۲-۳-۷-۳)گفتمان های عینیت یافته :
گاهی به نظر مىرسد فضاى حاکم بر ما و رفتارهاى اجتماعى ما چنان طبیعى هستند که امکان تصور جایگزینى براى وضع موجود غیر ممکن مىگردد. به گفتمانهایى این چنین در نظریه گفتمان، گفتمانهاى عینیت یافته گفته مىشود. گفتمانهاى عینیتیافته آنچنان تثبیت شده به نظر مىرسند که محتمل الوقوع بودن آن ها و امکان زیر سؤال بردنشان، تقریباً غیرممکن مىنماید. عینیت نتیجه تاریخى فرایندها و نزاعهاى سیاسى است؛ عینیت گفتمان رسوب کرده است… و در نتیجه، مرز میان عینیت و امر سیاسى مرزى سیال و تاریخى است (سلطانی، ۱۳۸۳: ۱۵۷)
۳-۳-۷-۳)مفصل بندى ( articulation ) :
هر عملى را گویندکه میان عناصر پراکنده ارتباط برقرار کند، به گونهای که هویت و معناى این عناصر در نتیجه این عمل، اصلاح و تعدیل می شود. (لاکلاوموفه، ۱۹۸۵: ۱۰۵) به عبارت دیگر، گفتمانها از مجموعهای از دالها تشکیل میشوند که هر یک به شیوهای معنادار و با نظمی خاص، به هم مرتبط و درباره یک دال مرکزی و کلیدی جایابی شدهاند و از این رو، تصور و فهم ما از خود، واقعیت و جهان را شکل میدهند. بنابراین، معنا و فهم انسان از واقعیت، همواره گفتمانی و نسبی است.
به بیان لاکلا و موفه، مفصل بندیها عبارتاند از: مداخلات تصادفی دریک حوزه تصمیمناپذیر؛ این بدان معناست که مفصلبندیها پیوسته به شکل غیرقابل پیشبینیای ساختارهای معنایی را شکل داده و درآن مداخله میکنند (یورگنسن و فیلیپس، ۱۳۸۹: ۶۲-۶۱)
لاکلاو و موفه معنای مفصل بندی را به شرح زیر تعریف نموده و چگونگی ارتباطش را با مفاهیمی ازقبیل وقته و عنصر اینگونه توضیح دادهاند:
«منظور ما از مفصلبندی، هر نوع عملی است که سبب شود عناصر مختلف به نحوی با هم ترکیب گردند که هویتشان، در نتیجه عمل مفصل بندی، دستخوش تغییر شود. آن کلیتِ ساخت یافتهای را که حاصل عمل مفصل بندی است گفتمان مینامیم. و موقعیتهای مختلفِ ترکیب شده درون گفتمان را وقته مینامیم. برعکس، هر نوع تفاوتی را که به شیوهای گفتمانی ترکیب و بیان نشده باشد، عنصر مینامیم.»(لاکلاو و موفه، ۱۹۸۵: ۱۰۵).
پایه نظری مفهوم مفصل بندی ازنظرات فردینان دو سوسور – زبان شناس ساخت گراى سوئیسى- مشتق شده است؛ سوسور چنین استدال می کند که زبان یک سیستم تفاوتهای رسمی است که هویت کلمات درون آن کاملاً ربطی میباشد. دراین ارتباط، سوسور واحدهای زبانی را که نشانهها مینامد، به دوبخش دال یا دلالت کننده[۱۰] و مدلول[۱۱] تقسیم می کند؛ بنابراین، یک علامت مانند «پدر» شامل یک جزء نوشته یا تکلم شده (پ-د-ر) و مفهومی که ما ازآن درک میکنیم، میباشد. رابطه میان کلمه و مفهوم صراحتاً رابطهای رسمی و ساختاری است؛ به عبارت دیگر، این رابطه یک رابطه طبیعی یا ذاتی نیست. کلمات دارای یک تعلق مخصوص به مفاهیمی که مدلولشان است، نیستند و همچنین دارای هیچگونه اشتراکی با آن چیزهایی که درجهان واقع نشان میدهند، نمیباشند؛ سوسور این را «دلبخواهی بودن نشانهها»[۱۲] مینامد؛ نشانهها به عنوان واحدهای دلالت عمل می کند، زیرا آن ها جزیی ازسیستم زبانی هستند که ما مورد استفاده قرار میدهیم. بنابراین، به عنوان مثال کلمه «پدر» بدین علت معنای خص خودش را به خود میگیرد که با کلماتی مانند «مادر»، «پسر»، «دختر» و…. متفاوت است؛ این مفهوم سازی ربطی اززبان درتقابل مشخصی با نظریه «ارجاعی»[۱۳] معنا که درآن کلمات موضوعات خاصی را درجهان مشخص میسازند، قراردارد (هوارث، ۱۳۷۸: ۱۴۱)
۴-۳-۷-۳) دال مرکزی ( Nodal point )[۱۴]
دال مرکزى، نشانه ممتازی است که سایر نشانهها در اطراف آن نظم مىگیرند؛ هسته مرکزى منظومه گفتمانى را تشکیل مىدهد و جاذبه این هسته، سایر نشانهها را جذب کرده و با نظمی خاص و منحصر به فرد و متفاوت با گفتمانهای دیگر معنا میبخشد؛ مثلاً آزادى در لیبرالیسم، یک دال مرکزى محسوب مىشود و مفاهیمى چون دولت، فرد و برابرى در سایه این دال و با توجه به آن معنا پیدا مىکنند؛ یا این که درگفتمانهای پزشکی «بدن»، دال مرکزی است که معانی دیگر بسیاری حول آن شکل میگیرند؛ نشانههایی ازقبیل: «علایم بیماری»، «بافت» و «جمجمه» معنای خود را ازداشتن رابطهای خاص با «بدن» به دست میآورند. «دموکراسی» نیز درگفتمان سیاسی و «مردم» درگفتمان ملی نیز دال مرکزیاند (یورگنسن و فیلیپس، ۱۳۸۹: ۵۷). مثال دیگر این که شاید بتوان دال «ولایت [مطلقه فقیه]» را دال مرکزى گفتمان اصولگرا به حساب آورد، زیرا کل نظام معنایى این گفتمان بر مفهوم این دال استوار است (سلطانی، ۱۳۸۳: ۱۵۷).
۵-۳-۷-۳) دالهای شناور ( floating signitier)
نظریه گفتمان آن عنصرهایی را که به روی انتصاب معانی گوناگون بازند، دالهای سیال یا شناور مینامند؛ دالهای شناور، نشانههاییاند که گفتمانهای مختلف تلاش میکنند به روش خاص خودشان به آن ها معنا ببخشند؛ اصطلاح دال شناور، به کشمکش جاری میان گفتمانهای مختلف برای تثبیت معنای نشانههای مهم تعلق دارد؛ بدین ترتیب، «بدن» دال مرکزی درگفتمان پزشکی است و دالی شناور درکشاکش میان گفتمان پزشکی و گفتمان درمانهای جایگزین (یورگنسن و فیلیپس، ۱۳۸۹: ۶۰)
۶-۳-۷-۳) عناصر ( Elemints )
عناصر، دالهای سرگردان و شناوری هستند که در حوزه گفتمانگی بهسر میبرند و هنوز معنا و هویت گفتمانی نیافتهاند؛ از اینرو گفتمانهای رقیب تلاش میکنند که بر آن ها تسلط یابند و هویت دلخواه خود را به آن ها بدهند؛ درواقع، عناصر نشانههاییاند که هنوز معنایشان تثبیت نشده است؛ یعنی نشانههایی که بالقوه معانی متعددی دارند؛ به دیگرسخن، چند معنایی هستند (همان: ۵۹)
۷-۳-۷-۳) لحظهها یا وقتهها ( Moments )
لحظهها و وقتهها، عناصری هستند که از حوزه گفتمانگی بیرون آمدهاند و از حالت شناوری رهایی یافته و در چارچوب یک گفتمان، قرار گرفتهاند. مانند حقوق بشر در اسلام که ـ به تازگی ـ وارد گفتمان حقوق بشردوستانه شده و به هویت و معنای موقت و جدیدی رسیده است (حسینی زاده، ۱۳۸۳: ۱۹۰).
۸-۳-۷-۳) حوزه گفتمانی ( Field of Discursivity )
حوزه گفتمانی، به محفظهای از معانی امکانی و بالقوهای گفته میشود که در بیرون از منظومه گفتمانی قرار دارد. دالهای حوزه گفتمانی مانند ظروف خالیای هستند که آماده دریافت هر نوع معانی بالقوه میباشند. انتخاب یک معنا موجب طرد معانی دیگر میشود و زمینه را برای مفصلبندیهای جدیدی در شکل گیری گفتمانهای جدید آماده میکند (همان).
۹-۳-۷-۳) انسداد و توقف ( closure ) :
تعطیل موقت در هویت بخشى به نشانهها و تثبیت موقت معناى یک نشانه در یک گفتمان یا به طور کلى تثبیت گفتمان، که البته هیچ گاه کامل نیست و همواره نسبى و موقتى است. هر عنصر زمانى که به لحظه تبدیل مىشود موقتاً از شناور بودن خارج شده و معنایى ثابت مىگیرد (همان).
۱۰-۳-۷-۳)زنجیره هم ارزى و تفاوت (chain of equivalence and difference):
در عمل مفصل بندى دالهاى اصلى با یکدیگر در زنجیره هم ارزى ترکیب مىشوند. این دالها نشانههاى بىمحتوایی هستند؛ به طوری که به خودى خود بىمعنایند تا این که از طریق زنجیره هم ارزى با سایر نشانههایى که آن ها را از معنا پر مىکنند، ترکیب مىشوند و در مقابل، هویتهاى منفى دیگرى قرار مىگیرند که به نظر مىرسد تهدید کننده آن ها باشند. گفتمانها از طریق زنجیره هم ارزى، تفاوتها را مىپوشانند. با توجه به این که جامعه ذاتاً متکثر است، زنجیره هم ارزى این تکثر را پوشش داده و نظم و انسجام مىبخشد. در هم ارزى، عناصر، خصلتهاى متفاوت و معناهاى رقیب را از دست مىدهند و در معنایى که گفتمان ایجاد مىکند، منحل مىشوند؛ مثلاً در واکنش به نژاد پرستى سفید پوستان، تمام افراد غیر سفید چه هندى تبار و چه آسیایى و چه آفریقایى و چه زن و مرد در زنجیره هم ارزى گفتمان سیاه قرار مىگیرند و تفاوتهاى اصلى آن ها با یکدیگر فراموش مىگردد؛ اما هیچگاه هم ارزى نمىتواند به حذف کامل تفاوتها بینجامد. همواره امکان ظهور تفاوت و تکثر و خروج عناصر از زنجیره هم ارزى وجود دارد. منطق هم ارزى، منطق ساده سازى فضاى سیاسى است؛ در مقابل، منطق تفاوت، به خصلت متکثر جامعه اشاره دارد و مىکوشد تا از طریق تأکید بر تفاوتها، زنجیره هم ارزى موجود را به هم بریزد. در این جاست که مفهوم خصومت و غیریت برجسته مىشود. منطق تفاوت بر تمایزات و مرزهاى موجود میان نیروهاى موجود تأکید مىکند و منطق هم ارزى نیز مىکوشد از طریق مفصل بندى بخشى از این نیروها، تمایزات آن ها را کاهش داده و آنان را در مقابل یک غیر منسجم نماید. بنابراین منطق هم ارزى شرط وجود هر صورت بندى به شمار میآید (همان: ۱۹۲)
۱۱-۳-۷-۳)هویت (identity):
در نظریه لاکلا و موف، هویت، ثابت، دایمى و از پیش تعیین شده نیست؛ بلکه هویتها را گفتمانها ایجاد مىکنند؛ بدین ترتیب، شکلگیرى گفتمان، برشکلگیرى هویت مقدم میباشد، درنتیجه، هویتها گفتمانىاند و به عبارت بهتر هویتها موقعیتهایى هستند که در درون گفتمانها به فرد یا گروه اعطا مىشوند. هویت گفتمانى از طریق زنجیره هم ارزى که در آن نشانههاى مختلف در تقابل با زنجیرههایى دیگر با هم مرتبط شدهاند، ایجاد مىشود.
اساساً هویتها همچون نشانههاى زبانى در تمایز با غیر شکل مىگیرند و لذا ارتباطى و نسبى بوده و هیچگاه کاملاً تثبیت نمىشوند؛ به دیگرسخن، معناى یک نشانه در درون یک گفتمان، هیچ گاه تثبیت نمىشود و همواره احتمال رسوخ معنایى دیگر و گفتمانى دیگر وجود دارد، درنتیجه، هویت گفتمانى متزلزل و ناپایدار است که دلیل این تزلزل، وجود منازعه بىپایان گفتمانى و خصومت میباشد.
ازاین رو، در بحث هویت باید به نسبى بودن و در معرض نفى قرار داشتن توجه کرد. نیروى خصومت دو نقش متفاوت ایفا مىکند: از یک سو از ایجاد هویت کامل و تثبیت آن جلوگیرى مىکند و از سوى دیگر خود بخشى از شرایط وجودى هویت است. زیرا، هویتها تنها در پرتو غیر یا خصم مشخص مىشوند، یک فرد با توجه به گفتمانهاى مختلف مىتواند موقعیتهاى مختلفى را اشغال کند؛ براى مثال فردى چون سیاه پوست است به عنوان سیاه در گفتمان سیاهان، و چون کارگر است به عنوان کارگر در گفتمان مارکسیستى، و چون مسیحى است به عنوان مسیحى در گفتمان مسیحیت، و چون زن است به عنوان زن در گفتمان فمینیستى صورتبندى مىشود و این مسأله در صورتى که گفتمانها متعارض باشند خود مىتواند منشأ بحران هویت تلقى گردد (همان: ۱۹۳).
۱۲-۳-۷-۳)منازعه و خصومتها (antagonisms)
ایجاد و تجربه ضدیتهای اجتماعی امری محوری برای نظریه گفتمان در سه جنبه میباشد: اول اینکه، ایجاد یک رابطه خصمانه که اغلب منجر به تولید یک «دشمن» یا «دیگری» میشود، برای تأسیس مرزهای سیاسی امری حیاتی است؛ دوم اینکه، شکلگیری روابط خصمانه و تثبیت مرزهای سیاسی امری محوری برای تثبیت بخشی از صورتبندیهای گفتمانی و کارگزاران اجتماعی است؛ سوم اینکه، تجربه ضدیت نمونهای است که حدوثی بودن هویت را نشان میدهد؛ ولیکن، معنای دقیق ضدیت در رویکرد گفتمانی لاکلاو وموفه چیست؟ مطابق نظریهی گفتمان، ضدیت بدین علت اتفاق میافتد که کسب یک نوع هویت کامل و مثبت توسط کارگزاران و گروهها امری غیر ممکن است. این بدین علت است که حضور «دشمن» در یک رابطهی خصمانه، از کسب هویت توسط «دوست» جلوگیری به عمل میآورد؛ و بدین گونه است که ضدیتها در معرض فرایندی از ساخته شدن و خراب شدن قرار دارند(هوارث، ۱۳۷۸: ۱۴۴-۱۴۳).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۱۳-۳-۷-۳) فردیت و عاملیت (Subjectivity)
لاکلاو وموفه دیدگاه آلتوسر را در مورد اینکه هویتهای سوژهها به شکل گفتمانی ساخته شدهاند، میپذیرند؛ اما دلالت ضمنی دیدگاه او بر «دترمینیسم» را انکار مینمایند. مطابق نظریهی آلتوسر، سوژه به ساختارهای زیرین اجتماعی و اقتصادی [در نهایت] تقلیل مییابد. لاکلاو و موفه در مقابل، قایل به تمایز میان موقعیتهای سوژه[۱۵] و فردیت سیاسی[۱۶] هستند؛ مفهوم اولی به موقعیتیابی سوژهها در گفتمانهای گوناگون اشاره دارد. این بدین معناست که افراد میتوانند دارای تعداد زیادی از موقعیتهای سوژه باشند. لازم نیست که این امر به نوعی پراکندگی کامل موقعیتهای سوژه، دلالت کند؛ زیرا هویتهای متعدد میتوانند در گفتمانهای فراگیری مانند «ناسیونالیسم»، «سوسیالیسم»، «محافظهکاری»، «فاشیسم» و… پیوند بخورند.
عکس مرتبط با اقتصاد
اگر مفهوم واقعیت سوژه، مربوط به اشکال متعددی است که توسط آن ها کارگزاران خودشان را به عنوان کنشگران اجتماعی شکل میدهند؛ مفهوم فردیت سیاسی مربوط به شیوهای است که درون آن کنشگران اجتماعی به شکلهای بدیع عمل میکنند یا به اتخاذ تصمیم میپردازند.
رویکرد نظریه گفتمان برای اینکه از شیوه آلتوسر که قایل به اولویت ساختار بر کارگزار است فراتررود؛ معتقد است که کنشهای سوژهها به خاطر مشروط بودن آن هویتهایی که آن ها خودشان را با آن ها میشناسند، ممکن میگردد؛ بنابراین، زمانی که مشروط و حدوثی بودن هویتهای سوژهها آشکار میشود، آن ها به شیوههای مختلف واکنش نشان میدهند. این زمانی اتفاق میافتد که آشوب اجتماعی یا اقتصادی فراگیری حاصل میشود یا چنین آشوبهایی موجب میشوند تا سوژهها احساس بحران هویت کنند. در چنین شرایطی ،سوژهها تلاش میکنند تا از طریق مفصلبندی و تعیین هویت با گفتمانهای آلترناتیو، هویت و معانی اجتماعی خود را بازسازی کنند(همان: ۱۴۶-۱۴۵)
۱۴-۳-۷-۳) هژمونی ( Hegemony )
هژمونى یک گفتمان مبتنى بر انسجام معنایى دالهاى دیگر حول دال مرکزى است. در صورتى که یک گفتمان موفق شود با اتکا بر دال مرکزى خود مدلولهاى مد نظر خود را به دالهاى گفتمانش نزدیک کند، یا به عبارت دیگر، نظام معنایى مطلوب خویش را در ذهنیت جمعى اجتماع، هر چند به طور موقت، تثبیت کند و رضایت عمومى را جلب کند، آن گفتمان هژمونیک مىشود. اما در صورتى که گفتمان رقیب بتواند به کمک سازوکارهاى مختلف این نظام معنایى را شالوده شکنى کند و ساختارهاى معنایى شکل گرفته در ذهنیت جمعى مردم را درهم بریزد آن گاه این گفتمان هژمونىاش را از دست مىدهد. بنابراین موفقیت گروههاى سیاسى به توانایى شان براى تولید معنا بستگى دارد؛ در واقع، هژمونى به کمک تثبیت معنا حاصل مىشود؛ از این رو موفقیت طرحهاى سیاسى را به واسطه توانایىشان براى تثبیت نسبى معنا در بافتى مشخص و محدود مىتوان سنجید. نظریهپردازان گفتمان این را هژمونى مىنامند. بستگى و انجماد ظاهرى یک حوزه گفتمانى حاصل راهکارهایى است که براى کسب هژمونى طراحى شدهاند. به این ترتیب، از نظر لاکلا و موف هژمونى زمانى حاصل مىشود که دال خاصى به مدلولش نزدیک شود و اجماع بر سر معناى آن نشانه حاصل شود؛ براى مثال آنچه در دوم خرداد ۱۳۷۶ اتفاق افتاد این بود که اجماع قابل توجهى بر سر معناى نشانه «اصلاحات» حاصل شد و در واقع دال «اصلاحات» به مدلولش هر چند به طور موقت چسبید و با ایجاد انسداد، نوعى هژمونى حاصل شد. روى دیگر هژمونى، ساختارشکنى است که در نتیجه آن دال از مدلول جدا شده و هژمونى از بین مىرود. آنچه در اسفند ۱۳۸۲ براى دال اصلاحات روى داد ساختار شکنى این دال بود. به این ترتیب، تولید معنا ابزارى مهم براى ثبات روابط قدرت به شمار مىآید. از طریق تولید معنا، روابط قدرت، طبیعى و همسو با عقل سلیم جلوه داده مىشود تا از نظرها پنهان بماند و قابل مؤاخذه نباشد (سلطانی، ۱۳۸۳: ۱۵۸-۱۵۷).
هژمونى یک گفتمان مبتنى بر انسجام معنایى دالهاى دیگر حول دال مرکزى است. در صورتى که یک گفتمان موفق شود با اتکا بر دال مرکزى خود مدلولهاى مد نظر خود را به دالهاى گفتمانش نزدیک کند، یا به عبارت دیگر، هژمونی شبیه به گفتمان است؛ زیرا این دواصطلاح به تثبیت عناصر درابعاد اشاره دارند؛ ولیکن تفاوت آن ها دراین است که مداخله هژمونیک عمل تثبیت را مابین گفتمانهایی انجام میدهد که تصادم خصومت آمیز بایکدیگر دارند (یورگنسن و فیلیپس، ۱۳۸۹: ۹۱) به طوری که میتواند باعث محوشدن تخاصمها شود (همان:۹۰) همچنین، گفتمانی که درمیدان گفتمان حاکم است ازطریق مفصل بندی مجدد عناصر آن میدان گفتمانهای دیگر را تضعیف یا حتی نابود میکند؛ مداخله هژمونیک زمانی موفق است که جایی که پیش ازآن کشمکش حاکم بود، یک گفتمان به تنهایی حاکم شود، دراین صورت است که تخاصم رفع میشود؛ برای مثال: به مصاف یکدیگر رفتن مردم درجنگ جهانی اول نشانه این بود که مفصل بندی هژمونیک مردم درقالب «آلمانی» و «فرانسوی» به مفصل بندی مردم درقالب «کارگر» پیروزشده است؛ بدین ترتیب، «مداخله هژمونیک» فرایندی است که درحوزهای واقع میشود که مورد تخاصم است و «گفتمان» نیز محصول آن _تثبیت تازه معنا_ میباشد (همان: ۹۱)
۸-۳) نقد تحلیل گفتمان
نظریه تحلیل گفتمانی، علیرغم جدید بودن، موردنقدهای زیادی هم قرارگرفته است؛ به ویژه رویکرد گفتمان لاکلا و موفه که ازنظریههای پست مدرنیسم است و البته عمده نقدهای مطرح شده هم به ویژگیهای اصلی و اساسی پست مدرنیسم دراین رویکرد برمیگردد که عبارتنداز:
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
نفی فراروایتها
نفی جوهرگرایی
نفی تحولات تکخطی
نفی مبناگرایی
نفی ثبات مفاهیم
رهیافتهاى گفتمانى از سازند گرایى اجتماعى ( social constructivism ) الهام مىگیرند. این اصطلاح به طیفى از نظریات گفته مىشود که دانش و هویت انسانى را اجتماعى و محصول فرهنگها و گفتمانها مىدانند و هر نوع مبناگرایى و ذاتگرایى را رد مىکنند. در این نظریات انسان از هیچ هویت پیشینى برخوردار نیست و دانش نیز محصول شرایط اجتماعى است و هیچ حقیقت بنیادین و غیر قابل تغییر وجود ندارد؛ بنابراین نوعى نسبى گرایى و سیّالیت دامنگیر این نظریات است. در نظریه گفتمان با تعمیم تحلیلهاى زبانى به جامعه، این نسبى گرایى تشدید شده است. در این نظریه معیارهاى بنیادین صدق و کذب بیرون از گفتمانها وجود ندارند و نمىتوان جز در چارچوب گفتمان خاص به ارزیابى ادعاهاى آن پرداخت. صحت و سقم گزارهها به استحکام و مجاب کنندگى آن ها در درون یک گفتمان بستگى دارد؛ به این ترتیب پرسشهاى بنیادین فلسفه در مورد حقیقت و ذات بىمعنا مىشود؛ اگر ما به منطق نظریه وفادار بمانیم نسبى گرایى به حوزه ارزشهاى اخلاقى و دینى نیز سرایت خواهد کرد و عملاً امکان داورى در مورد خوب و بد به چارچوبهاى درونى هر گفتمان محدود خواهد شد. فقط در فرض وجود یک گفتمان مشترک مىتوان در مورد ارزشهاى اخلاقى داورى کرد و معیارهاى جهانى براى داورى وجود ندارد، مگر این که ما قایل به وجود فراگفتمانهایى شویم که چارچوبهاى عام جهانى را دربر مىگیرند، اما در این نظریه ظاهراً امکان طرح فراگفتمان وجود ندارد. لاکلا و موفه خود به ارزشهاى سوسیالیستى و لیبرال دموکراسى وفا دارند و این ارزشها را مبناى گفتمان رادیکال دموکراسى قرار داده اند و گفتمانهاى غیر دموکراتیک را به عنوان دشمن طرد مىکنند؛ بنابراین، خود از موضع یک گفتمان مسلط در مورد سایر گفتمانها داورى کردهاند و ظاهراً به منطق نظریه خود وفادار نبودهاند (حسینیزاده، ۱۳۸۳).
دونکته نیز درمورد نظریه تحلیل لاکلا و موفه مطرح است؛ یکی اینکه لاکلا و موفه در آثار اولیه خود فضاى سیاست را خصمانه ( antagonism ) مىدیدند، اما چون این تصور چندان با رادیکال دموکراسى سازگار نیست در آثار بعدى رقابت ( adversary ) در جوامع دموکراتیک را به عنوان سنگ بناى سیاست مطرح نمودند و بدین ترتیب خصومت را به جوامع غیر دموکراتیک محدود کردند؛ دیگری نیز مربوط به تصمیمگیرى است؛ به گونهای که لاکلا تصمیمگیرى در درون ساختارو تصمیمگیرى در مورد ساختار را متمایز نمىکند، اما اینها دو سر طیف تصمیمگیرى محسوب مىشوند؛ البته مفهوم دال مرکزى نیز درنظریه لاکلا و موفه، چندان روشن نیست؛ به گونهای که آیا هر گفتمان فقط یک دال مرکزى دارد یا اصالت با مفصل بندى و صورت بندى گفتمانى و مجموعهاى از دالهاست. در گفتمان رادیکال دموکراسى که لاکلا و موفه مطرح مىکنند یک دال مرکزى وجود ندارد؛ بنابراین به نظر مىرسد یک گفتمان مىتواند چند دال مرکزى داشته باشد. این دالها مىتوانند همان دالهاى خالى باشند که لاکلا در آثار اخیر خود مطرح کرده است (همان).
همچنین، دیوید هوارث نیز به بیانی دیگر،سه نقد اساسی ازنظریه گفتمان مطرح کرده است که عبارتنداز:
از همپاشیدگی و بیثباتی کامل روابط و ساختارهای اجتماعی
کنارگذاری مفهوم ایدئولوژی و دستاویز انتقادیاش
ناتوانی (یا بیمیلی) برای تحلیل نهادهای سیاسی و اجتماعی (هوارث، ۱۳۷۷: ۱۷۶)
۹-۳) دلایل استفاده تحلیل گفتمان دراین پایان نامه
دراین پژوهش، با توجه به موضوع آن که بررسی مفهوم سبک زندگی دراندیشه مقام معظم رهبری –به عنوان یک متفکر و اندیشمند- است که درواقع میبایست چیستی و چگونگی گفتمان مقام معظم رهبری مورد بررسی قرارگیرد، و ازطرفی، رویکرد لاکلا و موفه هم جزو رهیافتهای تحلیل گفتمان اندیشه محور میباشد و همچنین در یک چهارچوب منسجم و با بهره گرفتن از مفاهیمی ازقبیل: دال مرکزی و برتر، دال شناور، حوزه گفتمانی، عنصر، وقته ومفصلبندی… توان توصیف و شناخت عناصر اصلی و غیر اصلی گفتمان رهبری را دارا میباشد؛ بنابراین، میتواند روش تحلیل مناسبی برای تجزیه و تحلیل دادهها دراین پژوهش قرارگیرد.
البته، اساساً با توجه به این که گفتمان ریشه در معناکاوی دارد و قصد آن کشف معنای نهفته در پدیدههای اجتماعی است، میتوان گفت که برای بررسی هر آنچه واجد معنا است، مناسبت دارد؛ البته این بدین معنا نیست که تحلیل گفتمان همه ابعاد این پدیدههای معنادار را بررسی میکند، بلکه منظور آن است که جنبه فرهنگی ـ اندیشهای یا معنایی آن ها را مورد مطالعه قرار میدهد (شجاعی زند، ۱۳۸۷: ۶۶).
همچنین، به باور غالب تحلیلگران، تحلیل گفتمان به دلیل اینکه چهارچوب نظری و روش منسجم و مناسبی را برای توصیف و تحلیل ساختار نظامهای اندیشهای و فرهنگی ارائه میدهد و بدون انکار جنبه عینی پدیدههای اجتماعی، آن ها را خارج از گفتمان، قابل درک نمیداند، بنابراین، برای بررسی پدیدههایی که صبغه فرهنگی ـ اندیشهای و جنبه ذهنی دارند، مناسب میباشد. بدین ترتیب، با بهره گرفتن از تحلیل گفتمان _که سعی در معنیکاوی دارد_ بهتر از سایر رویکردها میتوان به عمق معنایی و ژرفای این قبیل پدیدهها دست یافت، اگرچه این مدعا به منزله جایگزین نمودن تحلیلگفتمان برای سایر رویکردها نیست، بلکه بدین معناست که این رویکرد میتواند جوانبی از پدیدههای اجتماعی را که از دید سایر رویکردها پنهان میماند، بر ما آشکار سازد (همان: ۶۹).
یکی دیگر ازدلایل مناسب بودن روش تحلیل گفتمان برای این پایان نامه این است که با توجه به این که تحلیل گفتمان لاکلا و موفه دارای رویکرد پست مدرنیسم است و این رویکرد هم بیشتر به فرهنگ و تفسیر میپردازد، و ازطرفی، موضوع این پایان نامه هم اززیرمجموعههای جامعه شناسی فرهنگ است، بنابراین، میتواند روش مناسبی باشد؛ البته این نکته حایزاهمیت است که تحلیل گفتمان ازمنظر برخی نظریهپردازان ازجمله لاکلا و موفه، فرهنگ درجامعه معاصر اهمیت ویژهای یافته است؛ بهگونهای که لاکلا و موفه معتقدند درجامعه معاصر: هر چیز فرهنگی است و از آنجا که خود واقعیت اجتماعی از سنخ گفتمان است، بنابراین نظم اجتماعی از طریق فرهنگ ساخته شده، مورد مخالفت قرار گرفته و بازتولید شده است… درحالیکه در عصر مدرنیته فرهنگ به مثابه هنر عالی، حوزه خاصی از جامعه را اشغال نموده بود، در عصر پسامدرنیته به عرصههای دیگر جامعه نیز راه یافته است. در سطح اقتصادی، ما شاهد کالایی شدن فرهنگ بودهایم و در همین حال خود اقتصاد نیز در شکل پدیدههایی مانند: آگهیها و تبلیغات، اوقات فراغت، صنعت خدمات و تحکیم موقعیت بازار به خاطر شیوه زندگی به گونهای فزاینده به فرهنگ وابسته شده است. در سطح سیاسی هم سیاستمداران از طریق رسانهها با مخاطبانشان ارتباط برقرار میکنند و در حوزه اجتماعی تمایزات بیشتر از گذشته به صلاحیتهای فرهنگی وابسته هستند تا به قدرت اقتصادی یا سیاسی.
البته ما دراین پژوهش به دلیل قابلیتها و مزایای مختلفی که این رویکرد برسایررویکردها دارد ازجمله: پرهیز از جبرگرایی، سعی در تلفیقگرایی، پرهیز از عقلانی یا غیر عقلانی پنداشتن کامل کنشگران برای تبیین پدیدههای اجتماعی، کاربرد گفتمان به جای ایدئولوژی، توان ارائه توصیفی دقیق از نظامهای فکری اندیشهای، ارائه تبیینی نظاممند و متفاوت از چگونگی سقوط، تکوین و چرایی بسط و هژمونیک شدن نظامهای معنایی و فکری و اندیشهای مختلف، (شجاعی زند، ۱۳۷۸: ۸۵) به عنوان روش تحلیل استفاده نمودهایم؛ ازطرفی این رویکرد به جای ایدئولوژی از مفهوم عامتر گفتمان استفاده میکند که استفاده از این مفهوم، فضای مناسبتری را برای تحلیل گفتمان مقام معظم رهبری به عنوان بالاترین شخصیت سیاسی کشورایران ایجاد می کند؛ اگرچه مفهومسازی لاکلا و موفه از گفتمان، ویژگی ربطی هویت را نیز تأیید میکند و به این ترتیب، معنای اجتماعی کلمات، کلامها، کنشها و نمادها همگی در ارتباط با زمینه کلیای که آن ها جزئی از آن هستند، درک میشوند.
به هر حال این روش و رویکرد، علىرغم داشتن ضعفهایی، مىتواند درشناسایی و کشف معانی پنهان دربافت موقعیتی فرهنگی و اجتماعی متنها به عنوان عوامل برونزبانی متنها، مفید بوده و درخصوص چگونگی و شکلگیری، هژمونى و زوال گفتمانها و چگونگى تثبیت گزارههاى حقیقت در درون یک گفتمان خاص مثمرثمر واقع شود.
۱۰-۳) گفتمان کلی مقام معظم رهبری- اصول گرایی اسلامی[۱۷]
مقام معظم رهبری[۱۸] به عنوان یک مرجع تقلید شیعیان، بالطبع دارای گفتمان اسلامی است و آن چه که ازمنظر این گفتمان به عنوان دال مرکزی محسوب میشود، دین و مذهب است و دین اسلام نیز دارای شاخصههای منحصر به خود میباشد که مطمح نظر ما دراین مجال نیست؛ ازطرفی، مقام معظم رهبری دربیاناتشان در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى هنگامی که براسلامی بودن واهمیت دادن مسئولان نظام به فضیلتهای اخلاق اسلامی تأکید میورزیدند، به طور مشخص برنوع گفتمان خود صحه گذاشته و آن را معرفی نمودند: «هم بنده گفتم، هم همه مىگویند که امروز ارکان تصمیمگیرى کشور- مجلس شوراى اسلامى و دولت و قوهى قضائیه- با مدیریت تفکر اصولى اسلام (به تعبیر رایج: اصولگرایى) اداره مىشود که این یکى از نعمتهاى بزرگ خداست»؛ البته مقام معظم رهبری درچهلمین روزارتحال رهبرکبیرانقلاب اسلامی درتاریخ ۲۲/۴/۱۳۶۸ نیز به طور مشخص درخصوص پایبندی به اصول دین اسلام و نقش آن درزندگی فرمودند: « رسانههاى صهیونیستى با جنجال و هوچىگرى، ما را به بنیادگرایى نسبت مىدهند؛ درحالىکه اگر بنیادگرایى را به معناى بازگشت به اصول و بنیادهاى اسلامى بدانیم، بزرگترین افتخار را به دست آوردهایم. مسلمانان در هیچ نقطهى عالم نباید از نام اصولگرا و بنیادگرا تحاشى کنند. اصول مقدس اسلام، تضمینکنندهى سعادت انسانهاست. دست استعمار، اصول را در زندگى ما کمرنگ و ضعیف کرد؛ ولى اینک ما افتخار مىکنیم که به اصول اسلامى و قرآنى برگردیم».
البته، رهبرمعظم انقلاب همواره براسلامی بودن همهی شئونات، رفتاروکردار مسلمانان تأکید داشته اند و به طریق اولی اززمانی که زعامت و رهبری انقلاب اسلامی را برعهده گرفتهاند، به طور مشخص، اساس کار جمهوری اسلامی را مفاهیم و ارزشهای الهی که ازاسلام آموخته شده، دانستهاند که دربیاناتشان درتاریخ ۱۰/۸/۱۳۷۴ دردیدار دانشآموزان و دانشجویان که درحال فراگیری علم و دانش هستند و میبایست خود را برای خدمتگذاری درنظام جمهوری اسلامی آماده نمایند، معیار اصلی حرکت آنان و به عبارتی، چراغ راه آنان را این گونه ترسیم کردهاند: «اساس کار جمهورى اسلامى، عبارت است از ادارهى ملت و کشور ایران براساس مفاهیم و ارزشهاى الهى که از اسلام آموخته شده است؛ فرض بر این است که این ارزشها مىتواند یک جامعه را سعادتمند کند؛ قطعاً همچنین است و جامعه را سعادتمند خواهد کرد. اساس سعادت در یک جامعه عبارت است از اینکه آن جامعه بتواند مستقل زندگى کند، بیندیشد، سازندگى کند، در کمال استقلال راه خود را برود و هدف خود را انتخاب کند. پس استقلال، اساس این حرکت مهمّ اسلامى است». بدین ترتیب، آن چه که به عنوان هسته مرکزی فرمایشات رهبرمعظم انقلاب مستفاد میگردد، همان شاخصهی اسلامی یا به عبارتی هویت اسلامی میباشد.
بنابراین، گفتمان عینیت یافتهای که مورد نظر مقام معظم رهبری میباشد، تأکید براصولی است که براساس تفکر اسلامی شکل گرفته است که بالطبع دارای دالهای فرعی و عناصری است که مفصل بندی شده و نهایتاً گفتمان اصول گرایی اسلامی را تشکیل میدهد؛ البته ایشان درخصوص اصول گرایی چند نکته را دربیاناتشان تأکید داشتهاند که لازم میدانم درابتدای بحث آورده شود:
اصول گرایی صرفاً به حرف و لقلقه زبان نیست، بلکه درعمل ثابت میشود؛
اصول گرایی درمقابل نحلههای سیاسی رایج کشور نیست؛ این غلط است که ماکشور یا فعالان سیاسی را به اصول گرا و اصلاح طلب تقسیم کنیم.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 06:01:00 ق.ظ ]