عطار در ادامهی حکایاتش به روایت عاشقانهی محمود و ایاز اشاره میکند و باز میخواهد آن را به ابلیس و خدا تشبیه کند که «شیخ ما» میگوید که ابلیس را نیز همین افتاده بود که طالب قهر حق آمد و لطف را خریدار نشد زیرا طالبان لطف را بسیار میدید و هیچ کس را جویای قهر و جفای معشوق ازل و ابد نمییافت… و آن لعنت دیگران مرگ بود، باطنش را درخت پر بار و برگ آمد. شیخ بدین تقریر میخواهد آیهی «و قال انظرنی الی یوم یبعثون» و آیهی «فبعزتک لأغوینّهم اجمعین» را تفسیر کند. و سرّ اینکه شیطان عمر دراز میخواست بر وجهی که از مقام او نکاهد و نشانهی طول امل نباشد بیان نماید و در صورتی که مولانا و بسیاری از مفسرین و صوفیّه این مستی را از موجبات و نکوهش ابلیس محسوب داشتهاند.[۳۵۰]
همین افتاده بود ابلیس را نیز بسی میدید لطفش را خریدار چو تنها قهرِ حق را طالب آمد چو در وجهِ حقیقی متّهم شد چو لعنت خلعتِ درگاهِ او بود بدان لعنت حریفِ مرد و زن شد ازان لعنت گرش قوّت نبودی چو آن لعنت خوشش آمد امّان خواست که با خلعت چو بستانند نازش نیامد بر کسی لعنت پدیدار ز حق آن لعنتش پر برگ آمد |
|
که قهرِ حق طلب کرد از همه چیز ولی او بود قهرش را طلبکار به مردی بر بسی کس غالب آمد کمر بست او و حالی با قدم شد چو زان درگاه بود او را نکو بود بسی خلقِ جهان را راه زن شد کجا با خلق این قوّت نمودی به جان بگزید، عمرِ جاودان خواست بدان نازش بوَد عمرِ درازش که او شد طوقِ لعنت را خریدار اگرچه دیگران را مرگ آمد تعلیقات الهینامه، ص۲۱۴ |
عطّارِ قرآندان، در اینجا خود به تفسیر آیات قرآنی از دیدگاه عرفانی خویش، باز به توجیه اعمال ابلیس برمی گردد و به روایتی غیرقرآنی و بینام و نشان اشاره میکند:
اخسئُوا، اشارتی دارد به اخسئُوا فیها و لا تکلمون (۱۰۸:۲۳). و لا ضیر اشاره است به قالوا لا ضیر انّا الی ربنا منقلبون (۵۰:۲۶). ترجمهی دو آیه به ترتیب در این حدود است «در دوزخ گم شوید و سخن مگویید» و «ما را زیانی نیست چرا که ما به پروردگار خویش باز میگردیم.»
عطّار شاید یک دیدار تخیلی میان موسی و ابلیس پرداخته و میگوید «موسی با ابلیس در عقبهی طور به هم رسیدند. موسی گفت: «چه منع کرد تو را از سجود؟» گفت «دعویِ من به معبودِ واحد. و اگر سجود کردمی آدم را مثل تو بودمی زیرا که تو را ندا کردند یک بار، گفتند «انظر الی الجبل» بنگریدی، که مرا ندا کردند هزار بار که اسجدوا لآدم(۲/۳۴)، سجود نکردم. دعوی من معنی مرا». گفت: «امر بگذاشتی.» گفت: «آن ابتلا بود نه امر.»[۳۵۱]
چو حق ابلیس را ملعون همی خواست چو حق بی واسطه با او سخن گفت چو امرِ سجده آمد آن لعین را بدو گفتند «اُسْجُدْ» قَالَ «لا غَیْر» اگرچه لعنتی از پی در آرم |
|
همان چیز او ز حق افزون همی خواست برای آن همه از خویشتن گفت
بخوابانید چشم راه بین را برو خواندند «اِخْسَوا» قَالَ «لا ضَیْر به پیشِ غیرِ او سر کی درآرم؟ الهینامه،ص۲۱۵ |
موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 03:02:00 ب.ظ ]