۳ـ بررسی مقوله عشق در ادب غنایی
۴ـ آشنایی با نظرات فلاسفه، روان­شناسان در باب عشق
۵ـ بررسی مفهوم عشق در ادبیات عرفانی
۶ـ آشنایی با نظرات عرفا پیرامون عشق
۷ـ بررسی تجلّی مفهوم عشق در اسلام (ادیان)
۸ـ آشنایی با دیدگاه شعرای نامی معاصر (نیما، فروغ، شاملو، سهراب و اخوان) پیرامون مقوله عشق
۹ـ بررسی وجوه اختلاف و اشتراک دیدگاه ­های شعرای کلاسیک و معاصر پیرامون عشق

 

۱ـ ۷ فرضیه ­های تحقیق

۱ـ کلیّت مفهوم عشق تا پیش از مشروطه و شعر نو معنای یگانه­ای داشته است.
۲ـ شاعران کلاسیک عشق را با دو عنوان مجازی و عشق حقیقی می­شناختند و عشق مجازی مقدّمه­ای برای رسیدن به عشق حقیقی دانسته می­شد.
۳ـ مفهوم عشق در دوره­ های تاریخی چرخش معنایی داشته است.
۴ـ دگرگونی این مفهوم تحت تأثیر عوامل تاریخی، اجتماعی و فرهنگی بوده است.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۵ـ مفهوم عشق در شعر معاصر با توجه به تحوّلات اجتماعی و فرهنگی دستخوش تغییر گشته است.
۶ـ عشق در دوران معاصر به سمت فردگرایی و شخصی سازی پیش رفته است.

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

۱ـ ۸ تعاریف واژه­ های تحقیق

عشق:در لغت­نامه دهخدا، ذیل مدخل «عشق» چنین آمده است:«شگفت دوست به حُسن محبوب، یا درگذشتن از حدّ دوستی، و از آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق. یا کوری حس از دریافت عیوب محبوب، یا مرضی است وسواسی که می­کشد مردم را به سوی خود جهت خلط و تسلیط فکر بر نیک پنداشتن بعضی صورت­ها» (دهخدا. «عشق»).
در فرهنگ معین «عشــق» بدین گونه تعـریف شده است:«دوستی مفـرط و محبّت تام و آن در روان­شناسی یکی از عواطف است که مرکّب است از تمایلات جسمانی، حسّ جمال، حسّ اجتماعی، تعجّب، عزّت نفس و غیره. علاقه­ بسیار شدید و غالباً نامعقولی است که غالباً جزو شهوات به شمار می­آید» (معین. «عشق»).
معشوق: معشوق در لغت کسی است «که بدو شیفته شده باشند» (دهخدا: معشوق).«آن­چه عاشق بدان عشق ورزد و خواهان وصـال آن شود. در فلسفه­ی الهی، علّت غایی، و هدف همه­ی حرکات و متحرّکات جهان وجود است. معشوق حقیقی ذات حق است که موجد همه­ی حرکات عالم است. در عرفان هم مراد از معشوق، حق تعالی است، از آن رو که تمام موجودات به جلوه­هایی انوار وجودی او حیرانند و فقط اوست که از جمیع جهات، سزاوار دوستی است» (سجادی، ۱۳۸۹: ۷۳۳).
عاشق: «آنکه در دوستی کسی یا چیزی به نهایت رسیده باشد، دل شیفته» (دهخدا.«عاشق»).«در زبان عارفان، جوینده­ی حق تعالی را با وجود طلب وجد تمام، عاشق گویند که غیر محبوب حقیقی کسی را نخواهد و نجوید» (سجّادی، ۱۳۸۹: ۵۵۶).
تحلیل: «تحلیل در لغت به معنای حل کردن است و در اصطلاح نقد ادبی، مطالعه دقیق عناصر گوناگون و بررسی رابطه میان آن­ها را با یکدیگر در اثر ادبی گویند» (داد، ۱۳۸۷: ۱۱۵).

 

۱ـ ۹ حدود و قلمرو تحقیق

محدوده­ تحقیق در این پایان نامه ، در آثار کلاسیک؛ شاهنامه فردوسی، ویس ورامین فخر الدین اسعدگرگانی، مثنوی مولانا، خمسه­ی نظامی است و در دوره­­ی معاصرآثار منظوم پنج تن از شعرای معاصر است؛ تمامی سروده­های موجود در دیوان نیما یوشیج، پدر شعر نوی فارسی، همچنین اشعار احمد شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و مجموعه­­ی اشعار مهدی اخوان ثالث مورد بررسی قرار گرفته است.

 

فصل دوّم

 

موضوع تحقیق

 

 

 

۲-۱ عشق در لغت

قبل از ورود به مبحث اصلی و بررسی عشق در شعر کلاسیک و دگرگونی این مفهوم در شعر امروز ارائه تعریف لغت نامه­ای از این مفهوم ضروری می­نماید.
از جمله تعاریفی که ذیل مدخل«عشق» در لغت نامه­ها آمده است؛ می­توان به موارد زیر اشاره کرد: «شگفت دوست به حسن محبوب. درگذشتن از حدّ در دوستی و از آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق همچنین کوری از دریافت عیوب محبوب، مرضی است وسواسی که می­کشد مردم را به سوی خود جهت خلط و تسلّط فکر بر نیک پنداشتن بعضی صورت­ها» (دهخدا. «عشق»).
در فرهنگ معین «عشق» این گونه تعریف شده است: «به حدّ افراط دوست داشتن، دوستی مفرط و محبّت تام و آن در روانشناسی یکی از عواطف است که مرکّب از تمایلات جسمانی، حسّ جمال، حسّ اجتماعی، تعجّب، عـزّت نفس و … علاقه­ بسیار شـدید و غالباً نامعقـولی است که عموماً جـزو شهوات به شمار می­آید» (معین. «عشق»).

 

۲ـ۲ وجه تسمیه عشق

درباره وجه تسمیه عشق آمده است:«اشتقاق عشق از عشقه است و آن گیاهی است که بر درخت پیچد و درخت را بی بر و خشک و زرد گرداند؛ همچنین عشق، درخت وجود عاشق را در تجلّی جمال معشوق محو گرداند تا چون ذلّت عاشقی برخیزد، همه معشوق ماند و عاشق مسکین را از آستانه­ی نیاز، درمسند ناز نشاند و این نهایت مراتب محبّت است» (ستّاری، ۱۳۶۲: ۴۶).
مستملی درشرح تعرف، ازریشه­شناسی واژگانی این کلمه بهره گرفته است: «واشتقاق عشق،از «عَشَق» گرفته­اند وعشقه درلغت آن گیاه باشد که در درخت پیچد و درخت را فرا خوردن گیرد؛ پس گونه­ او را زرد کند؛ باز ثمره از او باز گیرد. باز برگ بریزاند. باز خشک کند؛ جز افکندن وسوختن را نشاید. عشق نیز چون به کمال رسد، قوی را ساقط گرداند و حواس را از منافع منع کند و طبع را ازغذا باز دارد. میان محّب و میان خلق، ملال افکند. از صحبت غیر دوست سئامت گیرد. همه معانی از نفس او جذب کند یا بیمار کند. یا دیوانه گرداند و درعالم برماند تاهلاک کند» (مستملی بخاری، ۱۳۶۶: ۱۳۸۹).

 

۲ـ ۳ عشق و عرفان

از آنجا که بخش عظیمی از ادبیات کلاسیک فارسی که در حوزه­ کار این رساله می­باشد، با عرفان درآمیخته است و عشق از مهم­ترین و ارجمندترین و در عین حال ژرف­ترین مباحث مطرح شده در عرفان و تصوّف می­باشد، در این بخش به ارائه تعریفی از این واژه و بیان نظریات برخی عرفا در این باب می­پردازیم:

 

۲ـ ۳ـ ۱ تعریف عشق در عرفان

در فرهنگ اصطلاحات عرفانی ذیل واژه­ی عشق چنین تعریفی آمده است: «شوق مفرط و میل شدید به چیزی. عشق آتشی است که در قلب واقع شود و محبوب را بسوزد. عشق دریای بلا و جنون الهی و قیام قلب است با معشوق بلاواسطه … عشق مهم­ترین رکن طبیعت است و این مقام را تنها انسان کامل که مراتب ترقّی و تکامل را پیموده است؛ درک می­ کند» (سجّادی، ۱۳۸۹: ۵۸۰).
در کنار تعاریف لغوی از این واژه، در حوزه­ عمومی، تعاریفی نیز در حوزه های عرفانی و فلسفی از این مفهوم ارائه شده است.
از جمله در لغت­نامه دهخدا، عشق در اصطلاح عرفانی چنین معنا شده­است: «عشق به معبود حقیقی، اساس و بنیاد هستی بر عشق نهاده شده، جنب و جوشی که سراسر وجود را فرا گرفته، به همین مناسبت است. پس کمال واقعی را در عشق باید جستجو کرد، عشق آخرین پایه محبّت است، و فقط محبّت را عشق گویندو عشق آتشی است که در دل آدمی افروخته می­ شود و بر اثر افروختگی آن، آنچه جز دوست است سوخته گردد و نیز گفته شده، عشق دریایی است پر درد و رنج و دیگر گویند عشق سوزش و کشته شدن است، امّا بعد از شهادت، با لطف ایزدی عاشق از زندگی جاویدان نصیب گردد، به طریقی که فنا را در پیرامون او راه نباشد.
جمیعت کمالات را گویند که در یک ذات باشد و این جز حـق را نبود. و آن را ذات احدیّت نیز ذکر کرده ­اند (دهخدا. «عشق»).
و زمخشری در کشّاف، می­نویسد: «عشق آخرین پایه محبّت است[…] و گویند عشق آتشی است که در دل آدمی افروخته می­ شود و بر اثر افروختگی آن، آنچه جز دوست است سوخته گردد […] دیگری گوید عشق سوزش و کشته شدن است […] و هم گفته­اند عشـق جنون الهی است که بنیان خود را ویران سـازد و نیز گفته­اند؛ ثبات و استواری دل با معشوق باشد؛ بلا واسطه. […] و گویند در مقام عشق گاه باشد که عاشق از خود بی­خبرشود، به نحوی که معشوق را در حال حاضر نشناسد و جویای او باشد […] پس عشق ذاتی­ست صرف و خالص که تحت اسم و رسمی و لغت و وصفی داخل نشود و در آغاز پیدایش عاشق را به وادی فنای محض کشاند» (زمخشری، ۱۳۸۹٫ ج۲: ۵۷).
در بسیاری از کتب عرفانی از واژه حُب در کنار واژه عشق، نام برده شده­است و این دو کلمه مترادف دانسته شده ­اند.
در کشف المحجوب در باب واژه محبّت چنین آمده است: «محبّت مأخوذست از «حبه» به کسر حا و آن، تخم­هایی بود که اندر صحرا بر زمین افتد. پس حُب را حُب نام کردند از آنکه اصل حیات، اندر آن است. چنانکه اصل نبات اندر حُب، چنانکه آن تخـم در صحـرا بریزد و اندر خاک پنهان شود و باران­ها بر آن می ­آید و آفتاب­ها بر آن می­تابد و سرما و گرما بر آن می­گذرد؛ و آن تخم به تغیّـر ازمنه، متغیّر نمی­گردد. و چون وقت وی فرا برسد، گل برآرد و ثمره دهد. همین حُب اندردلی، چون مسکن گیرد، به حضور و غیب و بلا و محنت و راحت و لذّت و فراق و وصال، متغیّر نگردد» (هجویری، ۱۳۷۶: ۳۹۳).
و در جای دیگر از همین نویسنده می­خوانیم: «مأخوذست از حبّی که اندر وی، آب بسیار باشد و آن پر گشته باشد و چشم­ها را اندر آن مساعی نباشد و بازدارنده آن شده باشد؛ همچنین دوستی، چون اندر دلِ طالب مجتمع شود و دل وی را ممتلی گرداند، به جز حدیث دوست را، اندر دل وی جای نماند» (همان: ۳۹۴).

 

۲ـ ۳ـ ۲ عرفا و عشق

بسیاری از عارفان در باب عشق سخنان نغز گفته و نوشته­اند؛ امّا اغلب عرفا بر وصف ناپذیری آن اتّفاق نظر دارند.
هر چـه گویم عشـق را شــرح و بیـان چون به عشــق آیم خجل باشم از آن
چـــون قلــم اندر نوشتــن می­شتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شـرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
(مولوی، ۱۳۸۷٫ ج۱: ۱۰۰)
در نگنجــد عشــق در گفت و شنیـد عشــق دریایی­سـت قعـــرش ناپدید
(همان. ج۵: ۱۳۳)
حافظ نیز در وصف تعریف ناپذیری عشق می­گوید:
سخـــن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیـا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
(حافظ، ۱۳۸۵: ۱۳۴)
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت­و­شنود زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و ­گوش
(همان:۲۴۰)
جانا حــدیث شـوقت در داستـان نگنجد رمــزی ز راز عشقـت در صـد بیــان نگنجد
(عراقی، ۱۳۸۶:۱۵۵)
عموماً عرفا پس از اظهار ناتوانی از شرح و تعریف عشق، تنها راه درک این مفهوم را عاشقی دانسته ­اند:
پرسید یکی که عاشقی چیست؟ گفتم که مپرس از این معانی
آنگـه که چـو مـن شوی ببینی آنگه که بخـواندت، بخـوانی
(مولوی، ۱۳۸۸٫ج۲: ۱۰۷۶)
ای آنکه شنیدی سخن عشق، ببین عشق کو حالت بشنیــده و کو حالت دیــده
(همان. ج۲: ۹۳۶)
شوقی که چو گل، دل شکفاند عشق است ذهنی که رمـوز عشق داند عشق است
مهــری که تو را ز تو رهـاند عشق است لطفی که تو را به تو رساند عشق است
(عراقی، ۱۳۸۶: ۳۴۵)
احمد غزالی نیز در سوانح خود به همین سیاق گفته است: «اسرار عشق در حروف عشق مضمر است. عین و شین بود و قاف اشارت به قلب است. چون دل نه عاشق بود، معلّق بود. چون عاشق شود، آشنایی یابد. بدایتش دیده بود و دیدن، عین اشارت بدوست. در ابتدای حروف عشق، پس شراب مالامال شوق، خوردن گیرد؛ شین اشارت بدوست. پس از خود بمیرد و بدو زنده گردد؛ قاف اشارت قیام بدوست و اندر ترکیب این حروف اسرار بسیار است و این قدر در تنبیه کفایت است» (غزالی، ۱۳۷۲: ۳۸ـ۳۹).

 

۲ـ ۳ـ ۲ـ ۱ عشق از دیدگاه عین القضاه همدانی

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:38:00 ق.ظ ]