در چگونگی خلق نظریهها و اندیشه های نو، اندیشمندان به گونه های متفاوتی نظر دادهاند. برخی علما چون بیکن و هیوم شیوه استقرایی (رسیدن به کل از جزء) را راه آفریدن نظریه های جدید میدانند (الوانی،۱۳۸۴) براساس نظر این افراد خلق ایدههای جدید به این صورت است که ذهن فرد، تک تک موارد و امور مرتبط ونزدیک به هم را کنار یکدیگر گذاشته و از این امور یک نتیجه گیری کلی و جدید که جامعتر از تک تک موارد است را ارائه میدهد. مثلاً گفته می شود گاز اکسیژن در اثر فشار مایع می شود، گاز نیتروژن در اثر فشار مایع می شود وگاز هیدروژن بر اثر فشار مایع می شود، پس نتیجه گیری می شود کلیه گازها در اثر فشار مایع میشوند.البته اینگونه نتیجه گیریها ممکن است در اثرگذشت زمان و اعمال اصلاحات موردتردید قرارگیرند.
عدهای بر شیوه قیاسی (رسیدن از کل به جزء) ﺗﺄکید می کنند. با تفکر قیاسی نیز می شود به نظریات جدید رسید. اندیشمندانی چون میدآوار نظریه های استقراریی را در اکتشاف و ابداعات علمی مردود شمرده و به نوعی قیاس در خلاقیت معتقد می باشند. میدآوار کشفیات جدید در علوم را زائیده فرضیه سازی قیاسی میداند.
دانشمند فرضیهای میسازد اینکار وی کار خلاق است. به این معنی که او دنیای ممکنی را خلق می کند یا بخشی از آنرا فرض مینماید تجربیات وی بعداً برای آن است که دریابد آیا آن دنیای فرضی واقعی است یا خیر؟ در این میان نقش ذهن خلاق محقق عامل و رکن اساسی است که قابل ردیابی نیست و نمیتوان برای آن راه و روش منطقی جستجو کرد در حالیکه اثبات و نفی فرضیه فرایندی منطقی و قابل تبیین علمی و تجربی است و این دو راه کاملاً با هم متفاوتاند برای آزمون فرضیه ها منطق و مبنایی وجود دارد ولی برای آفرینش آنها وجود ندارد و این مسئلهها به شیوه تخیل خلاق در آفرینندگی و نوآوری رهنمون می شود (الوانی، ۱۳۸۴).
یک مثال از شیوه قیاسی به درک این نوع تفکر کمک خواهد نمود مثلاً ثابت شده است تمام گازها در اثر فشار مایع میشوند. اکسیژن یک گاز است پس اکسیژن نیز در اثر فشار مایع است.
تمثیل و مدلسازی نیز می تواند به عنوان یکی از منابع خلاقیت به حساب آید. تمثیل یعنی رسیدن از یک جزء به جزء دیگر. به عبارتی هرگاه شباهتهایی بین دو موضوع پیدا شود از تمثیل استفاده شده است؛ مثلاً در ریاضیات ثابت شده است دو مقدار که با یک مساوی باشد خود آن دومقدار باهم مساوی هستند (شهیدی ودیگران، ۱۳۷۵).
بهتراست به زبان سادهتر گفتهشود، تمثیل یعنی حکم را از روی شباهت بدست آوردن. یعنی ذهن گاه از روی مثال زدن ممکن است به یک ایده جدید برسد مثلاً می توان گفت کره مریخ مانند زمین آب و هوا دارد پس مانند زمین موجود زنده دارد.
مدلها فقط فرضیه های ممکن را مطرح می کنند که این فرضیه ها بایستی مورد آزمون قرار گیرند. بعلاوه وقتی تمثیل بکار می رود دو شیء مورد نظر فقط از نظر بعضی خصوصیات با هم شبیه هستند پس در کاربرد مدلها باید محتاطانه رفتار نمود. اشراق در آفرینش نظریه های جدید نقش عمدهای دارد. منظور از اشراق آن است که نحوه تفکر تابع براهین مطلقاً ثابت و به اثبات رسیده نیست بلکه از جهشهای درونی فرد است. یعنی ذهن خلاق فرد از حد و مرز قوانین ثابت علمی فراتر میرود و در دنیای عظیم و ناشناختهای به پرواز درمیآیند تا اینکه اندیشه های نوظهور پیدا می کند. البته باید در نظر داشت که تجربههای علمی و تخصصی در ایجاد جرقههای اندیشه و نظرات نو بیﺗﺄثیر نخواهد بود (الوانی، ۱۳۸۴).
اکثر این مباحث منطقی که استدلالهای تفکر منطقی (قیاس، استقراء وتمثیل) را تحت عنوان انواع تفکر معرفی می کند هر چند پذیرفته شده هستند و اغلب بسیار کارساز اما برای بررسی موضوع (خلاقیت) از دیدگاه علمی چندان کار ساز نیست چراکه خلق ایده جدید توسط ذهن پردازشگر احتیاج به جذب اطلاعات دارد و این اطلاعات بدست نمی آید مگر با حواس. حواس در اکثر موارد باعث می شود که اطلاعات دریافت شده کامل نباشد. همچنین ذهن به علت کمبودهای آموزشی یا مطالعاتی در دریافت اطلاعات ایدهساز به کندی عمل می کند و در نهایت قیاس و استقراء و تمثیل که به عنوان انواع تفکر منطقی شناخته شده است و در حوزه فلسفه و منطق می توان آنها را استدلال نماید گهگاه با خطا روبرو خواهند شد. استدلال نادرست در مورد قیاس مقدمات ناروا و در مورد استقراء از استثنائات فراوان و عدم قانونمندی نتیجه میگیرد.
بنابراین با گذشت زمان لازم مینمود که این شیوه های تفکر اصلاح گردند و تفکر علمی بنیان گذاشته شود.
تفکر علمی بر استقراء اصلاح شده استوار گردید. یعنی اساس کار را بر مشاهده و تجربه قرار داده است. همچنین اصول دیگری وجود دارد که شامل توصیف ابزار تکنیک طبقه بندی تجزیه وتحلیل روشهای آماری در ریاضی و در مراحل آخر استدلال تجربی و ریاضی است نتایج این تفکر معمولاً تعقلی است و نقل قولها را شامل نیست.
پس پرداختن هر چند مختصر، به مقوله خلاقیت از دیدگاه فلسفه و منطق، توجه به سایر دیدگاه ها و نظریات مرتبط با خلاقیت به شناخت این مفهوم کمک بیشتری خواهد نمود.
بزرگترین ابداع قرن ۱۹ مربوط میشد به ابداع متدهای ابداع. آدام اسمیت معتقد بود که تقسیم کار به عنوان یک متد باعث ابداع و اختراع خواهد شد؛ به عبارتی وی معتقد بود که تقسیم کار، فراوانی و پیشرفت را به همراه دارد و این پیشرفت باعث میگردید که مخترع یا ابداع کننده تخصص بیشتری پیدا کرده و کسب علم به نحو قابل ملاحظهای افزایش یابد.
به نظر پژوهشگر طبق نظریه آدام اسمیت تقسیم کار اگرچه باعث تخصص بیشتر و در نهایت پیشرفت علم میگردد اما همین تخصصگرایی باعث میگردد که فرد فقط در یک قالب و زمینه فکری خاص رشد یابد و نیز ذهن به خاطر فعالیت در یک زمینه خاص به انجام کارهای مشابه و تکراری عادت کند (هرچند که تجربه و مهارت به رشد خلاقیت کمک مینماید اما ذهن نباید به یک چهارچوب مشخص عادت کند) اما در مباحث مختلف مشخص شده است که ذهن خلاق نیازمند سیر در تمام امور و رهایی از عادت زدگی است. نظریه آدام اسمیت را فقط میتوان به عنوان یک نظر عام پذیرفت و آن در صورتی است که تمام افراد به عنوان یک مجموعه در حوزه کاری خود فعالیت خلاق داشته باشند تا بتوان مجموعه را خلاق نامید و الا ممکن است یک فرد بعنوان یک فرد مستقل در بسیاری ازحوزه ها فاقد ظهور و بروز این استعداد ذاتی(که البته با تمرین و تجربه پیشرفت مینماید) باشد.
روانکاوان و گروهی از روانشناسان بیشتر به خواستگاه (منبع) خلاقیت توجه کرده اند تا به خود آن. مثلاً زیگموند فروید بنیانگذار روانکاوی نظرات خویش را در ارتباط با منبع و خواستگاه خلاقیت اینگونه بیان میدارد که ﻣﻨﺸﺄ خلاقیت فرد تعارض درونی اوست و این تعارض هنگامی بوجود می آید که انرژی خواسته ها وامیال وتمایلات جنسی برآورده نشود. بنابراین فرد با وجود آوردن افکار و اندیشه های تازه ناراحتی ناشی از تعارض میان تمایلات و عوامل اخلاقی ـ اجتماعی را تسکین داده و به سمت اهداف جامعه پسند تغییر جهت دهد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
اسکاچتل با نظر فروید مخالف است. وی معتقد است که تفکر خلاق معلول برخورد و ارتباط وسیع فرد با محیط است و فرد برای تسلط بر محیط به خلق و ایجاد افکار تازه می پردازد نه به خاطر تسکین اضطراب ناشی از تعارض (شریعتمداری، ۱۳۸۸).
ارنستو ویلالبا، در تحقیق خود در سال ۲۰۰۸، رویکردهای سنجش خلاقیت را به دوصورت فردی (تفکر واگرا، ویژگیهای شخصیتی) و اجتماعی (بخشی) ارائه داده است.
استرنبرگ نیز در تحقیقی که در سال ۱۹۹۱ انجام داد بر اساس »مدل سرمایه گذاری خلاقیت« معتقد است که افراد خلاق تمایل به خرید کم و توان فروش زیاد ایدهها دارند. طبق خلاقیت این تئوری خلاقیت مستلزم شش منبع متمایز و مرتبط به هم است.
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
تواناییهای فکری؛
دانش؛
شیوه های تفکر؛
شخصیت؛
انگیزش؛
محیط.
فروید فرایند خلاق را نوعی برون فکنی فرآورده های درونی تخیل از راه تعامل گونه های ابتدایی و بالغ تفکر میداند. فروید دو فرایند فکری را مد نظر قرار میدهد. نوع اول، فرایند اولیه فکر ناخودآگاه، تصادفی انگیزشی و بدون ارتباط با واقعیت و نوع دوم، فرایند ثانویه منطقی، هدفمند و در ارتباط با واقعیت است. فرد خلاق کسی است که بتواند بدون آنکه مقهور تفکر اولیه شود به خیال پردازی و رؤیا بافی دست بزند و از تفکر ثانویه برای تبدیل طرحهای حاصل ازتفکر اولیه به طرحهای تحقق پذیر استفاده کند.
یک روانشناس معروف آمریکایی (سیلوانو آریتی، ۱۹۷۶) خلاقیت را سنتز سحرآمیز نامیده است وی این سنتز را اتصال نیروهای ابتدایی وغیر منطقی با یکدیگر بوسیله مکانیزهای منطقی و ادراکی مغز آگاه توصیف کرد.
همچنین روانشناسان انسانگرا مانند اریک فروم، مازلو و راجرز با نظر فروید مخالف بودند. اینها معتقد بودند که خلاقیت محصول تعامل افراد سالم و فارغ ازتعارض محیطهای سالم است نه محصول تعارض درونی فرد بنابراین خلاقیت را شامل آزادیسازی قوه طبیعی خلاقیت از طریق حذف نیروهای بازدارنده افراد و موانع موجود در محیط آنها میدانستند. روانسنجیهایی چون گیلفورد نیز خلاقیت را قوهای طبیعی میدانند که در یک محیط مناسب می تواند بروز نماید؛ اما قوه هر فرد منوط به داشته های ژنتیکی اوست (آقای فیشانی، ۱۳۸۹ ) در اجتماعی که فرد بدون نیاز به وضع مالی، موقعیت اجتماعی و عقیده حق استفاده از فرصتهای تربیتی را داشته باشد و بتواند براساس استعداد و امکانات خود پیشرفت کند انسانهای خلاق بیشتر دیده شده است. بنابراین محیط مساعد چه اجتماعی ـ فرهنگی و چه جغرافیایی در رشد قوه ابتکار فرد ﺗﺄثیر زیاد دارد. عوامل محیطی علاوه بر رشد استعدادهای فرد موجبات تحریک فرد به خلق افکار و ایدههای جدید را فراهم می آورد (شریعتمداری، ۱۳۸۸).
پورکینزی استاد دانشگاه هاروارد، با بررسی اطلاعات آزمایشگاهی و مطالعه زندگینامه را مطرح کرده است. الگوی پورکینزی شش ) الگوی برف دانهای خلاقیت (افراد خلاق نظریه خصیصه روان شناختی مرتبط و در عین حال، متمایز را، که در افراد خلاق وجود دارد، در برمیگیرد:
• علاقه وافر به نظم: یعنی میل شدید به سادگی و ایجاد نظم و معنا بخشیدن به آن چه که ظاهراً آشفته و نابسامان است.
• طرح مسأله: افراد خلاق با مطرح کردن سؤال درست و جستجوی مسأله درست می توانند حد و مرز رشته تخصصی خود را شناخته و به امکان یا عدم امکان گسترش آن پی ببرند.
• فعالیت ذهنی: فعالیت ذهنی به افراد خلاق مجال میدهد نسبت به مسائل دیدی تازه و نگرش نوین بیابند.
• بی باکی: علاقه به انجام کارهایی که با ریسک همراه است را بی باکی گویند.
• عینیت گرایی: اگر این ویژگی نباشد، افراد خلاق جهانی برای خود میسازند که حقیقتی ندارد.
• انگیزه درونی: افراد خلاق کارها را به خاطر لذت و رضایت بخشی انجام می دهند و تلاشی را که برای انجام آن می کنند، دوست دارند.
همانطور که در ادامه پژوهش مشاهده خواهید نمود محیط کاری نامناسب به عنوان یکی از موانع خلاقیت شناخته شده است که این درست موافق با نظر گیلفورد است، که محیط مناسب را برای بروز خلاقیت مناسب میداند.
فروید بر خلاف دکتر سیلوانو آریتی خلاقیت را صرفاً حاصل مکانیزم های منطقی و ادراکی مغز آگاه نمیداند بلکه وی ابتدا به نقش مغز ناخودآگاه در ظهور ایدههای جدید توجه خاص مبذول داشته و آنگاه فعالیت مغز خود آگاه را برای تحقیق پذیر نمودن ایده های جدید مورد قبول میداند.
خلاقیت چیزی نیست که در طول دورانهای گذشته فقط در میدان خواستگاهی مورد پژوهش قرار گرفته باشد. وقتی در زمینه تئوریهای موجود خلاقیت پا از خواستگاه خلاقیت فراتر گذاشته شود مکاتبی وجود دارد که به خود خلاقیت یا به عبارتی فرایند فکر توجه دارند از جمله این مکاتب، تداعی گرایان، روانشناسان گشتالت و کسانی که نگرش اطلاعات پردازی را در پیش میگیرند هستند. این مکاتب جزء مکاتب فرایندی هستند ( در حالیکه مکاتب قبلی به خواستگاه خلاقیت توجه داشتند). به این جهت آنها را فرایندی نامیدند که در حل مسئله که خود آنرا مترادف خلاقیت میدانستند نوعی فرمول بندی (فرایند) برای حل مسئله انجام می شود.
تئوری مازلو در مورد انگیزش انسان پنج نیاز عمده و اصلی را بیان کرده است. این نیازها به ترتیب عبارتند از: رفاه فیزیولوژیک، ایمنی، اجتماعی، احترام و خودیابی. که خودیابی به عنوان مهمترین نیاز شناخته شده است. منظور مازلو از خودیابی، به مرحله عمل درآوردن استعدادهای فردی است. خودیابی موجب می شود که فرد برای رفع موانع موجود در راه خلاقیت و نیز انجام اموری که می تواند حداکثر خلاقیت را ایجاد نماید برانگیخته شود. شناخت موانع و راههای بروز خلاقیت به استحکام درونی انگیزش کمک می کند. خصوصیات عاطفی و محرکهای درونی در زمینه ﺗﺄثیر بر قدرت تصور با ارزشتر از دیگر محرکها هستند واین عامل است که نهضت خودیابان را در مقابل عقلائیون قرارداد. رولومی (۱۹۷۵) معتقد است که «فرایندهای خلاقیت غیرعقلایی نبوده بلکه فوق عقلاییاند که فعالیتهای ارادی، فکری و عاطفی را دور هم جمع کرده و به تحریک وا میدارد» (آقای فیشانی، ۱۳۸۹).
نتیجهای که از نظریات فوق به دست می آید این است که برای بروز و خلق ایده جدید مغز انسان بایستی توسط عامل مداخلهگر از تعادل خارج شود و با تقویت محرکهای عاطفی و انگیزههای درونی یک جریان خلاق بوجود آید و در مرحله بعد با بهره گرفتن از الهامات و تصورات بتوان فکر را تا سطح فوق عقلایی ارتقاء داد. نتیجه این امر در مرحله آخر خلق ایده جدید است.
گیلفورد یکی از بزرگترین متخصصین در زمینه خلاقیت است، گیلفورد دریافت که قوای فکری انسان را میتوان به ۱۵۰ عامل مجزا که هر یک به تنهایی قابل اندازه گیری است تقسیم کرد. به نظر وی برخی از خصیصهها مستقیماً در ظهور خلاقیت مؤثرند این خصیصهها عبارتند از روان جریان فکر، انعطافپذیری قوای فکر و اصالت اندیشه و تصمیمگیری. این سه خصیصه به نظر گیلفورد تشکیل تفکر واگرا یا تفکر غیرمتعارف را می دهند. افرادی که تفکر واگرا دارند در فکر و عمل خود با دیگران فرق دارند و از عرف و عادت دور میشوند و روشهای خلاق و جدید را به کار میبرند. بر عکس کسانی که از این خصوصیات برخوردار نیستند تفکر همگرا دارند و در فکر و عمل خود از عرف و عادت پیروی می کنند. پس تفکر واگرا یعنی دورشدن از یک نقطه مشترک که همان رسم و سنت عرف اجتماع است و تفکر همگرا یعنی نزدیک شدن به آن نقطه. البته تفکر واگرا وقتی متراداف با خلاقیت است که منجر به نتیجه مثبت و ثمر بخش شود و گرنه در عین حال که واگرا است، خلاق محسوب نمی شود مثلاً اندیشه و رفتار یک بیمار روانی ممکن است با اندیشه و رفتار همگان تفاوت داشته باشد ولی چون به نتیجهای مفید برای خود و اجتماع نمیرسد، خلاق محسوب نمی شود.
ماهیت خلاقیت
خلاقیت از موضوعاتی است که مباحث فراوانی درباره آن شده است، بدون آنکه مفهوم آن بدرستی روشن شده باشد. واژه «خلاقیت» در معانی مختلف و در موارد گوناگون بکار برده شده است تا جایی که برخی پژوهشگران آن را فاقد معنی مشخص میدانند مثلاً وقتی گفته می شود «استاد خلاق»، «بازیگر خلاق» و… ممکن است استاد خلاق کسی باشد که درس را بهتر ارائه دهد و بازیگر خلاق کسی باشد که سبک جدیدی را در بازیگری کرده باشد نه اینکه بازی هنرمندانهتری را ارائه داده باشد. پس کلمه خلاقیت در مورد این افراد معنی یکسانی ندارد.
واقعاً خلاقیت چیست و مشخصات آن کدام است؟ شاید این اولین و مهمترین سؤال باشد که در برخورد با موضوع خلاقیت میتوان از خود پرسید. همچنین سؤالات بیشمار دیگری نیز ممکن است ذهن را به خود مشغول کند. سؤالاتی از قبیل:
۱- آیا هر شی یا روش جدید که توسط فردی ابداع می شود ثمره نوعی خلاقیت است؟
۲- اگر اندیشهای نو و بدیع به ذهن انسان خطور کند ولی محلی از بروز و ظهور نداشته باشد آیا میتوان آنرا ابداع نامید؟
۳- مگر نه اینکه هر اختراعی نتیجه تکمیل یا ترکیب نتایج اکتشافات و یافته های علمی و حتی قبل از خود است؟ پس بنابراین تمام اجزاء و مفردات آن نو و جدید نیست و قبلاً در جای دیگری مطرح شده و یا به کار رفته است.
۴- اگر کسی وسیلهای نو و جدید ساخت ولی این وسیله هیچگونه استفاده نداشته یا برای بشر مضر باشد باز هم میتوان وی را خلاق نامید.
شواهد بی شمار تاریخی نشان می دهد که فرد ادعای ایجاد روش، ایده و یا وسیلهای نو را داشته ولی در حقیقت ادعای وی دروغ بوده است. عکس این مطلب نیز ممکن بوده است. زمانی شخص ایدهای واقعاً نو داشته ولی این امر به دیده اطرافیان و جامعه مطلب ساده و پیش پا افتادهای مشاهده شده است. آنچه مسلم است این است که اگر هر کار نوعی ابداع تلقی شود تقریباً تمام افراد مبدع تلقی خواهند شد، برای اینکه هرکس در طول زندگی خویش حداقل در برخی موارد، راه و روش ثابتی را هرچند جزئی تغییر داده است. بدیهی است وقتی شخص به نکته جدید یا وسیله یا روش نو میرسد، حداقل این امر از نظر او ابداع محسوب می شود. ولی باید دانست هر نوآوری آنگاه ارزشمند است که در جهت رشد و تعالی افراد جامعه بکار آید. در طول تاریخ بشری، اختراعات و ابداعاتی پایدار مانده که توانسته باشد به نوبه خود از اتلاف انرژی بشر جلوگیری کرده، تسهیلی در هر مقوله به وجود آورده یا به هر طریق راه بشر را به سمت ترقی هموارتر نماید. در واقع از آنجا که بعضی خلاقیتها در طی مراحلی به نوآوری منجر خواهد شد، این نورآوری آن وقت ارزشمند است که برای انسان مفید باشد تا بتوان آنرا به عنوان ثمره یک خلاقیت به حساب آورد(کسرایی، ۱۳۶۰).
با توجه به ماهیتی که در مورد خلاقیت ذکر شد برای شناخت دقیقتر از آن به تعریفی که در زیرآمده است توجه نمایید؛
تعریف خلاقیت:
پس از سالها مطالعه و پژوهش از خلاقیت تعریف مشخصی بدست نیامده است برخی از تعاریف و ویژگیهای شخصیتی را محور قرار داده، بعضی فرایند خلاق را و تعاریف دیگری بر حسب بازده به خلاقیت نگریستهاند.
گیلفورد خلاقیت را عمل یا رفتاری میداند که راه حل مناسب را برای مشکلات ارائه نماید. وی خلاقیت را اینگونه تعریف می کند: «خلاقیت عبارت است از نشان دادن عمل یا رفتار و توانایی خلاق و به طور کلی عمل خلاقانه یعنی ارائه یک راه حل مناسب برای مسایل و مشکلات». به نظر گیلفورد تا وقتی که انسان به مشکل برخورد نکند و یا مشکلات را دور نزند خلاقیتی در کار نیست. اما وقتی به مشکل برخورد کرد و خواست آنرا حل کند فرایند فکری و اعمالی که برای حل آن مشکل انجام میگیرد، خلاقیت نامیده می شود. همانطور که ملاحظه شد در تعریف گلیفورد هم، عنصر تناسب آورده شده است. مک کینون خلاقیت را عبارت از حل ﻣﺴﺄله به نحوی که ماهیتی بدیع و نو داشته باشد میداند (عصاره، ۱۳۷۷).
میتوان بین خلاقیت و حل ﻣﺴﺄله تفاوت قائل شد. حل ﻣﺴﺄله فعالیتی عینیتر از خلاقیت است و هدف مشخصتری دارد. یعنی حل ﻣﺴﺄله بیشتر بر واقعیات استوار است و هدف آن عینیتر است. در حالیکه خلاقیت جنبه شخصی دارد و بیشتر از حل ﻣﺴﺄله مبتنی بر شهود و تخیل است. به عبارتی در حل ﻣﺴﺄله شخص با موقعیتی روبرو شده است که باید برای آن یک راه بیابد اما در خلاقیت فرد هم موقعیت ﻣﺴﺄله و هم راه حل آن را خود میآفریند. ویژگی مهمی که خلاقیت را از حل ﻣﺴﺄله متمایز میسازد تازگی فرایندهای تفکر خلاق است (صفری، ۱۳۸۶).
استین (۱۹۷۴) دو عامل تازگی و ارزش را در نظر گرفته و خلاقیت را اینگونه تعریف می کند: «خلاقیت فرایندی است که نتیجه آن کار تازهای باشد که توسط گروهی در یک زمان به عنوان چیزی مفید و رضایت بخش مقبول واقع شود». ورنون (۲۰۰۳) معتقد است که: «خلاقیت توانایی شخص در ایجاد ایدهها، نظریهها، بینشها، یا اشیاء جدید و نو و بازسازی مجدد در علوم و سایر زمینهها است که توسط متخصصان، ابتکاری و از لحاظ علمی، زیبایی شناسی، فن آوری و اجتماعی، با ارزش قلمداد گردد.» با وجود تعاریف مختلفی که از خلاقیت بیان شد، خلاقیت می تواند به عنوان یک مفهوم چند بعدی که تازگی، متناسب ارزش محیط را در برمیگیرد پذیرفته شود. همچنین خلاقیت بر اساس این چهار معیار وقتی به منصه ظهور برسد اطلاق واژه خلاقیت به آن درست خواهد بود. یعنی بایستی متجلی شود و این پهنه گاه تجلی همانا نوآوری خواهدبود تا جایی که بسیاری از دانشمندان جدایی خلاقیت و نوآوری را درعمل نادرست میدانند وگاه آنها را مترادف با یکدیگر بکار میبرند.در هر صورت خلاقیت لازمه نوآوری است تحقیق نوجویی وابسته به خلاقیت است. به طور کلی مورهدوگریفین خلاقیت را « فرایند تکامل بخشیدن به دیدگاه های بدیع و تخیلی درباره موقعیتهای مختلف تعریف کرده اند». رفتارهای خلاق کلیه موارد زیر را در می گیرد:
۱- خلق یک محصول یا خدمت جدید.
۲- پیدا کردن مورد استفاده جدید برای یک محصول و یا خدمت موجود.
۳- حل یک مشکل.
۴- رفع یک مجادله.
فرایند (مراحل) خلاقیت:
از آنجا که بسیاری از اندیشمندان برای تعریف خلاقیت فرایند را محور قرار دادهاند (همانطور که قبلاً نیز در ابتدای بحث تعریف خلاقیت اشاره شد) و نیز از آنجا که بسیاری از ایدهها پس از طی کردن مراحلی بروز مییابند، بیمناسب نیست تا در زیر به این مراحل از دیدگاه های مختلف پرداخته شود:
هارولد کنتز و دیگران مراحل زیر را برای خلاقیت در نظر گرفته اند:
مرور ومطالعه ناخودآگاه
کشف ناگهانی
بینش
صورت بندی منطقی یا اثبات قضایا: بینش مستلزم این است که یا با استدلال منطقی و یا از راه آزمایش عملی به آزمون گذارده شود.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 03:32:00 ب.ظ ]