برون گرای متفکر(اندیشه ای) : منطقی، عینی و متعصب است.
برون گرای احساسی : عاطفی، حساس، و معاشرتی است، بیشتر خاص زنان است تا مردان.
برون گرای حسی : اجتماعی، لذت جو و انعطاف پذیر است.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
برون گرای بینشی (شهودی) : خلاق و قادر به بر انگیختن دیگران است و فرصتها را غنیمت می شمارد.
درون گرایان[۱۰۴] : افرادی دیر آشنا، مردم گریز، محافظه کار و خیال پردازند. به دیگران به نظر احتیاط و بدگمانی می نگرند، بیشتر اهل نظر دادن هستند تا عمل کردن، بیشتر می اندیشند و برای آینده نقشه میکشند، به اشخاص و اشیا دیر دل می بندند و در دلبستگی و وفای به عهد پایدار هستند و به اصول و قوانین احترام میگذارند.
یونگ، درون گرایان را نیز بر اساس تعامل دو نگرش و چهار کارکرد به چهار ویژگی تقسیم می کند:
درون گرای متفکر(اندیشه ای) : بیشتر به اندیشه ها علاقه مند است تا به مردم.
درون گرای احساسی : تودار و خوددار است و بعضی مواقع می تواند عواطف عمیق داشته باشد.
درون گرای حسی : در ظاهر، بی اعتنا و خشک است و ممکن است دارای توانایی های هنری نیز باشد.
درون گرای بینشی (شهودی) : بیشتر در ارتباط با ناهشیار است تا واقعیات روزمره.
ریخت های شخصیتی مایرز بریگز[۱۰۵]
این نظریه توسط مایرز و مایرز[۱۰۶] (۱۹۴۰) از کارهای کارل گوستاو یونگ استخراج شده است (استرنبرگ،۲۰۰۱؛ نقل از عبادی،۱۳۸۴). نظریه مایرز بریگز، برای مشخص ساختن ویژگی های شخصیتی ارائه شده است، کاربرد هایی هم جهت مشخص نمودن نوع یادگیری افراد دارد به همین خاطر بعضی مواقع به این ویژگی ها، سبک های یادگیری هم گفته می شود(اسکوگورینسکی[۱۰۷] ، ۲۰۰۳).
ویژگی های شخصیتی مایرز بوسیله نشانگر ویژگی های شخصیتی مایرزـ بریگز[۱۰۸] (MBTI) سـنجیده میشود. مایرز (۱۹۴۰) ویژگی های شخصیتی را مطابق شکل ۲ـ۲ به چهار محور دوبعدی تقسیم نموده است (نقل از کلارک[۱۰۹]،۲۰۰۰):
قضاوتی
شهودی تفکری
درونگرایی برونگرایی
احساسی حسی
ادراکی
شکل ۲ـ۲ مدل ویژگی های شخصیتی مایرز – بریگز(کلارک،۲۰۰۰، ص۴۰۵).
برونگرایی / درونگرایی(E-I): این محور، عواملی را که جهت یادگیری به فرد انرژی و انگیزه می دهد بررسی می کند. برونگرایان بر اساس انرژی گرفتن از افراد و اشیای دیگر عمل می کنند، ولی درونگرایان از انرژی درونی و از ایده ها و مفاهیم خود انرژی می گیرند(اسکوگورینسکی،۲۰۰۳). به نظر راندال[۱۱۰] (۱۹۹۵) برونگرایان ترجیح می دهند بیشتر از طریق صحبت کردن با دیگران رابطه برقرار کنند، ولی درونگرایان بیشتر نوشتن یا شنیدن را ترجیح می دهند. بنابراین برونگرایان بیشتر از طریق عمل کردن، و درونگرایان بیشتر از طریق تجارب خود و تأمل کردن یاد می گیرند. همچنین برونگرایان به کارهای گروهی علاقه نشان می دهند.
حسی / شهودی(S-N)[111] : این محور به راه های ترجیحی ادراک اطلاعات مربوط می شود. افرادی که حسی هستند بیشتر روی جزئیات تمرکز می کنند، آنها بیشتر به حواس پنجگانه چشایی، لامسه، بینایی، شنوایی و بویایی تکیه دارند. ولی افراد شهودی بیشتر بر کلیات و معنی و مفهوم توجه دارند، طرح ها را به صورت یک واقعـیت جمع آوری کـرده و آنها را به هم ربـط مـی دهند و هماننـد یک تصـویر بزرگ به آن می نـگرند (اسکوگورینسکی،۲۰۰۳). به نظر کلارک(۲۰۰۰) افراد حسی دوست دارند جهان را به صورت مشاهده مستقیم درک کنند، دوست دارند واقعیت پیرامونشان را احاطه کنند، آنها سخنرانی سازمان یافته و منظم و روش آموزش گام به گام را میپسندند. ولی افراد شهودی جهت یادگیری به مقایسه و بررسی نقشهها و جداول می پردازند.
تفکری / احساسی(T-F)[112] : این محور به چگونگی اتخاذ یک تصمیم مربوط می شود، افراد متفکر دوست دارند به صورت تحلیلی- منطقی و بر اساس اصول و رویکردهای غیر شخصی تصمیم گیری نمایند. اما افراد احساسی تمایل دارند بر روی ارزش ها و نیازهای شخصی یا اجتماعی تمرکز نمایند(اسکوگورینسکی، ۲۰۰۳). به نظر کلارک(۲۰۰۰) افراد احساسی به همنوایی با ارزش ها اهمیت می دهند و از تمرین در گروههای کوچک، مخصوصا گروه های هماهنگ لذت می برند.
قضاوتی / ادراکی(J-P)[113] : استرنبرگ(۲۰۰۱) بیان می کند این محور به تفسیر اطلاعات مربوط میشود. افراد ادراکی مایلند بیشتر به اطلاعات مربوط به محیط تکیه کنند، در حالی که افراد قضاوتی مایلند تفسیرهای خود را فراتر از اطلاعات موجود ارائه دهند و به نظر کلارک(۲۰۰۰) افراد قضاوتی خودانگیخنه هستند، برای انجام تکالیف به دانش خود زیاد تکیه می کنند، آنها برای کارشان طرح می دهند و به سرعت بر اساس آن عمل می کنند. یادگیرندگان ادراکی امور زیادی را همزمان انجام می دهند و می خواهند درباره آنها همه چیز را بدانند و اغلب به سختی و به ندرت آن تکالیف را به پایان می رسانند. اغلب انجام امور را به تعویق می اندازند، البته تنبل نیسـتند فقط تلاش زیاد برای یافتن اطلاعات وقت آنها را می گیرد(نقل از عبادی،۱۳۸۴).
طبقه بندی شخصیت بر اساس نظریه های صفات
رویکرد صفات در شخصیت گاهی به عنوان رویکرد توصیفی در نظر گرفته می شود زیرا بیشتر به بررسی وضعیت وجودی او می پردازد تا بررسی و کشف مکانیزم های اساسی روانشناختی او که در رویکرد روانکاوی و انسان گرایی معمول است(فانتانا[۱۱۴]،۲۰۰۰؛ نقل از محمدی،۱۳۸۵).
در فرهنگ لغت، صفت به عنوان کیفیت یا ویژگی متمایز کننده یک شخص از دیگران ترجمه شده است. الگوهای همسان افراد در رفتار، احساسات و افکار نیز به عنوان صفات شخصیت تعریف شده است و همچنین آمادگی های کلی در پاسخ به محرک ها به طرق خاص نیز به عنوان صفت پذیرفته شده است(جوادی و کدیور، ۱۳۸۲). آلپورت(۱۹۶۱) صفت را چنین تعریف می کند: «یک سیستم عصبی- روانی تعمیم و تمرکز یافته است که می تواند چندین تحریک را از نظر کنشی یکسان سازد و وجوه پایدار رفتار انطباقی و معنیدار را بوجود آورد و هدایت کند»( نقل از محمدی،۱۳۸۵).
بر اساس تعاریف فوق می توان چنین نتیجه گرفت که صفات می تواند پاسخ های نسبتا یکسانی را بوجود آورده و سه کارکرد عمده داشته باشد:
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
خلاصه کردن رفتار فرد
پیش بینی رفتار فرد
تبیین رفتار فرد
یکی از دلایل محبوبیت مفاهیم صفات این است که راه های صرفه جویانه ای برای خلاصه کردن تفاوتهای افراد از یکدیگر فراهم می کند (جوادی و کدیور،۱۳۸۲).
نظریه شخصیتی آلپورت[۱۱۵]
گوردون آلپورت (۱۹۵۵) اولین کسی است که در دهه ۱۹۳۰شخصیت را به صورت رسمی و نظام یافته در دانشگاه هاروارد مطالعه کرد. او در کتاب الگو و رشد شخصیت ، در حدود ۵۰ تعریف از شخصیت را قبل از ارائه تعریف خود بررسی کرد و سپس تعریف خود را به این شکل ارائه نمود «شخصیت ساختاری پویا، درون فردی و متشکل از سیستم های روانی ـ جسمانی است که رفتار و افکار مشخصه فرد را تعیین می کند» (نقل از شولتز و شولتز،۱۳۸۴).
آلپورت در نظریه خود به نقش صفات بیشتر تاکید می کند زیرا صفات را مهم ترین عامل انگیزش شخصیت می داند که رفتار را جهت می دهد. آلپورت صفات را جزئی از واحد های اصلی شخصیت برمیشمارد. او صفات را در دوران کودکی بیشتر به جنبه های زیستی ربط می دهد ولی در بزرگسالی جنبههای روانی را غالب می داند (شاملو، ۱۳۸۲).
آلپورت شخصیت را مجزا یا ناپیوسته می دانست. به عقیده او نه تنها هر کسی از دیگران مجزا و متمایز است، بلکه هر فرد بزرگسالی از گذشته خود جداست. او معتقد به پیوستار شخصیت بین کودکی و بزرگسالی نیست. رفتار کودک را امیال و بازتاب های زیستی ابتدایی سوق می هند در حالی که عملکرد فرد بزرگسال از نظر ماهیت، بیشتر روان شناختی است. به عبارت دیگر دو نوع شخصیت وجود دارد : یکی برای کودکی و دیگری برای بزرگسالی. تجربیات کودکی، شخصیت بزرگسالی را محدود نمی کنند. بنابراین آلپورت نظر منحصر به فردی درباره ماهیت شخصیت دارد. او به جای ناهشیار بر هشیار و به جای گذشته بر حال و آینده تاکید دارد. او به جای اینکه عمومیت یا شباهت هایی را در گروه های بزرگی از افراد مطرح کند، بر بیهمتایی شخصیت تاکید کرد و ترجیح داد به جای شخصیت نابهنجار، شخصیت بهنجار را بررسی کند (شولتز وشولتز، ۱۳۸۴).
طبق نظر آلپورت صفات دارای چهار مشخصه می باشند:
واقعی بودن صفات: صفات صرفا برچسب ها و یا سازه های فرضی نیستند که انسان ها آن را به زبان می آورند بلکه واقعیت هایی هستند که در درون هر شخص وجود دارند.
تعیین کننده یا علت رفتار هستند: همان طور که در بالا ذکر گردید آلپورت عقیده داشت که صفات رفتار انسانها را راه انداخته و آن را هدایت می کنند.
صفات مستقل از یکدیگر نیستند: صفات کاملا از یکدیگر جدا نیستند بلکه یک همبستگی و همپوشانی میان آنها وجود دارد و به طور نسبی از یکدیگر متمایز می شوند.
به طور تجربی ثابت می شوند: وقتی که از واقعی بودن صفات یاد می کنیم باید امکان اثبات وجود و ماهیت آنها را نیز داشته باشیم. آلپورت سه معیار برای اثبات وجود صفات معرفی می کند:
الف) فراوانی: یعنی افراد به طور مکرر صفات را تجربه می کنند.
ب) شدت: به شدت واکنش یا رفتاری اشاره می کند که افراد در پاسخ به محرک های مختلف از خود بروز می دهند.
ج) عرصه موقعیت ها: افراد در موقعیت های خاص نوع خاصی از واکنش را نشان می دهند(هرگنهان و السون،۱۹۹۹؛ نقل از محمدی،۱۳۸۵).
آلپورت(۱۹۷۱) بیش از ۱۸۰۰۰ لغت مربوط به صفات را در ادبیات و بیش از ۴۵۰۰ لغت مربوط به صفات را که در میان عامه مردم استعمال می شد، مشخص کرد (فانتانا،۲۰۰۰؛ نقل از محمدی،۱۳۸۵).
صفات شخصیتی آلپورت
آلپورت، صفات شخصیت را آمادگی هایی برای پاسخ دادن به شیوه یکسان یا مشابه به محرکهای مختلف، تعریف می کند. به عبارت دیگر، صفات، شیوه های باثبات و با دوام واکنش نشان دادن به محیط هستند. او ابتدا دو نوع صفت را مطرح کرد: صفات فردی[۱۱۶] و صفات مشترک[۱۱۷]. صفات فردی منحصر به فرد هستند و منش فرد را توصیف می کنند. صفات مشترک صفاتی هستند که تعدادی از افراد مانند اعضای یک فرهنگ، در آن سهیم اند (شولتز و شولتز،۱۳۸۴).
آلپورت به این نتیجه رسید که صفات نامیدنِ این پدیده ها ممکن است موجب سردرگمی شود بنابراین بعدها واژگان خود را اصلاح کرد. او صفات مشترک را صفات و صفات فردی را آمادگیهای شخصی[۱۱۸] نامید. تمام آمادگیهای شخصی ما شدت و اهمیت برابری ندارند. امکان دارد آنها آمادگی بنیادی[۱۱۹] ، آمادگی اصلی [۱۲۰] یا آمادگی ثانوی[۱۲۱] باشند.
آمادگی بنیادی : به قدری فراگیر و با نفوذ است که تقریبا با تمام جنبه های زندگی فرد در ارتباط است. آلپورت آن را «تمایل حاکم» نامید، نیروی قدرتمندی که بر رفتار حاکم است. او در این مورد به نمونه های سادیسم و میهن پرستی کورکورانه (شوینیسم) اشاره کرد. هر کسی از تمایل حاکم برخوردار نیست و آنهایی که از آن برخوردارند ممکن است در هر موقعیتی آن را نشان ندهند.
آمادگی اصلی : هر کسی از تعدادی آمادگی اصلی برخوردار است. اینها ۵ تا ۱۰ موضوعی هستند که رفتار ما را خیلی خوب توصیف می کنند. مثال های آلپورت پرخاش جویی، ترحم به حال خود، و بدبینی هستند. اینها خصوصیاتی هستند که وقتی درباره شخصیت یک دوست صحبت می کنیم یا توصیه نامه ای را برای کسی مینویسیم به آنها اشاره می کنیم.
آمادگی ثانوی : آمادگی های فردی که کمترین نفوذ را دارند، آمادگی های ثانوی هستند که کمتر از آمادگی های بنیادی و اصلی نمایان می شوند. امکان دارد آمادگی های ثانوی به قدری ضعیف و ناپیدا باشند که فقط یک دوست صمیمی متوجه آنها شود. برای مثال آنها می توانند ترجیح دادن نوع خاصی از موسیقی یا نوع خاصی از غذا را شامل شوند(شولتز و شولتز،۱۳۸۴).
نظریه شخصیت کتل[۱۲۲]
کتل نیز یکی از نظریه پردازان مشهور در زمینه شخصیت است. هدف کتل از مطالعه شخصیت پیش بینی رفتار بود، وی برای مطالعه شخصیت کار خود را ابتدا از لغات و اصطلاحات مربوط به صفات شروع کرده و از واژه ها و اصطلاحات شخصیتی که قبلا توسط آلپورت گردآوری شده بود استفاده کرد و ۳۵ مورد از آن لغات را در مطالعه تحلیل موردی بکار گرفت و سرانجام ۲۳ عامل اصلی مربوط به شخصیت را بدست آورد و سپس ۱۶ عامل بسیار قوی را به صورت پرسشنامه ۱۶ عاملی خود (۱۶pf) تدوین نمود. کتل در تحقیقات خود از روش تحلیل عامل استفاده می کرد و مدل ۱۶ عاملی او تحقیقات گسترده ای را بوجود آورد. در بسیاری از آن تحقیقات، آن عواملی که کتل توصیف کرده بود مورد تأیید قرار گرفتند، ولی برخی از مطالعات نیز با آن موافق نبودند و به مدل ۱۶ عاملی کتل اعتراض کرده و بر این عقیده بودند که برای شخصیت کمتر از ۱۶ عامل وجود دارد(محمدی،۱۳۸۵).
کتل صفات را به صورت گرایش های نسبتا دائمی واکنش نشان دادن که واحدهای بنیادی شخصیت هستند تعریف کرد. او صفات شخصیت را چنین طبقه بندی نموده است(شولتز و شولتز،۱۳۸۴):
صفات مشترک[۱۲۳] و صفات منحصر به فرد[۱۲۴]
کتل صفات مشترک را از صفات منحصر به فرد متمایز کرد. صفت مشترک، صفتی است که هرکس تا اندازه ای از آن برخوردار است. هوش، برونگرایی و معاشرتی بودن نمونه هایی از صفات مشترک هستند. هر کسی از این صفات برخوردار است ولی برخی افراد بیشتر از دیگران از آنها برخوردارند. دلیل این که کتل گفت صفات مشترک همگانی هستند، این است که حداقل در یک فرهنگ، تمام افراد استعداد ارثی مشابهی داشته و در معرض فشارهای اجتماعی مشابهی قرار دارند. افراد از این نظر که از مقدار متفاوتی صفات مشترک برخوردارند با یکدیگر تفاوت دارند. آنها همچنین از لحاظ صفات منحصر به فرد نیز تفاوت دارند، یعنی آن جنبه های شخصیت که تعداد معدودی از افراد در آن سهیم هستند.
صفات توانشی[۱۲۵]، خلقی[۱۲۶]، و پویشی[۱۲۷]
روش دوم برای طبقه بندی صفات، تقسیم کردن آنها به به صفات توانشی، صفات خلقی و صفات پویشی است. صفات توانشی تعیین می کنند که ما تا چه اندازه برای رسیدن به یک هدف خاص توانمند خواهیم بود. هوش نوعی صفت توانشی است؛ سطح هوش ما بر نحوه ای که ما برای رسیدن به اهداف خود تلاش میکنیم تأثیر می گذارد. صفات خلقی، سبک کلی و حال وهوای هیجانی رفتار ما را توصیف می کند، برای مثال تا چه اندازه ای جسور، آسان گیر و یا تحریک پذیر هستیم. این صفات بر نحوه ای که عمل می کنیم و به موقعیت ها واکنش نشان می دهیم تأثیر می گذارند. صفات پویشی نیروهای برانگیزنده رفتار هستند. آنها انگیزه ها، تمایلات و آرزوهای ما را توصیف می کنند.
صفات سطحی[۱۲۸] و صفات عمقی[۱۲۹]
سومین طبقه صفات، صفات سطحی در برابر صفات عمقی، براساس پایداری و دائمی بودن آنها است. صفات سطحی، ویژگی های شخصیتی هستند که با همدیگر همبستگی دارند ولی یک عامل را تشکیل نمیدهند زیرا منبع واحدی آنها را تامین نمی کند. برای مثال چند عنصر رفتاری مانند اضطراب، تردید و ترس غیر منطقی با هم ترکیب می شوند تا صفت سطحی به نام روان رنجور خویی را تشکیل دهند. بنابراین، روان رنجورخویی از منبع واحدی حاصل نمی شود. چون صفات سطحی از چندین عنصر تشکیل می شوند، چندان پایدار و دائمی نیستند و بنابراین برای توصیف شخصت اهمیت چندانی ندارند.
صفات عمقی که عوامل یکپارچه شخصیت بوده و پایدرتر و دائمی تر هستند، اهمیت بیشتری دارند. هر صفت عمقی موجب جنبه هایی از رفتار می شود. صفات عمقی آن دسته از عوامل منفرد هستند که از تحلیل عامل بدست می آیند و برای توجیه کردن صفات سطحی با هم ترکیب می شوند.
صفات سرشتی[۱۳۰] و صفات محیط ساخته[۱۳۱]
صفات عمقی بر اساس منبع آنها به صورت صفات سرشتی یا صفات محیط ساخته طبقه بندی می شوند. صفات سرشتی از شرایط زیستی ناشی می شوند ولی لزوما فطری نیستند. برای مثال، مصرف الکل می تواند به رفتارهایی مانند بی دقتی، پر حرفی، و گفتار های درهم بر هم منجر شود. تحلیل عاملی نشان خواهد داد که این ویژگی ها صفات عمقی هستند. صفات محیط ساخته از تأثیرات موجود در محیط اجتماعی و مادی حاصل میشوند. این صفات ویژگی ها و رفتارهای آموخته شده ای هستند که به شخصیت حالت می دهند. رفتار کسی که در محله فقیر نشین شهر بزرگ شده و رفتار فردی که در طبقه بالا و مرفه پرورش یافته است به صورت متفاوتی شکل می گیرد. الگوی رفتاری یک افسر ارتش با الگوی رفتاری یک نوازنده تفاوت دارد(شولتز و شولتز،۱۳۸۴).
نظریه شخصیت آیزنک[۱۳۲]
نظریه شخصیتی آیزنک نیز یکی از نظریه های مبتنی بر صفات شخصیت است. نتیجه تلاش های آیزنک، یک نظریه شخصیتی مبتنی بر سه بعد است که به صورت ترکیبات صفات یا عوامل توصیف می شوند و میتوان آنها را به صورت فرا عامل ها در نظر گرفت. این سه بعد شخصیت به قرار زیر هستند:
۱٫ برون گرایی در برابر درون گرایی
برون گرایان به سمت دنیای بیرون گرایش دارند، همنشینی با دیگران را ترجیح می دهند و معاشرتی، تکانشی، مخاطره جو، جسور و سلطه جو هستند. افراد برون گرا هیجانات خوشایند بیشتری را تجربه میکنند. درون گرایان اغلب عکس این ویژگی ها را دارند. برون گرایان به برانگیختگی نیاز دارند و فعالانه آن را جستجو می کنند(شولتز و شولتز،۱۳۸۴).
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:20:00 ب.ظ ]