رسم بوده به قاصدانی که خبری خوش یا نامه ای حاوی مطالبی دلخواه می‌آوردند، چیزی به عنوان مژدگانی نیز هدیه می‌کردند.
مزن ای عدو به تیرم، که بدین قدر بمیرم
خبرش بده که جانم، بدهم به مژدگانی (سعدی/غزل ها ۳۰:۱۳۸۵)
فصل پنجم
سرگرمی­ها، تفریحات و موسیقی
سرگرمی­ها، تفریحات و موسیقی
بخش اوّل- سرگرمی ها و تفریحات
ورزش ها
چوگان. از بازی­های اصیل ایرانی چوگان است، چوگان از سرگرمی­های شاهانه بوده که بوسیله­ گویی کروی، و چوبی که انتهای آن دارای خمیدگی بود و به آن چوگان می­گفتند، در زمین وسیع و همواری که آن را میدان می­نامیدند، بین دو تیم و سوار بر اسب بازی می شد.
آنکه دل من چو گوی، در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست (سعدی/غزل ها ۱۶۴:۱۳۸۵)
ای جان خردمندان گوی خم چوگانت بیرون نرود گویی کافتاد به میدانت (سعدی/غزل ها ۱۳۲:۱۳۸۵)
گویا چوگان را از چوب درخت آبنوس و گوی را از عاج فیل درست می­کردند، سعدی در بیتی از غزلیات خود به این موضوع اشاره می کند.
PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) یار در خم گیسوی تابدار چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس (سعدی/غزل ها ۲۸۹:۱۳۸۵)
در میدان بازی و ظاهرا برای تعیین حدود آن میل هایی نصب می‌نمودند:
ز میدانش خالی نبودی چو میل همه وقت پهلوی اسبش چو پیل (سعدی/ بوستان ۸۴:۱۳۵۹)
به نظر می رسد شمار بازیکنان هر تیم هشت نفر بود، در باب نوزدهم قابوس نامه که «اندر چوگان زدن» نام دارد، آمده است:
((… سوار هشت بیش نباید: تو بر سر یک میدان ببای و یکی به آخر میدان و شش در میان میدان گوی می­زنند، هرگاه که گوی به سوی تو آید گوی را باز گردان و اسب به تقریب همی ران؛ امّا اندر کرّ و فر مباش، تا از صدمه ایمن باشی و مقصود تو نیز بحاصل آمده باشد. این است طریق چوگان زدن محتشمان.)) (عنصرالمعالی ۱۱۶:۱۳۸۵)
همچنین در داستان سیاوش شاهنامه می خوانیم:
((سپهبد گزین کرد کلباد را چو گرسیوز و جهن و پولاد را
چو پیران و نستیهن جنگجوی چو هومان که بردارد از آب گوی
سیاوش از ایرانیان هفت مرد گزین کرد و شایسته ی کار کرد)) (فردوسی ۲۳۷:۱۳۸۷)
کشتی. از ورزش هایی که از دیرباز در ایران رواج داشته کشتی است. گویا کشتی (یا کستی) نوعی کمربند بوده که پهلوانان به کمر می بسته اند؛ و از آنجایی که حین مسابقه کمربند ( یا کشتی ) حریف را می گرفته اند این ورزش به کشتی گرفتن معروف شده است.
سعدی در گلستان ضمن حکایتی از صنعت کشتی و فنون بسیار آن (سیصد و شصت بند) همچنین آموزش آن توسط استاد به شاگردان و برگزاری مسابقه ی کشتی در حضور ارکان دولت و مردم سخن به میان آورده است.
((یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمد بود چنان که سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به نوعی کشتی گرفتی.)) (سعدی/ گلستان ۵۹:۱۳۸۱)
بازی های فکری
شطرنج. از بازی­های فکری آن زمان که گویند از دیار هندوستان به ایران راه پیدا کرد، شطرنج بود و شطرنج باختن از بازی ها و تفریحات آن دوره به شمار می رفت.
سعدی در آثار خود از چندین مهره­ی شطرنج (شاه، پیل، بیدق یا پیاده و فرزین) نام برده و از بسیاری از اصطلاحات شطرنج، استفاده کرده است.
می کشندم که ترک عشق بگو می زنندم که بیدق شاهم (سعدی/غزل ها ۸۱:۱۳۸۵)
عدو را کز تو بر دل پای پیل است بزن تا بیدقش فرزین نباشد (سعدی/غزل ها ۷:۱۳۸۵)
دست. هر دور بازی شطرنج را یک دست می گفتند:
سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق بود
دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد؟ (سعدی/غزل ها ۲۳۸:۱۳۸۵)
کیش. خانه ی مهره ی شاه حریف که در معرض خطر قرار گیرد با «کیش (کش) دادن» به او اعلام خطر می شود.
(( هر بیدقی که براندی به دفع آن کوشیدمی و هر شاهی که بخواندی به فرزین بپوشیدمی.))(گلستان ۱۵۴:۱۳۸۱)
مات. قرار گرفتن شاه شطرنج در وضعی که نتواند از آن به در آید و نتیجه ی بازی ختم شود.(معین)
از روی پیاده ای چه خیزد ای بر رخ تو هزار شه مات (سعدی/غزل ها ۲۹۰:۱۳۸۵)
بیم مات است در این بازی بیهوده مرا
چه کنم دست تو بردی که دغل باخته ای (سعدی/غزل ها ۱۶۵:۱۳۸۵).
نرد. از دیگر بازی های فکری زمان سعدی نرد بود، گویند بزرگمهر در پاسخ به شطرنج هندی­ها، نرد را ابداع کرد و به هندوستان فرستاد.
(( پاکبازان طریقت را صفت دانی که چیست
بر بساط نرد درد اوّل ندب جان باختن
زاهدی بر باد «الّا» جان و منصب دادن است
عاشقی در ششدر «لا» کفر و ایمان باختن)) (سعدی/غزل ها ۲۵۱:۱۳۸۵)
مجالس بزم. این مجالس معمولاً با دعوت یکی از اشخاص متموّل صورت می­گرفت و در آن بعد از صرف شام و دیگر خوردنی­ها به باده گساری می پرداختند و پس از آن مطرب­ها و مغنّیان با ساز و آواز خود حاضران را به وجد می آوردند.
سعدی در ابیاتی از بوستان تصویر روشنی از این بزم­ها ارائه می دهد:
((شکر دید و عنّاب و شمع و شراب ده از نعمت آباد و مردم خراب
یکی غایب از خود یکی نیم مست یکی شعر گویان صراحی به دست
ز سویی برآورده مطرب خروش ز دیگر سو آواز ساقی که نوش
حریفان خراب از می لعل رنگ سرِ چنگی از خواب در بر چو چنگ
نبود از ندیمان گردن فراز بجز نرگس آن جا کسی دیده باز
دف و چنگ با یکدگر سازگار برآورده زیر از میان ناله زار)) ((سعدی/ بوستان ۱۰۸:۱۳۵۹)
تماشا و تفرّج. از تفریحات عامّه­ی مردم در این زمان گلگشت و تماشا بود؛ در این گلگشت­ها که بیشتر در فصل بهار و هوای آفتابی صورت می­گرفت، مردم به باغ و صحرا و چمن می­رفتند و رخت خویش را در آنجا (و بیشتر در کنار جوی و رودخانه ) پهن می­کردند و به تفریح و بعضاً باده پیمایی می­پرداختند و غبار از آیینه­ی دل می­فشاندند.
روز بهار است خیز تا به تماشا رویم تکیه بر ایام نیست تا دگر آید بهار(سعدی/غزل ها ۲۸:۱۳۸۵).
برخیز تا تفرّج بستان کنیم و باغ چون دست می­دهد نفسی موجب فراغ (سعدی/غزل ها ۲۶:۱۳۸۵).
هرکس به تماشایی رفتند به صحرایی مارا که تو منظوری خاطر نرود جایی (سعدی/غزل ها ۵۷:۱۳۸۵).
((وقت آن است که صحرا گل و سنبل روید
خلق بیرون شده هر قوم به صحرای دگر
بامدادان به تماشای چمن بیرون آی
تا فراغ از تو نماند به تماشای دگر)) (سعدی/غزل ها ۱۵۴:۱۳۸۵)
((چمن به آن قسمت از باغ می­گفتند که در آن گل کاشته بودند، لذا مولانا در رباعیات می­گوید: بوی دهن تو از چمن می شنوم. به آن چه ما امروزه چمن می­گوییم مرغ و مرغزار می­گفتند. باری بزم و مهمانی را در چمن باغ می­دادند یعنی آن قسمت که پر از گل و سبزه بود.)) (شمیسا ۳۱۹:۱۳۸۸).
باده نوشی و می گساری. می گساری در این دوره امری رایج بود؛ در شهرها مکان هایی با نام میخانه و خرابات وجود داشت که در آن به افراد می، فروخته می­شد، این میخانه­ها دارای مصطبه ،که سکویی برای نشستن و باده نوشی بود، نیز بودند.
بس که خرابات شد صومعه­ی صوف پوش
بس که کتب خانه گشت مصطبه­ی دُرد خوار (سعدی/غزل ها ۴۸:۱۳۸۵)
رواج می خواری در این عصر باعث شده تا این موضوع، در آثار سعدی نیز انعکاس پیدا کند، با مطالعه در آثار سعدی می توان تعدادی از اصطلاحات مربوط به باده گساری و نام برخی از ظروف مورد استفاده در آن را یافت:
صبوحی. باده پیمایی به هنگام بامداد را که در بین می­گساران امری رایج بود، صبوحی می­گفتند.
بر من که صبوحی زده­ام خرقه حرام است
ای مجلسیان راه خرابات کدام است؟ (سعدی/غزل ها ۴۰:۱۳۸۵)
می صرف. شراب را از صافی عبور داده و مواد معلق و درد را از آن جدا می کردند و به آن می صرف می گفتند.
حریف دوست که از خویشتن خبر دارد شراب صرف محبّت نخورده است تمام (سعدی/غزل ها ۶۶:۱۳۸۵).

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 10:09:00 ب.ظ ]