مقابله با نیازهای زندگی: مقابله با نیازها و احتیاجات زندگی و کنترل الزامات و چالش های زندگی بخشی از سلامت روانی است. نکته اساسی در این زمینه موضوع مدیریت استرس می باشد. زمانی که افراد تحت استرس هستند باید مهارت های مقابله ای لازم را داشته باشند تا بدین وسیله بتوانند اثرات استرس بر جسم و روان را کاهش دهند چنانچه استرس مدیریت شود (کاهش یابد و یا کنترل شود) و مهارت های مقابله ای مؤثر موجود باشد قطعاً فرد بهتر قادر خواهد بود تا با نیازها و چالش های زندگی مقابله نماید.
بروز مناسب هیجانات : افراد باید بتوانند هیجانات خود را شناسایی کنند و آن احساسات را به طور مناسب بروز دهند، در غیر اینصورت سلامت روانی خود فرد و همچنین دیگران در معرض آسیب قرار خواهد گرفت (وایت، ۲۰۰۱).
دیدگاه شناختی
طبق این دیدگاه سلامت روان داشتن سازگاری خوب یا احساس خوب بودن است بویژه هنگامی که این نوع سازگاری یا احساس یا معیارهای جامعه ای که فرد در آن زندگی می کند همخوانی داشته باشد (نجات، ۱۳۷۸، ص۱۲۶).
آلبرت الیس معیارهایی برای سلامت روان در نظر گرفته است که عبارت است از:
پایان نامه - مقاله - پروژه
نفع شخصی: بدین معنا این گونه افراد تمایل دارند رغبت ها و اهداف خودشان را در اکثر اوقات براهداف و رغبت های سایرین بویژه افراد نزدیک و مهم مقدم بدارند و آنها را در مرتبه بعدی قرار دهند.
رغبت اجتماعی: که باعث می شود با دیگران همکاری داشته و از مزایای زندگی در یک گروه اجتماعی یا در یک جامعه بهره مند شوند.
خود جهت یابی: بدین معنا فرد مسئول خودش است و نباید از دیگران درخواست حمایت و یاری کند.
انعطاف پذیری: این ملاک به افرادی که تفکرات انعطاف پذیر، قابل تغییر و بدون تعصب دارند و نگرش آن ها نسبت به سایرین براساس همزیستی است اشاره دارد.
خطر نمودن: بدین معنا که افرادی که دارای سلامت روان هستند، احساس مسئولیت بیشتری نسبت به خطر نمودن منطقی به منظور حصول اهدافی که خودشان آنها را انتخاب نموده اند از خود نشان می دهند، در این معنا آن ها تمایل به کارهای ماجراجویانه دارند (خدارحیمی، ۱۳۷۴، ص۱۱۵).
بنابر نظریه ویلیام گلاسر انسان سالم کسی است که واقعیت را انکار نکند و درد و رنج موقعیت ها را با انکار کردن نادیده نگیرد بلکه با موقعیت ها به صورت واقع گرایانه روبرو شود، هویت موفق داشته باشد یعنی عشق و محبت بورزد و هم عشق و محبت دریافت کند و هم احساس ارزشمندی کند و هم دیگران احساس ارزشمندی او را تأکید کنند. مسئولیت زندگی و رفتارش را بپذیرد و به شکل مسئولانه رفتار کند (پذیرش مسئولیت کاملترین نشانه سلامت روانی است). توجه او به لذات دراز مدت، منطقی و منطبق با واقعیت باشد و بر زمان حال و آینده تأکید نماید نه بر گذشته و تأکید او بر آینده نیز جنبه درون نگری داشته باشد نه این که به صورت خیال پردازی باشد.
واقعیت درمانی گلاسر نیز بر سه اصل قبول واقعیت، قضاوت در درستی رفتار و پذیرش مسئولیت رفتار و اعمال استوار است و چنانچه در شخص این سه اصل تحقق یابد نشانگر سلامت روانی اوست (همان منبع).
به اعتقاد پرلز کسانی که از سلامت روان برخوردار هستند با واقعیت های خود و عالم بیرون کاملاً در ارتباط هستند چنین اشخاصی در نتیجه شناخت کامل خود به جای اینکه در پی تصویری آرمانی از خویش باشند می توانند خود راستین (واقعی) را اعتلا بخشند (شولتس، ۱۹۸۴، ص۱۹۳).
دیدگاه های روان تحلیلی
دیدگاه روان تحلیلی معتقد است که شخصیت فرد از سه عنصر تشکیل می شود، نهاد، من و من برتر. بنابراین به نظر آنان بهداشت روانی، زمانی تضمین می شود که من با واقعیت سازگاری شود و همچنین تکانش های غریزی نهاد به کنترل درآید (همان منبع).
فروید به نقل از حسینی (۱۳۹۰)، سلامت روانی را از یک طرف نتیجه تعادل بین سه عنصر نهاد، من و من برتر و از طرفی دیگر نتیجه تعادل بین سطوح خود آگاه و ناخودآگاه می داند. فروید معتقد است که شخص سالم دو ویژگی دارد:
می تواند دوست بدارد و دوست داشته باشد، می خواهد و می تواند کار بکند (شعاری نژاد، ۱۳۸۱، ص ۲۷۸). به نظر فروید ویژگی خاصی که برای سلامت روانشناختی ضروری است خود آگاهی می باشد. یعنی هر آنچه که ممکن است در ناخودآگاه موجب مشکل شود بایستی خود آگاه شود، شخص سالم از مکانیزمهای دفاعی نوع دوستی، شوخ طبعی، ریاضت و والایش یا تصعید استفاده می کند (نجات، ۱۳۸۸، ص ۳۴). همچنین به عقیده فروید، شخص سالم کسی است که نیازهای تثبیت شده نداشته باشد، نیازهای نهفته یا درونی شده اش در جهت معیارهای درونی شده من برتر باشد و براساس نیازهایش عمل نکند و نیازهایش با یکدیگر در تعارض و کشمکش نباشد. بعلاوه انسان برخوردار از سلامت روانشناختی موجودی منحصر به فرد است که بایستی به صورت یگانه مورد بررسی و مطالعه قرار بگیرد و دارای خصوصیات زیر باشد:
بین من و من آرمانی فرد فاصله زیادی وجود ندارد، من دارای قدرتمندی و کارآیی بسیار است، از ساختار روانی خودش آگاهی لازم را دارد، هدف نهایی او رشد خلاقیت و تحقق خویشتن است (همان منبع).

۲-۲-۴-۵- علامت  بهداشت روانی و شخصیت سالم:

علایم بهداشت روانی و شخصیت سالم را می توان به صورت زیر خلاصه کرد:
توان برقراری رابطه با دیگران، توان ارزیابی درست از خود، داشتن عواطف و احساسات متعادل، توان بهره‌گیری از امکانات، داشتن اعتماد به نفس و احساس کفایت، احساس امنیت و آرامش خاطر، احترام به خود و دیگران، مسئولیت پذیر بودن، خود کنترلی، احساس رضایت و شادی، توان بهره گیری از منابع و مواهب طبیعی و الهی (حمیدی، ۱۳۸۲؛ ب نقل از سایت فراکاو).
انسان سالم بنابر نظریه گلاسر کسی است که دارای این ویژگی ها باشد:
واقعیت را انکار نکند و درد و رنج موقعیت ها را با انکار کردن نادیده نگیرد بلکه با موقعیت ها به صورت واقع گرایانه روبرو شود، هویت موفق[۱۰۸] داشته باشد یعنی عشق و محبت بورزد و هم عشق و محبت دریافت نماید هم احساس ارزشمندی کند و هم دیگران احساس ارزشمندی او را تأیید کنند، مسؤولیت زندگی و رفتارش را بپذیرد و به شکل مسؤولانه رفتار کند پذیرش مسؤولیت کاملترین نشانه سلامت روانی است، توجه او به لذات درازمدت تر و منطقی تر و منطبق با واقعیت باشد، بر زمان حال و آینده تأکید نماید نه بر گذشته و تأکید او بر آینده نیز جنبه درون نگری داشته باشد نه به صورت خیال پردازی باشد. واقعیت درمانی[۱۰۹] گلاسر نیز بر سه اصل قبول واقعیت، قضاوت در درستی رفتار و پذیرش مسؤولیت رفتار و اعمال استوار است و چنانچه در شخصی این سه اصل تحقق یابد، نشانگر سلامت روانی اوست (خدارحیمی،۱۳۸۴؛ گلاسر، ۲۰۰۰). الیس[۱۱۰] اصول ۱۳ گانه ای را به مثابه معیار هایی برای سلامت روان در نظر گرفته است که عبارتند از: نفع شخصی، رغبت اجتماعی، خود فرمانی، تحمل، انعطاف پذیری، پذیرش عدم اطمینان، تعهد و تعلق نسبت به چیزی خارج از وجود خود، تفکر علمی، پذیرش خود، خطر نمودن، لذت گرایی بلند پایا (خدارحیمی، ۱۳۸۴).
نگرش فرانکل[۱۱۱] به سلامت روان تأکید عمده را بر، اراده معطوف به معنا می گذارد. جستجوی معنا مستلزم پذیرفتن مسؤولیت شخصی است. هیچ کس و هیچ چیز به زندگی انسان معنا نمی دهد مگر خودش. انسان باید با احساس مسؤولیت آزادانه با شرایط هستی و زندگی روبرو شود و معنایی در آن بیابد. به نظر فرانکل ماهیت وجودی انسان از سه عنصر معنویت، آزادی و مسؤولیت تشکیل شده است و سلامت روان مستلزم تجربه شخصی این ۳ عامل است. معیار سنجش معنادار بودن زندگی کیفیت این سه عامل است نه کمیت آن. حصول و کاربرد معنویت، آزادی و مسؤولیت نیز با خود انسان است. بنابر نظریه فرانکل انسان کامل بودن یعنی با کسی یا چیزی فراسوی خود پیوستن، به عقیده فرانکل جستجوی هدف در خود، شکست خویشتن است. لذا وی هدف رشد تکامل انسان را تحقق خود نمی داند بلکه چیزی بالاتر از آن می داند.
سلامت روان یعنی از مرز توجه به خود گذشتن، از خود فراتر رفتن و جذب معنا. در این صورت خود نیز به طور طبیعی و خود به خود تحقق می یابد. به طور خلاصه می توان گفت شخص برخوردار از سلامت روانی به عقیده فرانکل دارای این ویژگی ها است: آزادی انتخاب عمل دارد، مسؤولیت هدایت زندگی و سرنوشت خویش را می پذیرد، معلول نیروهای خارجی نیست، از زندگی معنای مناسبی یافته است، بر زندگی تسلط آگاهانه دارد، از توجه به خودش فراتر می رود، آینده نگر است، تعهد حرفه ای و شغلی دارد، توانایی ایثار و دریافت عشق را دارد، عشق هدف نهایی شخص برخوردار از سلامت روانشناختی است. به عقیده فرانکل انسانی که واجد این صفات و خصوصیات باشد “انسان از خود فراتر رونده”[۱۱۲] نامیده می شود (شولتس،۱۹۸۴؛ فرانکل،۱۹۹۹).
خانواده از بسیاری جهات برای کمک به سازگاری و سلامت روانی، بافتی منحصر به فرد است و یکی از مهم ترین محیط های مؤثر بر سلامت جسمی و روحی افراد به شمار می رود (وود[۱۱۳]، ۱۹۹۶). نحوه ارتباطات خانواده و شیوه هایی که اعضای خانواده افکار و احساسات خود را بیان می کنند یکی از مهم ترین عوامل تأثیرگذار بر سلامت روان شناختی اعضای خانواده و عملکرد آنها شناخته شده است (نولر و فیتز پاتریک[۱۱۴]،۱۹۹۳ به نقل از کوئرنر[۱۱۵] و فیتز پاتریک، ۲۰۰۲).

۲-۳- تحقیقات پیشین در خصوص ارتباط تعارضات و کشمکش های والدین با سازگاری فرزندان

کدیور و همکاران (۱۳۸۳)، به بررسی رابطه ساختار تعاملات و عملکرد خانواده با سبک های مقابله با فشارهای روانی در میان دانش آموزان پیش دانشگاهی شهرستان کاشان پرداختند. نتایج تحقیق نشان داد در خانواده هایی که عملکرد تعارضی داشته اند، شیوه مقابله افراد با فشار های روانی نسبت به خانواده هایی که عملکرد تعادلی داشته اند متفاوت بوده است. در این تحقیق مانند بسیاری از پژوهشهای مشابه مشخص شد که فشارهای روانی در خانواده های هسته ای بیشتر است و افراد خانواده های گسترده رفتار های مقابله ای بهتری در مقابل نقش ها از خود نشان می دهند.
فالن و همکاران (۱۹۹۳)، پس از انجام پژوهشی در زمینه کارکرد خانواده و نحوه کنار آمدن دانش آموزان یازده تا چهارده ساله در استرالیا گزارش کردند که جنسیت عاملی تعیین کننده در چگونگی کنار آمدن افراد با منازعات خانواده است. نتایج نشان داد که در اشکال مختلف خانواده از جمله خانواده گسسته و خانواده کامل، پسرها و دخترها به طور متناوب به مسائل خانوادگی واکنش نشان می دهند. پسرها بیشتر مشکلات را نادیده می گیرند. این امر نشان دهنده این واقعیت است که بدون توجه به نوع مشکل، عامل جنسیت، در انتخاب نوع خاصی از شیوه مقابله با منازعات نقش عمده ای بازی می کند.
چلبی و رسول زاده (۱۳۸۱)، مطالعه ای در مورد خشونت علیه کودکان با بهره گرفتن از روش پیمایشی بر روی ۳۰۰ خانواده شهری در تهران انجام داده اند. یافته های این پژوهش نشان می دهد که در مجموع میزان خشونت مادران بطور متوسط اندکی بیشتر از خشونتی است که پدران علیه کودکان اعمال می کنند. در این میان سهم خشونت عاطفی و بی توجهی بیشتر از سهم خشونت جسمانی است. نتایج تحقیق نشان داد که سهم پدران از خشونت جسمانی شدید مثل کتک زدن تا حدودی بیشتر از سهم مادران است. نتایج مطالعه گویای این واقعیت است که خشونت علیه کودکان در بین تمامی طبقات جامعه کم و بیش رواج دارد.
زنگنه (۱۳۸۰)، به بررسی و شناخت تأثیر عوامل جمعیت شناختی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در تبیین خشونت شوهران علیه زنان در خانواده پرداخته است. داده های مورد نیاز از طریق پرسشنامه خود گزارشی و با شیوه نمونه گیری تصادفی قشر بندی شده چند مرحله ای، از یک نمونه ۵۳۰ نفری از زنان متأهل ساکن شهر بوشهر که طول مدت ازدواج آنان بیش از یک سال بود، جمع آوری شده است. نتایج حاصله نشان داد که متغیرهای سن زن و شوهر، سن ازدواج زن و شوهر، طول مدت ازدواج زوجین، تعداد فرزندان، میزان پای بندی زوجین به اعتقادات دینی، میزان آزادی زوجین در انتخاب همسر، میزان تحصیلات زن و درآمد شوهر دارای رابطه معکوس و معنی دار با انواع خشونت شوهران علیه زنان (روانی، فیزیکی، اجتماعی و اقتصادی) می باشند.
باسل[۱۱۶] و همکاران در سال ۲۰۰۷، تحقیقی را در مورد رفتارهای خشونت آمیز همسران در شهر نیویورک انجام داده اند. این تحقیق با روش پیمایشی بر روی نمونه ای به حجم ۳۵۶ نفر انجام شد و داده های آن با بهره گرفتن از رگرسیون لجستیک مورد تحلیل قرار گرفت. نتایج این تحقیق که در آن از مقیاس استروس استفاده شده بود، نشان داد که ۳۸ درصد همسران در شش ماه گذشته زندگی خود به نوعی دچار خشونت در رفتار خود شده اند. برخوردهای فیزیکی همسران ۲۷ درصد و تعارضات کلامی ۱۰ درصد بوده است. در این تحقیق بین رفتارهای خشونت آمیز مردان و مصرف مواد مخدر از سوی آنان رابطه معنی دار مشاهده شده است (باسل و دیگران، ۲۰۰۷).
مقدس در پژوهشی با عنوان “طبقات اجتماعی و شیوه های حل مسأله در بین زوجین خانواده های ساکن شیراز” در پی یافتن مسائل و مشکلات همسران و چگونگی حل آنها در طبقات اجتماعی مختلف در سال ۱۳۸۷ برآمده است. نمونه آماری این تحقیق ۵۰ خانواده با توجه به نظریه بوردیو بر حسب دسترسی آنها به منابع مادی، اجتماعی، فرهنگی و نمادی انتخاب شده اند. در این پژوهش میدانی با ۵۰ زن متأهل مصاحبه عمیق به عمل آمده و نتیجه این شده که بیشتر مسائل همسران در طبقات بالا عاطفی، در طبقات پایین ابزاری و در طبقات متوسط تلفیقی از عاطفی و ابزاری بوده است. طبقات بالا برای حل مشکلات سعی در ترمیم عاطفی از طریق سرمایه مادی دارند. طبقات پایین بیشتر از راه حل های فیزیکی و ابزاری استفاده می کنند و طبقات متوسط بیشتر از سرمایه فرهنگی و اجتماعی برای حل مشکلات سود می برند (مقدس، ۱۹:۱۳۸۷).
ریاحی و همکارانش در یک تحقیق پیمایشی، ۳۶۴ نفر از همسرانی را که به علت افزایش اختلاف و تعارضاتشان به دادگاه خانواده در شهر کرمانشاه مراجعه کرده بودند را در سال ۱۳۸۶ مورد مطالعه قرار دادند. در این پژوهش، این نتیجه حاصل شد که دخالت دیگران در زندگی همسران و برآورده نشدن انتظارات همسران از یکدیگر به شکل مستقیم و متغیرهایی از قبیل تفاوت سنی همسران، تفاوت تحصیل و تفاوت عقاید آنان به شکل غیر مستقیم از طریق تأثیر بر میزان برآورده نشدن انتظارات همسران از یکدیگر در شدت یافتن اختلافات و گرایش آنان به سوی جدایی نقش داشته اند. نتایج این تحقیق نشان داد که نزدیک به ۹ درصد پاسخگویان گرایش قوی و نیمی از آنان گرایش متوسط نسبت به جدایی و طلاق داشته اند (ریاحی و دیگران، ۱۴۰:۱۳۸۶-۱۰۹).
صدق آمیز در سال ۱۳۷۶ پژوهشی تحت عنوان “بررسی عوامل مؤثر بر سازگاری زناشویی در شهر شیراز” بر روی نمونه ای از ۵۷۷ خانوار انجام داده است. در این تحقیق پاسخگویان او را زنان تشکیل می دهند. او در این پژوهش به نتایج زیر دست یافته است: بین سن زن و سازگاری زناشویی رابطه منفی وجود دارد. همچنین هر چه سن مردان بالاتر رود، سازگاری زناشویی کاهش می یابد، (بین تحصیلات زن و سازگاری (۴۴/۰)، تحصیلات مرد و سازگاری (۴۵/۰)، سن زن هنگام ازدواج (۳۳/۰)، منزلت شغلی مرد (۳۹/۰) و سازگاری زناشویی همبستگی مثبت و معنی دار وجود دارد. فاصله سنی زوجین و تعداد فرزندان با سازگاری رابطه منفی دارد (به ترتیب۲۴/۰-۴۲/۰و ۲۸/۰r=). مجموع متغیرهای تحصیلات مرد، تعداد فرزند، شغل مرد و تفاوت سنی ۵۳ درصد تغییرات در سازگاری را تبیین می کند و ۴۷ درصد دیگر به عوامل غیر از این ها بستگی دارد (صدق آمیز، ۱۳۷۶).
فهیمی در سال ۱۳۶۲ در پژوهشی به بررسی رابطه بین میزان رضایت زناشویی والدین و افسردگی فرزندان نوجوان آنها پرداخته است. یافته های پژوهش نشان داد که: بین میزان رضایت زناشویی پدران و مادران با میزان افسردگی فرزندان پسر و دختر آنها رابطه منفی معنی داری وجود دارد. نتایج تحلیل رگرسیون برای پیش بینی افسردگی فرزندان پسر از روی رضایت زناشویی پدر و مادر آنها نشان می دهد، از مجموع (۱/۲۲ درصد) واریانس افسردگی فرزندان پسر، بیشترین سهم (۹/۲۱ درصد) مربوط به رضایت زناشویی پدر و کمترین سهم (۲/۰درصد) مربوط به رضایت زناشویی مادر می باشد. همچنین نتایج تحلیل رگرسیون برای پیش بینی افسردگی فرزندان دختر از روی رضایت زناشویی پدر و مادر آنها نشان می دهد، از مجموع (۸/۳۳ درصد) واریانس افسردگی فرزندان دختر بیشترین سهم (۷/۳۱ درصد) مربوط به رضایت زناشویی مادر و کمترین سهم (۱/۲ درصد) مربوط به رضایت زناشویی پدر می باشد. همچنین بین رضایت زناشویی پدر و رضایت زناشویی مادر رابطه معنی داری وجود دارد و در آزمون ‏‎t‎‏ نیز تفاوت معنی داری بین رضایت زناشویی پدر و زناشویی مادر وجود ندارد. و بین افسردگی دختران و افسردگی پسران نیز تفاوت معنی داری وجود ندارد (فهیمی، ۱۳۶۲).
نوروزی در سال ۱۳۸۴در پژوهشی به بررسی تأثیر سبک های رفتاری خانواده بر وضعیت روانی دانش آموزان و همچنین بر نگرش آنان به روابط انسانی در مدرسه پرداخته است. این پژوهش بر روی یک نمونه ۱۵۲۲ نفری از دانش آموزان دوره راهنمایی و متوسط عمومی و پیش دانشگاهی استان تهران انجام شده، با مطالعه پنج سبک رفتاری خانواده (یعنی خانواده منسجم و صمیمی، خانواده پاسخگو، خانواده بی تفاوت، خانواده مستبد، و خانواده آشفته) در پی پاسخگویی به این سؤال بوده است که هر یک از انواع خانواده های مذکور چه تأثیری بر وضیعت روانی و بر نگرش نوجوانان و جوانان مدارس راهنمایی و دبیرستانی نسبت به نوع رفتار اولیای مدارس با دانش آموزان دارند. برای سنجش عامل روانی، وضعیت متعادل فرد از لحاظ فاقد بودن پنج ویژگی اضطراب، افسردگی، پرخاشگری، نگرشهای ضد اجتماعی و روحیه خلافکاری معیار قضاوت قرار گرفته است. همچنین پنج متغیر سن، جنس، سطح تحصیلی، وضعیت اقتصادی، و وضعیت فرهنگی دانش آموزان نیز به عنوان متغیرهای زمینه ای بررسی شده است. نتایج تحقیق حاکی از تأثیر مثبت سبک رفتاری خانواده های منسجم و صمیمی و خانواده های پاسخگو و تأثیر منفی سبک رفتاری خانواده های بی تفاوت و مستبد و آشفته بر سلامت روانی دانش آموزان و نگرش آنان به روابط انسانی در مدرسه است (نوروزی، ۱۳۸۴).
نوری در سال ۱۳۸۶ در پژوهشی به بررسی رابطه ویژگیهای خانواده با سلامت روانی دانش‌آموزان دختر پرداخته است. تحقیق از نوع مورد شاهدی است و هدف آن بررسی فرضیه‌های عدم ارضای نوجوانان دانش‌آموز در محیط خانواده‌های نابسامان و ارتباط آن با اضطراب، افسردگی، پرخاشگری، وسواس و… می‌باشد. آزمودنی‌ها ۸۰ نوجوان دختر دانش‌آموز سال سوم تجربی دبیرستان‌های تهران بودند که نیمی دیگر بعنوان گروه شاهد انتخاب شده‌اند. گزینش آزمودنی‌ها با روش غربالگری و به کمک آزمون اطلاعاتی صورت گرفته است و از آزمون SCL-90 برای بررسی فرضیه‌ها استفاده شده است. نتایج حاصل نشان‌دهنده تفاوت معنی‌داری بین گروه های مورد و شاهد می‌باشد (نوری، ۱۳۸۶).
مرادی در سال ۱۳۶۵به بررسی وضعیت اختلالات رفتاری پرخاشگری دانش‌آموزان تهرانی در ارتباط با خصوصیت شخصیتی آنها، وضعیت تحصیلی، ساخت خانواده و وضعیت رشدی و تربیتی آنهاپرداخته است. این بررسی، به روش پیمایشی و با بهره گرفتن از پرسشنامه، مشاهده منظم، مصاحبه، آزمون هوشی، آزمون شخصیت از ۸۰ تن از دانش‌آموزان مدارس تهران انجام گرفته است. اهم یافته‌ها نشان می‌دهد که نوجوانان پرخاشگر مبتلا به یکی از عادات مرضی هستند و دارای ضعف قدرت خلاقیت، پایین بودن سطح توجه و دقت، خودمختاری و استقلال، ناسازگاری، قدرت خودنمایی، عیب‌جویی و تغییرات و نوسان‌های خلقی هستند. وضع تحصیلی شاگردان پرخاشگر نسبتاً پایین است. ۳۰ درصد از آنها به نوعی با فقدان یکی از والدین یا هر دو روبه‌رو هستند. متوسط سواد و درآمد والدین دانش‌آموزان پرخاشگر در سطح عمومی جامعه کمتر است و میانگین جمعیت خانواده آنها بیش از متوسط جمعیت کشور است. ۲۴ درصد آنان دچار نابهنجاری گویایی در هنگام تکلم هستند. ۵۷ درصد آنان در خانه با سایر افراد خانواده به دعوا می‌گذرانند. افراد پرخاشگر معمولاً به نحوی مورد تنبیه واقع می‌شوند. عمده مشکلات خانواده‌های آنها مشکلات مالی، مشکلات مربوط به دانش‌آموزان، اختلافات ، فقدان والدین و بیماری است (مرادی، ۱۳۶۵).
صمدی (۱۳۸۰)، پژوهشی با عنوان"بررسی تأثیر تعارضات خانوادگی در بروز نوع اختلالات رفتاری دانش آموزان دختر دوره راهنمایی شهر تهران” هفت فرضیه را مورد بررسی قرار داده است. یافته های پژوهش نشان داد: شیوع اختلالات رفتاری در دانش آموزانی که تعارضات خانوادگی دارند بیشتر از دانش آموزانی است که تعارضات خانوادگی ندارند. بین تعارضات خانوادگی و افسردگی، بیش فعالی، مشکلات یادگیری، مشکلات روان- تنی و پرخاشگری دانش آموزان رابطه مثبت وجود دارد.
فرمهینی فراهانی در سال ۱۳۷۵به بررسی رابطه پرخاشگری دانش آموزان پسر با ساخت خانواده در مدارس ابتدایی شهر تهران پرداخته است. این بررسی به روش پیمایشی و با بهره گرفتن از پرسشنامه، مصاحبه منظم (مصاحبه با مربیان - مادران)، آزمون‌های هوشی ریون از میان ۱۴۷ دانش‌آموز پرخاشگر پسر در مدارس ابتدایی تهران انجام گرفته است. اهم نتایج نشان می‌دهد که کل اختلالات رفتاری در میان دانش‌آموز پسر کلاس‌های سوم تا پنجم دبستان ۴۸/۳۶ در هزار است. ۶ درصد جامعه نمونه بدون پدر، ۲/۲ درصد بدون مادر، ۱ درصد دارای ناپدری و ۷/۴ درصد دارای نامادری هستند. ۲۶/۷ درصد از والدین دارای ارتباط خانوادگی می‌باشند و ۲۶/۱ درصد پدران بیماری جسمانی و ۱۴/۸ درصد از پدران و ۱۲/۲ درصد از مادران مشکلات روانی و عصبی دارند. ۱۲/۶ درصد از مادران در طول بارداری ناراحتی‌های جسمانی و ۱۷/۹ درصد ناراحتی‌های عصبی داشتند. ۲/۱ درصد پدران بیکار، ۳۱/۹ درصد کارگر، ۳۰ درصد کارمند و ۳۶/۲ درصد شاغل آزاد و ۹۳ درصد مادران خانه‌دار هستند. ۲۵/۶ درصد از پدران و ۳/۴۴ درصد مادران بی‌سوادند. بعد خانوار آنها به طور میانگین ۷ نفر است. ۰۵/۷۹ درصد خانواده‌ها مشاجره لفظی و ۹۵/۷ درصد اقدام به تنبیه می‌کنند. وضعیت تحصیلی دانش‌آموزان پایین‌تر از همکلاسی‌های خود است.
جنایی در سال ۱۳۸۰، در پژوهشی به بررسی رابطه تعاملات درون خانواده با سلامت روان دانش آموزان پایه سوم دوره راهنمایی پرداخته است. تحلیل آماری بر روی داده های پژوهش به نتایجی دست یافته است که مهمترین آنها عبارتند از: در تعامل بین خانواده و سلامت روان دانش آموزان رابطه معنا داری مشاهده شده است، بین میزان احساس دلبستگی و همبستگی خانواده و سلامت روان دانش آموزان رابطه معناداری وجود دارد. بنابراین نحوه روابط والدین و فرزندان با یکدیگر و در واقع تعامل خانواده نشان دهنده میزان سلامت دانش آموزان می باشد.
مؤمنی در سال ۱۳۹۰ در پژوهشی به بررسی رابطه تعارض ادراک شده والدین با عزت نفس و سلامت روان نوجوانان پرداخته است. تحلیل داده ها نشان داد که چهار بعد سلامت روان با تعارض ادراک شده والدینی رابطه مثبت دارد.
قره باغی و همکاران درسال ۱۳۸۵ در پژوهشی به بررسی نظریه شناختی استرس یعنی رابطه استرس- ارزیابی- مقابله شناختی و نقش این رابطه در مشکلات عاطفی - رفتاری و سلامت جسمی و روانی - اجتماعی در کودکان پرداخته اند. در این پژوهش، کودکان به پرسشنامه ادراک کودک از تعارض والدین، مادران به پرسشنامه های خصومت آشکار اولری- پورتر و سلامت کودک و مادران و معلمان به پرسشنامه تواناییها و مشکلات کودک پاسخ دادند. نتایج نشان دهنده رابطه معنادار بین تعارض زناشویی با ارزیابی منفی کودک از تعارض والدین و مقابله شناختی کودک است. همچنین رابطه معنادار بین تعارض زناشویی و ارزیابی شناختی منفی کودک از تعارض والدین با نشانه های آسیب شناختی و سلامت کودک بدست آمد. علاوه بر روابط مستقیم، نقش تعاملی تعارض زناشویی و ارزیابی شناختی منفی تعارض والدین در نشانه های آسیب شناختی کودک نیز مورد تأیید قرار گرفت. نتایج این پژوهش در قالب الگوی چارچوب شناختی مبتنی بر بافت، نظریه شناختی استرس و رویکرد سیستمی در آسیب شناسی تحولی، تأیید کننده نقش مستقل و تعاملی دو عامل خطر تعارض زناشویی و ارزیابی های شناختی منفی کودک در پیش بینی مشکلات آسیب شناختی روانی و کاهش سلامت کودکان است (قره باغی وهمکاران، ۱۳۸۵).
اسفندیاری، بهارودین[۱۱۷] و نوذری (۲۰۰۹)، در پژوهشی با عنوان رابطه بین درگیری های بین والدین و مشکلات رفتاری بیرونی در میان نوجوانان، به بررسی درگیری های بین والدین که مشکلات رفتاری بیرونی نوجوانان را تحت تأثیر قرار داده است پرداخته اند. یافته های این پژوهش درگیری بین والدین را به عنوان یک عامل کمک کننده به مشکلات رفتاری بیرونی نوجوانان نشان داده است. خشونت والدین اثرات شدیدی بر روی کودکان و نوجوانان خود دارد. مشکلات رفتاری کودکان و و نوجوانان می تواند منعکس کننده رفتار والدین باشد. بر اساس نظریه کنش خانواده، درگیری بین والدین، نقش مهمی در توسعه عوامل استرس زا ایفا می کند. این استرس می تواند، اعضاء خانواده را درگیر، و روابط بین آنها را تحت تأثیر قرار دهد. بنابراین عدم تقابل بین اعضاء خانواده می تواند بسیاری از مشکلات را برای آنها، بویژه برای نوجوانان ایجاد کند.
همچنین اشر[۱۱۸] (۲۰۰۵)، در مقاله ای با عنوان اثر تعارض والدین بر کودکان، به این موضوع پرداخته که امروزه انسانها به هر گونه حوادث بیرونی و طبیعی جهت کمک به کودکان، واکنش نشان می دهند، اما از آنچه که کودکان از تعارض بین والدین خود رنج می برند و قلب و روح و روان آنها را آزار می دهد، آنچنان اهمیت نمی دهند. وی اشاره می کند که فرزندانی که در معرض چنین تعارضی هستند، همیشه از ترس و خجالتی بودن عمیقاً نگران هستند. همچنین اشر، درگیری بین پدر و مادر را به عنوان خطرناک ترین عامل بروز استرس، پرخاشگری و عدم اعتماد به نفس در زندگی کودکان می داند.
همچنین بهارودین و اسفندیاری (۲۰۰۹، ۲۰۰۸)، در پژوهشی به بررسی اثر تعارض والدین بر رفتار پسرانشان پرداخته اند. در این پژوهش ویژگی های مشترک رفتار تعارضی در خانواده بررسی شده است. یافته ها حاکی از آن بود که ترکیبی از فاکتورهایی مانند زمینه خانوادگی، طبقه اجتماعی، بیکاری، سطح پایین تحصیلات، تعداد فرزندان، سن و نژاد، و همچنین استرس به طور کلی، نقش مهمی در داشتن رفتاری تعارضی ایفا می کند. کشمکش در آن خانواده ای یافت می شود که عزت نفس اعضای خانواده کاهش یافته و همچنین استرس، افسردگی و گاهی اوقات اقدام به خودکشی نیز در آن خانواده وجود دارد. واقعیت این است که ” بایستی مدل های جایگزینی دیگری، جایگزین رفتارهای فعلی والدین در ازدواج، برخورد با همسران و نقش والدین در مبارزه با مجموعه عناصر تنبیهی و انحصارگرا شود". اعتماد به نفس یک شاخص خوبی از کیفیت روابط و مناسبات افراد است. کسانی که در ارزیابی عزت نفس، در رتبه پایین هستند، معمولا در روابط شان بیشتر درگیر می شوند، در حالی که کسانی که امتیاز بالاتری کسب کرده اند، از آنها یک رابطه سالم با شریک زندگی خود گزارش شده است. یافته های پژوهش در پرسشنامه ها نشان می دهد که افرادی که مورد آزار قرار نگرفته اند دارای اعتماد به نفس بالاتری هستند نسبت به افرادی که مورد آزار قرار گرفته اند.
دیویس[۱۱۹] و همکاران (۱۹۹۸)، در پژوهشی با عنوان پاسخهای کودکان به کشمکش والدین و تأثیر آن بر سازگاری فرزندان، به بررسی این موضوع پرداخته اند. دراین پژوهش به بررسی الگوهای پاسخ کودکان به کشمکش والدین و ارزیابی عملکرد کودکان پرداخته است. این پژوهش بر روی ۳ نوع پاسخ کودک و ارتباط آنها با افسردگی و رفتار پرخاشگرانه تمرکز دارد. مشاهدات به صورت مستقیم و بر اساس داده های پرسشنامه بر روی ۱۵۶ خانواده دارای پدر و مادر جمع آوری شده است. این پژوهش نشان می دهد که رفتار پرخاشگرانه، قویترین رابطه ترتیبی با کشمکش بین والدین و قوی ترین رابطه پیش بینی با افزایش عملکرد پرخاشگرانه کودکان را دارد. تفاوت های جنسیتی در الگوهای پاسخ پرخاشگرانه کودکان نقش دارد. بدین ترتیب در این نتایج، رابطه بین پاسخ های کودک و افزایش عملکرد افسردگی، ضعیف تر از کسانی که عملکرد پرخاشگرانه داشتند، بوده است. نتایج بررسی الگوهای پاسخ کودک، به عنوان یک موضوع بالقوه سرشار از موضوعات جدید، برای درک بهتر تأثیر خانواده بر هر دو عامل پرخاشگری و افسردگی در کودکان بودند.
ربکا تکاکا[۱۲۰] (۲۰۰۹)، در پژوهشی به بررسی کشمکش های والدین و تأثیر آن بر پیشرفت کودکان پرداخته است. در این مقاله با بررسی مطالعات مختلفی از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۹، به درگیری های پدر و مادر و تأثیر منفی که بر رشد فرزندان می تواند داشته باشد، می پردازد. مشکلات درونی و بیرونی کودکان در اثر روابط مضر والدین توسعه می یابند. کودکان، وقتی که در معرض کشمکش های بین پدر و مادر قرار می گیرند، مشکلات روانی، رفتاری، عاطفی، شناختی، فیزیکی و اجتماعی آنان گسترش می یابد. دراین پژوهش مشخص شده است که درگیری های والدین بر ​​عملکرد تحصیلی کودکان و همچنین رابطه والدین و کودک تأثیر می گذارد و در نتیجه بر نحوه درک روابط کودکان در آینده نیز تأثیر گذار می باشد. کودکانی که مشاجره و جدایی والدین را تجربه کرده اند، تعهدات کمتر و به تبع آن، اعتماد به نفس کمتری نیز در آینده، در ازدواج خود دارند. وقتی فرزندان شاهد درگیری های مدام بین والدین خود هستند، ممکن است از این تعارض و روابط ناکارآمد الگو شده، پیروی کنند. کودکان با تماشای درگیری های روزانه بین والدین خود، ممکن است فکر کنند که این یک شیوه رفتاری درست است و همین رفتار پدر و مادر خود را دنبال کنند. درگیری های بین پدر و مادر، بر ​​رابطه آنها و کودک مؤثر بوده و در نتیجه، دلبستگی کودک به پدر و مادری که علائم افسردگی و پرخاشگرانه را در آنها افزایش داده است، تأثیرگذار خواهد بود. این تحقیقات همچنین نشان می دهد که پرخاشگری ناشی از درگیری های والدین، برارتباط کودکان با همسالان خود و مشکلات رفتاری در نوجوانی تأثیر می گذارد. از لحاظ فیزیکی نیز، تعارض والدین بر اضطراب و ناامنی در کودکان که بیشتر در خواب و یا دیگر مشکلات سلامتی ظاهر می شود، ارتباط دارد.
لی چونگ یونگ[۱۲۱] (۲۰۱۰)، در مقاله ای با عنوان واکنش کودکان به تعارض والدین، به بررسی رابطه بین تغییرات فیزیولوژیکی کودکان و ویژگی های تضاد والدین، به منظور توسعه یک روند، که در آن چنین اطلاعاتی می تواند در اختیار خانواده ها، برای درمان قرار گیرد، می پردازد. در این پژوهش، کودکانی از ۲۰ خانواده در معرض تضاد والدین خود قرار داده شدند، در حالی که برانگیختگی این کودکان از طریق رسانایی پوستی و سنسورهای تعداد ضربان قلب اندازه گیری می شد. در این پژوهش مشخص شد که صرف نظر از موضوع بحث، ۸۰ درصد از آن زمان که والدین داشتند از یکدیگر شکایت می کردند و رفتار مناسبی نداشتند، کودک نیز به همین میزان و ترتیب (۸۰ درصد)، حتی در حالت سکوت خود، در حال پاسخ دادن به تنش بین فردی پدر و مادرش، بوده است.
یکی از بزرگترین و مهمترین پژوهش‌ها درباره خشونت خانگی در ایران، یک طرح ملی است که در سال ۱۳۸۲و توسط دفتر امور اجتماعی وزارت کشور و مرکز مشارکت امور زنان ریاست جمهوری، اجرا شد. صدها پژوهشگر و پرسشگر در قالب این طرح در ۲۸ استان کشور به بررسی پدیده خشونت خانگی و بیشتر خشونت علیه زنان پرداخته اند. گزارش نهایی این طرح شامل یافته‌های تکان دهنده‌ای درباره خشونت خانگی علیه زنان در شهرهای مختلف ایران است. مجری این طرح ملی، برای توصیف ابعاد خشونت خانگی علیه زنان در ایران، انواع مختلف آن را در هشت گروه تقسیم بندی کرده است: خشونت‌های زبانی، روانی، فیزیکی، حقوقی، جنسی، اقتصادی، فکری و آموزشی و مخاطرات.
آمارهای این طرح ملی نشان می‌دهد که ۶۶ درصد زنان ایرانی، از اول زندگی مشترکشان تاکنون، حداقل یکبار مورد خشونت قرا گرفته‌اند. با این حال میزان و انواع خشونت خانگی در استان‌های مختلف ایران از تنوع و تفاوتهای زیاد و معناداری برخوردار است .پژوهشگران این طرح ملی برای اندازه‌گیری شاخص کلی خشونت خانگی علیه زنان در ایران از ۴۵ مقیاس یا ” گویه” استفاده کرده‌اند که تعدادی از آنها عبارتند از: به کاربردن کلمات رکیک، بهانه‌گیری های پی در پی، داد وفریاد و بد اخلاقی، ایجاد فشارهای روحی با رفتار تحکم آمیز، تهدید به کشتن، محروم کردن از غذا، کتک‌ کاری، مجبور کردن به کارهای خلاف عرف و شرع و قانون، جلوگیری از استقلال مالی و مجبور کردن به دیدن عکس و فیلم‌های خلاف اخلاق عمومی یا اجبار به روابط زناشویی ناخواسته می باشد.
بر اساس یافته‌های این پژوهش ملی، در مجموع تمامی افراد مورد مطالعه در سطح ملی به طور متوسط ۷/۴ مورد از گونه‌های متفاوت (۴۵ مورد) خشونت خانگی را تجربه کرده‌اند. این میانگین برای افراد درگیر در خشونت خانگی ۱/۷ است. معنای این آمار این است که هر زنی که در طول زندگی مشترک خود تاکنون با خشونت خانگی درگیر بوده، به طور متوسط هفت مورد از انواع این خشونت‌ها را تجربه کرده است .زنان ایران در میان انواع نه گانه خشونت خانگی رتبه نخست را در خشونت روانی و کلامی و رتبه آخر را در خشونت جنسی به دست آورده اند. یافته‌های تحقیق در ارتباط با عوامل مؤثر بر خشونت خانگی نشان می‌دهد که وضعیت تحصیلی نیز بر میزان همسرآزاری تأثیر دارد. زنان بی‌سواد بیشترین و زنان دارای فوق دیپلم و لیسانس کمترین خشونت را از اول زندگی مشترک خود تجربه کرده‌اند. یافته‌های همین تحقیق نشان می‌دهد که میزان تأثیر سن و همچنین شاغل و یا غیر شاغل بودن زن بر خشونت خانگی علیه زنان از تنوع و تفاوت‌های قابل توجهی برخوردار است. زنان ۵۵ تا ۵۹ ساله بالاترین و زنان ۲۰ تا ۲۴ ساله پائین‌ترین مورد وقوع خشونت را در زندگی مشترک خود داشته‌اند. زنان غیر شاغل نیز بیشتر و زنان شاغل کمتر خشونت را تجربه کرده‌اند .پژوهش ملی بررسی خشونت خانگی میزان تأثیر شغل، درآمد ماهیانه خانوار، زبان مادری و محل بزرگ شدن را بر خشونت خانگی مورد ارزیابی قرار داده است که روشن شد ارتباط معناداری بین آنها وجود دارد، به این ترتیب که کارگران کشاورزی از اول زندگی مشترک تاکنون بیشترین و کارمندان و متخصصان عالی رتبه کمترین خشونت را درباره همسران خود انجام داده‌اند .خانواده‌هایی که میزان هزینه ماهانه آنها زیر ۷۵ هزار تومان بوده بالاترین میزان خشونت را تجربه کرده‌اند و آنها که بین ۲۲۶ تا ۳۰۰ هزار تومان هزینه داشته‌اند، کمترین میزان خشونت را داشته اند.
تأثیر نوع محل سکونت بر خشونت خانگی
همچنین خانواده‌هایی که در خانه‌های ویلایی زندگی می‌کنند، بیشترین خشونت و خانواده‌هایی که در آپارتمان سکونت دارند، کمترین خشونت را تجربه کرده‌اند .مردانی که تا ۱۸ سالگی در روستا بزرگ شده‌اند، بالاترین خشونت را علیه زنان روا داشته‌اند و مردان بزرگ شده شهر، کمترین خشونت را علیه همسران خود داشته اند. زنانی که با همسرشان همشهری نیستند، بیشتر تحت خشونت واقع شده‌اند و البته آنها که همشهری بوده‌اند کمترین خشونت را تحمل کرده‌اند. در این پژوهش ارتباط زبان مادری نیز با خشونت در خانواده‌ مورد سنجش قرار داده شد و نتایجش خبر از آن می‌دهد که مردان بلوچ و لر زبان، بالاترین خشونت و مردان مازنی و گیلک زبان، کمترین خشونت را از ابتدای زندگی مشترک تا کنون نسبت به زنان خود روا داشته‌اند.
پرخشونت‌ترین دوره‌ها
میانگین مرتب شده دوره‌های زندگی، در بین پاسخگویان در سطح ملی بر حسب میزان وقوع خشونت خانگی نشان می‌دهد که دوره‌های زیر به ترتیب پرخشونت ‌ترین دوره‌ها برای زنان ایران محسوب می‌شوند :

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 04:43:00 ق.ظ ]