مهارت خودآگاهی به فرد کمک می کند تا بتواند:
۱٫ احساسات خود را شناسایی کند، از آن ها آگاه شده و این احساسات را کنترل کند. ناتوانی در کنترل احساسات می تواند به بزهکاری، اعتیاد، خشونت، درگیری با دیگران، بدرفتاری و خشونت با دیگران و به خصوص با کودکان و نوجوانان بیانجامد.
۲٫ بر نقاط ضعف و نقاط قوت خودآگاه شده و با تکیه بر نقاط قوت، نقاط ضعف خود را کاهش دهد. آگاهی از نقاط ضعف باعث می شود که فرد با بهره گرفتن از این آگاهی بتواند تسلط بیشتری بر خود داشته باشد.
۳٫ از نیازهای خود شوید و از مسیرهای سالم به رفع نیازهای خود بپردازد. با شناخت نیازهای خود می تواند راه و روش بهتری برای مقابله با نیازهای خود بیابد.
۴٫ اهداف واقع بینانه ای برای زندگی خود تعیین کند. به این ترتیب از دنبال کردن اهداف بسیار ایده آل، تخیلی و کمال گرایانه دوری گزیند. تنظیم اهداف غیر واقع بینانه باعث بزهکاری، خشم و خوشنت، خودکشی، بی بند و باری و نظایر آن می شود.
۵٫ بتواند از ملاک های ارزشمندی خویش آگاه شده و ارزش خود را در زندگی بیابد. به این ترتیب، از دنبال کردن ارزش های کاذب خودداری نموده و با رضایت و آرامش بیشتری زندگی خود را طی کند.
۶٫ فرایند هویت یابی خود را به طور سالمی به انجام برساند. دست یابی و کسب یک هویت سالم باعث می شود زندگی بزرگسالی بر پایه های قوی و محکمی بنا شود(خنیفر، ۱۳۸۶).
۴-۲مهارت ابراز وجود[۱۶]
یکی از عوامل مهم ارتباط موثر بین فردی، ناتوانی یا توانایی شخص در «ابراز وجود» است. توجه به مبحث ابراز وجود در دو دهه اخیر، نشان دهنده این بعد از تعاملات اجتماعی است. برخی متخصصان ابراز وجود را دارای چهار مرتبه زیر می دانند:
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۱- رد تقاضای نامعقول دیگران
۲- جلب احساس مثبت دیگران و طرح درخواست های خود
۳- ابراز احساسات مثبت و منفی
۴- شروع، ادامه و خاتمه دادن به گفتگوها
۱-۴-۲دو تعریف از مهارت ابراز وجود
تا کنون تعاریف بسیاری از ابراز وجود شده است که در این مبحث، به دو تعریف اصلی و مهم آن اشاره می شود:
– ابراز وجود، شامل گرفتن حق خود و ابراز عقاید، احساسات و افکار خویش به طور مستقیم و صادقانه است؛ به نحوی که حقوق دیگران نیز محترم شمرده شود.
– رفتاری که شخص را قادر می سازد منافع خویش را تشخیص دهد، بر اساس آن عمل کند، بدون اضطراب جدی بر حق خود پای بفشارد، احساسات واقعی خود را صادقانه بیان دارد و بدون فراموش کردن حقوق دیگران، حق خود را مطالبه و اعاده کند.
در هر دو تعریف، بر رعایت و احترام به حقوق دیگران تأکید شده است. کسانی که این مهارت را کسب کرده اند، باید بتوانند بین گرفتن حقوق خود و پای مال کردن حقوق دیگران، تفاوت قایل شوند.
بنابراین، به طور کلی ابراز وجود متشکل از هفت مهارت است که عبارتند از:
۱٫ ابراز عقاید متفاوت
۲٫ تقاضای تغییر رفتاهای نامطلوب از دیگران
۳٫ رد درخواست های نامعقول دیگران
۴٫ پذیرش کاستی های خود
۵٫ آغاز و ادامه تعاملات با دیرگان
۶٫ ابراز احساسات مثبت
۷٫ ادای جملات متعارف در هنگام مواجهه یا جدا شدن از دیگران(طارمیان، ۱۳۷۹).
۲-۴-۲مهارت خودشناسی
در روایات آمده است: من عرف نفسه فقد عرف ربّه.
معرفی خودشناسی، به عنوان یکی از مهارت های زندگی قابل تأمل است. اکثر مکاتب و روش های مشاوره ای و روان درمانی در مباحث روان شناختی و حتی پیش از آنها، مکاتب الهی به ویژه اسلام، افراد را به تدبّر در خویشتن فرا خوانده اند. از آنجا که خودشناسی مقدمه ارتباط موثر با دیگران است و هر انسانی نیازمند حفظ و تقویت عزت نفس خویشتن است و تخریب عزت نفس در هر فرد موجب احساس حقارت و در نتیجه اضطراب خواهد شد لازم است به انگیزه ی بسیاری از رفتارها توجه نماییم.
پی بردن به انگیزه های اصلی رفتارها نیز نیازمند خوشناسی و بررسی زوایای وجود است، پس لازم است در جهت خودشناسی نیز از استوانه های متفکری کمک بگیریم تا ما را به اعماق امیال و خواسته های خود آشنا نموده و به توانمندی های خود آگاه سازند.
با فهم حقیقی توانمندی ها، احساس حقارت در آدمی از بین خواهد رفت و زمینه های بروز اضطراب مرضی خواهد خشکید. در چنین حالتی اعتماد به نفس حاصل از توان موجود، ادمی را به واکنش و برخوردهای اصولی با موقعیت های جدید امیدوار خواهد ساخت و در طی همین تعاملات زمینه های رشد و تعالی به وجود خواهد آمد.
اگر بپذیریم که عدم استفاده از توانمندی های آدمی ناشی از عدم آگاهی اوست به جایگاه مشاوره و اطلاعاتی که در جهت بیهنه سازی رفتار از طرف انان در اختیار مراجعین گذاشته خواهد شد آگاه شده و باز هم تقش مهم مشاوره را موثر خواهیم یافت(خنیفر، ۱۳۸۶).
۳-۴-۲نکاتی دیگر پیرامون خودشناسی
امکان دارد آگاه نبودن از خصلت ها و استعدادهای خود، سرچشمه تعارض های فراوان و شکست های اصلی زندگی انسان باشد. بنابراین، باید نوجوانان و جوانان را یاری کرد تا ویژگی های اصلی شخصیت و نقاط ضعف و قوت خود را بشناسند و فشارها و دلهره های خود را تشخیص دهند. گذشته از این، خودشناسی پیش نیاز روابط موثر اجتماعی و بین فردی است و در ایجاد هم د لی و هم حسی با دیگران نقش مهمی ایفا می کند.
گنجاندن مفهوم خودشناسی در میان مهارت های زندگی، پی امدهای مهمی دارد. اکثر مکاتب و روش های مشاوره ای و روان درمانی در روان شناسی و حتی پیش از آنها، مکاتب الهی و به ویژه اسلام، تمام افراد را به تدبّر در خویشتن فرا خوانده اند. از این منظر، خودشناسی مقدمه ارتباط موثر با دیگران است. زیرا علی رغم تفاوت های فردی فراوان، انسان ها ویژگی های مشابه و زیادی دارند. برای مثال، هر انسانی نیازمند حفظ و تقویت عزت نفس خویشتن است و تخریب عزت نفس در هر فرد، موجب احساس شدید حقارت و در نتیجه، اضطراب در او خواهد شد. روشن است که هرگاه شخص، چنین فرایندی را در درون خود تشخیص داده باشد، پی آمدهای آن را در دیگران نیز درک خواهد کرد. از سوی دیگر، پی بردن به انگیزه های بسیاری از اعمال و به خصوص رفتاهای نابهنجار، تا حدودی به شناخت بیشتر خود، یاری خواهد کرد.
۴-۴-۲مهارت شناخت خویشتن (خودشناسی)
خودشناسی اساس موقعیت شناسی است و کسی که خود را بهتر بشناسد زمان، مکان و شرایط زمانه را بهتر می شناسد. زیرا انسان با پیرامونش تعریف می شود. خودشناسی اگر توأم با سه رویکرد زیر همراه شود مفیدتر است:
الف: قبول خویشتن
ب: واقع بینی به جای بزرگ بینی یا خودکمتر بینی
ج: امید و آرمان و حرکت
انسان خودشناخته، متناسب استعدادهای خویش گام بر می دارد، از ترس نمی هراسد و شکست را نه تنها مرحله ای از زندگی بلکه لازمه زندگی می داند زیرا آغاز فرازهای بعدی است(ولی زاده، ۱۳۸۱).
۵-۴-۲نظریه سوپر در مورد «خودپنداشت»
۱ . ما از نظر قابلیت ها، علایق و شخصیت با هم تفاوت داریم.
۲٫ هر شغل الگوی ویژه ای از توانایی، علایق و خصوصیات شخصیتی را اقتضا می کند. در چارچوب هر شغل، کارکنان با درجات متفاوتی از این ویژگی های به کار اشتغال دارند.
۳٫ هر یک از ما فقط برای تعداد خاصی از مشاغل شایستگی داریم.
۴٫ اولویت ها و مهارت های حرفه ای، وضعیتی که در آن زندگی و کار می کنیم و تصویر شخصی ما به مرور زمان و متناسب با تجربه های کسب شده تغییر می یابند. این عوامل، «انتخاب» و «تطابق» را به عنوان فرایندهایی پیوسته و جاری بر پایه شیوه زندگی و میزان پختگی و کمال ما قلمداد می کنند.
۵٫ انتخاب یک حرفه، مستلزم پشت سر گذاشتن مراحلی است. همان طور که در ادامه مطالب خواهیم دید، بسیاری از مردم این مراحل را بیش از یک بار در زندگی خود تجربه می کنند. از این رو گر چه (سوپر) این مراحل را به مفهوم سنتی تری مورد بحث قرار می دهد، اما به خاطر داشته باشید که ممکن ا ست شما در زمان های مختلفی از زندکی خود از نو به هر یک از مراحل زیر باز گردید:
الف) رشد: این مرحله شامل رشد جسمانی و عاطفی است که در خلال آن، شما نگرش ها و رفتارهایی پیدا می کنید که با تصویر شخصی تان مرتبط هستند. شما از بازی های دوران کودکی یا نقش هایی که در خانواده بر عهده داشتید، درباره خود چه آموختید؟ به عنوان مثال، «من به عنوان عضوی از یک تیم بازی می کنم»، «من آدم تک رو مستقلی هستم»، «من یک میانجی ام» یا «مطالعه را به بازی ترجیح می دهم»، در این دوره کودک خیال پردازی راآغاز می کند. مثلاً رویای دکتر شدن را در ذهن می پروراند.
ب) اکتشاف: این مرحله خود به سه بخش تقسیم می شود: خیالی (مثلاً رویای کودک برای دکتر شدن)، گذرا (مثلاً دوره های اکتشاف و تحقیق در دبیرستان و پس از دبیرستان که در آن اندیشه ها و اوهام محدود می شوند) و آزمون واقعیت (مثلاً در دبیرستان، اشتغال نیمه وقت یا کار داوطلبانه در یک بیمارستان، شرکت در کلاس های ریاضی و علوم یا تشکیل خانواده)، در مرحله اکتشاف، آموختن درباره نوع کاری که از آن لذت می برید و هم چنین، وضعیت کارمندی یا کارگری فعلی خود را آغاز می کنید، مثلاً:
«در جزئیات و ریزه کاری ها خوب عمل می کنم»؛
«از کار کردن با مردم لدت می برم»؛
«دوست دارم همه کارها را خودم به تنهایی انجام بدهم»؛
«بسیار انتقاد پذیرم»؛
ج) تثبیت: این مرحله شامل تجربه کاری اولیه ای است که هر چند امکان دارد شما صرفاً برای امرار معاش به آن رو آورده باشید، اما تجربه های لازم برای رشد را در اختیارتان قرار می دهد، به طوری که این کار بخشی از تصویر شخصی شما را می سازد. به عنوان مثال، به جای این که به خود بگویید:«این فقط یک کار موقت است و تا موقعی که بتوانم مدرک تحصیلی ام را بگیرم و به موسسه حقوق بروم، کتابداری می کنم تا خرجم را در بیاورم» ترجیحاً این ذهنیت در شما شکل می گیرد که « من معاون رئیس هستم، کتابدار مسئول هستم و می خواهم مدیر کل شوم». غالب اوقات در عرض چند سال، چندین تغییر شغل اتفاق خواهد افتاد.
د) ابقا: این زمانی است که ما در حوزه شغلی خود باقی می مانیم یا در آن ترقی می کنیم. پیشرفت می تواند در سطوح بالاتر یا به طور جانبی در زمینه های کاری دیگر صورت گیرد. به عنوان مثال، ممکن است این افکار به ذهن شما خطور کند که:
« من در کارم بسیار ورزیده و ماهرم»؛
«می توانم با دیگران رقابت کنم»؛
«می توانم با دیگران به خوبی همکاری کنم و معلوماتم را در اختیارشان قرار دهم»؛
« می توانم به دیگران آموزش بدهم».
ه) انفصال: سوپر، زمان این مرحله را دست پیش از بازنشستگی یا وقتی که دیگر هیچ چالش یا فرصتی براغی پویایی و تحرک نمی بینیم، می داند. این همان دوره ایت است که دیکر شما آن توجه خاص سابق را به شغل خود ندارید، حتی ممکن است خواهان کاهش ساعات کار باشید. ممکن است مرحله انفصال مدت ها پیش از زمان بازنشستگی رخ دهد. د این حال، پیش خود فکر می کنید « به غیر از این کار، خیلی چیزهای دیگری هست که دوست دارم انجام بدهم»، «میل دارم اوقات بیشتری را در منزل بگذارنم»، «می خواهم به کارهای تفننی ام برسم»، «دلم می خواهد بیشتر به مسافرت بروم» یا «دوست دارم از اوقات فراغتم لذت ببرم». تغییرات کاری یا حرفه ای، چه از روی انتخاب شخصی باشد و چه در اثر شرایطی خارج از کنترل شما (مثلاً انفصال اجباری از خدمت به دلیل تصفیه های گروهی و …) به هر حال شکلی از انفصال محسوب می شوند.
۶٫ ماهیت هر الگوی شغلی تحت تاثیر سطح اجتماعی- اقتصادی والدین، توانایی ذهنی، خصوصیات شخصیتی و فرصت های مناسب پیش آمده قرار دارد. در نتیجه همین عوامل ممکن است محدودیت هایی برای شخص به وجود آورند(خنیفر، ۱۳۸۶).
عکس مرتبط با اقتصاد
۵-۲مقابله با استرس[۱۷]
۱-۵-۲تعریف استرس
استرس را می توان به عنوان یک تجربه هیجانی منفی که با تغییرات بیوشیمیایی، روانشناختی، شناختی و رفتاری همراه می باشد، تعریف کرد. این تغییرات در جهت تغییر واقعه ی پر استرس یا عوض کردن اثرات آن است. حوادثی مانند سر و صدا، ازدحام، یک ارتباط بین فردی بد، قرار ملاقات برای یک مصاحبه شغلی و … می توانند جزو حوادث استرس زا باشند. از آنجا که یک حادثه خاص می تواند برای یک نفر استرس زا و برای فرد دیگر بدون استرس تلقی شود، بنابراین اکثر تعادیف استرس بر رابطه بین فرد و محیط تأکید کرده اند. استرس پیامد فرایند ارزیابی فرد است، یعنی ارزیابی این که آیا منابع فردی برای پاسخگویی به توقعات محیط کافی است یا نه (لازاروس و فولکمن، ۱۹۸۴).
به طور کلی تحقیقات نشان داده اند وقایعی که منفی، غیر قابل کنترل و مبهم بوده و فرد را در خود غرق می کنند یا در ارتباط با مسایل اصلی زندگی وی می باشند، پر استرس تر از وقایعی هستند که مثبت، قابل کنترل، واضح، قابل اداره هستند و یا در ارتباط با مسائل حاشیه ای زندگی می باشند (تایلور، ۱۹۹۵).
مردم به شیوه های مختلف در برابر استرس واکنش نشان می دهند. این واکنش به استرس، مقابله نامیده می شود. مقابله، فرایند کنترل و اداره توقعاتی است که به صورت استفاده بهینه از منابع درونی خویشتن تعریف می شود. مقابله شامل تلاش های معطوف به عمل و بین فردی جهت کنترل و اداره (مانند تسلط یافتن، تحمل، کاهش، به حداقل رساندن) توقعات محیطی و درونی و تعارضات موجود بین آنها می باشد. این تعریف چند جنبه مهم دارد. نخست این که روابط بین مقابله و یک واقعه پر استرس فرایندی پویا است(خنیفر، ۱۳۸۶).
مفهوم مقابله برای اولین بار در سال ۱۹۶۶ توسط لازاروس معرفی شد. او معتقد بود که استرس شامل سه مرحله می باشد. مرحله اول ارزیابی اولیه می باشد که مشاهده یک خطر می باشد و مرحله دوم شامل ارزیابی ثانویه می باشد که جستجوی یک پاسخ در ذهن می باشد و مرحله سوم که بکارگیری آن پاسخ یا به عبارتی مقابله می باشد(محمدخانی، ۱۳۸۷).کلمه مقابله به طور کلی به روش های رفتاری و شناختی که فرد برای غلبه بر استرس به کار می برد اطلاق می شود(کاستا، ۱۹۹۰)
لازاروس و فولکمن (۱۹۸۰) مقابله را فرایندی پیچیده می دانند که با توجه به ارزیابی هایی که فرد از موقعیت استرس زا و فشارهای آن موقعیت استرس زا دارد تغییر می کند و تلاش های رفتاری و شناختی فعال فرد را در بر می گیرد ( به نقل از هیبتی، ۱۳۸۱)
لازاروس و فولکمن بعدا بر مقابله بیشتر کار کردند و آنرا به عنوان یک پروسه پویا که با توجه به ماهیت موقعیت استرس زا تغییر می کند مورد تایید قرار دادند. بنابراین مقابلهک متغیر وابسته به زمینه است که به ارزیابیهای فرد از موقعیت استرس زا و منابعی که جهت غلبه در اختیار دارد وابسته می باشد ( به نقل از هیبتی، ۱۳۸۱).
وایت (۱۹۸۹) در تعریف مقابله می گوید «مقابله تلاش های فعال برای حل تنیدگی و آفرینش راه حل های موثر و عملی برای چالش ها و خواسته های هر مرحله از تحول می باشد که دارای سه مقوله مهم معنای موقعیت مشکل، انجام عمل مناسب (حل مساله) و داشتن هیجانات قدرتمند است(وایت، ۱۹۸۹).
اتکینسون و همکارانش (۱۹۸۷) رفتار مقابله ای را روش مشخصی می دانند که در آن فرد با محیط اجتماعی و فیزیکی خود مواجه شده و منابعش راجهت مهار تنیدگی به حرکت در می آورد ( به نقل از آقا یوسفی، ۱۳۷۸).
ساراسون (۱۹۸۷) مقابله را فرایندی می داند که در آن مردم توانایی های شخصی خود را به منظور چیره شدن بر مشکل، کنار گذاشتن مانع، پاسخگویی به سوال یا حل و فصل مطلبی پیچیده به کار می گیرند (به نقل از نجاریان و دیگران، ۱۳۸۷).
بندورا (۱۹۸۹) معتقد است که توان خود نظم بخشی به هیجان ها انسان را قادر می سازد تا تفکرات، احساسات و رفتارهای خود را مورد سنجش و کنترل قرار دهد و این توان می تواند نقش میانجی را بین اطلاعات حاصل از رویدادهای محیطی و کنش های فرد ایفا کند. و این توان می تواند نقش میانجی را بین اطلاعات حاصل از رویدادهای محیطی و کنش های فرد ایفا کند. در کل درجاتی از برانگیختگی هیجانی که هنگام رویارویی استرس زا به وسیله فرد تجربه می شود، تنها متکی بر ویژگی های عینی از این رویدادها نیست، بلکه تفکر منبعث از خود نظمی، نقش موثری در این برانگیختگی بر عهده دارد (دانش پور، ۱۳۸۹).
هسح (۲۰۰۵) در این زمینه اظهار می دارد که مقابله به عنوان یک تعیین کننده قوی که اثر یک موقعیت استرس زا را پیش بینی می کند و به وسیله ویژگی های شخصیتی افراد و منابع و امکانات موجود تأثیر می پذیرد مطرح می شود و همچنین نوع راهبردی که افراد برای مقابله بااسترس انتخاب می کنند تا حدودی بر اساس منابع شخصی، ویژگی های نسبتا ثابت افراد و ویژگی های شناختی افراد، که ارزیابی موقعیت و جریان فرایند مقابله را شکل می دهد را شامل می شود. به طور خلاصه می توان گفت که مقابله، افکار و رفتارهایی هستند که پس از روبرو شدن فرد با رویداد استرس زا به کار گرفته می شود و از جمله امور مهم در این رایطه، ارزیابی فرد از توانایی های خودش برای روبرویی با موقعیت استرس زا است. این ارزیابی های که برداشت های فرد از توانایی ها و قابلیت هایش است تعیین کننده اصلی برای مقابله با دشواری ها می باشد.
در این فرایند، تعبیر و تفسیر رویدادهای استرس زا، بسیار مهمتر از خود رویدادها است. از این طریق فرد طیف گسترده ای از راهبردهای نظم بخشی به هیجان ها، تفکر سازنده و تنظیم رفتار را جهت تغییر و کاهش منابع استرس زا به کار می برد (دانش پور، ۱۳۸۹).
در کنار تعاریف فوق از چشم اندازهای نظری مختلف به اشکال گوناگون در نظر گرفته می شود. در دیدگاه روان تحلیلگری مقابله راهی برای حل تعارضات از طریق تکانه ها و آزمون واقعیت می باشد که در آن بیشتر استفاده از مکانیزم های دفاعی مدنظر است. دیدگاه چرخه زندگی مقابله را مستلزم یا در برگیرنده مهارت و تحول رشد می داند و می گوید این فرایند باعث افزایش عزت نفس، خوددرکارآمدی و کنترل درونی می شود. چشم انداز تکاملی و تغییر رفتار در زمینه مقابله بر روی حل مساله تاکید می کند و نظریه یا چشم انداز تلفیقی مقابله را بعنوان جنبه ای از توانایی فرد که نیازها را کاهش یا افزایش می دهد در نظر می گیرد (موس و بلینگز، ۱۹۸۲، پاترسون و مککوبین،۱۹۸۷، به نقل از فرایدنبرگ، ۱۹۹۷).

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 12:24:00 ق.ظ ]