یانگ (۲۰۰۳)، بر این باور است که ریشه تحولی طرحوارههای ناسازگار اولیه در تجارب ناگوار دوران کودکی نهفته است، علاوه بر این خلق و خوی هیجانی[۶۹] کودک نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است. طرحوارهها به دلیل ارضا نشدن نیازهای هیجانی اساسی دوران کودکی به وجود آمدهاند، وی معتقد است که انسانها پنج نیاز هیجانی اساسی دارند:
۱- دلبستگی[۷۰] ایمن به دیگران (شامل نیاز به امنیت، ثبات، محبت و پذیرش)
۲- خودگردانی[۷۱]، کفایت و هویت
۳- آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم
۴- خودانگیختگی[۷۲] و تفریح
۵- محدودیتهای[۷۳] واقعبینانه و خویشتنداری.
همه انسانها، این نیازها رادارند، اگرچه شدت این نیازها در بعضی افراد بیشتر است. فردی که از سلامت روان برخوردار است، می تواند این نیازهای اساسی را به طور سازگارانهای ارضا کند. (یانگ، ۲۰۰۳، ترجمه حمیدپور و اندوز، ۱۳۹۱). پژوهشهای بسیاری حاکی از آنند که روشهای نامناسب فرزندپروری با وجود طرحوارههای ناسازگار اولیه در افراد رابطه دارند. به طور ویژه، سطوح پایین مراقبت والدین با طرحوارههای ناسازگار رهاشدگی، محرومیت هیجانی،بیاعتمادی و سوءاستفاده و انزوای اجتماعی ارتباط دارد. به اعتقاد یانگ محیط نامناسب خانه باعث تسریع تشکیل این طرحوارههای ناسازگار می شود و آنها نیز به نوبه خود فرد را در برابر ابتلا به انواع اختلالهای روانشناختی آسیبپذیر میسازند (موریس، ۲۰۰۶). همچنین شهامت و همکاران، (۱۳۸۹) در مطالعه خود دریافتند سبک فرزندپروری مقتدرانه پیشبین معناداری برای سطوح پایینتر طرحوارههای ناسازگار طرد / بیثباتی و سبک فرزندپروری سهلگیر پیشبینیکننده سطوح بالاتر طرحواره استحقاق / بزرگمنشی است (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمه حمیدپور و اندوز، ۱۳۹۱).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
۲-۶- حوزه های طرحوارههای ناسازگار اولیه
یانگ طرحوارهها را در ۵ حوزه طبقه بندی و آنها را به عنوان حوزه های طرحواره معرفی می کند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳؛ بارلو، ۲۰۰۲). این حوزه ها عبارتند از:
۲-۶-۱- حوزه اول: بریدگی و طرد
کودکان هنگامی مستعد ایجاد طرحواره بریدگی و طرد میشوند که از سوی والدین عشق، محبت، احترام و پذیرش را به حد کافی دریافت نکنند. طرد هنگامی ایجاد می شود که کودک از سوی والدین با انتقاد مواجه شود یا احساس کند ناخواسته است. دیدگاه های اجتماعی – فرهنگی در مورد اختلالات شخصیت مانند ضداجتماعی بر عوامل موجود در خانواده، محیط اولیه و تجربیات اجتماعی شدن تأکید می کنند که میتوانند افراد را به سمت پرورش سبک زندگی سایکوپات سوق دهند (سان کیست، ۲۰۰۳). بیمارانی که در این حوزه قرار میگیرند، قادر نیستند دلبستگیهای ارضاکننده و ایمنی را با دیگران شکل دهند. به طورکلی در این افراد نیازهای بنیادین امنیت، آرامشخاطر، پذیرش، حمایت، ثبات، همدلی و راهنمایی به سبک قابل پیش بینی برآورده نشدهاست. این حوزه مربوط به ارضا نشدن نیاز به امنیت و برقراری ارتباط رضایت بخش با دیگران است (کاستیل و همکاران، ۲۰۰۷).
داونی و فلدمن، (۱۹۹۶) شواهد محکمی یافتند که نشان میداد افرادی که حساسیت بالایی را نسبت به طرد نشان میدهند، بیشتر از سایرین رفتارهای مبهم را سوءتعبیر کرده و نارضایتی بیشتری را از روابط عاشقانه خود نشان میدهند. احساس خودکارآمدی بینفردی پایین این افراد، در مشکلات ارتباطی و سازشیافتگی روانشناختی آتی آنها دخیل است و هر چه حساسیت نسبت به طرد افزایش مییابد، اعتماد به نفس و توانمندی فرد در تعاملات اجتماعی کاهش پیدا می کند (باتلر و همکاران، ۲۰۰۷). خشم یکی از هیجانهای رایج بشر است که غالباً در موقعیتهای اجتماعی روی میدهد (برین[۷۴] و کاشدان، ۲۰۱۱). پژوهش پیرسون و همکاران، (۲۰۱۱) نشان داده حساسیت نسبت به طرد باعث افزایش نشخوار فکری در افراد افسرده میگردد. از میان این پیامدها، پرخاشگری و خصومت، سازشنایافتهترین و مخربترین واکنش نسبت به طرد اجتماعی شناخته شده اند ( آیداک و همکاران، ۲۰۰۸). افرادی که اضطراب اجتماعی شدید و مزمنی را تجربه کرده اند، اغلب ارتباطات اجتماعی (دوستی و روابط عاشقانه) و رضایت از زندگی کمتری را گزارش میدهند. چنین افرادی تمایل دارند، اطلاعات اجتماعی مبهم و رویدادهای بیضرر و خنثی را به صورت منفی و تهدیدآمیز تفسیر کنند (برین و کاشدان، ۲۰۱۱). طرحوارههایی که در حوزه اول قرار میگیرند عبارتند از:
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
۱٫ رهاشدگی – بیثباتی
بیثباتی یا بیاعتمادی نسبت به دریافت محبت و برقراری ارتباط با اطرافیان، به طوریکه فرد احساس می کند افراد مهم زندگیاش نمیتوانند حمایت عاطفی و تشویق لازم را به او بدهند، زیرا این افراد از لحاظ هیجانی، بیثبات، غیرقابل پیش بینی (برای مثال «ناگهان عصبانی میشوند»)، اعتمادناپذیر و نامنظماند. فردی که چنین طرحوارهای در ذهنش شکل گرفته باشد، معتقد است هر لحظه امکان دارد افراد مهم زندگیاش بمیرند یا اینکه او را رها کنند و به فرد دیگری علاقمند شوند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمه حمیدپور و اندوز، ۱۳۹۱).
۲٫ بی اعتمادی – بدرفتاری
افرادی که دارای این طرحواره هستند؛ عقیده دارند که دیگران به دنبال آسیب زدن و دروغ گفتن به آنها هستند تا امتیازشان را بگیرند. این بیماران معتقدند که اگر فرصت پیداکنند حتما آنها را استثمار خواهند کرد (دولانگ[۷۵]، ۲۰۰۷).
۳٫ محرومیت هیجانی
انتظار اینکه تمایلات و نیازهای فرد به حمایت عاطفی به اندازه کافی از جانب دیگران ارضاء نمیشوند. تا به حال سه نوع محرومیت مهم شناخته شده است:
الف. محرومیت از محبت: فقدان توجه، عطوفت یا همراهی
ب. محرومیت از همدلی: درک نشدن، به حرف دل فرد گوش ندادن، عدمخودافشایی
ج. محرومیت از حمایت: نداشتن منبع قدرت و جهتدهی (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمه حمیدپور و اندوز، ۱۳۹۱).
۴٫ نقص / شرم
شرم عبارت است از یک تجربه عاطفی بسیار آزارنده و ناتوان کننده که با ارزیابی منفی از خود ارتباط دارد (کیم و همکاران، ۲۰۰۹). در حالیکه شرم غالباً هیجانی انطباقی است که عامل بروز رفتار اجتماعی در افراد میباشد، شرم نامتناسب به عنوان حالتی سازشنایافته و مرتبط با طیف متنوعی از پیامدهای منفی، شامل خشم و پرخاشگری در نظر گرفته می شود. مطالعات گوناگون ثابت کرده اند هیجان شرم نوعی از خشم خصومتآمیز به نام خشم ناشی از احساس تحقیر را تحریک مینماید. این واکنش، پاسخی دفاعی به احساس نقص و ناتوانی در هنگام شرم است. از آنجایی که شرم، نگرانی فرد در مورد چگونگی ظاهرش را نیز شامل می شود، میتوان علتش را به ادراک عدم تأیید از جانب دیگران، که منجر به خشمگین شدن از آنها میگردد، نیز نسبت داد. این افراد با خشمگین شدن، سعی می کنند احساس مهارگری کرده و از تجربههای خودآسیبرسان ناشی از شرم خلاص شوند (هژنبرگ و اندوز، ۲۰۱۱).
بر اساس دیدگاه تحولی، هیجان شرم می تواند در کودکانی که مورد سوءاستفاده قرارگرفتهاند، مزمن شود و تجربههای آنها در مورد خود و دیگران را به گونه ای دردناک تحتتأثیر قرار دهد. به علاوه توانایی حل مشکلات بینفردی و مهارت های حل مشاجره در این افراد رشد نمی کند. در نتیجه، شرم باعث بروز پاسخهای بین فردی خصومتآمیزی نظیر کنارهگیری خشمناک و عصبانیت ناشی از ادراک تحقیر میگردد، به ویژه هنگامیکه دیگران انتقادگر و طردکننده به نظر میرسند (به نقل از کیم و همکاران، ۲۰۰۹). افرادی که طرحواره نقص / شرم دارند؛ معتقدند افرادی حقیر، پست و بی ارزش هستند و دیگران آنها را دوست ندارند. به همین دلیل در درون خود احساس پرخاشگری و بی ارزشی دارند و احساساتی همچون دوست داشتنی نبودن را تجربه می کنند. این بیماران ممکن است نسبت به سرزنش و مقایسه شدن با دیگران به طور افراطی حساس باشند و از بودن با دیگران احساس عدم امنیت داشته و در عین حال در حضور دیگران احساس شرم و خجالت کنند. این افراد معمولاً از رابطه صمیمانه اجتناب می کنند و در رابطه با دیگران اجازه می دهند تا طرف مقابل آنها را مورد انتقاد و تحقیر همیشگی قرار دهند (دولانگ، ۲۰۰۷).
۵٫ انزوای اجتماعی / بیگانگی
احساس اینکه فرد از جهان کنارهگیری کرده و با دیگران متفاوت است یا اینکه به جامعه و گروه خاصی تعلق خاطر ندارد (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمه حمیدپور و اندوز، ۱۳۹۱).
۲-۶-۲- حوزه دوم: خود گردانی و عملکرد مختل
این حوزه، انتظارات فرد را از خود و محیط، در مورد امکان جدا شدن، مستقل شدن، بقا و عملکرد موفقیت آمیز را در بر میگیرد؛ به نحوی که فرد احساس می کند برای جدایی، بقا و عملکرد مستقل یا انجام موفقیت آمیز تکالیف، توانایی کافی ندارد. افراد دارای این حوزه در مجزا کردن خود از خانواده و نمادهای والدینی و عملکرد مستقل مشکل دارند (کاستیل و همکاران، ۲۰۰۷).
طرحوارههایی که در این حوزه قرار میگیرند عبارتند از:
۱٫ وابستگی / بیکفایتی
بندورا (۱۹۷۷)، برای نخستین بار برای اشاره به قضاوت شخص در مورد تواناییاش در انجام موفقیتآمیز یک تکلیف خاص، از اصطلاح خودکارآمدی استفاده کرد. از سوی دیگر هارتر (۱۹۷۸) این اصطلاح را برای اشاره به ادراک کفایت به کار برد. منظور وی از ادراک کفایت، میزان شایستگی و کفایتی است که فرد در حیطههای کلی برای خود قائل می شود. اما، در حالی که سازه خودکارآمدی برای موقعیتهای گوناگونی بهکار میرود، اصطلاح کفایت و شایستگی به مجموعه ای از فعالیتها که به حیطه خاصی تعلق دارند، (نظیر مدرسه) بازمیگردند (کوت و بوفارد، ۲۰۱۱). فریر و مارتنز، (۲۰۰۸) نیز در مطالعه خود دریافتند ادراک بیکفایتی در حوزه هایی نظیر ظاهر، روابط نزدیک، اخلاقیات و پذیرش اجتماعی با اختلالهای خوردن ارتباط دارد.
۲. آسیب پذیری نسبت به ضرر و بیماری
ترس افراطی از اینکه فاجعه نزدیک است و هر لحظه احتمال وقوع آن وجود دارد و اینکه فرد نمی تواند از آن جلوگیری کند. ترسها بر چند جنبه متمرکزند: الف) حوادث پزشکی مانند حملههای قلبی و ابتلا به ایدز، ب) وقایع هیجانی مانند دیوانهشدن، ج) سوانح محیطی مانند گیرافتادن در آسانسور، قربانی جنایت شدن، سقوط هواپیما و زمینلرزه (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ترجمه حمیدپور و اندوز، ۱۳۹۱).
۳٫ خود تحولنیافته / گرفتار
این طرحواره غالب اوقات شامل درگیر شدن هیجان افراطی و نزدیکی بیش از حد فرد با دیگران یا وابستگی عاطفی شدید به یک یا چند نفر از نزدیکان به خصوص والدین است. همچنین احساس همجوشی با دیگران داشته و هویت جداگانه ای ندارند. در نتیجه احساس پوچی، بیهدفی و پوچگرایی می کنند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).
۴٫ شکست
باور به اینکه فرد شکست خورده است یا در آینده شکست خواهد خورد و اینکه شکست برای او اجتنابناپذیر است. فرد در مقایسه با همسالانش در حوزه های پیشرفت (مثل تحصیل، شغل، ورزش و …) اغلب احساس بیکفایتی می کند. غالباً شامل این باور میباشد که فرد، دیوانه، بیاستعداد، نالایق و نادان است و نسبت به دیگران، موفقیت کمتری دارد (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳؛ ترجمه حمیدپور و اندوز، ۱۳۹۱).
۲-۶-۳- حوزه سوم: محدودیت های مختل
این حوزه، نمایانگر نقص در مسئولیت و محدودیتهای فردی برای خود از قبیل، مسئولیت پذیری نسبت به دیگران یا دیگرجهتمندی نسبت به اهداف بلند مدت زندگی میباشد (کاستیل و همکاران، ۲۰۰۷).
۱٫ استحقاق / بزرگمنشی
بیمارانی که طرحواره استحقاق / بزرگمنشی دارند، خودشان را یک سر و گردن بالاتر از دیگران میدانند و در نتیجه حقوق و امتیازات خاصی برای خودشان قائلند. بیمارانی که این طرحواره را دارند، خود را نسبت به رعایت احترام متقابل که پایه و اساس تعاملات اجتماعی سالم است، موظف نمیدانند. آنها اغلب اصرارمی کنند که میتوانند هر کاری را که دلشان بخواهد، بدون توجه به هزینهای که این کار برای دیگران دارد، انجام دهند. آنها دوست دارند به قدرت برسند تا بتوانند برتری خود را به رخ دیگران بکشند (مثل موفق شدن، مشهورشدن و پولدارشدن). این بیماران اغلب بیش از حد پرتوقع یا سلطهگرند و در روابط اجتماعی با مشکلات دیگران همدردی نمی کنند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳؛ ترجمه حمیدپور و اندوز، ۱۳۹۱). افراد خودشیفته دارای خودبزرگبینی و حس استحقاق بوده و سبک بین فردی این گروه با نگرش استثمارگرانه و همدلی پایین مشخص می شود. از آنجایی که افراد خودشیفته عمیقاً به حفظ دیدگاه های خودبزرگبینانهشان از خود اهمیت میدهند، نسبت به افرادی که به آنها توهین کرده یا از آنها انتقاد نمایند، باپرخاش، تعارض و خصومت واکنش نشان می دهند (مولر و همکاران، ۲۰۰۹).
۲٫ خویشتنداری / خودانضباطی ناکافی
خودمهارگری عبارتست از یک رفتار معطوف به هدف که به فرد کمک می کند با موقعیتهای متنوعی که تعادل ذهنیاش را بر هم میزنند- نظیر احساسات منفی، افکار مزاحم و درد- و یا نیازمند ایجاد تغییر در عادات و به کارگیری راهبردهای انطباقی جدیدند، کنار بیاید. در حقیقت، این سازه به تلاش فرد جهت تغییر پاسخ به محیط بیرونی، به جای تلاش برای تغییر واقعیت بیرونی اشاره دارد. افرادی که فاقد این مهارت هستند، انطباق با موقعیتهای تنیدگیزایی که جزئی از زندگی روزمرهاند را دشوار مییابند (هاماما و همکاران، ۲۰۱۲). به عبارت دیگر، خودمهارگری عبارتست از ظرفیت فرد در تنظیم رفتارها، افکار، هیجانها، بازداری و سرکوب تکانههای ناپسند (لیارد و همکاران، ۲۰۱۲).
۲-۶-۴- حوزه چهارم: دیگر جهت مندی
این حوزه، نمایانگر تمرکز بیش از حد فرد بر تمایلات و احساسات دیگران در مقابل نادیده گرفتن نیازهای خود به منظور دریافت عشق و پذیرش، تداوم ارتباط با دیگران با اجتناب از انتقام و تلافیجویی صورت میگیرد (کاستیل و همکاران، ۲۰۰۷).
۱٫ اطاعت
در این طرحواره افراد خود را در کنترل اغراقآمیز از جانب دیگران احساس می کنند که به دو شکل ظاهر می شود: الف) فدا کردن نیازها، ب) فدا کردن هیجانها. این افراد برای اجتناب از تنهایی، بیش از حد، عواطف بهخصوص خشم را سرکوب می کنند. آنها براین باورند که آرزوها، نقطه نظرات و احساسهایشان بیارزش هستند یا برای دیگران مهم نیستند. این افراد به طور مکرر شاکیاند و نسبت به عدم ارضای نیازها و هیجانهای خود بسیار حساساند. به عقیده یونگ افرادی که طرحواره اطاعت دارند از موقعیتهایی که مستلزم تعارض با دیگران است؛ اجتناب می کنند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).
۲٫ ایثار
بیمارانی که طرحواره ایثار دارند، نیازهای دیگران را با میل خود و حتی به قیمت از دست دادن رضایتمندی شخصی ارضاء می کنند. آنها این کار را برای کاهش رنج و گرفتاری دیگران، دوری از گناه، دستیابی به عزتنفس و تداوم رابطه هیجانی با افراد نیازمند انجام میدهند. بیمارانی که این طرحواره را دارند، اغلب نسبت به رنج دیگران حساسیت زیادی نشان میدهند. آنها مدام با این احساس دست و پنجه نرم می کنند که نیازهایشان به طور کافی ارضاء نمی شود و این امر گاهی منجر به احساس دلخوری آنها می شود. این طرحواره با مفهوم دوازده مرحله ای وابستگی بیمارگونه همپوشی دارد (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳؛ ترجمه حمیدپور و اندوز، ۱۳۸۹).
۳٫ پذیرشجویی / جلبتوجه
تأکید افراطی در کسب تأیید، توجه و پذیرش از سوی دیگران که مانع شکل گیری معنایی مطمئمن و واقعی از خود می شود. احساس ارزشمندی فرد، بیشتر به واکنشهای دیگران وابسته است تا به تمایلات طبیعی خودش. گاهی اوقات این طرحواره با تأکید افراطی بر مقام و منزلت، قیافه و ظاهر، پذیرش اجتماعی، پول یا پیشرفت مشخص می شود و وسیلهای است برای دستیابی فرد به تأیید، تحسین و توجه دیگران (هدف اولیه از دستیابی به تأیید، تحسین، توجه دیگران، کسب قدرت یا توانایی کنترل دیگران نیست). این طرحواره، اغلب منجر به اتخاذ تصمیماتی غیرقابل اطمینان و ناخوشایند در مورد وقایع مهم زندگی می شود یا اینکه منجر به حساسیت بیش از حد نسبت به طرد میگردد (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳؛ ترجمه حمیدپور و اندوز، ۱۳۹۱).
۲-۶-۵- حوزه پنجم: گوش به زنگی بیش از حد و بازداری
افرادی که طرحوارههای مربوط به به این حیطه را دارند بیش از حد و به شیوه ای کاملاً افراطی بر واپسزنی احساسات درونی و تکانههای خود انگیخته تأکید دارند و انتظارات و قوانین درونی شده آنها در خصوص عملکرد و رفتار اخلاقی چنان سختگیرانه است که مانع برقراری روابط صمیمانه، خوشحالی و آرامش فرد می شود (کاستیل و همکاران، ۲۰۰۷).
۱٫ منفیگرایی / بدبینی
در این طرحواره، تمرکز مستمر و نافذی برجنبه های منفی زندگی، از جمله مرگ، فقدان، گناه، تعارض، خیانت و غیره وجود دارد و در عینحال، جنبه های مثبت زندگی کوچک یا نادیده گرفته می شود. درواقع یک ترس غیرطبیعی از خطاکردن میباشد که ممکن است به مشکلاتی مثل مشکلات مالی و فقدان منجر شود. چون این افراد نتایج منفی را به طور اغراقآمیزی ادراک می کنند لذا به طور مکرر دچار نگرانی مزمن، گوشبهزنگی و بلاتصمیمی هستند (بارلو، ۲۰۰۲).
۲٫ بازداری هیجانی
بازداری افراطی اعمال، احساسات و ارتباطات خودانگیخته که معمولاً به منظور اجتناب از طرد دیگران، احساس شرمندگی و از دست دادن کنترل بر تکانههای شخصی صورت میگیرد. معمولترین حوزه هایی که بازداری در مورد آن اعمال می شود عبارتند از: الف) بازداری از بروز خشم و پرخاشگری، ب) بازداری از بیان تکانههای مثبت (از قبیل خوشحالی، محبت، برانگیختگی جنسی و بازی)، ج) بازداری از بیان آسیبپذیری یا بیان راحت و صریح احساسات و نیازهای شخصی، د) تأکید افراطی بر عقلانیت و نادیده گرفتن هیجانها (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳؛ ترجمه حمیدپور و اندوز، ۱۳۹۱).
۳٫ معیارهای سرسختانه / عیبجویی افراطی
کمالگرایی با انواع متنوعی از آسیبهای روانی و کارکردهای ارتباطی ضعیف، مرتبط است. بازنمایی کمالگرایانه خود شامل سه بعد است: خود ارتقابخشی کمالگرایانه ( نیاز به ارتقا فعال آنچه کمال تصور می شود)، عدم نمایش نقص (نیاز به اجتناب از ابراز نقاط ضعف) و عدم آشکارسازی نقص (نیاز به اجتناب از آشکارسازی کمبودها). تمام این صفات با آشفتگیها و مشکلات روانشناختی، شامل اضطراب و مشکلات ارتباطی، افسردگی، ناامیدی و خطر خودکشی در نمونههای غیربالینی مرتبط میباشد (چن و همکاران، ۲۰۱۲).
۴٫ تنبیه
در این طرحواره، اعتقاد بر این است که فرد هنگامی که خطایی مرتکب شده؛ باید شدیداً تنبیه شود یعنی در قبال افرادی که استانداردها را رعایت نمی کنند؛ شدیداً پرخاشگر، بیتحمل، تنبیهکننده و خشمگین است. معمولاً این طرحواره خود را به صورت، دشواری در بخشیدن خود یا دیگران در هنگام ارتکاب خطا نشان میدهد (بارلو، ۲۰۰۲).
۲-۷- طرحوارهها و جنسیت
یکی از عوامل دیگری که طرحواره ها را تحت تأثیر قرار می دهد جنسیت است، زیرا هنجارهای[۷۶] جنسیتی در هر جامعه ای بخشی از فرهنگ آن جامعه است. همزمان با رشد کودک، در شرایطی که رابطه کودک با همسالانش پیچیدهتر می شود، کودک مهارتهایی را کسب می کند که خاص جنسیت اوست، و اقدام به فعالیتهایی می کند، که جامعه برای جنسیت او در نظر گرفته است. کودک در طول دوران رشد با این هنجارها رشد می کند و آنها بخشی از خصوصیات وی میشوند (تنن بام و همکاران، ۲۰۰۷). به عقیده یانگ (۱۹۹۹، به نقل از سلیگمن و همکاران، ۲۰۰۷) بین این تجارب رشدی و طرحوارهها در افراد رابطه به وجود می آید و نگرشهایی که با جنسیت مرتبط هستند، روی طرحوارههای شخص منعکس میشوند. در باورهای فرهنگی ویژگیهایی چون مستقل بودن، واقعبینانه عمل کردن، خردهگیری[۷۷] و خصومت[۷۸]، مسؤولیتپذیری و با اراده بودن، ویژگیهای مردانه و در مقابل، ویژگیهایی چون مهربانی، احساساتی عمل کردن، حساس بودن به نیازهای دیگران، صمیمیت و حمایت از دیگران ویژگیهای زنانه محسوب میشوند (قربانی، ۱۳۸۳).
۲-۸- بیولوژی طرحوارههای ناسازگار اولیه
پژوهشهای اخیر به این نکته اشاره می کنند که تنها یک سیستم هیجان در مغز وجود ندارد؛ بلکه چندین سیستم هیجانی در مغز وجود دارد و هیجانهای مختلفی موجود است که درگیر مکانیسمهای حیاتی هستند: پاسخ به خطر، جستجوی غذا، رابطه جنسی و جفتیابی، مراقبت از فرزندان، پیوندهای عاطفی اجتماعی و به نظر میرسد که هر یک از آنها توسط شبکه مغزی منحصر به فردی واسطهمندی میشوند. تأکید ما در این بخش بر شبکه مغزی مرتبط با شرطی شدن ترس و حوادث آسیبزا است (صلواتی و همکاران، ۱۳۸۹).
۲-۹- طرحواره درمانی
طرحواره (اسکیما) فراتر از یک باور است. سامانه شناختی همه ما دارای طرحوارههایی است که مارا برای مقولهبندی و پیش بینی رخدادها توانا میسازد. به دیگر سخن، طرحواره چونان یک سازه پردازشگر فراگیر در سامانه شناختی ما عمل می کند. ویژگی مقاوم بودن و سخت جانی طرحوارهها، آنها را در صدر فهرست چالش کسانی قرار می دهند که در حرفهشان با تغییر سر و کار دارند (صلواتی و همکاران، ۱۳۸۹). امروزه در درمان افسردگی، اضطراب مزمن و آسیبشناسی شخصیتی بر تجربههای دوران کودکی تأکید می شود (یانگ و کلاسکو، ۱۹۹۴؛ یانگ، ۱۹۹۹؛ یانگ و همکاران، ۲۰۰۱؛ یانگ، ۲۰۰۳). این تمرکزدرمانی در راستای شناسایی طرحوارههای غیر انطباقی اولیه[۷۹] (EMS) در چهارچوب موضوعهایی هم چون هیجانها، شناختها و احساسهای بدنی، با در نظر گرفتن فرد و رابطهاش با دیگران تعریف می شود که در طول کودکی تحولیافته و تا بزرگسالی دوام دارند (یانگ، ۲۰۰۳). در اوایل شکل گیری شناخت درمانی برای درمان افسردگی بیشتر، مفاهیمی از قبیل روانبنهها، مفروضهها، خطاهای شناختی و افکار خودآیند منفی مورد توجه متخصصان قرار گرفته بود، که در ضابطهبندی و درمان افسردگی از آنها استفاده می شود (یانگ و همکاران ، ۲۰۰۱). بین روانبنههای معین و ظهور علایم روان پزشکی ارتباط وجود دارد. بر اساس نظر یانگ (۲۰۰۱) آسیبهای روانی از شکل گیری و ثابت ماندن روانبنههای سازشنایافته اولیه ناشی میشوند. در دیدگاه روانبنه درمانی، افسردگی نتیجه فعال شدن روانبنههای سازشنایافته اولیه در پاسخ به حوادث زندگی است (ریسو[۸۰] و همکاران، ۲۰۰۷). به نظر می رسد روانبنههایی که با «وابستگی و نقص» مرتبط هستند بیشتر در میان افراد افسرده وجود داشته باشد (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).