و در آن چه خدا به تو داده سرای آخرت را طلب کن و بهره ات را از دنیا فراموش نکن.
با توجه به آیه ی فوق، به این نتیجه می رسیم که درست است که حیات دنیوی در حیات اخروی تأثیر دارد و به هم مرتبط هستند ولی نه به این معنی که انسان از زندگی دنیا دست بکشد و در گوشه ای بنشیند و رهبانیت را برگزیند تا مشغول به دنیا نشود، ‌بلکه اسلام از انسان می خواهد که در آبادی جهان تلاش کند و از نعمت های الهی که در این دنیا قرار داده شده استفاده کند، اما دل بسته به دنیا نشود و علاقه و دل بستگی به دنیا را ترک کند و در عین حال در همین دنیا زندگی کند و به وسیله تلاش و کوشش سعادت اخروی خود را به دست بیاورد.[۱۰۲]
اما انسان تا زمانی که در این دنیا زندگی می کند باید بداند که اصل و اساس، حیات معنوی و اخروی است و زندگی دنیوی مقدمه ای است برای رسیدن به زندگی اخروی. چنان که قرآن می فرماید:
«قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى»‏[۱۰۳]
بگو سرمایه ی زندگی دنیا ناچیز است و آخرت برای کسی که پرهیزکار باشد، بهتر است.
«وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ»[۱۰۴]
و زندگی دنیا چیزی جز مایه ی فریب نیست.
«وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ‏»[۱۰۵]
این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و فقط سرای آخرت، سرای زندگی واقعی است.
در این بین اسلام کمک زیادی به انسان کرده به این نحو که محیط زندگی مادی او را که زندگی اجتماعی است و در آن از همه وسایل مادی استفاده می شود، زمینه تعلیم و تربیت او قرار داده و طبق آنچه فطرت انسانی و آفرینش ویژه ی وی اقتضا می کند،‌ مقرراتی وسیع نسبت به اعمال فردی و اجتماعی و کلی و جزئی انسان وضع کرده که برنامه کامل تربیت و تکمیل انسان است.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
بخشى از این مقررات، وظایفى هستند که انسان در برابر خداى خود دارد و متضمن اظهار عبودیّت در مقابل ربوبیّت وى، فقر و نیازمندى در مقابل غنا و بى‏نیازى وى، ذلّت در مقابل عزّت وى، حقارت در مقابل کبریا و عظمت وى، جهل در مقابل علم وى، عجز در مقابل قدرت وى و تسلیم در مقابل اراده و مشیّت وى مى‏باشد و تا حدود امکان، اجتماعى قرار داده شده‏اند، مانند اجتماع در نمازهاى یومیّه و نماز عیدین و اجتماع بزرگ‏ تر آن که در نماز جمعه و اجتماع بزرگ‏ تر از آن که در حج تشریع گردیده است.
بخشى از این مقررات وظایفى هستند که مردم در محیط اجتماع و نسبت به همدیگر دارند. البته در این وظایف که قوانین اسلامى مى‏باشد حس مسئولیت در برابر خداى جهان که تنها در برابر اراده او (یعنى اقتضاى آفرینش وى) باید تسلیم شد منظور شده است، یعنى همه اعمال را در شعاع سه اصل توحید و نبوت و معاد باید انجام داد.[۱۰۶]
حال که زندگی این دنیا مقدمه ای است برای رسیدن به زندگی دیگر و طریقه ی زندگی در این دنیا در زندگی در دنیای دیگر تأثیر دارد، بنابراین انسان باید زندگی دنیوی خود را به نحوی تنظیم کند که سعادت همیشگی حیات اخروی او تضمین شود. یعنی انسان باید قوانین و مقرراتی که برای حیات دنیوی او قرار داده شده و قابل تطبیق با سعادت حیات اخروی است هم بداند و هم به آن عمل کند و محترم بشمارد تا به وسیله ی عمل به این قوانین، غیر از این حیات مادی دنیوی که از بین می رود، حیات معنوی نیز کسب کند و برای روز واپسین ذخیره نماید.[۱۰۷]
اما چه بسا انسان هایی که تا وقتی در این دنیا زندگی می کنند، متوجه نمی شوند که اصل این دنیا نیست و فکر می کند ارزش و اعتبار انسان به مال و اموالی است که در این دنیا فراهم می کند، اما وقتی قیامت بر پاشد متوجه می شود که زندگی دنیا و اسباب آن مقصود اصلی و هدف نهایی نبوده و آن زمان است که آرزو می کند ای کاش برای امروزم که زندگی واقعی است چیزی از قبل فرستاده بودم و ای کاش فریب زندگی دنیوی و زرق و برق و مظاهر فریبنده ی آن را نمی خوردم، اما پشیمانی دیگر سودی ندارد و با این آرزو نمی تواند دوباره به دنیا بر گردد و عذاب را از خود دور کند.[۱۰۸]
از مطالب بالا چنین نتیجه گرفته می شود که: در بینش اسلام انسان موجودى است که از بدن مادى و روح مجرد ملکوتى ترکیب یافته است. و بدین‏ جهت داراى دو زندگى است: زندگى مادى و دنیوى که مربوط است به تن او و حیات روحانى و معنوى که مربوط است به روح و روان او. طبعا نسبت به هریک از آن دو زندگى نیز سعادت و شقاوتى دارد.
زندگى دنیوى و زندگى معنوى انسان از یکدیگر جدا نیستند بلکه در بینشان کمال ارتباط برقرار مى‏باشد. اسلام هم به زندگى دنیوى انسان عنایت دارد و هم به زندگى اخروى او. برنامه او را چنان تنظیم کرده که به هیچ یک از آنها لطمه‏اى وارد نشود. در عین‏ حال زندگى دنیوى مقدمه و وسیله است و حیات معنوى و روحانى اصیل و غایت.
برنامه از جانب خداست ولى سعادت و شقاوت انسان به دست خودش مى‏ باشد. اوست که با آزادى و اختیار راه سعادت یا راه شقاوت را انتخاب مى‏کند و در آن صراط سیر مى‏کند و هرچه را در این جهان انجام دهد در جهان آخرت نتیجه ‏اش را خواهد دید.

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

۵٫فطرت ویژگی خاص انسان

در این جا به یک وی‍ژگی خاص انسان اشاره می شود که در رسیدن او به هدفش در زندگی تأثیر فراوانی دارد و آن ویژگی خاص این است که خدای متعال که نظام آفرینش را نظم داده و هر چیزی را به سوی غایتش که همان سعادت آن است، سوق داده و هدایت کرده،‌ در نهاد انسان ها نیز فطرتی و در آن فطرت افکار و عقایدی قرار داده تا انسان اعمال خود را بر اساس آن افکار انجام بدهد و در نتیجه به سعادت خود برسد و دچار شقاوت و گمراهی و ضلالت نشود.
فطرت را به معنای آفرینش ابداعی و آفرینش نوعی ترجمه کرده اند. در قرآن آدمی صاحب فطرتی معرفی شده که این فطرت در نوع بشر به طور یکسان وجود دارد و یا به بیان دیگر، انسان دارای نوعی از خلقت است که این خلقت در تمام نوع انسان به یک شکل می باشد. فطرت گرایشی درونی است که انسان را به سمت خداوند سوق می دهد.
آیت الله جوادی آملی فطرت را این گونه بیان می کنند: « فطرت که همان بینش شهودی انسان به هستی محض و گرایش آگاهانه و کشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به حضرت اوست، نحوه ی خاصی از آفرینش است که حقیقت آدمی به آن نحو سرشته شده و جان انسانی به آن شیوه خلق شده است.
وی معتقد است که فطرت دارای ویژگی هایی است. از جمله اینکه:
۱٫ معرفت و آگاهی و بینش فطری و نیز گرایش های عملی انسان تحمیلی نیست، بلکه در نهاد او تعبیه شده است، نه مانند علم حصولی که از بیرون آمده باشد.
۲٫ با فشار و تحمیل نمی توان آن را زایل کرد، لذا تغییر ناپذیر نخواهد بود. و به عبارت دیگر ثابت و پایدار است، گر چه ممکن است تضعیف شود.
۳٫ فراگیر و همگانی است؛ چون حقیقت هر انسانی با این واقعیت سرشته شده است.
۴٫ چون بینش و گرایش انسان متوجه هستی محض و کمال مطلق است، از ارزش حقیقی برخوردار بوده و ملاک تعالی اوست و از این رهگذر، تفاوت بین انسان و سایر جان داران باز شناخته می شود.»[۱۰۹]
آیت الله سبحانی در مورد اهمیت فطرت در انسان می فرماید: « بشر برای درک و شناسایی خدای جهان دو راه وجود دارد:
۱٫ راه دل و احساس فطری.
۲٫ راه عقل و استدلال.
مقصود از راه فطرت این است که شعور باطنی و کشش درونی او را به سوی خدا رهبری می نماید، به طوری که بدون هیچ دلیل و استدلالی، ناخود آگاه، خداخواه و خدا جوی است و حس خدا خواهی در نهاد او به صورت یک امر غریزی و فطری، به ودیعت گذارده شده است و این حس بسان غرائز دیگر انسانی، انسان را به مقصدی که هدف آن است می کشاند که اساس این راه را حس درونی تشکیل می دهد. بشر در شناخت خدا از طریق دل و فطرت به هیچ نوع برهان واستدلالی نیاز ندارد، بلکه در پرتو غریزه ی خداخواهی و حس خداجوئی که در اصطلاح دانشمندان اسلامی فطرت نامیده شده، به سوی خدا متوجه می گردد.
وی به این نکته هم اشاره می کند که احساس طبیعی و فطری نیاز به تعلیم و آموزش ندارد. ولی از یک نکته هم نباید غفلت نمود و آن این که: اگر مراقبت های صحیحی از این گونه احساس ها به عمل نیاید، ممکن است یک سلسله انحرافاتی در آن هاپیدا شود. مثلا همین حس مذهبی و حس خداجوئی اگر به وسیله ی پیامبران الهی و فلاسفه ی بزرگ جهان، درست رهبری نشود سر از بت پرستی و گرایش به پرستش مخلوق در می آورد، به طوری که انسان مخلوق را به جای خالق و معبود می گذارد.»[۱۱۰]

 

۵-۱٫ فطرت از نظر فارابی

فارابی معتقد است که انسان دارای فطرت است ولی در صورتی معارف و معقولات اولیه را درک می کند که فطرتش سالم باشد و معتقد است مردمی که دارای فطرت سالمند، همه صاحب یک فطرت مشترکی هستند که به واسطه این فطرت مشترک سلیم، به سوی کارهای مشترک در حرکتند و این فطرت سالم، اساس کار سعادت همگانی و وجه مشترک بین مردم سلیم الطبع است.
فارابی معتقد است فطرتی که در نهاد انسان ها گذاشته شده برای این نیست که او را مجبور به انجام کاری کند یا از کاری بر حذر دارد، بلکه این فطرت ها برای این در نهاد انسان ها آفریده شده که مثلاً فلان کاری که انسان آمادگی انجام آن را دارد، انجام دادنش برای او آسان تر باشد و هم چنین ممکن است فردی هم آمادگی انجام کاری را داشته باشد ولی عوامل خارجی دیگر او را به انجام دادن خلاف آن کار وادار کند، که در این جا فطرت اگر سالم باشد او را به انجام همان کاری که آمادگی بر انجام آن را داشته باشد راهنمایی می کند و اگر هیچ مانع خارجی، مانع انجام آن کار قرار نگیرد، خود به خود به سوی انجام همان کار تمایل و گرایش پیدا می کند و انجام می دهد ولی با سختی و دشواری.
ولی اگر بر انجام کارهای ضد فطرت عادت کند، انجام آن ها بر او آسان می شود و گاهی کار به جایی می رسد که تغییر دادن و دگرگون کردن افراد انسانی از انجام کارهای خلاف فطرت خیلی سخت و دشوار می شود و گاهی هم محال. [۱۱۱]
بنابراین، بر طبق نظر فارابی، فطرت طبیعی یا سرشت مشترک انسان ها، علت معده برای انجام اعمال و افعال انسان شمرده می شود نه علت تامه ی فعل. از این رو، به جبر در اعمال نیز منجر نمی شود.
هرچند فارابی در گام نخست برای فطرت نقش جدی قائل است، اما آن را بستر و زمینه ی پذیرش آموزش و درک مهارت و صناعت می داند. فطرت و استعداد از نظر فارابی غریزه نیست، بلکه زمینه است که تحت تأثیر دو عنصر اراده و برنامه ی عمل فردی و نیز شرایط آموزش محیطی رشد می یابد یا راکد می شود و تنزل می کند و یا به انحراف کشیده می شود.
سرشت آدمی در آغاز آفرینش ممکن نیست دارای برتری و فضیلت یا پستی و رذیلت باشد، بلکه آدمی برای انجام کارهای با فضیلت و والا و یا پست و فرومایه آمادگی دارد، اما فطرت و استعداد فقط انجام آن کارها را آسان تر و ساده تر از کارهای دیگر می نماید. وجود طبع خاص علاوه بر آن که کار در آن زمینه را آسان تر می کند، موجب می شود آدمی نخستین بار در بدو زندگی اقدام به انجام آن کار نماید، مگر آن که بازدارنده ای او را بر ضد و برابر همان کار وادار سازد.
چنان که فارابی در فصول منتزعه به این مطلب اشاره کرده می فرماید: «لا یمکن أن یفطر الإنسان‏ من أوّل أمره بالطبع ذا فضیله و لا رذیله و لکن یمکن أن یفطر بالطبع‏ معدّا نحو أفعال‏ فضیله أو رذیله بأن تکون أفعال تلک أسهل علیه‏ من أفعال غیرها، فیتحرّک من أوّل أمره إلى فعل ما هو بالطبع أسهل علیه‏ متى لم یحفزه من خارج إلى ضدّه حافز. و ذلک الاستعداد الطبیعیّ لیس یقال له‏ فضیله، و لکن متى کان استعداد طبیعیّ نحو أفعال فضیله و کرّرت‏ تلک‏ الأفعال و اعتیدت‏ و تمکّنت بالعاده هیئه فی النفس، و صدر عنها تلک‏ الأفعال بأعیانها، کانت الهیئه المتمکّنه عن العاده هی التی یقال لها فضیله. و لا تسمّى الهیئه الطبیعیّه فضیله و لا نقیصه و إن‏ کان یصدر عنها أفعال واحده بأعیانها.»[۱۱۲]
نقش سرشت و طبیعت در انسان آن است که او در آغاز تنها به یک سو حرکت می کند و آن سویی است که حرکت در آن سو بر او آسان تر است و اگر در این مسیر مانعی رخ ندهد به علت انجام پی در پی آن کار، این ملکه برایش ارادی خواهد گردید و ملکه ی نخستین به مانند همان حالت طبیعی است.[۱۱۳]
از نظر فارابی، فطرت طبیعی در انسان ها به صورت بالقوه بوده و برای به فعلیت رساندن آن و نیز ایصال به کمال نهایی و یا دست کم نزدیک کردن آن به کمال نهایی در پرتو انجام مقتضیات خود، نیاز به ریاضت، تمرین و تقویت به وسیله ی اراده است.[۱۱۴]
بنابراین، از نظر فارابی، کمال وجودی انسان در وجود هیچ فردی از ابتدا به صورت بالفعل وجود ندارد و هیچ انسانی از ابتدای وجود خود مفطور بر کمال نیست؛ زیرا فطرت، ترکیبی از امور متضاد بوده و در عین حال که به سوی کمال تمایل و گرایش دارد، به طرف ضد نیز متمایل است. از این رو رسیدن انسان ها به کمال و در نهایت، سعادت از طریق فطرت مقدور نبوده و نیازمند افعال اختیاری و ارادی اوست.
فارابی در این زمینه می گوید: «لا یکاد یوجد إنسان مفطوراً من أوّل أمره على الکمال حتى لا یوجد فیه تفاوت أصلا و ذلک لأنّ الفطره مصنوعه من متضادّات»[۱۱۵]
انسان از ابتدای وجود خود، مفطور بر کمال نمی باشد تا آن که هیچ تفاوتی در انسان ها از جهت کمال مشاهده نشود و این بدان جهت است که فطرت مرکب از امور متضاد است.
در کل همه فطرت ها محتاج تمرین و تقویتند آن هم به وسیله اراده تا به وسیله ی تمرین بر انجام اموری که در فطرت آن ها نهاده شده، آزموده و ماهر شوند و این تمرین و ممارست باید تا جایی انجام شود که انسان با انجام کارهایی که مقتضای فطرت اوست به سعادت و کمال نهایی برسد.[۱۱۶]

 

۵-۲٫ فطرت از نظر علامه

برای بیان فطرت از دیدگاه علامه به آیه ای از قرآن اشاره می کنیم. آن جا که می فرماید:
«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّه‏»[۱۱۷]
فطرتى که خدا بشر را بر آن فطرت آفریده و در آفرینش خدا دگرگونى نیست‏.
بر طبق نظر علامه کلمه «فطرت» بر وزن فعلت به اصطلاح اهل ادب بناى نوع را مى‏رساند و در کلمه مورد بحث به معناى نوعى از خلقت است و«فِطْرَتَ اللَّهِ» به نصب خوانده مى‏شود، چون در مقام وادارى شنونده است، و این طور معنا مى‏دهد که ملازم فطرت باش. بنابراین، در جمله مزبور اشاره است به این که این دینى که گفتیم واجب است براى آن اقامه وجه کنى، همان دینى است که خلقت بدان دعوت، و فطرت الهى به سویش هدایت مى‏کند، آن فطرتى که تبدیل پذیر نیست. براى این که دین، چیزى به غیر از سنت حیات، و راه و روشى که بر انسان واجب است آن را پیشه کند تا سعادت مند شود نیست.[۱۱۸]
بدین ترتیب، فطرت همان گرایش درونی انسان به سمت خداست، همان گرایشی که در انسان حالت خضوع در مقابل یک مبدأ بی نهایت را به وجود می آورد. در تبیین این نظر می گویند: مقصود ما از عنوان فطرت، عقل نیست. مقصود ما فطرت دل است. فطرت دل یعنی انسان به حسب ساختمان خاص روحی خود متمایل و خواهان خدا آفریده شده است. در انسان خداجوئی و خداخواهی و خداپرستی به صورت یک غریزه نهاده شده است، هم چنان که غریزه ی جستجوی مادر در طبیعت کودک نهاده شده است.[۱۱۹]
با این بیان روشن شد که فطرت انسان چیزی به جز عقل است؛ یعنی فطرت قوه ی مدرکه ای است که مستقل از عقل و استدلال های عقلی می تواند انسان را به یقین و یا شناخت هایی برساند و او را به سوی سعادت رهنمون شود.
حال اگر نگاهی عمیق تر به فطرت داشته باشیم و از منظر دیگری به تحلیل آن بپردازیم، خواهیم یافت که این گرایش فطری انسان به خدا در واقع گرایش به سوی کمال و سعادت است. یعنی فطرت انسان طوری آفریده شده که همواره در جهت برآوردن نقص ها و نیازهایش قدم بردارد. به طور مثال انسان به طور فطری و غریزی در راه برآوردن نیازهای مادی از قبیل گرسنگی و تشنگی می باشد. انسان گرسنه در وجود خود نقص و نیازی را احساس می کند و از روی فطرت و غریزه به سمت رفع آن حرکت می کند. حال در مرتبه ای بالاتر وقتی انسان مجموعه ی وجود خود را سرشار از نیاز و نقص ببیند، پس به سوی خالقی بی همتا حرکت خواهد کرد تا بر او تکیه کند و نیازهای خود را برآورده سازد.
جناب علامه می فرماید: «هیچ انسانى هیچ هدف و غایتى ندارد مگر سعادت، هم چنان که تمامى انواع مخلوقات به سوى سعادت خود و آن هدفى که ایده‏آل آن هاست هدایت فطرى شده‏اند، و طورى خلق شده، و به جهازى مجهز گشته‏اند که با آن غایت و هدف مناسب است.
انسان نیز مانند سایر انواع مخلوقات مفطور به فطرتى است که او را به سوى تکمیل نواقص و رفع حوائجش هدایت نموده، و به آن چه که نافع براى اوست، و به آن چه که برایش ضرر دارد ملهم کرده و او در این حال مجهز به جهاز بدنى نیز هست، که با آن اعمال مورد حاجت خود را انجام دهد.»[۱۲۰]
بنابراین، راه سعادت و علم و عمل که منتهی به سعادت می شود، بر هیچ انسانی پوشیده و مخفی نیست و هر انسانی بر طبق فطرت خودش می فهمد که باید چه اعتقاداتی داشته باشد و چه کارهایی انجام دهد که به سعادت برسد.
می توان گفت علت این که انسان بر اساس فطرت خود سعادت را درک می کند این است که: «انسان دارای فطرت و نهادی پاک بوده و بر خلاف تفکر سنتی مسیحی، گناه کار فطری نیست. چون بر اساس آئین کلیسای قرون وسطی انسان موجودی ذاتا پلید و گنه کار و فاسد است که در نهاد او تخم فساد و تباهی نهاده شده است و مسبب اصلی این امر، خطای آدم و حوا در خوردن از شجره ی ممنوعه بوده است و اگر چه حضرت مسیح، فدا و قربانی گناهان و تباهی های آدمی گشت، اما انسان بر پلیدی خویش باقی بوده و ذاتا گناه کار است؛ از این روی خود نمی تواند دعوت الهی را اجابت کند.»[۱۲۱]
ایان باربور نیز ضمن اشاره به این امر می گوید: «در آثار و نوشته های قرن هجدهم، می خوانیم که انسان گناه کار فطری نیست بلکه با فطرت نیک به دنیا آمده و به گفته ی روسو طبیعتا مایل به خیر است.»[۱۲۲]
البته بر طبق نظر علامه گاهی اتفاق می افتد که انسان در اعتقاد و یا عملش از راه حق منحرف شده و دچار اشتباه و خطا می گردد، اما این خطا و اشتباه ارتباطی با فطرت انسانی او و هدایت الهی ندارد، چون خدا که فطرت را در نهاد انسان قرار داد،‌ افکار و عقاید صحیح و درست در آن قرار داد نه افکار و عقاید باطل و اشتباه، بلکه این خطا و اشتباه به خاطر این است که انسان در اثر پیروی هوی و هوس و تمایلات نفسانی و شیطانی عقل خود را زایل کرده و راه رشد خود را گم کرده است. هم چنان که قرآن هم به این امر اشاره کرده[۱۲۳] می فرماید:
«إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى‏»[۱۲۴]
آنان فقط از گمان های بی اساس و هوای نفس پیروی می کنند، در حالی که هدایت از سوی پروردگارشان برای آن ها آمده است.
و نیز فرموده: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ»[۱۲۵]
آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی گمراه ساخته؟
فطرت الهی ممکن است مورد غفلت انسان قرار بگیرد، اما هرگز نابود نمی شود. انسان به میزانی که در جهت شکوفایی این فطرت الهی می کوشد و جهات فراحیوانی خویش را تقویت می کند، انسان تر می شود. بشر در ابتدای آفرینش خویش، حیوانی بالفعل و انسان بالقوه است؛ زیرا استعدادهای غریزی و حیوانی در او زودتر شکوفا می شوند و در ادامه ی زندگی به هر میزان که به تقویت جهات فراحیوانی و حاکمیت بخشیدن به فطرت الهی در قلمرو وجود خویش متکفل شود، بهره ی بیشتری از انسانیت خواهد داشت. در هر حال نکته ی قابل تأمل این است که این استعداد فطری و گرایش الهی در انسان نابود نمی شود؛ هر چند مخفی و مستور گردد و سعادت و شقاوت انسان در گرو باروری و شکوفایی یا مخفی کردن این حقیقت فطری است.[۱۲۶]
برای شناخت فطرت علامه دو راه پیش رو می نهد. ایشان می فرمایند: «ما اگر بخواهیم بدانیم آیا چنین احساسی در آدمی هست دو راه در پیش داریم: یکی آن که خودمان شخصا و عملا دست به آزمایش در وجود خودمان و دیگران بزنیم، دیگر این که ببینیم دانشمندانی که سال های دراز در زمینه ی روان آدمیان از جنبه ی مسائل معنوی مطالعاتی داشته اند، چه نظر داده اند.»[۱۲۷]

 

۶٫ تطبیق نظر دو فیلسوف

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 06:55:00 ق.ظ ]