۲-۳-۲-۵-نظریه برابری
اما نظریه دیگری که درخصوص رضایت از زندگی میتوان مطرح کرد، «نظریه برابری» است. اساس این نظریه مبتنی بر ادراک فرد از شغل خود بوده و چگونگی رفتار او را در برابر سازمان بیان میدارد.. براساس این نظریه، هر فرد خصوصیات و قابلیتهایی چون تجربه و تبحر، تحصیلات، هوش، استعداد، سن و سوابق کاری را با خود به سازمان (یا محیط زندگی و فعالیت خود) میآورد و در مقابل انتظار دارد سازمان یا محیط بیرون نیز متناسب با این خصوصیات، مزایا و پاداشهایی را در اختیارش قرار دهد. چنانچه شخص احساس کند که بین این دو دسته عوامل نوعی برابری و همپایگی موجود است، این امر در او احساس امنیت و آرامش و در نهایت رضایت ایجاد میکند. به عبارت دیگر، بشر همیشه در پی آن است که با او به طور منصفانه رفتار شود.
در این نوشتار به جای سازمان کار، مقولهی جامعه و به جای پاداشها و مزایای سازمان، مقولهی امکانات و تسهیلات منطقه سکونت قرار داده شده و از این طریق نظریه برابری، مورد بررسی قرار گرفته است. در اینجا احساس برابری بین «داده»[۸۵] یا آنچه فرد وارد جامعه کرده است (نظیر سن، نیروی کار خود، مهارتهای خود) با «ستانده»[۸۶] یا آنچه که فرد از جامعه دریافت کرده است (نظیر شغل، درآمد بیشتر، امکانات رفاهی، آموزشی و بهداشتی محل، امکان رشد و پیشرفت و بهرهمندی از تسهیلات و امتیازات مختلف) موجب رضامندی از زندگی است(هزارجریبی وصفری شالی،۱۳۸۸ : ۱۳ )
۲-۳-۲-۶-نظریه ارزش منزلت
نظریهی ارزش منزلت نیز به بررسی رضایت از زندگی میپردازد. این نظریه، سطوح دادهها را به اندازه سطوح پاداشها مورد توجه قرار میدهد. برطبق این نظریه هر دو جزء فوق برحسب ارزشهای منزلتیشان یا درجهبندیهای حیثیت[۸۷] خود، بیشتر مورد توجه قرار میگیرد تا براساس ارزش اقتصادی و مصرفی آنها، (که این امر البته مورد توجه نظریهی مبادله نیز قرار داشت) برگر و دیگران[۸۸] استدلال میکنند که افراد مفاهیم قالبی[۸۹] را از طریق ارتباط بین ویژگیهای اجتماعی و درآمدهای خاص با هدفهای عینی گسترش میدهند. برگر و دیگران (همانند تأکید هومنز بر تناسب منزلت)، استدلال میکنند که مردم انتظار دارند که بین ویژگی ارزشهای منزلتی یک فرد و پاداشهای دریافتی به او تناسب و همخوانی وجود داشته باشد(کوک وکارن[۹۰] ،۱۹۹۵ نقل از هزارجریبی وصفری شالی،۱۳۸۸ :۱۵). براساس دیدگاه ارزش منزلت هر فرد دوست دارد با توجه به موقعیت خود (که شامل سطح تحصیلات، میزان زحمت و تلاش و امکانات و … می گردد) منزلت و جایگاه مناسب در جامعه، محل کار و خانواده داشته باشد اگر چنین شرایطی را دارا باشد احساس رضایت از زندگی خواهد داشت و در غیر اینصورت، احساس نارضایتی میکند (هزارجریبی وصفری شالی،۱۳۸۸ :۱۵ ).
۲-۳-۲-۷-نظریه بیگانگی اجتماعی
از جمله نظریههای مطرح دیگر در حوزه روانشناسی اجتماعی، نظریههای بیگانگی[۹۱] مطرح شدهاند تلویحاً دربرگیرنده مقوله رضایت از زندگی هم هستند. به عبارت دیگر، میتوان احساس بیگانگی اجتماعی را تلویحاً به معنای تبیین نارضایتی و عدم بهروزی به شمار آورد. به عبارت دیگر، بیگانگی اجتماعی به طور کلی به معنای بیگانگی فرد از جنبههای اصلی وجود اجتماعیاش» بوده (محسنی تبریزی، ۱۳۷۳: ۷۳) . و به طور ضمنی، مبین نارضایتی و ناخرسندی است.البته مقوله بیگانگی فقط توسط جامعه شناسان مطرح نشده، بلکه در نظریههای روان شناسی هم سخت مورد توجه است.
نظزیه های دیدگاه کلان در باره بیگانگی اجتماعی، اساس دیدگاه خود رابر این اختصاص داده اندکه وجود پدیده بیگانگی در یک جامعه منجر به نمودهای گوناگون رفتارهای بیگانه وار نظیر بی قدرتی، انزوا، تنفر فرهنگی خواهد شد که دراین مبحث ریشه های فکری این پدیده توسط مارکس، هگل، وبر، زیمل، دورکیم، لوکاچ، ودیگران پایه ریزی شده است.
ملوین سیمن[۹۲] با دیدگاه روان شناختی نسبت به بیگانگی نگریسته است واساس دیدگاهش مبتنی بر شش مولفه بی قدرتی، بی معنائی، بی هنجاری، تنفر فرهنگی، تنفر ازخود و انزوای اجتماعی استوار است(سیمن،۱۹۶۶ :۳۵۳به نقل از بنی فاطمه ورسولی،۱۳۹۰ :۴). وایزبرگ[۹۳]واینگلهارت نیز ارتباط نارضایتی افراد رابا بیگانگی اجتماعی مطرح کرده اند(اینگلهارت،۸:۱۳۷۳).
فردینبرگ[۹۴] رضایت اجتماعی رابا احساس بیگانگی در افراد ارتباط داده است ومثبت نبودن نتیجه یک عمل را به عنوان نارضایتی اجتماعی تلقی می کند.
۲-۳-۲-۸-نظریه مقایسه اجتماعی
مقایسه اجتماعی[۹۵] مهمترین شرط پیدایش احساس نارضایتی از وضع موجود و احساس نیاز در انسانها است. ( رفیع پور، ۱۳۷۸ ب: ۳۰ ).
باید متذکر شد که مقایسه اجتماعی خود شروطی دارد و هر کس خود را با هر کسی مقایسه نمی کند. یک بچه عقب افتاده روستائی یا یک زارع فقیر خود را با ارباب و وسایل او و شرایط زندگی و خانواده اش مقایسه نمی کند. بلکه انسان خود را با افراد مشابه یاکسانی که وضعشان کم وبیش مشابه یا کمی بهتر است، مقایسه می کند. در نتیجه افراد و قشری که از نظر شرایط اقتصادی اجتماعی و فنی نزدیک به قشر بالا هستند، ابتدا خود را با آن قشر مقایسه می کنند ( رفیع پور، ۱۳۷۸ ب: ۳۱ ).
مراحل پیدایش نیاز:
در یک جامعه یا در یک گروه، یک پدیده یا وسیله ارضای نیاز، طی مراحل زیر برای دیگران به یک نیاز تبدیل می شود.ابتدا یک عده از افراد معدود یا خود یک وسیله جدید برای ارضاء بهتر نیاز ابداع می کنند و یا از وجود یک وسیله مناسب در جامعه دیگر مطلع می شوند و از آن در جامعه و شرایط خود استفاده می نمایند. این افراد را نوآوران[۹۶] می نامند و اینان عموماً افرادی هستند با شرایط اقتصادی و فکری و تخصصی بهتر که این شرایط را اغلب قشر بالای هر جامعه داراست.)روگرز،۱۹۹۵ نقل از رفیع پور).
افراد دیگر نیز تحت شرایطی به پدیده و وسیله فوق احساس نیاز می کنند. برای پیدایش این نیاز دو شرط زیر لازم است:
ارتباط با قشر بالا و امکان مشاهده آن وسیله و کاربرد آن ( یعنی قشر بالا آنرا نشان دهد نه آنکه آنرا پنهان سازد ). شخص مشاهده کننده خود را با دارنده آن پدیده مقایسه نماید. ( رفیع پور. ۱۳۷۸ ب : ۳۰ ).ساختار نیاز در نظامهای اجتماعی متفاوت: در جوامع سنتی و ایستا که همه چیز عموماً به روال گذشته است و نیازها با همان روشها و ابزارهای گذشته ارضاء می شوند نیازها از پویائی نسبتاً کمی برخوردارند و نسبت به گذشت زمان ساخت آنها کمتر تغییر می کند. از آنجا که در اغلب جوامع سنتی آن جوامع بیشتر از دو قشر ارباب ها و رعایا تشکیل شده و به عبارت دیگر جامعه یک جامعه فئودالی است،از یک طرف تفاوت بین گروه های قابل مقایسه در قشر پایین بسیار کم است واز طرف دیگر فرایند مقایسه اجتماعی به علت تفاوت بسیار زیاد بین قشر بالا و پائین و عدم وجود قشر متوسط ( به عنوان پل ارتباطی بین دو قشر ) فقط بطور مجزا در هر قشر می ماند. بنابراین فرایند فراگیر مقایسه اجتماعی در زمینه پدیده های جدید و نیاز به آنها کمتر روی می دهد و در نتیجه احساس محرومیت نسبی که موجب پیدایش احساس نیاز و نارضایتی از وضع موجود است
( که چرا او باید داشته باشد و من نداشته باشم ) کمتر بوجود می آید. در چنین نظامهای اجتماعی پیشرفت های علمی و ابداع پدیده های جدید کم است، اما در مقابل مردم ( که کمتر پدیده های جدید را می بینند ) به آنچه که دارند راضی اند و تعادل نسبتاً قوی و پایداری بر جامعه حاکم است، هم از جهت ساخت نیازها و هم از جهت رضایت اقتصادی اجتماعی و سیاسی، حتی اگر یک سلطان کم و بیش مستبد بر آنها حکومت و آنها را استثمار کند. (رفیعپور. ۱۳۷۸ ب: ۳۴ ).
در جوامع مدرن پدیده های جدید به مرور زمان (!) و بطور تدریجی در همان جوامع به اقتضای مسائل و مشکلات و نیازهای آنجا ابداع شدند، و موجب یک رشد تدریجی در طول تقریباً ۲۰۰ سال در همه زمینه ها از صنعت و کشاورزی و پزشکی گرفته تا فیزیک و نجوم و بیولوژی … شد. به تدریج به اقتضای رشد هر بخش تقسیم کار و انواع مشاغل بوجود آمد. تولیدات داخلی متناسب با ساختار فرهنگی و نیازهای موجود جامعه افزایش یافت، ابزار بهتر ارضاء نیاز ارائه شد و در عین حال به علت رشد اقتصادی همسو با نیازها و متعادل ( تدریجی و در همه زمینه ها ) درآمدها نیز افزایش یافت و به مردم امکان تهیه ابزار جدید ارضای نیاز را می داد. در چنین جوامعی نیز فرایند مقایسه اجتماعی، احساس محرومیت نسبی و لذا فرایند پیدایش نیاز نیز وجود داشت و دارد، اما از آنجا که دستیابی به ابزار جدید ارضای نیاز در حد نیاز احساس شده در هر قشر و گروهی بطور ذهنی امکان پذیر به نظر می رسد، احساس نارضایتی از وضع موجود کم است و اگر اینجا و آنجا احساس نارضایتی بوجود آید، عموماً در حد قابل کنترل می باشد و عنان جامعه از دست اداره کنندگان آن خارج نمی شود. ( رفیع پور،۱۳۷۸ب : ۳۴-۳۵ ).
ولی در جوامع در حال توسعه از جمله کشور ما امکان رشد اقتصادی مستمر عملاً وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد - بنابر نتایج تحقیقات(مولر و ادوارد،۱۹۹۵: ۹۷۳- ۹۷۲). به علت وجود نابرابریهای اجتماعی – اقتصادی عموماً در دست درصد کوچکی از اعضای جامعه است، بنابراین امکان بروز نارضایتی فراهم می آید.
ادراک نابرابری:
نابرابری واقعی و عینی در یک جامعه برای پیدایش احساس محرومیت نسبی کمتر مهم است تا ادراک ذهنی نابرابری. زیرا تا وقتی که مردم از نابرابری خبر ندارند، از آن ناراحت نمی شوند. و اما ادراک نابرابری پیش از هر چیز تابع دو عامل است:
۱- قدرت و توانائی ادراک
۲- امکان ادراک (امکان مشاهده، امکان کسب اطلاع) ( رفیع پور، ۱۳۷۷: ۷۰ ).
ارزیابی نابرابری:
مشاهده تفاوت ] قشر فقیر و مرفه جامعه[ از جانب قشر فقیر، بر اساس ارزش های سنتی [۹۷]این طور قابل توجیه بود که ”خوب این را خدا خواسته“(دارندورف،۱۹۹۸ :۲۸). اما مدرنیزاسیون و توسعه، مستقیم یا غیر مستقیم هدفش از بین بردن این نوع ارزشها و گرایشهای تقدیرگرایانه[۹۸] نیز میباشد…. در چهارچوب توسعه، انسانها باید به قول لرنرمتحول شوند(۱۹۵۸ :۳۶۳ ) و نظام اجتماعی سنتی را زیر سؤال ببرند. لذا قشر فقیر با مشاهده وضعیت ثروتمندان در شمال شهر از خود می پرسد که چرا او باید آنقدر فقیر و اینان آنقدر ثروتمند باشند. از این طریق احساس محرومیت نسبی[۹۹] جوانه می زند. ( رفیع پور، ۱۳۷۷ : ۷۳ ).
۲-۳-۳- نظریههای جامعه شناسی
جامعه شناسان در مورد رضایت و عدم رضایت نظریات مختلفی ارائه داده اند. تعدادی از آنان نارضایتی را موجب تضاد های اجتماعی دانسته که در نهایت منجر به تغییرات اجتماعی می گردد. عده ای آن را ناشی از خواسته های وسیع انسان دانسته که دائما رو به افزایش است. از نظر بعضی، این نقش و منزلتهای اجتماعی هستند که بر رضایتمندی افراد و جوامع تاثیر می گذارد و برخی دیگر آن را در قالب نظم اجتماعی مطرح می کنند. بحث مبادلات اجتماعی، منفعت کنشگران و پاداش و خسارتهای ناشی از آن نیز دیدگاه های دیگری از جامعه شناسی در خصوص بررسی میزان رضایت کنشگران در سطح خرد و کلان است.
۲-۳-۳-۱-نظریه آنومی[۱۰۰] دورکیم
ایده اصلی دورکیم در این خصوص آن بود که زندگی بدون وجود الزام های اخلاقی یا ضرورت های اجتماعی، تحمل ناپذیر می شود، ودر نهایت نیز، به شکل گیری پدیده آنومی، یعنی نوعی احساس بی هنجاری می انجامد که اغلب مقدمه ای برای بروز کجروی وخودکشی است. در جوامع امروزی خواه در سطح جامعه وخواه در سطح برخی گروهای تشکیل دهندهآن، معیارها وهنجارهای سنتی، وضعیتی در حال تضعیف دارد بی آن که هنجارهای جدیدی جایگزین آن گردد. برهمین اساس در نگاه او، بی هنجاری در شرایطی پدید میآید که درحوزه های معینی از زندگی اجتماعی، معیارهای روشن برای راهنمایی رفتار وجود نداشته باشدو پیامدهای آنومی نیز در شکل نوعی نابسامانی روانی وفردی، ودر قالب شخصیت فردی وخودخواه انسان یا شخصیت اجتماعی و دیگرخواه او متجلی می شود. در نتیجه این تعارض خواسته های وجدان جمعی کارائی خود را از دست می دهد. تضعیف این الزام ها وفشارها نیز سبب می شود که افراد به حال خود رها شوند وکنترل آرزوهای نامحدود لگام گسیخته را می گسلد، علت آشکار تحقق آنومی نیز به نظر دورکیم، تحولات شتابان اقتصادی است. چرا که این تحولات نوعی بحران را در نظام ارزشی وهنجارهای جامعه به دنبال می آورد، و نه به این دلیل که تولید فقر میکند، چه به نظر او پدیده فقر بدون دخالت متغیرهای دیگر، بیشتر نقش نوعی محافظ وعامل ثبات بخش را در جامعه ایفا می کند. اما در این شرایط پیامدهای تحقق این تحولات شتاب زده، عناصری مانند ثروت های ناگهانی رادر مقابل آن قرار می دهد، عناصری که وجود فقر را تحمل ناپذیر می کند، سپس هنگامی که در کنار این فقر غیرقابل تحمل عناصری مانند آرزوهای بلند پرواز به تصور در می آید، ساختار پایدار نیازهای افرادرا در هم می ریزد وشکل گیری آرزوهای بی حدوحصر، توان کنترل ساختار را از نظام هنجاری سنتی می گیرد. در همین اوضاع واحوال، نیازها هم ارضا نمی شود، اینجاست که ابزارهای مشروع ونامشروع برای خلاصی از وضعیت تحمل ناپذیر به کار گرفته می شود(سلیمی،۱۳۸۰ :۴۲۳-۴۲۹). از آنجایی که رضایت از زندگی نتیجه توازن بین آرزوها وداشته های عینی فرد است لذا آنومی اجتماعی می تواند با برهم زدن این توازن وافزایش نامعقول آرزوهای افراد، رضایت از زندگی راکاهش دهد.
۲-۳-۳-۲-نظریه رابطه اجتماعی
در این نظریه، رضایت از زندگی تابع نوع، شدت و چگونگی رابطه اجتماعی است. رابطه اجتماعی از دو جهت بر رضایت فرد از زندگی اثر میگذارد. از یک سو، با تأمین نیازهای عاطفی، شناختی و حتی مالی فرد، رضایت او را افزایش میدهد و از سوی دیگر از طریق مهار تمایلات افراد، از آرزوهای بیپایان و ارضا نشدنی جلوگیری میکند.
دورکیم بارزترین نماینده این نظریه به شمار میآید.به نظر دورکیم، در جریان انتقال از همبستگی مکانیکی به همبستگی ارگانیکی، ارزشهای جمعی تضعیف میشوند، تعهد افراد به جامعه کاهش مییابد و هر فردی میکوشد تا تمایلات شخصی خود را دنبال کند. آنجا که هیچ سدی در برابر تمایلات فردی وجود ندارد. هر نوع امکانات و شرایط عینی قادر به پاسخگویی آن نیست، پیوند فرد با جمع که سرچشمه اخلاقیات است- این تمایلات را مهار میکند. دورکیم در پیشگفتار مفصلی که بر چاپ دوم تقسیم کار اجتماعی نوشته است، به وضوح بر وجود عاملی که تمایلات فردی را مهار میکند، تأکید میکند. او مینویسد: «شهوات بشری فقط در برابر یک نیروی اخلاقی معتبر باز میایستند. اگر هیچ نوع اقتدار اخلاقی معتبری وجود نداشته باشد، تنها قانون جنگل فرمانروا خواهد بود و ستیزهجویی، به صورت پنهان یا به شکل حاد، الزاماً حالتی مزمن به خود خواهد گرفت. در اینکه هرج و مرجی از اینگونه، پدیدهای میرنده است که نمیتواند دوام بیاورد، تردیدی نیست، زیرا چنین هرج و مرجی مخالف نقش مهمی است که هر جامعه دارد. هدف جامع این است که جنگ میان آدمیان را از میان بردارد، یا دست کم تعدیلش کند و به جای قانون جنگل که میگوید حق با قویتر است، قانونی عالیتر را مستقر سازد.» (دورکیم، ۱۳۶۹: ۹).
در حقیقت، دورکیم با این بیان، مفهوم اصلی مورد نظر خود یعنی آنومی را پیش میکشد. توصیفی که دوایت دین از مفهوم آنومی دورکیم به دست میدهد، به روشنی ارتباط آن را با رضایت از زندگی بیان میکند. مفهوم آنومی در معانی گوناگون به کار رفته است. دورکیم این مفهوم را واجد سه خصیصه دانست:
الف- احساس بینشانی یا فقدان هدفی معین
ب- احساس جدایی از معیارها و استانداردهای گروه
ج- تشویش یا اضطراب دردناک
بیهدفی، ناظر بر فقدان ارزشهایی است که به زندگی جهت یا هدف بدهد، تضعیف و از دست رفتن ارزشهای درونی و اجتماعی نیز در اینگونه فرعی قرار میگیرد. در معانی دیگر، آنومی به عنوان تضاد هنجارها به کار رفته است. تضاد بین جهتگیریهای تعاونی و همیارانه و رقابتجویانه یا جهتگیری فعالانه و جهتگیری انفعالی، از این تضادها به شمار میآید(دین[۱۰۱]،۱۹۶۱ نقل از گودرزی،۱۳۸۸ :۲۰۶).
ریمون بودون نیز از مفهوم آنومی و ارتباط آن با رضایت فرد از موقعیت خود، منظری دیگر را میگشاید. به نظر بودون، آنومی واجد دو نوع دوگانگی است و نخستین دوگانگی تقابل بین خودگرایی[۱۰۲] و دیگرخواهی[۱۰۳] است. خودگرایی آنگونه که دورکیم ان را به کار میگیرد، شامل اندیشه عمومی فردگرایی[۱۰۴] است. خودگرایی بیشتر در جامعهای پدیدار میشود که افراد آن تمایل دارند، رفتار خود را با اراده آزاد خودشان تنظیم کنند تا بر پایه هنجارها و ارزشهای جمعی. جامعه مبتنی بر همبستگی مکانیکی، جامعهای بیشتر دیگر خواه است.
در دسته دیگر مفاهیم، تقابل میان آنومی و فاتالیسم[۱۰۵] (تقدیرگرایی) مطرح میشود. آنومی زمانی پدید میآید که کنشهای افراد دیگر به وسیله هنجارهایی روشن و محدودکننده، تنظیم نمیشود. در چنین موقعیتی، افراد مایلند اهدافی را که به آن دست نمییابند، کنار بگذارند، و خود را به عواطف بسپارند و طریق ناامیدی طی کنند. فاتالیسم(تقدیر گرائی) هنگامی روی میدهد که هنجارها آنچنان سخت تعریف شده که به فرد هیچگونه استقلالی در انتخاب اهداف و وسایل نمیدهند. همچون خودگرایی و دیگرخواهی، آنومی و فاتالیسم نیز به حسب نوع جامعه، فرهنگ و موقعیت تغییر میکنند.
دورکیم در پشت این نوع تیپولوژی (یعنی خودگرایی- دیگرخواهی و آنومی- فاتالیسم)به این فرضیه میپردازد که افزایش پیچیدگی سییستم اجتماعی به رشد فردگرایی اعضای سیستم و در نتیجه رشد بیقاعدگی منتهی میشود … دورکیم درصدد بود که نشان دهد جامعهای که افراد آن به وسیله نظامی از ارزشها و هنجارها-یا به تعبیر دیگر اخلاقیات-هدایت می شوند، رضایت بیشتری از موقعیت خود در نظام کار دارند (بودون[۱۰۶]،۱۹۸۹ نقل از گودرزی،۲۰۷:۱۳۸۸).
به این ترتیب، دورکیم مشکل جامعه جدید را اساساً واجد خصلتی اخلاقی میداند. به نظر او اولویت دادن به «منافع گروهی هر چه باشد، همیشه خصلتی اخلاقی دارد، چون لازمه آن روحیه ایثار و از خودگذشتگی است.» (دورکیم، ۱۳۶۹: ۱۹).
بر پایه این دیدگاه میتوان نتیجه گرفت توجه روزافزون فرد به تمایلات و خواستههای فردی، به معنای کاهش اقتدار اخلاقی است. راه ایجاد اقتدار اخلاقی، ایجاد گروه صنفی و حرفهای است. این راهحل نیز از درون دیدگاه دورکیم برمیآید. اخلاق برخاسته از گروه و جمع است، از طریق روابط متقابل، صمیمیت و احساس مشترک، تکلیف و تعهد ایجاد میشود. «هر جا گروهی تشکیل میشود، نوعی انضباط اخلاقی هم به وجود میآید. ولی نهادی کردن این انضباط و رسمیت بخشیدن بدان تنها یکی از شیوههای متعدد بروز فعالیت جمعی است. گروه فقط مرجع اقتدار اخلاقی برای اداره زندگی اعضایش نیست، بلکه نوعی سرچشمه زندگی خودبنیاد است. از گروه گرمایی برمیخیزد که دلها را گرم میکند و بدانها نیرو و حیات میبخشد، دریچه دلها را به روی مهر و علاقه میگشاید و یخ خودخواهیها را آب میکند. مثلاً خانواده در گذشته قانونگذار حق و اخلاقی بوده که آدمی در آن طعم احساس و عاطفه را برای نخستین بار چشیده است. و دیدیم که صنفهای، چه در رم و چه در قرون وسطا، چگونه عامل برانگیزنده همین نیازهای عاطفی بودند و تا چه حد میکوشیدند اینگونه نیازها را برآورده کنند. اصنافی که در آینده پدید خواهند آمد، به دلیل دامنه وسیعتر خویش، از آنچه در گذشته دیدهایم هم پیچیدهتر خواهند بود و احساسات و عواطف بیشتری در آنها بروز خواهند کرد.» (دورکیم، ۱۳۶۹: ۳۲- ۳۱).
دورکیم آثار مثبت پیوند فرد با جامعه از طریق گروههای میانی را تنها برای جامعه نمیدید. از دیدگاه او، وجود این گروهها، سرچشمه شادی و شادکامی برای فرد است. وی میگوید: «تنها جامعه نیست که به تشکیل شدن این گروههای خاص علاقهمند است تا بتواند فعالیتی را که در آن ها جریان دارد و در صورت نبود گروه فعالیتی پر هرجومرج میشد، تنظیم کند. فرد هم به نوبه خویش در وجود این گروهها سرچشمهای برای شادی و شادکامی خویش میبیند. زیرا هرجومرج برای خود او هم دردناک است. خود او هم از کشاکشها و بینظمیهای ناشی از نبودن قانون انتظامدهنده روابط فردی رنج میبرد. زیستن به حالت آماده باش جنگی آن هم در بین همراهان و همدمان خویش به هیچ وجه برای انسان مفید نیست. احساس خصومت عمومی، و بیاعتمادی متقابلی که از آن برمیخیزد، و فشار روحی حاصل از آن هنگامی که مزمن و ریشهدار شوند صورتی دردناک پیدا میکنند … هنگامی که افراد منافع مشترکی پیدا میکنند و متحد میشوند تنها به خاطر دفاع از آن منافع نیست، به خاطر [نفس] اتحاد با یکدیگر، به خاطر این است که در بین رقبا تنها نباشند، و از لذت همدلی و یگانگی با دیگران بهرهمند شوند، یعنی خلاصه زندگی اخلاقی واحدی با یکدیگر داشته باشند.» (دورکیم، ۱۳۶۹: ۲۱).
«دورکیم درباره ی رابطه میان انسان و نیازها و اهداف یا آرزوهایش بحث می کند و معتقد است که در شرایط اجتماعی مستحکم و پایدار، آرزوهای انسانها از طریق هنجارها تنظیم و محدود شده است. با از هم پاشیدگی هنجارها (و لذا از بین رفتن کنترل آرزوها )، آنومی یا یک وضعیت آرزوهای بی حد و حصر[۱۰۷] بوجود می آید. از آنجا که این آرزوهای بی حد طبعاً نمی توانند ارضاء و اشباع شوند، در نتیجه یک وضعیت نارضایتی اجتماعی دائمی پدید می آید.» ( رفیع پور، ۱۳۷۸ (ب): ۱۸ ).
این جملات به خوبی نشان میدهند که رابطه اجتماعی از دیدگاه دورکیم، چگونه در رضایت فرد از زدگی و احساس خشنودی او مؤثر است.
۲-۳-۳-۳-نظریه کونیگ
به عقیده کونیگ در کشورهای توسعه نیافته یک شکل سنتی و پذیرفته شده از فقر وجود دارد که انسان به آن عادت کرده است. اما شرایط وقتی تغییر می کند، که از طریق گسترش وسائل ارتباط جمعی، یک نوع زندگی دیگر و مرفه تر ( مثلاً با برنامه های تلویزیونی … ) تا اقصی نقاط جوامع تکامل نیافته رخنه می کند. در پی تضاد این دو عامل، نیازهای بی حد و حصر رشد میکنند و پس از آن، حرکتهای ناگهانی رشد اقتصادی، بسیاری از مواقع یک وضعیت آنومی به شکل یک گم گشتگی فرهنگی جهشی ( و از دست دادن هویت فرهنگی ) را در پی دارد که نه فقط یک نارضایتی عمیق، بلکه علاوه بر آن نا آرامیهای سیاسی گسترده ای را بوجود می آورد. (رفیع پور، ۱۳۷۸ (ب): ۲۷-۲۶ ).