۹۲۱به ندرت مورد استفاده قرار می گرفته است (رایت ،۱۹۴۲).برخی از نویسندگان از این مفهوم خاص استفاده نمی کردند و از اصطلاح انطباق یابرخی از اصطلاحات مشابه بهره می گرفتند .اولین مطلبی که با عنوان سازگاری اجتماعی انتشار یافت، درسال ۱۹۱۱ توسط تیرینگ به چاپ رسید (رایت [۶۱]،۱۹۴۲). درحقیقت به غیر از سازگاری روانی که درسال ۱۹۱۷ توسط ولز به چاپ رسید که آن نیز تنهابه طور محدودی به سازگاری اجتماعی پرداخته بود،تا سال ۱۹۲۳دیگر مطلبی دراین زمینه بخصوص عنوان نگردید تاآن که درسال ۱۹۲۳ مطلبی توسط گرووز باعنوان «شخصیت وسازگاری اجتماعی »به چاپ رسید وسپس سیموندز درسال ۱۹۳۴ با عنوان تشخیص روانشناختی «سازگاری اجتماعی »وشافر درسال ۱۹۳۶ مطلبی رابه عنوان روانشناسی سازگاری که تنها بخشی از آن مربوط به سازگاری اجتماعی بود به چاپ رسانیدند(رایت ،۱۹۴۲).
ابعاد سازگاری اجتماعی
الف- سازگاری درخانواده
خانواده به ویژه مادر ،نخستین ومهم ترین نقش را دررشد شخصیت ،فرایند اجتماعی شدن وسازگار فرد برعهده دارد. زیرا محیط خانواده نخستین محیطی است که درآن ،کودک از کیفیت تمایلات انسانی آگاهی می یابد. پژوهش های انجام شده نشان می دهد که عوامل ومحیط خانوادگی از جمله ارتباطات عاطفی درون خانواده بررشد شخصیت وسازگاری فرد تاثیر بسیار مهم وحیاتی دارد( درویزه ،۱۳۸۳).
همچنین پژوهشگران دریافتند ،کودکانی که در ساختارهای خانوادگی غیر سنتی زندگی می کنند،سازگاری ضعیفی را به صورت رفتارهایی مانند پرخاشگری ،رفتارهای ضد اجتماعی ،اختلالات رفتاری ،مشکلات ارتباطی ،مشکلات سازگاری ،خودپنداره ضعیف ،میزان بالای ترک تحصیل و مصرف مواد مخدر نشان می دهند. این ناسازگاریهای کودکان را نه به ساختارهای غیر سنتی خانواده، بلکه بیشتر به فرایندهاوپویایی درون خانواده ،از قبیل تعارضات خانوادگی وبرخوردهای والدین نسبت می دهند (اتینچور[۶۲] وهمکاران ،۲۰۰۴،به نقل از نیکدل ،۱۳۸۵).
ب-سازگاری درمدرسه
نخستین محیطی که کودک پس از خانواده وارد آن می شود مدرسه است. مدرسه به خاطر مشخص نمودن وظایف وحقوق افراد وانتقال ارزش های اجتماعی یکی از مراکز مهم اجتماعی شدن فرد تلقی می گردد .یک سلسله هنجارهای رفتاری وجود دارد که انتظار می رود افراد درجامعه بزرگتر ،خودرا با آن هنجارها سازگار کنند(ستوده ،۱۳۷۸).
مدرسه دردوره کودکی به منزله موقعیت وشرایط جدیدی است که کودک باید خودرا باآن سازگار کند.کودکانی که نتوانند خودرا با شرایط تازه سازگار کنند ،دردوره های دیگر نیز اغلب دچار مشکلات رفتاری واجتماعی خواهند شد (برک[۶۳] ،۲۰۰۱،به نقل از سید محمدی ،۱۳۸۶).شاخص سازگاری درمدرسه ،اولا رضایت ذهنی فرد از ارتباط فردی وشخصی وثانیا عملکرد تحصیلی دانش آموز درمدرسه است (اسکات ،۱۹۸۹،به نقل از نیکدل ،۱۳۸۵).
ج- سازگاری باهمسالان
گروه همسالان را می توان به عنوان دومین عامل جامعه پذیری نام برد. دراواسط کودکی ،اجتماع همسالان بستر بسیاری مهمی برای رشد می باشد. تماس با همسالان نقش مهمی در درک دیگران وآگاهی از خود ودیگران ایفا می کند. این تحولات به نوبه ی خود، به ارتقای کیفیت تعامل با همسالان کمک می کند ودرسالهای دبستان بیشتر ،نوعدوستانه می شود .درراستای این تغییر ،پرخاشگری ،مخصوصا حملات بدنی کاهش می یابد (پوکوسکی وپارگو[۶۴] ،۲۰۰۱،به نقل از محمدی ،۱۳۸۶).
افرادی که از سوی همسالانشان مورد طرد قرار می گیرند دچار انزوا واضطراب می شوند که پیشرفت وعزت نفس کمی دارند و والدین، آنهارا مبتلا به مشکلات هیجانی واجتماعی ارزیابی می کنند ،که با عملکرد ضعیف ،ترک تحصیل ورفتار ضد اجتماعی ،رابطه نیرومندی وجوددارد (پوکوسکی وپارگو،۲۰۰۱،به نقل از محمدی ،۱۳۸۶).
اکثر نوجوانان دوست دارند اوقات فراغت خودرا با همسالان بگذارانند . عضویت در گروه همسالان برای نخستین بار، افراد را در فرایندی قرار می دهد که بیشترین میزان جامعه پذیری به شکل ناخودآگاه وبدون طرح ریزی درآن انجام می پذیرد. اعضای این گروه می توانند به جست وجوی روابط وموضوعاتی بپردازند که درخانواده ومدرسه با تحریم مواجه است وسعی دارند که از نفوذ مدرسه وخانواده برخود ،جلوگیری نمایندونقش ها وهویت های جداگانه ای را برقرارکنند (پوکوسکی وپارگو،۲۰۰۱،به نقل از سید محمدی ،۱۳۸۶).
بنابراین گروه همسالان درهمه دوران زندگی، برناسازگاری یا سازگاری اعضا یا هنجارهای گروه، تاثیر بسیارنیرومندی رابررفتار وشخصیت اجتماعی آنها اعمال می کنند(ستوده ،۱۳۷۸،به نقل از نیکدل ،۱۳۸۵).
عوامل مؤثر بر سازگاری اجتماعی
خانواده وسازگاری اجتماعی
باتوجه به اهمیت نقش مادر درسازگاری اجتماعی ،اشتغال مادر ونبود وی درکنار خانواده، می تواند درسازگاری اجتماعی و روانی اعضای خانواده موثر باشد. درارتباط با اشتغال مادران وتاثیر آن برشخصیت، نظرات متعددی وجوددارد. گروهی برتاثیر منفی آن بررشد تاکید دارند وگروهی نیز برتاثیر مثبت آن ودرنهایت گروهی هم برچگونگی وکیفیت این اشتغال نظر دارند(جانسون واسمیت [۶۵]،۱۹۹۹).
اعتقاد براین است که فرزندان مادران شاغل در مقایسه با فرزندان مادران خانه دار، غالبا سازگاری شخصی واجتماعی بهتری نشان می دهند ودرمفهوم جنسیت، عقاید معقولانه تری دارند ودرمورد فعالیت های مردانه وزنانه ،عقاید قالبی کمتری دارند (افشاری ،۱۳۷۵).
درمحیط خانواده ،تفاهم ، احترام به متغیر های محیطی وحمایت از سازمان خانواده ،عملکرد خانواده وسطح کنترل روابط بین فردی درخانواده، ارتباط معناداری باسازگاری اجتماعی اعضای خانواده دارد. وضعیت اقتصادی خانواده به طور مستقیم در رشد شخصیت وسازگاری ما موثر است. افرادی که تمام وسایل زندگی وارضای امیالشان فراهم است درسازگاری اجتماعی کمتر دچار اشکال می شوند (موسوی شوشتری ،۱۳۷۷).
عکس مرتبط با اقتصاد
مدرسه وسازگاری اجتماعی
علاوه برمحیط خانواده ،محیط اجتماعی مدرسه نیز درسازگاری اجتماعی موثر است. مدرسه نظام اجتماعی کوچکی است که ما درآن قواعد اخلاقی ، رفاه جتماعی ،نگرش ها وشیوه های برقراری رتباط با دیگران را می آموزیم. نفوذی که مدرسه در اجتماعی کردن ما دارد ،هم به دلیل وجود همکلاسی ها وهم به دلیل وجود معلمان وبرنامه های آموزشی است (کوکر وماژور[۶۶]،۱۹۹۴).
هوش و سازگاری اجتماعی
نتیجه تصویری برای موضوع هوش
هوش یکی از عوامل موثر درسازگاری اجتماعی است.دودیدگاه مربوط به هوش وجوددارد؛ در دیدگاه اول ،اعتقاد بر این است که هیچ ارتباطی بین هوش وسازگاری وجود ندارد (مسعودی نژاد ،۱۳۷۲). هوش متوسط، عامل سازگاریِ مطلوب به شمار می رود. هوش متوسط درصورت مساعدبودن شرایط،فرد را قادر می سازد که درسازگاری اجتماعی موفق شود، اما اگر هوش بالاتر یا پایین تر از سطح عادی باشد سازگاری اجتماعی فرد با مانع مواجه شده ودررشد وتکامل شخصیت، اثر نامطلوب دارد (کارور وهمکاران ،۲۰۰۳).
گروه همسالان وسازگاری اجتماعی
یکی از ویژگی های دوره نوجوانی، گرایش بیش از پیش نوجوانان به گروه همسالان است .دراین دوره به سبب رشد اجتماعی وشرایط ویژه عاطفی که بر نوجوانان حاکم است ،آن ها به سوی گروه همسالان و دوستان تمایل پیدا می کنند.
در گروه همسالان، برخلاف خانواده ،رضایت ،حول محور علایق ومنافع اعضا قرار دارد. تاثیر گروه همسالان دردوران بلوغ به اوج خود می رسد. گروه از طریق اعطای پاداش ویا انتقاد وتحریک درمقابل همنوایی یا ناهمنوایی، به عبارتی سازگاری یا ناسازگاری اعضا یا هنجارهای گروه تاثیر بسیارنیرومندی بررفتار وشخصیت اجتماعی آنها اعمال می کند (ستوده ،۱۳۷۸).
انزوا ودوری از دوستان وهمسالان دراوایل زندگی کودک را درمعرض خطر مشکلات سازگاری بعدی قرار می دهد (هارتیپ[۶۷]،۱۹۸۰).کودکانی که روابط اجتماعی خوبی با دوستان وهمسالان ندارند مستعد مشکلات گوناگون اجتماعی واحساسی هستند (هاپس [۶۸]،۱۹۷۳) .از طرفی عضویت در گروه های همسالانی که از جایگاه پایینی برخوردار هستند ،نتایج منفی بسیاری را درسازگاری عاطفی وهویت فردی به دنبال دارد؛به طوری که فرد با عضویت دراین گروه ها به احساس منفی درمورد خود می رسد (ماسن[۶۹] وهمکاران ،۱۹۹۱).
تجارب همسالان دردوران کودکی ونوجوانی با سازگاری بعدی آنان ارتباط دارد. کودکانی که روابط نامطلوبی باهمسالانش دارند ،بیشتر ازآنانی که باهمسالان خود به خوبی کنار می آیند ،احتمال دارد که دربزرگسالی به روان پریشی یاروان نژندی ،ناسازگاری های رفتاری ،بزهکاری ومشکلاتی دررفتار جنسی دچار شوند. بنابراین روابط ضعیف با همسالان درآسیب شناسی بسیاری از ناسازگاریهای عاطفی واجتماعی دخالت دارد (وایتز من وهمکاران ،۱۹۹۴).
عزت نفس وسازگاری اجتماعی
یکی دیگر از عوامل موثر برسازگاری اجتماعی، عزت نفس می باشد . عزت نفس به عنوان یک انگیزه نیرومند درنظر گرفته می شود وناشی از نیاز انسان به ارزشمندبودن وارزیابی مثبت از خود می باشد. عزت نفس به معنی احساس برتری ،احساس تکامل یا احساس کفایت وشایستگی نیست ،بلکه به معنی احساس پذیرش ودوست داشتن خود واحساس صحیح از احترام به خود است (امامی وفاتحی زاده ،۱۳۷۹).
هرچند که برای شناسایی عوامل مرتبط با سازگاری اجتماعی، تلاش های نظری وتجربی زیادی صورت گرفته است،اما این تلاش ها کمتر متوجه شناسایی نقش نظام باور ها ،ارزش ها ،سنن وآداب ورسوم ونگرش های افراد در سازگاری شخصی واجتماعی آنان بوده است (روشن ۱۳۶۹،قهاری ،۱۳۸۱).
سایر عوامل مؤثر برسازگاری را می توان به صورت زیر طبقه بندی کرد :
۱- شخصیت فرد ۲- ادراک فرد ازمشکل ۳-شدت مشکل ومسئله ۴-حمایت های اجتماعی ۵-راه های ممکن برای رسیدن به هدف ۶-توانایی واستعداد برای مراقبت از سلامت خود ۷-ادراک فرد از موقعیت خود ۸-درک خانواده از موقعیت فرد ۹-توانایی واستعداد فردبرای جذب حمایتهای اجتماعی ۱۰- روش نگرش وفعالیتهای محیطی مؤثر (اسلامی نسب ،۱۳۷۳) .که ازجمله عوامل موثر دیگر برسازگاری طرحواره ها می باشند(تیم[۷۰] ،۲۰۱۳).
ناسازگاری
دیدگاه های متفاوتی درباره مفهوم ناسازگاری مطرح شده است. بطوریکه می توان یک، “نوع شناسی” درمورد آن مطرح نمودو با بهره گرفتن از نوع شناسی لایف (لایف [۷۱]،۱۹۸۳) آن را به ناسازگاری منشی ،نسبی وطبیعی تقسیم نمود.
ناسازگاری منشی
افرادی ناسازگار گفته می شود که ناکافی بودن استعدادهای او یا نقایصِ منشی او ،اورا درستیزه مداوم با واقعیت ها وتقاضاهای پیرامون، متناسب با سن ومحیط اجتماعی اش قرار دهد.سه گروه از” ناسازگاری منشی” را می توان مطرح کرد: شامل افراد بیمار ،افرادناقص وکسانی که مشکلات منشی دارند. در گروه افراد بیمار منظور بیماریهای زودگذر ومتداول فرد نمی باشد. بلکه بیماریهایی مورد نظر است که به دلیل تداوم ، وضعیت جدیدی برای فرد ایجاد می کند؛ ازجمله بیماریهای دارای اختلالات تنفسی مزمن ، ناراحتیهای قلبی ورماتیسمی یا بیماریهایی که از طریق اختلالات منشی ایجاد شده و رفتارهای تربیتی خاصی را درمورد آنها لازم می دارد؛ که از جمله آنها بیماریهای روانی می باشد. در گروه افراد ناقص ؛افرادی مورد نظرند که دارای نقایص جزئی ازجمله ضعف بینایی ،شنوایی ونقص های حسی یا حرکتی هستند وگروه سوم با محرومیت مواجه هستند که محرومیت نتیجه ناسازگاری است درحالیکه دردوگروه قبلی محرومیت علت ناسازگاری می باشد .درهر صورت این تمایز نسبی بوده وناسازگاری به یک صورت انجام می گیرد وامکان اینکه رفتارهای ضداجتماعی پدید آید وجوددارد (یمینی دوز،۱۳۷۱).
ناسازگاری نسبی

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 10:13:00 ب.ظ ]