(همان: ۴۳)
عبدی بیگ شیرازی در باره‌ی فتح هند و سایر رخدادهایی که در جریان حمله ی اسکندر به سرزمین عجایب رخ داده است کار را به اختصار برگزار می کند و تنها به همین نکته که اسکندر به هندوستان حمله کرد و تاج را از سر فور هندی ربود اکتفا می کند:
وزآنجا به اسبان تازی نـــــــژاد ســـواره به هندوستان رو نهاد
جهان را سیه کــرد بر چشم کید به رأی قوی کید را کــرد صید
چـــو شد کشور هند از کید دور ستد تاج فــالفور از فـــرق فور
(عبدی بیگ ، ۱۹۷۷ م: ۳۸)
« گویا اسکندری که اسکندرنامه نویسان به عنوان پیامبر ، مرد دین ، خردمند ، حکمت شعار ،حامی مردم ، رهایی بخش ، دین گستر ودارای دیگر صفات مستحسن از او نام می برند، در آغاز یورش به سرزمین هندوستان قصد داشت ناگهان چون صاعقه‌ی خشم ابلیس دیوانه وار و افسار گسیخته ،مانند اهریمن ویرانگر ، چنان که خوی و شیوه‌ی او بود آتش نیستی و هلاک در ملک هند دراندازد و جاندار و بی جان را آماج تیر و شمشیر کند. لیکن با مخالفت افراد دانا در لشکرش از این کار باز داشته می شود.»
(صفوی ، ۱۳۶۴ : ۱۶۲)
نظامی در این خصوص می گوید :
بر آن شد که در مغز تاب آورد سوی کید هندو شتاب آورد
به تاراج ملکش درآید چو میغ دهد ملـک او را به تاراج تیغ
دگــــر ره به فرمان فرزانگان نکرد آنچه آید ز دیــوانگان
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸ : ۳۱۷)
از اقبال بلند اسکندر است که به هرجای که روی می کرد با حریفانی ضعیف و از پیش تسلیم شده مواجه می گردید. فور هند نیز به سیاق اقران بدون هیچ مقاومتی تسلیم اسکندر می گردد و با این تدبیر تاج و تخت خود را نجات می دهد:
اگر گنج خـواهد فدا سازمـش گر افسـر هم از سر بینــدازمش
وگر میل دارد به جان خوشـم به دندان گرفته به خدمت کشم
وگـــر بنده‌ای را فرستد ز راه سپارم بدو گنج و تخــت و کلاه
ز مولائی و چــاکری نگــذرم سکندر خداوند و مـــن چاکرم
گر او نازش آرد من آرم نــیاز مـــگر گردد از بنده خشنود باز
(همان: ۳۱۹)
فور هندی برای آرام ساختن اشتهای اسکندر و نجات خود چهار چیز بی مانند به او هدیه می کند و به این روش او را تطمیع کرده و می خرد . این چهار چیز که هر کدام در نوع خود بی مانند بوده عبارت بوده‌اند از دختر بسیار زیبای فور هند ، جامی که هرچه از آن می نوشیدند تهی نمی شد.فیلسوفی دانشمند و پزشکی بسیار حاذق:
دهم چار چیزش که بی پنجمــند به نــوبـــاوگی برتر از انـــجمند
یکی دختر خود فرستم به شــــاه چه دختر که تابنده خورشید و ماه
دویم نوش جـامی ز یاقوت نـــاب کزو کـم نگردد به خوردن شــراب
سـوم فیلسوفـی نهـــانی گــشای که باشد به راز فلـــــک رهنمای
چهارم پزشکی خردمند و چــست کــــه نالنـدگان را کند تندرست
بدین تحفه شه را شوم حق شناس اگــــــر شه پذیرد پذیرم سپاس
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸ : ۳۱۹)
شرح ماوقع این داستان در آیین اسکندری نیامده است ودر واقع آغاز داستان او در این کتاب از همین نقطه و حمله‌ی اسکندر به قنّوج و ترکستان چین آغاز می گردد. عجایبی که او در بین راه می بیند تا به چین می رسد نیز هیچ کدام در گزارش عبدی بیگ شیرازی نیست .نظامی پس از گزارش کار اسکندر در هند از زبان او می گوید:
زکین خـــــواهی کید پرداختم چو شد دوست با دوست در ساختم
به قنّوج خواهم شدن سوی نور خـــدا یـــار بــادم در این راه دور
(همان: ۳۲۰)
۵-۲۶٫ گزارش نظامی گنجوی در اسکندر نامه از جنگ اسکندر با چین
نقطه ی تلاقی و اشتراک اسکندرنامه ی نظامی و آیین اسکندری عبدی بیگ از همین جاآغاز می گردد. در واقع تنها رخدادی که در سرگذشت پر فراز و فرود اسکندر وفق گزارش نظامی در آیین اسکندری بازتاب یافته است ، داستان حمله‌ی اسکندر به چین و ماجراهای آن است . اسکندر پس از گذشتن از بیابان‌ها و آبادی های بین چین و هندوستان و درنوردیدن تبت به دروازه‌های چین می رسد.طرفین پس از سبک وسنگین کردن همدیگر، با نامه‌نگاری تلاش می کنند همدیگر را ترسانده و هرکدام سعی دارد با اولتیماتوم و بلوف‌های جنگی و به رخ کشیدن قدرت خود ، دل حریف را خالی کرده و او را بترساند.
که این نامه ز اسکندر چیره دست به خاقان که بادا سکندر پرست
(همان: ۳۳۵)
رجزخوانی های اسکندر به شیوه‌ای که در برابر فور هند به کار برد در خان خانان در نمی گیرد و او عزم خود را برای جنگ با اسکندر جزم می کند.
بیان شاعرانه و استعاره‌های زیبای نظامی در این رویا رویی با قدرت زبان آوری وتخیّلات شاعرانه‌ی عبدی بیگ شیرازی قابل قیاس نیست . عبدی بیگ به شیوه‌ی روایی و با اکتفا کردن به ذکر حوادث به گفتن این داستان می پردازد و نظامی با قدرت آفرینندگی خود تابلویی زیبا وآراسته به هنرمندی در عرصه‌ی شعر کار خود را آغاز می کند. هدف این دو نیز در سرودن این داستان متفاوت است. عبدی بیگ این تلاش را در راستای وظیفه‌ای دینی برای ذکر کوشش ‌های پیامبری دین ‌آور تلّقی می کند ، در حالی که نظامی با به صحنه کشیدن اسکندر به دنبال فرمانروایی آرمانی و مثالی می گردد.
در اسکندرنامه ی نظامی، در نامه‌ای که اسکندر به خاقان می نویسد ، هدف خود را از لشکر کشی به مرز چین تنها برای نام و اشتهار ذکر می کند و تسلیم خاقان را در این راستا بدون هیچ گونه تاوان و باج وساوی درخواست می کند . « در این نامه اسکندر آمدن خود را به چین نه برای جنگ بلکه بعنوان مهمانی فرا می نمود . در عین حال خاقان را از اندیشه ی ستیز و مقابله برحذر می داشت .»
( زرّین کوب ، ۱۳۸۶ : ۱۸۵ )
خاقان این زیاده خواهی اسکندر را به باد استهزاء می گیرد . او را پادشاهی پر غرور و پر فریب می نامد که سرانجام جز باد دیگر چیزی در کفش نمی ماند و احساس زیاده‌خواهی هایش هرگز سیری نمی گیرد. او اسکندر را بنده‌ای ناسپاس خطاب می کند که نه حرمت خداوند را دارد و نه خلق خدا را پاس می دارد :
ز دریا به دریا تـو کـــــــردی نشست بر ایران و تـــوران تو را بود دسـت
ز پـرگار مغـــــرب چــو پرداخــــتی علم بــــر خط مشرق انــــداخـتی
گرفــتی جـــــــهان جمله بالا و زیـر هنـوزت نشد دل ز پیکـــــــار سیر
عنان بازکـش کــــاژدها بــــر رهست فسانه دراز است و شب کـوتــهست
سکندر تویـــــــی شـــاه ایران و روم منم کار فــــــرمای این مرز و بـوم
تو را هست چون من بسی سفته گوش یکی دیگرم مـــن به تندی مــکوش
من و تو ز خــاکیم و خاک از زمــــی همان بـــــــه که خاکی بود آدمـی
همــــه سروری تا به خـاکست و بـس کسی نیست در خاک بهتر ز کـــس
چـــــــو قــــطره به دریا درانداختند دگــــــر قطـــــره زو باز نشناختند
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸ : ۳۳۷)
جوابی که خاقان چین به اسکندر می دهد تابلوی تمام نمایی است از اعمال اسکندر در سرزمین‌های دیگر . برخی حیله‌هایی که اسکندر در مواجهه با سایر دولت ها در پیش می گرفت ، به نقل خاقان این بود که او نخست مزارع و کشتزارهای حریف را به آتش می کشید سپس عوامل او به صورت بازرگان به شهر وارد می شده و غلات را به قیمت‌های گران خریداری کرده و با انداختن قحطی شهر را تسلیم می کردند :
شنیدم ز چندین خـــــداوند راز که هر جـــا که آری تو لــشگر فراز
فرستی تنی چند از اهـــــل روم بـــــــــه بازارگانی بدان مرز و بوم
بدان تا خــرند آنچه یابند خــورد طعامی که پیش آید از گرم و ســرد
بسوزند و ریـــزند یکــسر به چاه نـــــدارند تعظیم نعـمت نگـــــاه
ذخیره چو زآن شهر گردد تهــی تـــــو چــون اژدها سر بدآنجا نهی
ستانی ز بــــی برگی آن بـوم را چـــــو آتش که عاجز کند مــوم را
مـــــــن از بهر آن آمدم پیشباز کـــــه گردانم از شهر خود این نـیاز
(همان: ۳۳۸)
براساس این گزارش وحسب آنچه که خاقان در نامه ی خود به اسکندر نوشته، «شگرد این فرمانروای پیامبر گونه در رویارویی با ملّت ها به آتش کشیدن نعمت‌های پروردگار و ایجاد فقر و گرسنگی برای مردم درمانده است . یکی از زشت ترین و پست ترین حیله‌های جنگی آن هم از سوی کسی که ادّعای پیشوایی جهان را دارد در عُسر و حرج قرار دادن مردم عادی و زنان و کودکان است.»
(پیرنیا ، ۱۳۷۸ : ۱۲۳۳)
اسکندر برای اعمال فشار و خرد کردن حریف از هیچ ترفندی روی گردان نبوده است:
مـــکن کشته ی چینیان را خــــراب کــه افتد تو را نیز کشتی در آب
قوی دل مشو گرچه دستت قویســـت که حکم خدا برتـر از خسرویست
خــــــــردمند را نیست کـز راه تـیز کند با خــــداوند قــــوّت ستیز
بــــــه کار آمده عالمی چون خـــرد به حکم تو هر کاری از نیک و بد

 

برای

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 02:14:00 ب.ظ ]