تعیین میزان تأثیر آموزش با روش هوشهای چند گانه و نگرش دانشآموز
اهداف کاربردی :
تعیین میزان تأثیر بین آموزش با روش هوشهای چندگانه و افزایش یادگیری در بین دانشآموزان
تعیین میزان تأثیر بین آموزش با روش هوشهای چندگانه در بهبود نگرش به یادگیری در بین دانشآموزان
۱-۵- فرضیه های پژوهش:
۱) بین یادگیری در سطوح حیطه شناختی (دانش ،فهم، کاربرد، تجزیه و تحلیل، ترکیب و ارزشیابی)درس علوم دانشآموزانی که به روش تدریس مبتنی برهوشهای چندگانه آموزش دیده اند با دانشآموزانی که به روش متداول آموزش دیده اند تفاوت معنا داری وجود دارد.
۲) نگرش به یادگیری درس علوم در میان دانشآموزانی که به روش تدریس مبتنی بر هوش چند گانه آموزش دیده اند با دانشآموزانی که به روش متداول آموزش دیده اند تفاوت معناداری وجود دارد.
۱-۶- تعاریف نظری
یادگیری: بنا بر تعریف کمبل[۱۹] در ۱۹۶۱ یادگیری به فرایند ایجاد تغییر نسبتأ پایدار در توان رفتاری (Behaivior Potentiality ) که حاصل تجربه ( Expeience ) است گفته می شود و نمی توان آن را به حالت های موقتی بدن مانند آنچه در بیماری، خستگی، یا مصرف دارو پدید می آید نسبت داد. (کدیور ، ۱۳۸۳ :ص ۵ ) و ( السون و هرگنهان [۲۰]، ۱۳۸۸ :ص ۳۸ ) و ( سیف ، ۱۳۸۹ :ص ۲۸ )
هوشهای چندگانه: عبارت است از نظریه ای که گاردنر وضع کرده و شامل هشت نوع هوش متفاوت و مستقل از یکدیگر به نام های: زبانی (کلامی)، موسیقایی، منطقی-ریاضی، فضایی، بدنی_جنبشی، طبیعت گرایانه، درک دیگران (میان فردی)، و درک خود (درون فردی). گاردنر در نظریه ی هوشهای چند گانه (MI) سعی کرده است تا حوزهی استعداد های انسان را به آن سوی مرز های IQ بکشاند.
وی مخالف نظریهی سنجش هوش است و معتقد است که در فرهنگ ما هوش به درستی تعریف نشده است. آرمسترانگ(۱۳۸۴)
نگرش: عبارت است از یک حالت آمادگی ذهنی و عصبی است که از طریق تجربه سازمان می یابد و بر واکنش فرد نسبت به تمامی موضوع ها و موقعیت های وابسته به نگرش تأثیر مستقیم و پویا به جای میگذارد. در این تعریف که عمدتاً بر نظریهی یادگیری استوار است تأثیر تجارب گذشته بر سازمان دادن به نگرش ها و همچنین نشان دادن واکنش به یک موقعیت موردتوجه قرار گرفته است. گوردون آلپورت[۲۱] (۱۹۳۵)
۱-۷-تعاریف عملیاتی
یادگیری: منظور نمره ای است که دانشآموزان از پاسخ به پرسشنامه یادگیری (۳۱سوال در پیش آزمون و۳۳ سوال در پس آزمون ) به دست می آورند.
هوشهای چندگانه: فرایند تدریس مبتنی بر هوش چند گانه در این تحقیق شامل فعالیت هایی است که معلم به کمک دانشآموزان انجام می دهد تا امر یادگیری معنا دار تحقق یابد. این فعالیت ها که بر اساس طرح درسهای مبتنی بر هشت نوع هوش، انجام گرفت؛ شامل بحث و مناظره، طبقه بندی، حلمسئله، آزمایش، طراحی، بریدن، چسباندن، یادگیری ازطرق شعر می باشد.
نگرش: منظور نمره ای است که دانشآموزان از پاسخ به پرسشنامه ۲۱سوالی اکپینر[۲۲]و همکاران (۲۰۰۹) به دست می آورند.
فصل دوم
ادبیات و پیشینه تحقیق
۲-۱- مقدمه
گوهرهی وجود انسان به هوش و اندیشه مزین بوده، به طوری که بزرگترین موهبت الهی در خلقت آدمی است. به عبارتی دیگر، بستر تمام تحولات بشر در گسترهی هستی، سیطرهی انسان بر قلهی رفیع علمی و تسخیر کرات و کهکشانها، بهرهگیری از منابع و معادن و کوهها و دریاها و دستیابی به برترین علوم و فنون و شبکههای ارتباطی نوین، محصول اندیشه و رفتار خردمندانه و خلاقانه است. افروز (۱۳۸۷)
نتیجه تصویری برای موضوع هوش
امروزه هوش به عنوان یک مفهوم انتزاعی، فقط بهرهی هوشی با معیار استعداد تحصیلی شناخته نمیشود. پژوهشگران انواع متعددی از هوش را شناسایی و کاربردهای آن را در زندگی افراد مشخص کردهاند. بر این اساس در مدارس و دورههای آموزشی، با هدف فراهم ساختن آمادگی فرد برای ورود به زندگی موفق و رضایت بخش، دیگر تأکید بر هوش عقلانی قابل قبول نیست. از نظر روانشناسان عملکردهای افراد به دلیل داشتن انواع متفاوت هوش است که در زندگی آنها آثار تعیینکنندهای دارد. از اینرو باید با شناسایی قابلیتهای هوشی هر فرد، مسیر زندگی او را بهتر و دقیقتر جهتدهی کرد. (طباطبایی، ۱۳۸۸ ، ص ۲۵).
یکی از کاربردهای مهم مطالعهی هوش، تشخیص ضرورت توجه به تفاوت های فردی در برنامهی درسی و در کلاسهای درس توسط معلمان می باشد. معلمان باید از سطوح شناختی دانشآموزان خود مطلع و بر اساس آن تدریس نمایند. معلمان خوب، به دانشآموزان خود کمک می کنند تا تجارب خود را در شکلهای هرچه پیچیده تر و راه های مناسب تر سازمان دهی یا تجدید سازمان کنند آنان باید به این نکته واقف باشند که ساختارهای ذهنی خود دانشآموزان، کلید رشد آنها در تمام زمینه ها است. (گلاورر وبرانینگ، ۱۹۴۹، ص ۱۱۴)
آموزش با روش هوشهای چند گانه از جمله حیطه های مهم آموزش است که باید در تدریس مورد توجه قرار بگیرد. در این فصل ابتدا نظریه های مختلف در ارتباط با هوش، ابعاد و جنبه های هوش و تعریف آن پرداخته خواهد شد و سپس به اهمیت و کاربرد نظریه های هوشهای چند گانه و تفاوت تئوری های سنتی هوش با تئوری هوش چند گانه را مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد. و سپس تحقیقات داخلی و خارجی مربوط به هوشهای چندگانه مورد بررسی قرار می گیرد. بنابراین فصل دوم شامل مباحث زیر می باشد. مبانی نظری پژوهش، پیشینه تحقیق و نتیجه گیری از مبانی نظری و پیشینهپژوهش و ارائه برنامه درسی پیشنهادی.
۲-۲- تاریخچه هوش
هر چند از آغاز تمدن تاکنون، آدمی درباره ماهیت هوش و اهمیت آن اندیشه فراوان کرده است، اما باید اذعان داشت که مطالعه علمی هوش از اواخر قرن ۱۹ آغاز شد. در دهه ۱۸۶۰ چارلز داروین نظریه تکامل گونهها را مطرح کرد. وی همچنین در مورد ویژگیهای روانشناختی مثل خصوصیات عقلانی و احساسی نیز کنجکاو بود. چندی نگذشت که وی روی گروههای انسانی (مثل نوزادان، کودکان، بزرگسالان، کند ذهنها و تیزهوشان) شروع به مطالعه کرد اما مطالعات وی بیشتر به صورت نظری بود (گاردنر، ۱۹۹۹).
در همان زمان هربرت اسپنسر و سرفرانسیس گالتون تحت تأثیر نوشتههای داروین در مورد منشأ تفاوتهای انواع، اصطلاح لاتین هوش را بهکار بردند. آن ها این اصطلاح را برای اطلاق به تفاوتهای افراد در توانشهای ذهنی در نظر گرفتند (روحانی، ۱۳۸۵).
برخلاف اسپنسر، گالتون با فلسفی نمودن ماهیت هوش موافق نبود. وی سعی کرد تا مبنای وراثتی آن را ثابت کند (همان منبع). وی برای اولین بار آزمایشگاهی تأسیس کرد که در آن مدارک و شواهدی در مورد اختلاف ذهنی افراد به صورت تجربی گردآوری کرد (گاردنر، ۱۹۹۹).
تاریخچه این تفکر که انسان دارای توانایی ذهنی قابل اندازه گیری است، حداقل به کتاب فرانسیس گالتون در سال ۱۸۶۹ با عنوان « نبوغ ارثی » برمی گردد. این نظریه سرآغاز نظریهی روان سنجی جدید در ارتباط با توانایی های ذهنی بود. بعد از ایشان متخصصان زیادی به این عرصه وارد شدند و موجبات پیشرفتهای فراوانی را فراهم آوردند. از آن جمله می توان به استنفورد بینه، سیمون، ترمن، مریل، وکسلر، هب، ترستون و استرنبرگ اشاره کرد .
بعد از این افراد در سال ۱۹۸۳ هاوارد گاردنر تئوری هوش های چند گانه را مطرح ساخت و عرصهی تعلیم و تربیت را به کلی دگرگون ساخت. او معتقد بود که انسان دارای هوش های زیادی می باشد که در آغاز ایشان به هفت نوع هوش که عبارتنداز: ۱- هوش بدنی- جنبشی ۲- هوش بین فردی ۳- هوش کلامی – زبانی ۴- هوش منطقی-ریاضی ۵- هوش درون فردی ۶- هوش فضایی ۷- هوش موسیقیایی، اشاره نمود که بعدها در خلال مطالعات خود دو هوش دیگر تحت عنوان هوش طبیعت گرایی و هوش وجود شناسی را نیز به این لیست اضافه نمود .
گاردنر نظریه های سنتی هوش را مورد انتقاد قرار داد و اشاره کرد که آنها تمام توانایی های انسان را در بر نمی گیرند. نظریهی هوش های چندگانه ابتدا توسط تعدادی از روانشناسان و متخصصان تعلیم و تربیت رد شد. اما بعدها مورد توجه زیادی به خصوص در عرصهی تعلیم و تربیت قرار گرفت.
این تئوری اشاره دارد که انسان ها دارای تمام این هوش ها هستند اما ترکیب این هوش ها در نزد افراد متفاوت است. یکی ممکن است در هوش منطقی-ریاضی قوی باشد و دیگری در هوش موسیقیایی.
با این فرضیه معلمان و متخصصان تعلیم و تربیت بار سنگینی را به دوش خواهند داشت. اولین وظیفه آنان شناخت استعدادها و توانایی های دانشآموزان خود می باشد و قبول این نکته که آنها افرادی منحصر به فرد و بی همتا هستند و در گام دوم متناسب ساختن روش های تدریس با این استعدادهای متنوع می باشد.
این تئوری مورد استفادهی بسیاری از مدارس در آمریکای شمالی و سایر نقاط جهان قرار گرفت و پیامدهای مثبتی را به همراه داشت. البته کسانی هم بودند که از کاربرد این تئوری در مدارس انتقادهای فراوانی نمودند به هر حال تأثیر مثبت این تئوری بر فرایندهای آموزشی در مدارس به راحتی قابل انکار نیست.
۲-۳- نظریه های مختلف در ارتباط با هوش
این نظر که انسان دارای توانایی های ذهنی قابل اندازه گیری است، حداقل به کتاب فرانسیس گالتون[۲۳] در سال ۱۸۶۹ با عنوان « نبوغ ارثی » بر می گردد. نظریهی گالتون مبنی بر اینکه برای توانایی های ذهنی افراد محدویت های متفاوتی وجود دارد، سر آغاز نظریهی روان سنجی جدید در ارتباط با توانایی های ذهنی بود. (پلامین[۲۴]، ۱۹۸۸)
علاوه بر این، بینه و سیمون معتقد بودند که قبل از طراحی هر گونه برنامه ی درسی، روشی نیاز است تا که بتوان به کمک آن، عملکرد عمومی ذهن دانشآموزان را اندازه گیری کند.
براساس این فرض بینه وسیمون آزمونی ساختند که برای اندازه گیری هوش طراحی شده بود. آزمونهای آنها بر اساس این تعریف بود که در هوش، یک استعداد فکری بنیادی وجود داردکه تغییر یا فقدان آن برای زندگی اهمیت فراوانی دارد. این استعداد فکری، داوری است و یا می توان آن را حس خوب، حس عملی، قریحه و استعداد فکری فرد برای تطیق خویش با محیط نامید. (بینه وسیمون، ۱۹۰۵ )
گام مهم بعدی برای طراحی مقیاس های اندازه گیری هوش در ایالات متحده ی آمریکا برداشته شد و ترمن سردمدار آن بود. برای مدت بیست سال نسخه ای از آزمون بینه و سیمون که در سال ۱۹۱۶ توسط استنفورد اصلاح گردید، وسیله ی اندازه گیری هوش در آمریکا بود ولی به مرور زمان مشخص گردید که آزمون مذکور از جهاتی رضایت بخش نیست. به همین دلیل ترمن و مریل نسخهی تجدید نظر شدهی آزمون استنفورد – بینه را به چاپ رساندند. (مریل وترمن[۲۵]،۱۹۷۳)
آزمون وکسلر برای اندازه گیری توانایی های ذهنی افراد یکی از رویدادهای مهم دیگر بود. این آزمون با آزمون های قبلی دارای سه تفاوت اساسی بود که عبارتند از: ۱- این آزمون بر عکس آنها برای بزرگسالان طراحی شده بود. ۲- بر اساس آزمون های زیر مجموعه ی آن سازماندهی شده و مبتنی بر سطوح سنی نبود. ۳- هم هوشبهر کلامی و هم هوشبهر غیر کلامی را اندازه گیری می نمود. (ناگلیری[۲۶]،۱۹۸۸)، هب[۲۷] (۱۹۴۹) اشاره می کرد که باید بین آنچه او هوش A و هوش B می نامد تفاوت قائل شد. او هوش A را استعداد فکری ذاتی فرد می دانست که وی به هنگام تولد دارای آن می باشد و هوش B را میانگین یا سطح معمول عملکرد ذهنی می دانست که توسط فرد نشان داده می شود .
البته هب ادعا نمی کرد که دو نوع هوش وجود دارد بلکه معتقد بود که هیچ یک از این دو نوع هوش قابل مشاهده نیست ولی هوش B بیشتر قابلیت اندازه گیری دارد. (هب،۱۹۴۹)
نظریه های چند عاملی هوش نیز در این راستا تحولات چشم گیری داشته اند. این نظریه ها بر این اساس استوار هستند که هوش از طریق عوامل مجزا و یا توانایی های اساسی به بهترین شکل قابل تعریف است. ترستون[۲۸] (۱۹۳۸) اظهار داشت که هوش از شش عامل )عددی، کلامی، فضایی، روانی کلمات، استدلال، حافظه طوطی وار) تشکیل شده است به طوری که هر یک از آنها با چندین عملیات ذهنی دیگر درگیر است. به نظر ترستون این شش عامل توانایی های اولیهی مغزی است. از آنجا که او این عوامل را مستقل می پنداشت گمان می کرد که افراد در یک یا چند عامل نمرهی بالا بگیرند در حالی که در سایر عوامل نمرهی پائین بگیرند. همان طور که بعداْ مشخص شد ترستون هیچ وقت نتوانست اطلاعات لازم را برای حمایت کامل از نظریهی شش عاملی را به دست آورد و لذا به این نتیجه رسید که حتماً یک عامل عمومی وجود دارد که هر یک از شش عامل اولیه توان مغزی را تحت تأثیر قرار می دهد. لازم به ذکر است که معروف ترین نظریهی چند عاملی هوش متعلق به گیلفورد است که دارای یک صد و بیست عامل مجزا بود. (گلاورر و برانینگ،۱۹۴۹،ص۱۱۴)
نظریهی سه وجهی استرنبرگ یکی دیگر از نظریه های هوش است که معتقد است هوش سه وجه مهم دارد : ۱- اجزای عملکرد ۲- اجزای کسب دانش ۳- فرا اجزا.
اجزای عملکرد عبارت است از فرایندهای شناختی که در انجام وظایف شرکت دارند. دومین جنبه ی مهم هوش اجزای کسب دانش است. افراد این جزء را به کار می گیرند تا مشخص کنند که آیا برخی اطلاعات ارزش یادگیری دارد یا نه؟ در صورتی که جواب مثبت باشد فرد اجزای کسب دانش را به کار می گیرد تا اطلاعات مزبور را از طریق ربط آن با دانش قبلی خود با معنا سازد.
اجزای کسب دانش به تنهایی نمی توانند نشان دهنده ی هوش باشند، یک جزء سوم به نام فرا اجزا لازم است تا مشخص کند که چگونه افراد عملکرد و اجزای کسب دانش را هدایت می کنند. فرا اجزا همان فرایندهای مدیریتی است که مسئول درک ماهیت مسائل، تصمیم گیری در این مورد که از کدام یک از اجزای عملکرد برای برخورد با مسأله ای خاص باید استفاده کرد.
استرنبرگ تفاوت افراد در عملکرد ذهنی را ناشی از تفاوت ایشان در این سه وجه هوش میداند و معتقد است افرادی که از نظر ذهنی قوی هستند بیشتر وقت خود را صرف پردازش های مربوط به فرا اجزا میکنند. به نظر استرنبرگ تفاوتهای اصلی توان ذهنی ناشی از عملکرد مدیریتی است. (همان منبع، ص۱۲۰)
۲-۴- مبانی نظریهی هوشهای چندگانه
بنا به گفتهی هاوارد گاردنر، هدف از آشنایی وفراگیری هوشهای چندگانه آن است که به تفاوتهای بسیار موجود در میان افراد، احترام گذاشته شود. مطالعات و پژوهشهای اولیه او نشان داده است که ذهن انسان از هفت مقوله هوشی: (زبانی، منطقی- ریاضی، مکانی، حرکتی- جسمانی، موسیقایی، میان فردی و درونفردی ) تشکیل می شود.
استفاده از نظریه های هوش چندگانه گاردنر و همچنین اطلاعات در مورد هوش هشتم (طبیعت گرا) و هوش نهم (اگزیستانسیال یا وجودی) زمینهای را فراهم میآورد تا آموزگاران در تمامی سطوح برای کاربرد این نظریه در تدوین برنامه درسی، طرح درس، ارزشیابی، آموزش های خاص، مهارتهای شناختی، فناوری آموزشی، روش تدریس و… را یاری رساند و از این طریق به تحقق استعدادهای بالقوه دانشآموزان کمک کنند (صفری،۱۳۸۴،ص۱۱).
تقریبا هشتاد سال پس از ایجاد نخستین آزمون های هوش، یکی از روان شناسان دانشگاه هاروارد به نام گاردنر مخالفت با نظریه سنجش هوش پرداخت. وی با بیان این مطلب که در فرهنگ ما، هوش به درستی تعریف نشده است درکتاب خود با عنوان حالات روحی (۱۹۸۳)، به وجود حداقل هفت هوش اصلی اشاره کرد. گاردنر در نظریه هوشهای چندگانه سعی کرده است تا حوزه استعدادهای انسان رابه آن سوی مرزهای (IQ) بکشاند وی در مورد اعتبار روش های مجزا ساختن فرد از محیط طبیعی آموزشی خود و تعیین هوش فردی او تردید کرد. در عوض گاردنر معتقد است که هوش با توانایی تحلیل مسایل و نیز برخورداری از کارایی در محیط واقعی ارتباط فراوانی دارد (صفری،۱۳۸۴،ص۱۲).
هنگامی که واژه «هوش» به گوش ما میخورد معمولاً مفهوم ضریب هوشی ( IQ ) به ذهنمان میآید. هوش معمولاً به عنوان توانائیهای بالقوه عقلانی تعریف میشود. چیزی که ما با آن زاده میشویم، چیزی که قابل اندازهگیری است و ظرفیتی که تغییر دادن آن دشوار است. امّا در سالهای اخیر دیدگاههای دیگری نسبت به هوش پدید آمده است. یکی از این دیدگاهها، نظریه هوش چندگانه است که توسط هاوارد گاردنر، روانشناس دانشگاه هاوارد، ارائه گشته است (میگنا[۲۹]،۱۳۹۱).
بنا به باور اسلاوین[۳۰] (۲۰۰۶) ، مفهوم هوش از زمان پیش از یونان باستان مورد بحث بوده است، اما مطالعه علمی این موضوع با کارهای بینه در سال ۱۹۰۴ میلادی یعنی زمانی آغاز شد که وزارت آموزش فرانسه از او خواست تا وسیله ای درست کند که به کمک آن دانشآموزان نیازمند کمک های ویژه در مدارس فرانسه شناسایی شوند. بدین منظور، او به کمک دستیارش سیمون، نخستین آزمون عینی هوش را برای کودکان ۱۳-۳ ساله درست کرد. به کمک این آزمون برای هر کودک یک سن عقلی یا سن ذهنی تعیین می شد.
هرچند که آزمون هوشی بینه در اصل، برای سنجش توانایی یادگیری دانشآموزان دارای مشکلات تحصیلی ساخته شد، اما، بعداً برای استفاده افراد معمولی بازسازی شد و به صورت یک آزمون هوشی معروف و قابل استفاده عموم در آمد (سیف ، ۱۳۸۷ ، ص ۱۲۲).
۲-۵- ابعاد و جنبهه ای هوش
دانشمندان مختلف ابعاد و جنبه هایی را برای هوش در نظر گرفته اند از جمله :
۲-۵-۱- ابعاد هوش از نظر لوئیز ترستون (۱۹۳۸)
لوئیز ترستون معتقد است هفت عامل، هوش را تشکیل میدهد:
۱-ادراک کلامی: توانایی درک معنی واژهها، آزمونهای معانی واژه ها معرف این عامل هستند۲- سیالی واژگان: توانایی بهخاطر آوردن سریع، واژهسازی با حروف و پیدا کردن واژههای همقافیه دیده میشود۳- استعداد عددی: توانایی کار کردن با اعداد و اجرای محاسبات عددی۴- استعداد فضایی: توانایی تجسم روابط فضایی، مانند تشخیص یک شکل وقتی که سمت گیری آن تغییر کند۵- حافظه: توانایی بهخاطر سپردن محرکهای کلامی،مانند واژههای جفتی یا جملهها۶- سرعت ادراک: توانایی ادراک سریع جزئیات دیداری و یافتن شباهتها و تفاوتها در تصویرها و اشیا۷- استدلال: توانایی یافتن قواعد کلی براساس موارد ارائهشده مانند تشخیص قاعدهی حاکم بر یک سلسله اعداد پس از دیدن فقط بخشی از آن سلسله.
۲-۵-۲-ابعاد هوش از نظر فریمن (۱۹۸۸)
فریمن[۳۱] تعریفی را که از هوش شده است به چهار دسته تقسیم کرد:
۱-تعریفی که اساس هوش را، اهمیت سازگاری شخص با محیط میداند۲-تعریفی که هوش را استعداد یادگیری میداند۳-تعریفی که هوش را گنجایش تفکر انتزاعی میداند۴-تعریفی که جامع است و موارد بالا را توامان دربرمیگیرد.
۲-۵-۳- ابعاد هوش از نظر آر.بی.کتل (۱۹۶۱)
کتل دو نوع هوش را مدنظر قرار میدهد:
۱-هوش سیال: بنابر نظر آر.بی.کتل[۳۲]،هوش سیال، به وسیلهی نیروهای فرهنگی یا بهوسیلهی یادگیریهای انجامشده در موقعیتهای تحت تاثیر عمیق قرار نمیگیرد، بلکه از طریق تعاملها و واکنشهای غیرآموزشی و آزاد با محیط گسترش مییابد.
۲-هوش متبلور: نوعی از هوش است که براساس نظر کتل بهوسیلهی فرهنگ یعنی در شکلهایی به خوبی ساختاریافته مثل پیشرفت (تصویرتصویر) آموزشگاهی و مهارتهای حرفهای جلوهگر میشود.
۲-۵-۴- ابعاد هوش چندگانه هوارد گاردنر (۲۰۰۴(
هوارد گاردنر ، نظریهی هوشهای چندگانه را ارائه داد و خاطرنشان کرد که دستکم هفت نوع هوش وجود دارد و وابستگی درونی هر یک از آنها با بقیه، جزئی است. این هفت نوع هوش عبارتند از:
۲-۵-۴-۱– هوش زبانی
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 11:45:00 ب.ظ ]