این امیر فرهنگ دوست ابومنصور محمد بن عبالرزاق توسی بود که نسب به «اسپهدان » ایران و خانواده کنارنگیان توس می­رساند، و به گواهی کارهایی که کرده اندیشه­ای بلند و نژادی بزرگ داشته­است.
یکی از مهمترین کوششهای ایران گرایانه­ی او گردآوری، تنظیم و سرو سامان دادن به تاریخ گذشته ایران بود.به این ترتیب که از وزیر و پیشکار خود «ابومنصور معمری» خواست «تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاورند…» و بنشانند تا کتابهای وکارنامه­های شاهان و زندگانی و اقدامات هریک را از هر جا که بود فراز آورند و در کتابی به نام «شاهنامه» گرد کنند. شاهنامه منثور نخستین کتاب نثر فارسی دری است، و بعدها به پاس کوشش فراگیر همین امیر ایران دوست به شاهنامه ابومنصوری نامدار شد.
ابو منصور محمد بن عبدالرزاق سرانجام در سال ۳۵۱هـ / ۹۶۲م در حالی که سپهسالار سامانیان و والی خراسان بود در جنگی ناجوانمردانه با حریفان کشته شد و از آن پس تا حدود ۳۰ سال خانواده ترک نژاد سیمجوریان حاکم خراسان گشتند. اینکه روزگار فردوسی از زمان ولادت تا شروع به نظم شاهنامه چگونه گذشته است، روشن نیست.
بی شک او هم مثل هر دهقان آزاده دیگری نگران سرنوشت ایران و تاریخ و فرهنگ سرزمین خویش بوده و از اختلافات و نادانیها و بی­فرهنگیها که به برکناری و انزوای خاندان عبدالرازق و روی کار آمدن سیمجوریان انجامیده در رنج بوده و همزمان خود را برای اقدام دفاعی شایسته­ای آماده می­کرده­است.
ابتدا دقیقی توسی، که زردشتی بود و به نقل فردوسی «جوان و گشاده زبان» بود، در جوانی به شاعری پرداخت. ا و برخی از امیران چغانی و سامانی را مدح گفته و از آنها جوایز گرانبها دریافت می­کرد. دقیقی ظاهراً به دستور نوح بن منصور سامانی احتمالا در سال ۳۶۵ هـ / ۹۷۵ م مأموریت یافت تا شاهنامه ی ابومنصوری را که به نثر بود به نظم در آورد، و اندکی بعد پس از سرودن ۱۰۰۰ بیت به ناگهان در جوانی به دست غلام خود کشته شد و کار نظم خدای نامه نافرجام ماند.»
از این هزار بیتی که از دقیقی بر جای مانده و فردوسی آن را در شاهنامه خویش جاودانه کرده است و همچنین قرائنی که از زندگی و احوال خصوصی دقیقی در دست است، چنین بر می آید که ا و اگر زمان هم می یافت شایستگی لازم را برای شاهنامه نداشت. این بود که ضرورت این کار به عنوان پیامی همگانی در هیأت یک نیاز بر فردوسی نهیب زد و ا و را به ادامه کار دقیقی برانگیخت.
و چنین بود که دهقانزاده توس، درحالیکه پا به حوالی چهل سالگی گذاشته و از هر جهت برای پذیرفتن این رسالت خطیر آماده شده بود، با نگرا نی از اینکه مبادا عمر و دارایی اش در صورت درنگ بیشتر به این کار وفا نکند مردانه قدم در میدان نهاد. در این راه جوانمردی از دوستان همشهری وی به تشویق او همت گماشت و اسباب کار را برایش فراهم کرد و به او قول داد نسخه ای از شاهنامه منثور را برایش بیاورد.
مرا گفت: خوب آمد این رای تو به نیکی خواهد همی پای تو
نبشته من این دفتر پهلوی به پیش تو آرم، نگر نغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست سخن گفتن پهلوانیست هست
شو این نامه خسروان بازگوی بدین جوی نزد مهان آبروی
در همین زمان دوستی دیگر، که در برخی از نسخه های کهن شاهنامه اسمش « امیرک منصور » ضبط شده است، به او قول همراهی داد:
بدین نامه چون دست بردم فراز یکی مهتری بود گردن فراز
جوان بود و از گوهر پهلوان خردمند و بیدار و روشن روان
مرا گفت کز من چه باید همی که جانت سخن برگراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس به گیتی نیازت نیارم به کس….
هم ا و بود که به فردوسی سفارش کرده بود تا کتاب خود را، در صورتی که به اتمام رسید، به پادشاهی بزرگ تقدیم کند و فردوسی این توصیه او را در یاد داشت:
یکی پند آن شاه یاد آوریم ز کژی روان سوی داد آوریم
مرا گفت کین نامه شهریار گرت گفته آید به شاهان سپار
این کسی که فردوسی این همه در آغاز کار به یاری او پشت گرمی داشته، شاید یکی از دو پسر محمد بن عبدالرزاق توسی، فراهم آورنده شاهنامه منثور – عبدالله یا منصور – بوده باشد، که هر دو در زمان فرمانروایی «تاش» در خراسان، به رغم خاندان سیمجور، میان سالهای ۳۷۱ تا ۳۷۷ هـ به کار گماشته شدند و از بخت بد در کشمکشهای میان تاش سپهسالار و سیمجوریان با خواری و بی­سرانجام ناپدید شدند.
در همین سالهای تاریک، که بنابر برخی نسخه­های شاهنامه:
زمانه سراسر پر از جنگ بود نه جویندگان بر جهان تنگ بود
فردوسی کار بزرگ نظم داستانهای ملی را آغاز کرد و به رغم ناملایمات روی از ادامه کار در هم نکشید و تا سالها بعد با شور و دلبستگی به کار خطیر خود ادامه داد.
گفته می‌شود چهار تن از آموزگاران او موبد بوده و او در سرودن شاهنامه از آموزش‌های ایشان بهره برده‌است.
چهارده سال که از شروع کار فردوسی می­گذشت محمود بن سبکتگین به همراه پدرش برای نخستین بار از غزنه به خراسان آمدند. آنها پس از جنگ و گریزهایی که در حوا لی هرات و نیشابور با سالاران متمرد سامانی، ابو علی سیمجور و فایق، داشتند سرانجام در «نبرد ا ندرج» واقع در مسیر دروازه رزان توس، در جنگی نمایان و سرنوشت ساز به تاریخ یکشنبه بیستم جمادی الاخر سال ۳۸۵ هـ/۹۹۵م دو سردار یاغی را هزیمت کردند. محمود که در این زمان تنها ۲۴ سال داشت از همان بدو ورود، به پاس دلاوریهای نمایانی که از خود بروز داده بود، از جانب سامانیان به سپهسالاری کل خراسان رسید و به سیف الدوله ملقب گشت. ظاهرا فردوسی، که یک سال پیش از آن تحریر نخستین شاهنامه را به پایان برده بود، ناظر این دلاوریهای محمود بوده و در سیمای او امیری جوان و جهان جوی دیده­است.
ستایشی هم که با اشاره به سال ۳۸۵ در آغاز داستان گشتاسب، در هیأت یک رؤیا، از محمود به عمل آورده می­توا ند ناظر به همین دیدار نخستین باشد:
چنان دید گوینده یک شب به خواب که یک جام می داشتی چون گلاب
دقیقی ز جایی پدید آمدی بر آن جام می داستانها زدی….
شهنشاه محمود گیرنده شهر ز شادی به هر کس رساننده بهر
از امروز تا سال هشتاد و پنج بکاهدش رنج و نکاهدش گنج
اما این دیدار به فرض آنکه اتفاق افتاده باشد می ­تواند گذرا و حتی یکجانبه باشد، برای آنکه توقف محمود در حوالی توس و خراسان چندانی نپایید، بویژه که دو سال بعد ابتدا امیر سامانی و چند ماه بعد از آن هم سبکتگین درگذشت.
محمود به غزنه رفت و پس از کشمکشهایی که بر سر جانشین پدر با برادر خود اسماعیل داشت، سرانجام بر او و بر مدعیان حکومت سامانی فائق آمد و تنها از آن پس یعنی از سال ۳۸۹ هـ / ۹۹۹ م رسما به عنوان سلطان بلا منازع غزنه بر تخت نشست. به نظر می­رسد که فردوسی تا چند سال بعد هم با دربار غزنه ارتباط مستقیمی نداشت، بخصوص بعید است که سلطان محمود در این سالها متوجه فردوسی و کار عظیم او شده باشد، هر چند که وجود وزیر کاردان و ایران دوست وی، ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی (صدرات: ۳۸۴ – ۴۰۱ هـ / ۹۹۴- ۱۰۱۱ م) می­توانسته است میان آنان وسیله ارتباطی باشد.
چنان که از خود شاهنامه بر می ­آید این ارتباط برای نخستین بار به ۶۵ سالگی شاعر یعنی سال ۳۹۴هـ / ۱۰۰۴ م باز می­گردد، که شاعر فرزند ۳۷ ساله خود را از دست داده و روزگار را به درویشی و رنج می گذرانده، رخ لاله گونش بمانند کاه زرد گشته، موی سیاه مشک رنگش چون کافور شده و آوازه داد و دهش محمود را شنیده­است و به امید آن که پیرانه سر شاه گردن فراز و دادگر غزنه وی را دستگیر باشد و از جهانش بی نیازی دهد، به اشاره دستور فرزانه و دادگر – فضل بن احمد اسفراینی – زبان به ستایش محمود گشوده و «این نامه بر نام او » پیوسته­ است.
آنچه مسلم است این که رابطه حسنه میان فردوسی و محمود چند سال بیشتر دوام نیافت، برای آنکه در حوا لی سال ۴۰۰هـ / ۱۰۱۰م در شاهنامه سخن از مذمت محمود می­رود، آنجا که فردوسی در داستان یزدگرد رندانه از زبان رستم فرخزاد به پیشگویی اوضاع زمانه خود می ­پردازد:
دریغ این سرو تاج و این داد و تخت دریغ این بزرگی و این فر و بخت
کزین پس شکست آید از تازیان ستاره نگردد مگر بر زبان
برین سالیان چار صد بگذرد کزین تخمه گیتی کسی نشمرد
کشاورز جنگی شود بی هنر نژاد و هنر کمتر آید به بر
و باید همی این از آن آن از این ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر پسر بر پدر همچنین چاره گر
شود بنده بی هنر شهریار نژاد و بزرگی نیاید به کار
از ایران و از ترک و از تازیان نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند بمیرند و کوشش به دشمن دهند
زبان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش
از آن پس، چند سال پایان عمر شاعر آزاده توس در تیره بختی و رنج و ناخشنودی گذشت. دلبستگی سی ساله فردوسی به کار نظم شاهنامه و قحطی ویرانگر سالهای ۴۰۰ تا ۴۰۲ و عدم رسیدگی وی به امور زندگی سبب شد که املاک و داراییهای او یکی پس از دیگری از دست برود.
امید شاعر در جهت رسیدن به پاداشی در قبال نظم شاهنامه هم به نا امیدی گرایید و او همچنان دل آزرده و خاطر خراشیده نگران سرنوشت کار و کتاب خود در زادگاه خویش ناظر بی مهری­های زمانه بود، تا اینکه سرانجام در سال ۴۱۱ هـ/۱۰۱۵ م یا ۴۱۶ در عسرت و تنگدستی سر بر خاک نهاد.
در مورد این که فردوسی چندسال بر سر نظم شاهنامه عمر گذاشته و بالاخره چه زمانی آن را به پایان برده­است و آیا از آغاز تا انجام کتاب را مرتب سروده یا داستانها را به طور پراکنده به نظم آورده و بعد تنظیم کرده­است، گمانهای بسیاری ابراز شده­است. حاصل سخن آن که فردوسی نظم شاهنامه را رسما از حدود سال ۱۳۷۰ آغاز کرد و طی مدت نزدیک به بیست و پنج تا سی سال بخشهای مختلف آن را به طور متناوب به نظم کشید، و سر انجام یک بار به سال ۳۹۴ و بار دگر در حوالی سالهای ۴۰۱ یا ۴۰۲ در آن تجدید نظر کرد.»
۲-۱-۱ شاهنامه از نظر بزرگان ایران زمین
تو این را دروغ و فسانه مدان بیکسان روش در زمانه مدان
ازو هرچه اندر خورد با خرد وگر هر ره رمز معنی برد
در پهنه ی «تاریخ ادب ایران» شاعرانی نامدار و بلند پایه داد سخن داده­اند، اما بنا به گفته­ی مرحوم دکتر سید حسن سادات ناصری «تا به امروز شاعری به نامداری و بزرگواری و استادی و چیره سخنی مانند فردوسی در میدان سخن گستری ادب فارسی پا به عرصه سخنوری نگذاشته است. »
اندیشه­ های فردوسی زنده و با روح و دارای جنبه های اخلاقی است. نظم او روان و لطیف است گرچه این خصوصیت را می­توان به جمیع شعرای ایرانی اطلاق کرد، لکن در مورد فردوسی به صورت کیفیتی ظاهر می­ شود و شعر او را زیبایی فسون­انگیزی می­بخشد که قلب انسان را تسخیر می­ کند.
حکیم ابوالقاسم فردوسی منادی عزت و شرف ملت ایران و کتاب «نامه باستان» وی معتبرترین و موثقترین سند هویت تاریخی و ملی ایران است.
مسلما نامه باستان – یا شاهنامه – در مدت هزار سال در برابر سیل تهاجمات بیگانگان همچنان پایدار و پاسدار فرهنگ ایرانی و ادبیات فارسی بوده ­است و بیش از هر اثر دیگری با زندگی عامه مردم عجین بوده و از محفل خواص تا منازل و محافل عوام همه جا حضور داشته­است.
دکتر امین ریاحی از دیدگاهی دیگر به حکیم ابوالقاسم فردوسی نظر افکنده­است. وی شخصیت بزرگان را بر« مبنای تأثیری که بعد از خود بر جای گذاشته­اند » می­سنجد و می­نویسد:
«ملت ایران در طی چند هزار سال گذشته­ی درخشان خود بزرگانی از فرمانروایان و شاعران و حکیمان و دانشمندان و هنرمندان و سرداران و جنگاوران در دامان خود پرورانده که مایه­ی سر فرازی و بلند نامی مادر جهانند و از آن میان بزرگترین و نامدارترین ایرانی، فردوسی طوسی است.
وقتی شخصیت بزرگان رفته را بر مبنای تأثیری که بعد از خود جای گذاشته­اند و با طول مدتی که اثر آنها پایدار مانده بسنجیم در می­یابیم که فردوسی بزرگترین ایرانی در تمام ادوار و قرون بوده ­است و هیچ ایرانی به اندازه ی فردوسی در سرنوشت ملت و کشور خویش تأثیر پایدار بر جای ننهاده­است. »
دکتر ریاحی آن گاه از بسیاری از نام آوران تاریخ ایران، پادشاهان و سرداران یاد می­ کند و سپس می نویسد:
«… اکنون فردوسی را ببینیم که از شعر و اندیشه والای خود کاخ عظیمی پی افکند که در طی قرون از باد و باران و طوفان حوادث و کینه و هجوم اقوام گزندی نیافته­است.
فردوسی بی تردید بزرگترین شاعر ایران است و تصور می­کنم در آینده هم وقتی که تعصبات ملی در اقوام جهان کاهش پذیرد جهانیان او را بزرگترین شاعر بشریت خواهند شناخت. »
مرحوم محمد علی فروغی نیز نظراتی چون دکتر ریاحی ابراز داشته­است: «شاهنامه ی فردوسی هم از حیث کمیت، هم از جهت کیفیت بزرگترین اثر ادبیات و نظم فارسی است، بلکه می­توان گفت یکی از شاهکارهای ادبی جهان است و اگر من همیشه در راه احتیاط قدم نمی­زدم و از این که سخنانم گزافه نماید احتراز نداشتم می­گفتم شاهنامه معظم­ترین یادگار ادبی نوع بشر است »
مرحوم محمد علی فروغی در پاسخ کسانی که از برخی از اشعار فردوسی خرده می­گیرند می گوید: «اگر بنای خرده گیری بر شاهنامه با شد، البته نکته­هایی چند هم بر فردوسی می­توان گرفت و از آن جا که بشر بوده باید قبول کرد که اثرش بی­عیب و نقص نتواند بود. »
مرحوم جلال الدین همایی فردوسی را «روشن ترین ستاره­ی آسمان حکمت و ادب » می­دا ند. وی در مقاله ی « نمیرم ازین پس که من زنده­ام» می­گوید: « یک عده از نوابغ برجسته داریم که مقام شامخ آن­ها بالاتر از زمان و مکان و کم و کیف است. اینها شاهبازان بلند پروازند که در قفس تنگ جای نمی گیرند… نمودار کامل این دسته از مردم که قرنها می­گذرد و مادر ایام از آوردن فرزندی همچون وی سترون است، روشن­ترین ستاره­ی آسمان حکمت و ادب در قرن چهارم و پنجم هجری، نابغه­ی شهیر حکیم ابوالقاسم فردوسی ناظم شاهنامه می­باشد که نام نامی او ورد زبان مردم عالم است.»
مرحوم حبیب یغمایی نیز درباره فردوسی می­گوید:
«اگر تمام ثروت ایران را از عصر محمود غزنوی تاکنون در یک کفه ترازو قرار دهند و شاهنامه فردوسی را در کفه­ی دیگر، در پیشگاه خردمندان و صاحبدلان جهان این کفه سنگین­تر خواهد بود، زیرا به دست آوردن زر و سیم از منابع دریا و زمین به حد وفور امکان دارد ولی پدید آمدن شاعری چون فردوسی با آن همه لطف طبع و کمال ذوق که شاهنامه­ای بپردازد و به بازار ادب عرضه دارد، محال و ممتنع است، چنان که اکنون هم که درست ده قرن از زمان او می­گذرد چونین کسی نیامده­است. »
مرحوم محیط طباطبایی درباره حکیم توس می­گوید: «فردوسی که بی شک سر­آمد همه داستان­سرایان است در کلام خود مانند یک نفر شاعر درام­نویس است که در هر موردی سخن را مقتضی مقام می­آورد، بر هر که کشته شود تأسف می­خورد و بدی از هرکس سرزند سزاوار نکوهش می­داند. »
مرحوم علی اکبر دهخدا در لغت نامه خود، حکیم توس را بزرگترین حماسه­سرای تاریخ ایران می­داند:
«حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی بزرگترین حماسه­سرای تاریخ ایران و یکی از برجسته­ترین شاعران جهان شمرده می­ شود، بزرگترین حماسه­ی ایران و یکی از چند اثر کوه آسای ادبی جهان شاهنامه­ی فردوسی است. فردوسی را باید پیشرو کسانی شمرد که به افتخارات ایران کهن جان داده و عظمت آن را آشکار ساخته­اند.
او مظهر ایران دوستی واقعی است. از طرف دیگر او را می­توان حافظ تاریخ ایران کهن دانست. یکی از بزرگترین امتیازهای فردوسی ایمان به اصول اخلاقی است. فردوسی هرگز لفظ رکیک و سخن ناپسند در کتاب خود نیاورده، اندرزهای گرا نبهای ا و گاه با چنان بیان موثری سروده شده است که خواننده نمی­توا ند خود را از تأثیر آن بر کنار دارد. »

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 11:22:00 ب.ظ ]