۳-۷- رمز و طنز در عرفان
به دلیل آن که رمز، صراحت ندارد و از ساختار چندلایه ای برخوردار است، ظرفیت بیانی بالایی را دارا است وباعث افزایش آزادی عمل نویسنده می شود؛ در عرصه ی عرفان بسیار از آن استفاده می شود. از سوی دیگر از گذشته به دلیل تفاوت میان ظرفیت های وجودی افراد مخالف و موافق با عرفان، سردمداران این عرصه تصمیم گرفتند در این زمینه فقط در لفافه سخن بگویند؛ و روی زیبای سخن حق را فقط بر محرمان لایق بنمایند؛ زیرا در این صورت هم در امان بودند و هم آموزه های خود را در قالب مناسب به طبقات مختلف مردم می آموختند.
علاوه بر بهره گیری از رمز، عرفا جهت شیرین تر کردن مطالب ثقیل خود از عنصر طنز بهره می جستند، زیرا طنز نیز بازدودن صورت های رسمی و فاخر وامکان به کارگیری درونمایه های متفاوت؛ هم آزادی بیان گوینده را افزایش می دهد و هم می تواند با مخاطبان وسیع تری از میان عموم مردم ارتباط برقرار کند.
از این رو، عرفا از این دو ابزار سود بسیار بردند و آن را پخته تر کردند و در طول قرون ظرفیت های زبانی را بسیار افزایش دادند؛ که عالی ترین مظاهر آن را می توان در حکایت های عرفانی دید. (هجو و طنز مبشر آزاد سازی ضمیر انسان از صورتهای قالبی و کلیشه ای زبان و تفکر است و آدمی را از اجبارهای خلاف فطرتش آزاد می کند) (مشرف؛ ۱۳۸۵: ۱۴۱).
شخصیت عارف و طنز پرداز در بسیاری از موارد با یکدیگر هم پوشی دارد؛ هر دو با احساس سروکار دارند، اگر چه سایر مردم در مواجهه با مسایل اجتماعی از عقل بهره می گیرند ولی این دو قشر معمولاًاز طریق سخنان خود با مسایل مختلف روبرو می شوند ، عارف سعی می کند از طریق پیمانه ی قصه اش؛ دانه ی معنی را به مردم بشناساند و طنزپرداز نیز زهرخند خود را با ارائه ی هزل ، هجو و طنز بر مفاسد زمانه خود نثار می کند، در حقیقت خیلی بیشتر از متفکرین و محققین و الامقام وجدی، اهل این مبارزه اند، هرچند فکاهه ومضحکه صرفاً برای تفریح و خنده است، اما استفاده از طنز و هزل جهت موزون کردن طبع خواننده و پذیرش حکمت موجود در آن توسط او است.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
در مضحکه ایجاد خنده هدف نهایی و در طنز هدف ابتدایی است و در پس آن هدفی والا، مد نظر است. گاه موضوع فکاهه یک مسئله سیاسی یا اجتماعی است ولی باز چون فکاهه است ، هدف اصلی خنداندن و هدف فرعی معطوف کردن اذهان مردم به آن مسئله است.
معمولاً طنز و هزل مثل چاقویی برنده است و در نهایت به تأثر و تفکر می انجامد. باید دانست هر چقدر هنرمندی پخته تر و مجرب تر می شود از طنز و تلمیح استفاده ی بیشتر می کند، زیرا خلق طنز، حاصل باریک بینی و نکته سنجی است. (واضح است که مطایبه و مضحکه تا آن جا قابل دفاع هستند که از طریق لذت بخش کردن خرد ورزی، امکان آموزش خرد را پدید آورند. وقتی خردورزی توأم با لذت باشد احتمال روی آوردن انسان به خرد نیز بیشتر خواهد بود، از این رو آزادی به طور دقیق یعنی آزادی در نکته سنجی و طنز) (سیمون کریچلی، ۱۳۸۴: ۹۸).
مسلماً طنز باعث خوش خلق نشان دادن طنزپرداز منتقد و موثر تر کردن سخن کوبنده‌ی‌ اوست، زیرا بر فرد مورد انتقاد بیشتر تأثیر می گذارد و روح آلوده ی او را دست خوش تطهیر و پالایش قرار می دهد. معیار آزادی ای که با خرد سازگار باشد به نظر شاقتسبری طنز پژوه نام آور ، sensue communis یا همان خوش مشربی یا روحیه ی اجتماعی است او می نویسد: «اوج روحیه ی اجتماعی، صمیمی و اهل ارتباط بودن است» (shaftesburry, 1946: 62).
طنز، علاوه بر عملکرد انتقادی، سازنده و درمانگر نیز است. برای مثال در «سفرهای گالیور» اثر سویفت، باژگونگی نمادها و جابه جایی های مضحک جغرافیایی، نقد حماقت ها وشرارت های جهان مدرن اروپایند، و هدفش عبارت است از بازگرداندن انسان از حالتی که هست به آنچه می تواند باشد.
سویفت در نامه ای گلایه آمیز به الکساندر پوپ در سال ۱۷۲۵ می نویسد:
«به شما می گویم که در هر حال من از بشر متنفر نیستم، این شماها هستید که از آنها متنفرید، چون آنها از نظر شما حیواناتی خردمندترند و از اینکه تصورتان نادرست است به خشم آمده اید» (Swift, 1973, 236).
گفته ی سویفت، صادقانه به نظر می رسد زیرا معمولاً هدف طنز، اصلاح است؛ اگر چه روش های گوناگونی را شامل می شود، معمولاً طنز نویس، ماسک یک مصلح اجتماعی را به صورت می زند و این کار به او فرصتی می دهد تا انگیزه ی حمله و تعرضی را که دارد و ممکن است به سبب های پیچیده و متفاوت به وجود آمده باشد اقناع کند و آن را موجه جلوه دهد.
از جمله متدهای طنز می توان به ۱- کوچک کردن امر مورد احترام، جسمی تنومند، مقامی بزرگ ۲- بزرگ کردن موضوعی پست، جسمی ضعیف یا مقامی بی ارزش وخوار
۳- اشاره به مسایل جنسی و فحاشی های ناموسی ۴) تقلید مضحک یا پارودی ۵- طنز موقعیت ، کنایه و طعنه ۶) به کاربردن عین کلمات کسی که مورد طنز قرار گرفته است.
همچنین از زبان دیوانگان؛ سخنان ارزشمند را بیان کردن و یا انتخاب شخصیت های داستان از میان حیوانات از جمله نمونه های متد «کوچک کردن» محسوب می شوند. (معمولاً در ادبیات شاهد چهار موضوع عمده در طنز هستیم، ۱- طنزهای مذهبی ۲- طنز های مربوط به مسایل اخلاقی و فسادهای مربوط به آن ۳- طنز های سیاسی و اشاره به قدرت طلبی و سوء استفاده ی سردمداران این عرصه ۴- طنزهای ادبی و فکاهه که برای تفریح، مطایبه و گاهی تسویه حساب های شخصی(هجو – هزل) صورت می گیرد)(جوادی، ۱۳۸۲: ۱۶).
لازم به ذکر است یادآوری شود که در سه تکنیک (کوچک کردن، بزرگ کردن و تقلید مضحک) «مبالغه» بسیار اهمیت دارد.
معمولاً طنز پردازان دو شیوه ی بیانی متفاوت از هم دارند: عده ای زبانی ظریف دارند که محاوره ای و بی تکلف است، کمدی زندگی را با لبخندی صوفیانه نشان می دهند و حملات شدید به کسی نمی کنند و معمولاً اهل پند دادن مودبانه هستند، عطار را می توان از همین دسته شمرد که با زبان عفیف و نقل حکایات شیرین از زبان دیوانگان با فراغ خاطر و آرامش به انتقاد از اوضاع نابسامان جامعه و رذالت برخی افراد می پردازد. عده ای دیگر لحنی خطابه مانند دارند، سعی دارند احساسات مردم را برانگیزند، با مبالغه و فصاحت زیاد تصویری چندش آور از زشتی ها ارائه می دهند، چون طوفانی می غرند و زشتی ها را به باد انتقاد می گیرند و نظرشان بد بینانه است و سخت به مبادی اخلاق پایبند هستند.
باید دانست هرگاه در یک اثر طنز آمیز به طبقه خاص اجتماعی توجه شود، شوخی و مطایبه در مقابل انتقاد، رنگ می بازد، یعنی خواننده سریع از ظاهر خنده دار و جذاب مطلب عبور کرده و در تفکر عمیق فرو می رود . مثلاً عطار، هنگامی که از طبقه فرمانروایان و پادشاهان انتقاد می کند، اگر چه مخاطب بسیار شگفت زده می شود که چطور (از زبان) دیوانه ی ظاهراً فرودستی به والا مقام ترین شخص جامعه بی حرمتی می کند و حتی او را متنبه می سازد. ولی به سرعت از این خنده و شیرینی گذشته به محتوای غنی سخنان و برخوردهای دیوانه معطوف می شود و می فهمد که او نه تنها فرودست نیست بلکه از خردمندترین اقشار جامعه است.
عطارگاه به جز صاحبان قدرت به بزرگان مذهب نیز خرده می گیرد و یادآور عدم خلوص، ریاکاری و سوء استفاده های مختلف آن ها از دین و اعتقادات پاک مردم می شود
۳-۸- علت پیدایش آثار طنز
هنگامی که در یک جامعه، ظرفیت پذیرش انتقادهای صریح در عرصه های مختلف وجود ندارد و فرد معترض از امنیت اجتماعی اعم از (مالی، جانی، آبرو و…) برخوردار نباشد، حرف خود را در لفاف طنز و هزل می پیچد، یعنی کاری می کندکه دیگران حرفش را جدی نگیرند.
وی ترجیح می دهد در چنین اوضاع مخوف و جامعه ی بی رحم؛ نقش هرزه درای مضحکه و احمقان را بازی کند، شخصی که مایه خنده بزرگان، تفریح و آزار کودکان و در عین حال چماقی بر سر مغروران غافل است. به عبارت دیگر طنز و حماقت چتر محافظی می شود که در پناه آن، او می تواند هر چه می خواهد بگوید و صدمه نبیند.
اما کهنه شراب ها و مردم بی اطلاع از ذوق و ظرافت ادبی؛ خیال می کنند که طنز نویس؛ حرف دیگری در چنته ندارد و افق فکر و اندیشه اش فقط به همان تعمبیرات و تمثیلات عامیانه ختم می شود در حالیکه این طور نیست. معمولاً آنهایی که طبع بسیار جدی، خشن و حساس دارند و به اصطلاح مو را از ماست بیرون می کشند؛ دست به نوشتن طنز می زنند، زیرا روحشان در قیاس با سایر مردم شکننده تر است و بوی تعفن زشتی ها را زودتر احساس می کنند (خاصیت طنز و هزل همین است که همیشه یک عنصر جدی در بطن آن نهفته است و جدی ترین آثار؛ اگر محصول طبع ظریف و صاحب ذوق و ظرافتی باشد از طنز وتلمیح عاری و خالی نیست. اغراق و مبالغه از ارکان اصلی طنز است. طنز پرداز با اغراق و مبالغه در بیان مفاسدو معایب سیاسی و اجتماعی روزگار، زهرخند خود را نثار مسببین تیره روزی زندگی مردم می کند) (تقوی، ۱۳۵۲: ۱۴).
عطار ضمن خوش کردن اوقات مخاطب خود ، با هنرمندی تمام قالب حکایت را می آراید واز زبان شخصیت محبوب خود؛ یعنی «دیوانه» زهر نقد را بر جان زشت سیرتان زیبا صورت می نشاند. ما با خندیدن به احمقان در واقع داریم به خودمان می خندیم.
۳-۹- نظریات رایج در مورد لطیفه و متون طنز آمیز
احمد اخوت در کتاب خودت «نشانه شناسی مطایبه» نظریه های رایج درباره ی لطیفه را به سه دسته‌ی عمده تقسیم می کند که عبارتنداز:
۱- نظریه های شناختی ادراکی (Gognitive Theories): روندهای ذهنی و روانی را که باعث می شود فردی متن مطابیه آمیز را درک کند، مطالعه می نماید. همچنین این ها به واکنش مخاطبان این نوع متن نیز توجه دارند.
۲- نظریه های روانشناختی به تأثیر روانی متون طنز آمیز بر فرد، توجه می کنند.
۳- نظریه های نشانه شناختی بیشتر به این نکته توجه می کنند، که مکانیسم تضاد که شالوده ی لطیفه و متن طنز آمیز بر آن استوار است؛ چگونه در متن تبلور می یابد. در حالیکه نظریه ی شناختی – ادراکی متوجه این است که خواننده متن مطایبه آمیز را چگونه میخواند (اخوت؛ ۱۳۷۱: ۲۷).
از جمله نظریات دیگر در مورد لطیفه و متن طنز آمیز ؛نظریه «تحریک و ارضای» (arousal – relief) فروید می باشد. براساس این نظریه لطیفه چیزی است که به وسیله آن عقده های سرکوفته را می‌توان دوباره بیدار کرد و انرژی ذهنی را آزاد نمود و آنچه را که به صورت محرمانه و تابو وجود دارد به وسیله ی آن عامیانه و مبتذل کرد وبدین وسیله تنش درونی را حتی به صورت موقت هم که شده تشفی بخشید، لطیفه های جنسی و موضوعات دیگر مثل مسایل مرگ ومیر و تبعیض های اجتماعی را به خوبی می توان با نظریه ی فروید؛ تحلیل کرد. اما لطیفه ها و متون طنزی که در آن بازی های زبانی؛ نقش عمده دارند کمتر با نظریه ی فروید قابل تحلیل اند.
(طبق نظریه ی فروید لطیفه و (متن مطایبه آمیز) به دو شکل می تواند انرژی روانی سرکوفته را آزاد کند.
۱- فشردن دو پیام متضاد در یک قالب (یعنی در هم فشردن مقدمه بالب مطلب) ۲- با سرپیچی از قواعد و قوانین زبانی (مثلاً تحریف آوایی، تشخص بخشیدن به اشیاء و …) (اخوت، ۱۳۷۱: ۲۹).
معمولاً طنز با تحقیر همراه است. پیروزی منتقد و شکست فرد مورد انتقاد، فروید در مورد لطیفه علاوه بر نظریه ی (تحریک وارضا)، نظریه دیگری دارد که به بررسی و بازگوی آن می پردازیم:
نظریه برتری جویی (Soperiority theory) براساس این نظریه علت اینکه یک لطیفه یا متن طنز؛ خنده دار می شود آن است که فرد ناخودآگاه احساس می کند که برفرد یا گروهی تسلط دارد، هر چند این مسئله موقتی باشد؛ گروه یا فردی که موردت انتقاد و نفرت ماست با طنز منقورتر هم می شود. دنیای طنز و لطیفه دنیایی وارونه است؛ به طور موقت، جای حاکم و محکوم عوض می شود.
(هنگامی که عاقل دیوانه نما در حکایت عطار؛ بزرگی را به سکوت و گوش دادن واداشته است ودر اوج قدرت با تحقیر و تنبیه؛ سخن می گوید گویی خود پادشاه و آن بزرگ، بنده ی اوست که مخلصانه و البته از سرناچاری سر تسلیم بر آستان او فرود آورده است).(فرکوش، ۱۳۸۷: ۱۲۴)
از شروط خنده دار بودن یک متن طنز؛ آن است که خواننده از قبل زمینه را بشناسد و بداند نویسنده این بار چه سوژه ای را بر گزیده، سپس ذهن خود را آماده درک تضاد و یا هر نوع شگرد دیگر متعلق به طنز پردازی نماید، در غیر این صورت اگر بدون اطلاع قبلی و بی هیچ نشانه ای، متن طنزی را برای کسی بخوانیم ممکن است از اواسط متن تازه شروع به درک مطلب ما کند. در لطیفه این الگو تا حدی نقض و منجر به تضاد و عدم تجانس می شود، مثلاً در لطیفه مخاطب ابتدا انتظار چیز دیگری را دارد، ولی انتظار او تحقق نمی یابد واتفاق دیگری می افتد، در واقع در لب مطلب به شکل ناسازگار با منطق روزانه تعارض موجود حل می شود (راسکین معتقد است هر چه لب مطلب عجیب تر باشد مخاطب را بیشتر غافلگیر می کند و لطیفه خنده دارتر است، فروید بر خلاف راسکین چندان اهمیتی برای غرابت لطیفه قایل نبود و عامل غافلگیری را مهمتر می دانست) (اخوت؛ ۱۳۷۱: ۳۰). اچ گرما نشانه شناس بزرگ فرانسوی می گوید معمولاً در لطیفه هر واژه در قطب معنایی مخصوص خود به کار نمی رود و این باعث می شود یک قطب معنایی با قطب معنایی دیگر اختلاط پیدا کند و این عامل پیدایش لطیفه است او هر لطیفه را متشکل از سه جزء می داند و هر کدام را نقش ویژه یا (Fanction) می نامد.
در حکایت معمولاً این موضوع شامل شرح حال مختصری از دیوانه ای است که در خرابه گورستان، زیرپل زندگی می کند و با بزرگی روبرو می شود ۲- قسمت دوم شامل مطرح کردن مشکل، تضاد یا سوال است، مثلاً برای تضاد می توان به بی حرمتی، سلام نکردن و… اشاره کرد که دیوانه در مواجهه با آن بزرگ، انجام می دهد یا شامل سوالی است که بزرگ علی رغم عاقل بودن از او می پرسد. ۳-راه حل و یا بخشی که عمل انفصال صورت می پذیرد راه حلی که تضاد را از یک متن جدی به یک متن مطایبه آمیز تبدیل می کند در این جا می توان به سخن کوبنده و متناقض دیوانه اشاره کرد که در پاسخ به آن سوال یا در جواب اعتراض بی اعتنایی اش نسبت به بزرگان می دهد که همه چیز را نقش بر آب می کند و او را از اوج رفعت به حضیض ذلت می کشاند، گویی از دو سو به او حمله می شود، یکی رفتار و کردار ناپسند دیوانه و سخن شرارت افروز او و دیگری اینکه چون بر دیوانه حرجی نیست. شاه حق تنبیه او را ندارد . پس مطابق ضرب المثل معروف : سنگ روی یخ می شود و متفکرانه راه خود را پیش می گیرد و دیگران که گاهی شاهد این گفتگو هستند از عمق جان دیوانه را می ستایند و هر روز او را محترم تر می شمارند. طنز لطیفه ها بیشتر از طریق ابزارهای بیانی نظیر: جناس، تغییر و تحریف آوایی ، اغراق، ذم شبیه به مدح، نقیضه (Parody) ، طعنه و کنایه، ایجاد می شود حال آنکه طنز حکایت ها بیشتر از نوع موقعیت و کلامی هستند.
اگر خوب به آثار عطار نگاهی بیندازیم از همان اول متوجه می شویم که با شاعری اخلاق گرا رو به رو هستیم ، حتی زمانی که عروس طنز در قصه های او رخ می نماید، علاوه بر حفظ عفت کلام؛ به آبروی افراد نیز حرمت می نهد، تا آن جا که حب و بغض شخصی ندارد؛ کسی را نمی کوبد یا مدح بی جا نمی کند، او برای اصلاح جامعه اش از قشرهای ویژه ای به طور عمومی انتقاد می کند، حتی حاضر نیست اسم حکمای ظالم زمان خود را در دل حکایات انتقادیش جای دهد و قدری با خرده گرفتن از آنها عقده دل، باز کند، پس نمی توان گفت شخصیت پردازی کرده است (اگر طنز پرداز تنها یک صفت خاص را که مخصوص یک طبقه از اجتماع است ، برایمان مجسم کند تیپ سازی نموده است و این یکی از انواع ادبی است که طنزنویس می تواند به کار گیرد، و نوعی است که character خوانده می شود یعنی وصف سجایای یک طبقه) (جوادی ، ۱۳۸۲: ۴۹).
دیوانه نمای دانا، پادشاه ، زاهد، و… در حکایات؛ او همه نماینده تیپ های مختلفی هستند که ویژگی های به خصوصی دارند، دیوانه صادق و بی پرواست و رابطه ای فراتر از رابطه متدینان و دیگران با خدا دارد، اهل انجام امور دینی و آداب اجتماعی نیست، از هیچ قانون و فشاری نمی ترسد واز سویی خاطرش آسوده است که دین از قبل به او مجوز داده که «لیس علی المجنون حرج» پس پادشاه زاهد مآب یا زاهد خداشناس؛ علی رغم توهین شنیدن و رفتار ناشایست دیدن؛ باید لب فروببندند و با او سازگار باشند. پادشاه در حکایات عطار عموماً مغرور ، فخر فروش، ثروتمند و غافل است که در پی کسب احترام مردم و اطاعت همراه با ترس آنهاست. عموماً به فکر خود و رفاه طلبی است ولی هر از چندگاهی دوست دارد سائلان بسیار سر نیاز به آستان او بسایند، فرعونیت در وجود او بیداد می کند؛ هر چند خود به زبان انکار کند که موحد است.
گروه دیگری که عطار به واسطه ی تیپ سازی وارد حکایات طنز خود می کند، زاهدان و دین دارانی هستند که عموماً منصب مهمی در جامعه و دستگاه حکومتی دارند، بسیار اهل رعایت ظاهر دین هستند؛ ولی از باطن آن هیچ نمی دانند. چیزی که در مورد عطار بسیار صادق است این حقیقت است که (شیخ عطار عارف و حکیم است، او به موضوع شعر و شاعری و ماهیت و اصول نقد شعر؛ توجه کافی داشته است، زیرا محتوای آن برایش بسیار مهم است، میزانی هم که وی برای سنجش معانی در دست داشته شرع بوده است) (پورجوادی، ۱۳۷۴: ۱۴). پس مطابق همین شرع است که برخود لازم می داند، حتماً در غالب حکایاتش از ریاکاری در زهد و تظاهر دروغین به دین مداری انتقاد کند.
۲-۱۰- شوخ طبعی و اقسام آن در ادبیات
طعنه ، طنز = Irony
معادل واژه ی طعنه یا طنز در زبان انگلیسی (Irony) است که در معنی لغوی به معنی ریا، تقیه ، و فریبکاری است، در اصطلاح به کار بردن یک واژه ی دو معنایی است که عده ای ظاهر بین با معنای خنده در ظاهر آن اقناع شده و فریب می خورند و دسته ی دیگر معنی پنهان و اصلی را می گیرند و با طنز پرداز هم سو می شوند.
تهکم، تجاهل العارف
به معنی لاف زنی و در واقع به معنی «خودنمایی نکردن» و حتی «خودکم انگاری» است. تهکم فارسی مثل تهکم سقراطی ملایم و لطیف نیست.زیرا مانند تهکم سقراطی بیشتر به معنای «استهزاء» و «ریشخند» یا «دست انداختن» = «Sarcastic» است و معمولاً چنان نیش دار و تند است که نمی توان صرفاً با خنده ای از آن گذشت.
هزل، شوخی، سخن شرم آور
هزل به فتح اول و سکون دوم در لغت، به معنی مزاح کردن، بیهوده گفتن معنی شده (غیاث) و آن را مقابل جد دانسته اند، در ادبیات فارسی به چندین معنی آمده که عبارتست از: ( الف) شوخی و ظرافت کردن با دیگران ب) دروغ و کذب و باطل و خلاف آن
ج) سخنان زشت و شرم آور که در ظاهر به قصد شوخی و در باطن به قصد نتیجه اخلاقی و اجتماعی یا تنبه گفته شود.
د) هزل مقابل پند و حکمت است) (حلبی، ۱۳۷۴: ۱۷).
معنایی که از موارد یاد شده بیشتر برای «هزل» به کار می رود. سخن گفتن بی پروا در مورد اندام جنسی و شوخی در این زمینه است، که عده ای آن را محکوم کرده و از آن با شرم و نفرت سخن می گویند. دکتر حلبی بر این باور است که این عمل عیب ندارد، چون نه خلاف طبیعت است و نه خلاف دین، خصوصاً اگر هدف نویسنده خوش کردن وقت خود و حتی بهره مندی اجتماعی و اخلاقی باشد. مخالفان یا در پی انکار غرایز انسانی خود هستند یا زهد دروغین و ریا دارند. زیرا بزرگان ادب و عرفان از این کار ابا نداشتند. البته در اینجا لازم به ذکر است عطار از این مسئله مستثناست چون زبان پاک و عفیفی دارد و از حد طنز پا فراتر نگذاشته است.
هجو ، هجا، عیب کردن، شتم کردن
هجو، هجاء و تهجاء هر سه مصدر از هجا، یهجو، است به معنی عیب کردن و شتم کردن (لسان العرب) و در اصطلاح ادیبان عبارتست از نوعی شعر غنایی که بر پایه ی نفد گزنده و درد انگیز است و گاهی به سر حد دشنام گویی یا ریشخند مسخره آمیز و دردآمیز می انجامد و مقابل مدح است، در اشعار تازی و پارسی به پنج معنی آمده است ۱- عیب شماری ۲- نکوهش ۳- مذمت ۴- فحش ۵- سخن بی فایده که البته همه در نظم و نثر علیه کسی می آورند (حلبی، ۱۳۷۴: ۲۷- ۲۸).
هجاگو مردم گریز بوده و از جامعه نفرت دارد، پس بر آن است از طرق مختلف اعم از تذکر دادن، خندیدن ، نیش زدن ، این نفرت را خالی کند، هدف او شفادادن و رها ساختن مردن نادان نیست بلکه زخمی کردن و شکنجه دادن است عده ی کمی از هجاگویان دلسوز مردم اند و در پس زبان بران آنها، حقیقت گویی و خیرخواهی را می توان جست. آنها ممکن است به چند هدف دست به هجو گویی بزنند: ۱- نفرت شخصی ۲- رسوا کردن حماقت ۳- عشق به حقیقت ۴- کمال جویی ۵- خالی کردن عقده روانی برای جبران نقص ظاهری و فقدان منزلت اجتماعی با تحقیر سایر مردم.
۳-۱۱- شیوه های طنزپردازی و خنداندن
۱- گاه شاعر یا نویسنده ی طنزپرداز با کاستن قدر و مقام یا، بی ارزش کردن قربانی خود و بد جلوه دادن ظاهر جسمانی یا موقعیت اومتنش را طنزآمیز می کند که به این روش تحقیر کردن می گویند.
۲- زمانی طنز پرداز، سوژه ی خود را به حیوان تشبیه می کند، البته به صورت مخفی مثلاً حاکم ظالم را گرگ پیر خونخوار می خواند که البته علاوه بر صفت درندگی ، به این دلیل که حیوان است کاری جز خوردن، ریستن، زاییدن و خوابیدن ندارد، با این کار هم او را از رفعت و منزلت فرو می کشاند و هم خود را از آسیب های احتمالی مصون می دارد این روش تشبیه به حیوانات نام دارد.
۳- گروهی از طنزپردازان به وسیله تحامق در هزل یا هجو، مردم نادان یا ستمگران عصر را به ریشخند می گیرند. معمولاً هدفشان شرارت آمیز نیست و قصد توهین به شخص خاصی را ندارند. می توان عقلای مجانین را از این گروه شمرد که از این طریق به صورت آزادانه و ایمن، اهداف سازنده ی خود را پیش می بردند.
۴- شیوه ی دیگر طنز پردازی، خراب کردن سمبل ها است. تمام نمادها و نشانه های مهم و با ارزش افراد به تمسخر گرفته می شود یا نقص اخلاقی او از این طریق برطرف شود این نشانه ها خواه سیاسی و خواه مذهبی اگر درست به کار گرفته نشود مورد هجوم طنزپرداز قرار می گیرد. مثل تسبیح و سجاده ی شیخ ریاکار، کلیسای کشیش منحرف و…
۵- روش دیگر ایجاد طنز؛ قلب اشیاء و الفاظ است که به معنی معکوس انجام دادن کار؛ تلفظ نادرست واژه یا غلط املایی به عمد است و نزدیک به (Parody) انگلیسی است که از شعر و نوشته نویسنده ی مطرحی نقیضه سازی می کنند.
۶- ستایش اغراق آمیز و نامعقول اگر ستایش از حد معقول در گذرد و شاعر برای راضی کردن ممدوح خود در مدح؛ اغراق بسیار به کار ببرد و دروغ های به ا صطلاح شاخ دار بگوید، مخاطب احساس می کند، شاعر نه تنها مدح نگفته بلکه فرد مورد نظر را مسخره کرده است.
۷- تهکم ، نفرین، دشنام: تهکم نوعی از هزل است، فرق میان آن دو این است که ظاهر تهکم جدی و باطن آن استهزاست و هزل عکس آن است. (فحش و دشنام از سلاح های گیر او کارگر هجاگویی هستند و نیازمند روان بودن لفظ و زیبایی قالب می باشد که مایه ی عظمت یافتن مفهوم با محتوا می گردد، بهتر است به صورت تلمیح و اشاره بیان شود چون در این صورت اثرش بیشتر و به ادب رسمی نزدیکتر است) (حلبی ، ۱۳۷۴: ۸۷).
۳-۱۲- شگردهای رایج در متون مطالبه آمیز (حکایت احمقان)
در قسمت قبل ویژگی های منحصر به فرد حکایات طنز و روایات فولکلور را بررسی کردیم در این قسمت به خصیصه های حکایات طنز از لحاظ ساختار می پردازیم:
۱) داشتن پایان غیر منتظره
۲) دوگانگی مفهوم: البته حکایت احمقان به دلیل دارا بودن ساختار ساده کمتر در آن شاهد بازی های زبانی نظیر (نقیضه، جناس و….) هستیم و این ویژگی مختص لطیفه است.
۳) عامل اغراق و تصادف: در حکایت احمقان از این دو عامل بسیار استفاده می شود، بارها اتفاق افتاده که پخمگی یا جسارت نابجای احمقی نتیجه ی معکوس داده و همه چیز به نفع او تمام شده و بی عرضگی و گستاخی او به حساب قهرمانی، قدرت و کار بلد بودنش گذاشته شده است.
۴) آشنا نبودن به قوانین و کاربردها: که از جمله عواملی است که باعث بروز اشتباه می شود و باعث می شود مردم او را احمق بپندارند و این شگرد در حکایت احمقان کاربرد فراوان دارد .
۵) عدم تناسب میان مقدمه و لب مطلب حکایت که باعث خنده می شود.
۶) حسابگریهای ناشیانه و نتیجه گیری های احمقانه: این عامل، شگرد عمومی اکثر حکایت احمقان است و فراوانی آن نسبت به بقیه صناعات بیشتر است ، زیرا حماقت بیشتر ناشی از نتیجه گیری ها و خواب و خیال های ابلهانه است.
(او- ای کلاپ (O-E-Klapp) مردم شناس آمریکایی در مقابله ای که پیرامون تیپ احمق نوشته است آنها را به پنج دسته تقسیم می کند:
۱- لاف زن ها و کسانی که سایر مردم لاف زن را رسوا می کنند.
۲- فرد ناهنجاری که قوانین جامعه را نمی تواند بپذیرد.
۳- احمقان بیش از حد سازگار که می کوشند قوانین اجتماعی را مو به مو اجرا کنند، و به خاطر این وفاداری مضحکشان باعث خنده می شوند.
۴- رندانی که نابسامانی های اجتماعی و بی عدالتی را به سخریه می گیرند، اینان در حقیقت عقلای مجانین اند، که بهترین راه زنده ماندن را در گرداب حماقت و دیوانگی یافته اند (اخوت، ۱۳۷۱: ۶۴).
بخشی از مهمترین سرچشمه ها و بن مایه های حکایت ها و قصه های عطار را همین زندگانی طبقات فرودست جامعه تشکیل می دهد. مردمی که شاهد خواسته ها و آرزوهایشان در قصه ها و حکایات هستند. حیات افرادی که از لابه لای تنگ و تاریک تاریخ گذشته در قالب این قصه های ساده عبور کرده و انسانهای درد آگاه و دل سوخته ی امروزی را با پند وعبرت آمیخته با آن حکایت ها تکان داده و وجدان آنان را بیدار می کند.
عطار داستان ها را از لحاظ صوری دست کاری می کند و با تفاصیل و جزئیات می آراید و بسط می دهد و گاهی محتوای آن ها را نیز سخت تغییر می دهد و با عناصر کاملاً تازه ای تکمیل می کند. گاهی معانی رمزی و تمثیلی که عطار به این داستانها می دهد، پرتوی تازه بر آنها می افکند و گاهی هم مفهومی به آنها می دهد که انتظارش را نداریم . بنابراین این قصه های تاریخی با تمثیل و نمادهایی که در آن ها به کار رفته باید در درجه نخست همچون شاهدی برای آراء خود عطار سنجیده شود نه به عنوان مأخذ تاریخی ( در رابطه ی حکایت ها با داستان اصلی باید گفت: که مو.ضوع گفتگوها و خصوصیات آن ها را تعیین می کند و حکایت ها برای روشن کردن و توضیح آن موضوعات است. اما گاهی شاعر از موضوع منحرف می شود و حکایتی را از زاویه ی دیگری جز آن چه پیش تر بحث کرده بود می آورد و رابطه ی آنرا با موضوع اصلی سست می سازد) (ریتر، ۱۳۷۴: ۵).

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 02:52:00 ق.ظ ]