(مجموعه اشعار، یک مثلا این که، خُب که اینطور، صفحه ۱۰۸۵)
شاعر در این شعر به نوعی به زندگی خویش و ماجرای ازدواج خود اشاره کرده است. شکست در نخستین دلبستگی عاطفی باعث عدم اعتماد به اظهار علاقهی یار دیگر و در نهایت گناهکار دانستن « یار اول » و عُطلت و بطالت عمر درون مایهی این شعر است.
اشاره به سپری شدن بیهودهی عمر و تشبیه آن به روغن ریخته که بی بازگشت و به کار نیامدنی است و نیز آغاز غزل با عبارت محاوره ای و عامیانهی « خوب که اینطور باشد » نشانگر زبان ساده ای است که قصد دارد تا بی پیرایه مبین تجربهی واقعی یک زندگی با دو دلبستگی یکی ناکام و دیگری کامروا باشد. بیان احساس زنی که در ناکامی نخستین دچار عدم اعتماد به نفس و نیز عدم اطمینان به اظهار علاقه شخصی دیگری است، درست آن چیزی است که در همه زنان مطلّقه می توان یافت. این حس در بیت:
چشم ترسیدهی من
هیچ رخصت نمی داد
تا به امکان عشقی
دستی از دل برآرم
نمایان می گردد. آن چه یاد کردیم مجموعه گلایه های زنانهی موجود در این غزل است. آن گونه که اشاره رفت تشبیه عمر رفته به روغن ریخته در بلااستفاده بودن و بی بازگشت بودن تنها مشخصهی بیانی موجود در غزل است و آن چه به ایجاد تصویر در این غزل و ملموس بودن آن کمک شایانی کرده است را می توان استفاده از عبارات عامیانه ای چون؛ « خوب، که این طور، باشد»، « بس کن»، « روغن ریخته »، « راست می گفت »، « گفت: احوال؟ » و « عمر شد زهرمارم ».
سیمین در خصوص ازدواج خودبا همسر دومش می گوید « همسر دوم من مردی به تمام معنی با شرف، صادق و عاشق بود. همین ها زندگی مرا با او شیرین می کرد و معنی می بخشید.» ۷ لذا این روحیات باعث می شود تا شاعر در توصیف خود از دومین یار صفات، « پاک، عاشق و وفادار » را برای وی بکار گیرد.
مقاله - پروژه
در فصول گذشته به این امر اشاره کردیم که « همیشه و در همه جا، زن مشکل داشته…. و با کوهی از مشکلات مجبور به ستیزه بوده تا بتواند راه به جایی ببرد و این است که شعر زن، جوهرهی هستی اوست، غمنامهی حیات است.» ۸ بنابر این شکوایه ها در اشعار زنان می تواند از خصوصیات زنان در ساختن محتوا باشد، البته لازم به ذکر است که در اغلب موارد شکوایه ها ملایم اند و لحن گفتار تند و تیز نیست به گونه ای که می توان تصویر زنی را در حال درد دل کردن مجسم کرد.
یار گسسته
در این شعر شکوه زنی از بی وفایی یار را می بینیم که یاد ایام می کند و به نصایح دگران در فراموش کردن یار وقعی نمی نهد.
چشمی سیاه و چهری، مهتاب رنگ داشت / یک روز از در آمد و بنشست و بوسه خواست
آن بوسه جوی شوخ- که با یاد او خوشم- / اینک گذشته عمری و می جویمش، کجاست؟
با او در آرزوی وفا آشنا شدم؛ / اما وفا نکرد و دل از من برید و رفت
آن آفتاب عشق- که یادش به خیر باد- / یک شامگه ز گوشه ی بامم پرید و رفت
او رفت و دل به دلبرکان دگر سپرد، / تنها منم که دل به دگر کس نبسته ام
گشت زمان از آن همه بی تابیم نکاست / گویی هنوز بر سر آتش نشسته ام
یک دم نشد که یاد وی از سر به در کنم؛ / همواره پیش دیده ی من نقش روی اوست:
این است آن دو چشم فسون ساز آشنا، / این هم لبان اوست- لب بوسه جوی اوست
هر چند او شکست، ولی من هنوز هم / دارم عزیز حرمت عهد شکسته را…
هر چند او گسست، ولی من هنوز هم / دارم به دل محبت یار گسسته را…
گویند دوستان که:« ازین عشق در گذر، / با یار زشت منظر، یاری روا نبود
« از سینه ی ستبر و قدِ سرو و روی نغز / « در او یکی از این همه خوبی به جا نبود
« این داستان کهن شد و این قصه نا پسند؛ / « باید که ترک عشق غم آلود او کنی
« باید ز همگنان فراوان این دیار / « همراز و همدم دگری جست و جو کنی…»
ای دوستان! حکایت خود مختصر کنید / کمتر سخن ز همدم و همراز آورید-
زیبا به شهر من همه ارزانیی شما؛ / زشت مرا، که رفت، به من باز آورید!
(مجموعه اشعار، چلچراغ، یار گسسته، صفحه ۲۱۵)
رویکرد این غزل در خصوص رفتار های زنانهی حاکم بر آن علاوه بر شکوایهی زنانه اشاره به وفاداری زنان حتی پس از گسستن مهر از جانب مردان دارد. شعر با تشبیه چهرهی محبوب به مهتاب در درخشندگی آغاز می شود، نیز عبارت « بوسه جوی شوخ » در مصراع سوم استعاره از یار است که خود به اعتبار تعاریف مجازاست. « مهمترین نوع مجاز، مجاز به علاقهی مشابهت است که به آن استعاره می گویند.» ۹ سپس شاعر در ابیات بعد از آرزوی خویش می گوید که:
با او در آرزوی وفا آشنا شدم؛
اما وفا نکرد و دل از من برید و رفت
آن آفتاب عشق- که یادش به خیر باد-
یک شامگه ز گوشه ی بامم پرید و رفت
باز در این بیت اضافهی « آفتاب عشق » استعاره از یار است که شاعر در مصرع بعد پریدن این آفتاب عشق را از گوشهی بام به زیبایی تصویر کرده است. سپس بیان می دارد که او در هوای دلبران دیگر عهد عشق گسست لیک من هنوز بدان عهد پایبندم چندان که گویی تاب و تبم در عشق کاسته نشده و این التهاب عاشقانه را به نشستن بر سر آتش مانند کرده است.
برون نرفتن یاد یار از خاطر زن، به تبع آن رویا پردازی وی و تصویر این که یار در پیش روی او نشسته است و اشاره به چشم و لب وی نشان از اعراض زن در فراموشی یار دارد چندان که در ابیات بعد به صراحت می گوید:
هر چند او شکست، ولی من هنـوز هم
دارم عزیز حرمت عهد شکستـــه را…
هر چند او گسست، ولی من هنوز هم
دارم به دل محبت یار گسستــــه را…
و آن جا که دوستان لب به نصیحت می گشایند و عیوب یار را بر می شمرند تا او را از دلبستگی به یار عهد شکن باز دارند و زبان به تشویق او در جستجوی همراز و همدم دیگر می گشایند پاسخ می دهد:
ای دوستان! حکایت خود مختصر کنید
کمتر سخن ز همدم و همــــراز آورید-
زیبـا به شهر من همه ارزانـــیی شما؛
زشت مرا، که رفت، به من باز آورید!
که بدین ترتیب تلاش دوستان را در القاء کُهن شدن داستان عشق و دلدادگی بی فرجام می گذارد و گفتن از زشت رویی یار را در فراموش کردن او به چیزی نمی گیرد.
در نگاهی به این شعر تصویر زنی را می بینیم که در حسرت وصال محبوب یاد کودکی ها را زنده می دارد و می گوید:
تکاپو
دیدمت باز در گذرگاهی / از پی سال ها جدایی ها
کودکی باز زنده شد در من: / آن صفاها و بی ریایی ها…

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 06:43:00 ق.ظ ]