آن راه و شیوه و آیینی که استوار و پا برجاست و بدون اعوجاج و سستی، و وجود انسان بر او سرشته شده است، دین خداست، باید رو به سوی این راه داشت و بر آن آیین حقگرا که بر واقع وجود انسان نظارهگر است، مقیم و مستقیم بود; چرا که تبدیلی در خلقت الهی نیست و سرشت همه انسانها یکی است، و راه سعادت هم در یک امر است و آن همین دین قیم و استوار است .
دفع یک اشکال
با این بیان، اشکالی که به دین الهی در امر اعطای آزادی و نظام اجتماعی سیاسی دینی شده است، مرتفع میشود . آن اشکال، این است که اسلام، یک سری قوانین مشخص و نوعی روابط را بر پهنه اجتماع حاکم میکند و برای مردم حق تغییر آن را قائل نیست، و به آنان این آزادی را نمیدهد که هر از چند گاه، قوانین حاکم و نظام سیاسی اجتماعی خود را دگرگون کنند و به دلخواه خود، نوع جدیدی از روابط و رفتار سیاسی اجتماعی را حاکم کنند . این امر، مستلزم رکود و توقف و تحجر جامعه است و مانع تحول و رشدانسانها و جوامع بشری . بنابراین دین گرچه لوازم سعادت انسان را داراست و میتواند بر رنجها و آلام بشر خاتمه دهد و قدرت آزادی بخشی دارد، ولی وقتی در محیطی حاکم شد، نمیتواند و نباید آن را الی الابد از دستبرد افکار و روشهای جدید دورنگاه داشت و الا راه پیشرفت و تکامل را مسدود میکند و موجب جمود و سکون خواهد بود; چرا که انسان با گذشت زمان تغییر میکند و درافکار و روحیات او تحول ایجاد میشود و بر دانش و تجربه او افزوده میشود، فلذا راههای جدیدی را میطلبد .
جواب اشکال مذکور، این است که معارف و یافتههای بشری، دو نوع است:
-
- نوعی از معارف که قابل تغییر و تحول و تکامل است، مثل همه علومی که بشر در راه استفاده و تسخیر طبیعتبه آن دستیافته است و هر روز کاملتر میشود و زندگی فردی و جمعی را راحتتر میکند و راههای تازهای برای رسیدن به آمال انسانی نیز محسوب میشود . تکامل بخشی این علوم و روشها، در اسلام، مورد ترغیب و تشویق فراوان است، مثل روشهای تازه اداره حکومتها، مانند انتخابات و تفکیک قوا .
-
- معارف و حقایق کلی مطابق با خلقت الهی و مادی و فطرت و طبیعتخاص نوع انسان که متعادل کننده همه قوای انسان در درون او و در صحنه عمل اجتماعی و تضمین کننده سعادت حقیقی اوست . بدیهی است که اگر نظام اجتماعی بشر و حدود و قیود آزادیهای فردی و اجتماعی بر چنین معارفی استوار باشد، نه تنها ایستادن بر آن موجب رکود و بی رشدی نیست، بلکه تحول و تغییر در آن و به فراموشی سپردن آن، موجب اختلال در نظام زنده و سازنده و شور آفرین و آزادیخواه است و انسان را باز از گردونه فطرت و طبیعتخود دور میسازد، فطرتی که تبدیلی و تغییری در او نیست: «لا تبدیل لخلق الله»
لذا خدای متعال که دین و نظام سیاسی اجتماعی دینی را به عنوان تنها راه تضمین شده و استوار گسترش عدالت و پرورش انسان خلیفه الله در زمین، به وسیله انبیای عظام مستقر کرد، طبعا نمیتواند به بشر این آزادی را بدهد که راه آزادی بخش و کامل و جامع را کناری بنهد و به دنبال افکار و اهوای اسارتبار در روابط مختلف سیاسی واجتماعی و اقتصادی، حرکت کند . همان طور که به او این آزادی را نمیدهد که آزادی شخصی خود را کنار گذارد و اسیر و عبد دیگری گردد، بله، خداوند، انسان را مختار آفرید، و از او انتخاب آگاهانه را طلب کرد، فرمود: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا»[۶۲] ، اما سعادت او و کمال او فقط در صورت اول تامین خواهد شد، چرا که بعد از حق، فقط گمراهی است: «فما ذا بعد الحق الا الضلال» [۶۳] لذا است که از انسانها انتخاب این طریق قویم را طلب میکند: «اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه» .[۶۴]
نیز میفرماید، آنان که از دین جدا شدند و راهدیگری انتخاب کردند، عالمانه و آگاهانه و به خاطر روحیه برتریجویی و فساد انگیزی اینچنین کردند: «و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم»[۶۵]
و چون چنین انتخابی، زیان انسان و فساد در زمین و نابودی حرث و نسل و هدم بنیان آزادی اجتماعی ابنای بشر را در پی دارد، کیفری سخت در بارگاه الهی خواهد داشت، و خداوند رئوف به بندگان، کسانی را که چنین زمینهای را ایجاد میکنند، شدیدا مورد عتاب و تهدید قرار داده است.
خلاصه کلام اینکه اعراض از دین خدا و آموزههای دینی و عدم تقید به نظامات آن و حدود مرزهای الهی، فساد در زمین و حاکمیت قدرت طلبان و شهوتپرستان را در پی خواهد داشت، کما اینکه تاریخ بشر، شاهد بر این مدعاست . روشنترین آن، وضع بشر پس از رحلت رسول الله . و امیرالمؤمنین، علیهما السلام، است .
بله، یک امر نباید مورد غفلت واقع شود، و آن، دقت و تعمق عالمانه در معرفی صحیح دین است . چه بسا به مرور زمان، انحرافاتی در برداشتها پیش آید و دین حقیقی را غبار گیرد، اینجا است که نقش مهم علمای دین در پالایش آموزههای رایج، از زنگارهای خرافه و تعصب و دستبرد خائنان و تحریف هواپرستان آشکار میگردد، و احیای تفکر دینی را به عنوان ضرورت همه اعصاری که وحی آسمان منقطع شده است و ابر غیبتخورشید عالمتاب امام معصوم (ع) را پنهان کرده است، متبلور میسازد و شکی نیست که دین حنیف و عقلانی اسلام، همگان را برای شناخت آن حقیقت ناب و بحث و مجادله علمی در چار چوبی منطقی و روشمند و به دور از اغواگری، آزاد گذاشته است و به آن ترغیب کرده است .
۲-۲-۶ : بالاتر از آزادی
تاکنون روشن شد که آزادی یک کمال وسیلهای برای انسان است، نه کمال غایی و تمام هدف، بلکه غایت، به کمال مطلوب رسیدن انسان آزاد و مختار و عصیانگر و ظلوم و جهول است، نه نفس آزادی و رهایی او .
بله، اگر انسان، فاقد آزادی بود، دیگر کمالی برای او در رفتن این راه نبود . جبر و تحمیل که باشد، کمال انسانی نیست . کمال انسان در حرکت آگاهانه و آزادانه است . انسان، باید آزاد باشد، تجربه کند، عبرت گیرد و انتخاب کند .
در شرایط خفقانآمیز و بسته جامعه، امکان رشد استعدادها و شکوفا شدن و خلاقیت وجود نخواهد داشت . اساسا، حرکت و جنبش سلب میشود و آگاهی و تکامل جویی به رکود و جمود میگراید و این بر ضد هدف غایی مذکور است .
اسلام عزیز، نه تنها محبوس شدن اراده انسانها در قفس تحمیل و سرکوب اجتماعی را نمیپذیرد، بلکه بالاتر از آن را برای رشد و شکوفایی انسان به ارمغان آورده است، و نه تنها سلب آزادی افراد را توسط دیگران نفی میکند، بلکه همه انسانها را در قبال هم در جهت رشد دادن و سرعتبخشیدن به روند تکاملی، مسؤول قرار داده است، آنجا که امر به معروف و نهی از منکر را واجب کرده است، تا همه زمینههای سکون و رکود و جهل و فساد به دست آحاد مردم از بین برود و همه، دیگری را کمک و مساعدت کنند .
اسلام، فقط نگفته است: «مسلمان کسی است که دیگر مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند» ، بلکه فرموده است: کسی که صبح کند در حالی که اهتمامی به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست .» .
اسلام، به اینکه «نان از دهان کسی مگیر» ، اکتفا نکرده، بلکه گفته است: «کسی که سیر بخوابد و همسایه او گرسنه باشد، مسلمان نیست .» .
بدین سان است که در منطق قرآن شریف، بهترین امم، امتی نیست که تنها آزاد باشد و گزند او به دیگری نرسد و از فشار و تحمیل و اختناق رها باشد، بلکه بهترین امت آن است که برای تعالی انسان مسؤولیت پذیرد: «کنتم خیر امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر»[۶۶] و در نیکی و پرهیزکاری تعاون داشته باشد: «تعاونوا علی البر و التقوی»[۶۷] و آحادش نه تنها همدیگر را نمیدرند، که با هم برادرند: «انما المؤمنون اخوه»[۶۸]
۲-۲-۷ : دفع عوامل سلب آزادی انسان در مکاتب آسمانی
یک مکتب، وقتی جامع و کامل است که علاوه بر به رسمیتشناختن نیازهای حقیقی و فطری انسان، راهکارهای تحقق آن را در درون خود در نظر گرفته باشد، و نیز عوامل سلب آن را دفع کند، به طوری که تعالیم آن مکتب، قدرت پاسخگویی تام و تمام به آن نیاز را داشته باشد .
برخی مکاتب بشری، در مساله آزادی اجتماعی انسان، آرایی را مطرح کردهاند و از جهتی راه آزادی را ولو به طور ناقص گشودهاند، اما از جهات دیگر نتوانستهاند جلوی طغیان مستبدان و خودکامگان را بگیرند، و در نهایت، عدم جامعیت تعالیم آنان و تک بعدی بودن نگاه آنان به انسان، موجب اسارت او و بیرشدی و جهالت مدرن او و سروری خدایان زر و زور و تزویر شده است .
عوامل سلب آزادی اجتماعی سه دستهاند:
اول، آن دسته عواملی است که به سلب کنندگان آزادی مربوط میشود، مثل روحیه استکباری و جاهطلبی و فساد انگیزی .
دوم، آن دسته عواملی است که به مسلوب الحریهها مربوط میشود، مثل جهل و بیخبری و بیرشدی و ضعف و زبونی و ذلتپذیری و سستی، که موجب نهایتسوء استفاده گروه اول از آنان و به بردگی کشاندن ایشان میشود .
سوم، آن دسته عواملی است که به نظام روابط اجتماعی و نظام سیاسی حاکم مربوط میشود، مثل نظام خانوادگی ظالمانه و مبتنی بر حذف کرامت انسانی یک عضو مثل زن، یا نظام اقتصادی ظالمانه که موجب سلب حقوق و گرسنگی عدهای و پرخوری و بهرهمندی بیش از حد عدهای دیگر میشود، یا نظام طبقاتی حاکم بر روابط اجتماعی که انسانها را بر حسب نژاد، رنگ، جنسیت، و امتیازات صنفی و گروهی، به طبقات درجه اول و درجه دوم و . . . تقسیم میکند و برای طبقات خاصی، برتری و برای دیگران دونپایهگی را به رسمیت میشناسد، و حقوق خاصی را له یا علیه هر طبقهای ایجاب میکند، و یا نظام سیاسی حاکم بر جامعه و مرکز قدرت و حکومت، مثل حکومت طبقاتی و دیکتاتوری، پادشاهی مبتنی بر حکومتخانوادگی موروثی و مانند تمرکز قدرت و عدم توزیع آن و یا عدم وجود حق نظارت مردم برعملکرد حکام و امور دیگری که موجب شکلگیری یک نظام سیاسی استبدادی و حاکمیت فرد یا عدهای خاص میشود که برای حفظ قدرت، آزادی مردم را سلب میکند و حق آنان را به رسمیت نمیشناسد .
از آنچه گفتیم، روشن میشود که عوامل سلب آزادی، هم درونی استیعنی به روحیات انسانها بر میگردد، مانند دسته اول و دوم، و هم بیرونی و اجتماعی مثل دسته سوم . مکتب کامل و جامع و آزادی بخش، آن است که قدرت انهدام و دفع همه این عوامل را داشته باشد و تعالیم آن به طور طبیعی آنها را منتفی کند .
پر واضح است که عوامل درونی، نقشی بی بدیل و شاید مهمتر از عوامل بیرونی داشته باشند و از آن جهت که زمینهساز عوامل بیرونی هستند رتبه مقدم بر آن شمرده میشوند، و کنار زدن آن لاجرم مهمتر و مقدم محسوب میگردد .
مخفی نیست که مکاتب بشری، تاکنون برای این عوامل چارهای نیندیشیدهاند و اساسا نگاه آنان به انسان نمیتواند اینگونه تعالیم را در پی داشته باشد، ولی ادیان آسمانی، خاصه اسلام، به همه عوامل درونی و بیرونی سلب آزادی بشر نظر داشتهاند و درصدد درمان آن بودهاند، و بیشترین تلاش را درا ین جهت کردهاند که انسان بسازند، انسانی که نه ظالم باشد و مستکبر و نه ظلمپذیر و مستضعف و ناآگاه
.
الف) دفع عامل سلب آزادی، در وجود سلب کنندگان
از جمله تعالیم قرآن کریم، این است که تکبرورزی بر عبادالله را موجب دوری از رحمت پروردگار میداند و برتری جویی را موجب محرومیت از سعادت جاودان، و میفرماید: «بهشت را برای کسانی قرار میدهیم که اراده برتری در زمین و فساد ندارد و اقبتخیر از آن متقیان و متعهدان است»[۶۹]
در جای دیگر میفرماید: «کسانی که به مردم ستم روا میدارند و در زمین فساد و بغی میکنند، برایشان عذاب دردناکی خواهد بود».[۷۰]
اسلام، مردم را به قسطورزی و عدالتطلبیدعوت میکند و عزت و آقایی و قدرت را از آن خدای قاهر میداند و اوست که به هر که خواهد آن را میدهد:
«قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء»[۷۱]
بنابراین، قرآن و تعالیم آسمانیاش، اولین هدفش آزادی معنوی و درونی انسان است; یعنی، انسان را از اسارت خواستههای پست و رذیلانه رها میکند، کرامت و عزت و مقام والای خلیفه اللهی او را گوشزد میکند تا از بند نان و نام و سیم و زر و قدرت آزاد شود و برای رسیدن به آنها همنوعان آزاد خود را به زنجیر نکشد . لذا در داستان موسی و فرعون، خدای متعال ابتدائا به موسی و هارون فرمان میدهد که نزد فرعون بروند و اورا با بیانی نرم و دلنشین و فطرت برانگیز، متوجه خود و خدای خالق او کنند، شاید که متذکر و متنبه شود . بعد هم فرموده است که از او بخواهید دست از اسارت بنی اسراییل بردارد و آنان را رها کند و به آزادی موسوی بسپارد.
پس تاثیر آزادی معنوی انسان در تحقق آزادی اجتماعی، امری انکارناپذیر و بی بدیل است . این، چیزی است که منحصرا از تعالیم دینی و آسمانی ساخته است و علم، چنین قدرتی را ندارد و مکاتب مادی اساسا بر ضد آن ترغیب میکنند .
بدین جهت است که آزادی اجتماعی دینی هم صداقتآمیز است; یعنی، قصد استفاده ابزاری برای صاحبان سرمایه و قدرت در او نیست، بر خلاف آزادی مطرح در دنیای معاصر، و هم عمیق و ریشهای و پایدار است، از آن جهت که با آزادی معنوی و درونی انسان همراه است و روحیه سودجویی و منفعت پرستی مطلق که مقدمه سلب حقوق دیگران است را از بین میبرد و بدین ترتیب مهمترین عامل درونی در ناحیه سلب کنندگان آزادی اجتماعی را منهدم میکند .
ب) دفع عامل سلب آزادی در وجود سلب شوندگان
اما نسبتبه مسلوب الحریهها نیز ادیان الهی بهویژه دین مبین اسلام، ارزندهترین تعالیم را آورده است، به طوری که زمینه ظلم پذیری و سلب حقوق و آزادی را از افراد و اجتماع زایل کردهاند .
آنچه موجب قبول ظلم و رضایتبه اسارت و بردگی میشود، یا جهل و بیخبری و بی رشدی است و یا ذلیل و سست و بی اعتنا بودن نسبتبه سرنوشت فردی و اجتماعی، و در هر دو بعد، اسلام، تعالیم رهایی بخشی آورده است .
در بعد اول، قرآن کریم، با تاکید فراوان دعوت به تعقل و تفکر و علم و بصیرت کرده است و از اسارت فکری و تعصب و تقلید کورکورانه از سنتهای غلط قومی انتقاد کرده است، و از اینکه انسان لباس ربوبیتبر تن غیر خدا بپوشاند و غیر خدا را مدبر و مالک امور خود قرار دهد، و او را از مقام مخلوقیت و مربوبیتخارج کند، سختبر آشفته است، حتی اگر آن غیر، ملائک و انبیا و علما باشند:
«ما کان لبشر ان یوتیه الله الکتاب و الحکم و النبوه ثم یقول للناس کونوا عبادا لی من دون الله . . . و لا یامرکم ان تتخذوا الملائکه و النبیین اربابا ایامرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون» [۷۲]«اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله»
انبیا، از انسان امی و بیخبر و بیرشد، انسانی آگاه و متفکر و عامل میسازند که با چراغ حکمت در جامعه حرکت میکند و در دام فریبکاران و تاریکفکران سالوس نمیافتد . شکوه و ناله اولیای خدا، بیش از هر چیز، از جهالت و گمراهی مردم است . امیرالمؤمنین، (ع) اینچنین فغان دارد:
«الی الله اشکو من معشر یعیشون جهالا و یموتون ضلالا;[۷۳]; به خدا شکایت میکنم از گروهی که نادان زندگی میکنند و گمراه میمیرند » .
نسبتبه بعد دوم، یعنی عامل زبونی و ضعف و ذلتپذیر بودن که موجب از کف دادن گوهر آزادی و رضایتبه اسارت است، باز تعلیم قرآنی و دینی، بالاترین نقش را در پالایش وجود فرد و جامعه از آن دارد; چرا که به فرموده امیرالمؤمنین (ع) : «لا یمنع الضیم الذلیل و لا یدرک الحق الا بالجد» .[۷۴]
قرآن کریم، اولا انسان را با حقیقت والا و بالا و شخصیتبزرگ خود آشنا میکند، کرامت و عزت او را به او یاد آور میشود:
«و لقد کرمنا بنی آدم . . . و فضلناه علی کثیر ممن خلقنا»[۷۵]
و اینکه میتواند خلیفه خداوند در زمین باشد: «انی جاعل فی الارض خلیفه»[۷۶]
و مسجود ملائک واقع شود: «فقعوا له ساجدین فسجد الملائکه کلهم اجمعین»[۷۷]
موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 03:56:00 ب.ظ ]