عفو:

فی تفسیر على بن إبراهیم قوله «وَ یَسْئَلُونَکَ ماذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ»[۴۶۰] قال لا إقتار و لا إسراف.[۴۶۱] در تفسیر على بن ابراهیم دربارهی آیهی «وَ یَسْئَلُونَکَ ماذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ» فرمود: عفو یعنی نه سختگیری در انفاق و نه اسرافکاری در آن.
در مورد این واژه نیز باید گفت در کتب لغت به معنایی که در این روایت مطرح شده نیامدهاست. و معنای گذشتن از خطا که معروف است آمده: «العَفُوُّ، و هو فَعُولٌ من العَفْوِ، و هو التَّجاوُزُ عن الذنب و تَرْکُ العِقابِ علیه، و أَصلُه المَحْوُ و الطَّمْس» [۴۶۲]. بنابر این امام در معانی واژه توسعه ایجاد کردهاند.

 

جزء:

عن ابن فضال عن ثعلبه بن میمون عن معاویه بن عمار قال، سالت أبا عبد الله علیه السلام عن رجل اوصى بجزء من ماله؟ قال- جزء من عشره، قال الله عز و جل، «اجْعَلْ عَلى‏ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً» و کانت الجبال عشره. [۴۶۳]
معاویه بن عمار نقل کرده از امام صادق(ع) دربارهی مردی پرسیدم که به جزءِ مالش وصیّت کرده، فرمود: جزء یک دهم است خداوند فرموده: «اجْعَلْ عَلى‏ کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً»، در حالیکه کوهها دهتا بود.
در کتب لغت «جزء» به معنای قسمتی از چیزی آمده است: «الجُزْءُ: النَّصِیبُ و القِطعهُ من الشی‏ء» [۴۶۴] و امام معنای جزء را گسترش دادهاند.

 

ابتهال:

فی أصول الکافی باسناده الى ابى اسحق عن ابى عبد الله علیه السلام قال. و الابتهال رفع الیدین و تمدهما و ذلک عند الدمعه.[۴۶۵]
در اصول کافی ابی اسحاق، از امام صادق(ع) روایت کرده که فرمود: ابتهال بالا بردن هر دو دست است و کشیدن آن به بالاست، و این کار در موقع اشک ریختن است.
ابتهال در لغت به معنای لعنت کردن آمده: «(بهل) قوله تعالى نَبْتَهِلْ‏أی نلتعن أی ندعو الله على الظالمین»[۴۶۶] اما در اینجا معنایی جز آنچه که در منابع لغت آمده و در واقع در معانیش این واژه توسعه داده شده است.

 

محصن:

عن حریز قال سألته عن المحصن؟ فقال: الذی عنده ما یغتنیه.[۴۶۷] ‏حریز گوید: از امام صادق(ع) از مُحصِن پرسیدم؟ فرمود: کسی است که نزد او شوهری باشد که او را بینیاز کند.
در این روایت امام (ع) در حقیقت در معنای واژه محصن چیزی فرمودهاند که فراتر از معنای لغوی آن است: «امرأَهٍ عفیفهٍ مُحْصَنهٌ و مُحْصِنَهٌ، و کلُّ امرأَه متزوِّجه مُحْصَنهٌ، بالفتح»[۴۶۸]

 

قانتات:

فی تفسیر على بن إبراهیم فی روایه أبى الجارود عن ابى جعفر علیه السلام فی قوله: قانتات یقول: مطیعات.[۴۶۹]
در تفسیر علی بن ابراهیم ابوجارود از امام باقر(ع) در قول خدای تعالی«قانِتاتٌ» میفرمود: مراد زنان فرمانبردار است.
برای واژه «قنوت» در کتب لغت معانی زیادی آمده که از جمله آنها فرمانبرداری است. بر این اساس میتوان گفت: امام (ع) یکی از معانی لغوی این واژه را تعیین نمودهاند: «قنت: القُنوتُ: الإِمساکُ عن الکلام، و قیل: الدعاءُ فی الصلاه. و القُنُوتُ: الخُشُوعُ و الإِقرارُ بالعُبودیه، و القیامُ بالطاعه التی لیس معها مَعْصِیَهٌ»[۴۷۰]

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

شُح:

و روى عن المفضل بن ابى قره السمندی انه قال: قال لی أبو عبد الله علیه السلام: أ تدری من الشحیح؟ فقلت: هو البخیل فقال الشح أشد من البخل ان البخیل یبخل بما فی یده و الشحیح یشح بما فی أیدى الناس و على ما فی یدیه حتى لا یرى فی أیدى الناس شیئا الا تمنى أن یکون له بالحل و الحرام و لا یقنع بما رزقه الله عز و جل. [۴۷۱]
مفضل بن ابی قره سمندی گوید: امام صادق (ع) برایم فرمود: میدانی «شحیح» چیست؟ گفتم: همان معنای بخیل است، فرمود: شحیح سختتر از بخیل است زیرا بخیل به آن چه در اختیار دارد بخل میورزد، ولی شحیح آنچه را در اختیار مردم ببیند آرزو میکند از راه حلال یا حرام از آن او باشد و به آن چه خداوند متعال روزیاش میکند، هرگز قانع نیست.
شح در لغت به معنای بخل است: «شحح: الشُّحُّ و الشَّحُّ: البُخْلُ، و الضم أَعلى و قیل: هو البخل مع حِرْص»‏[۴۷۲] و در واقع امام (ع) در این روایت دایره معنایی واژه شح را وسیعتر کرده و معنای دقیقتر و کاملتر این واژه را بیان فرمودهاند.

 

رجز:

عن محمد بن على عن أبی عبد الله انبأنى عن سلیمان عن الرضا علیه السلام فی قوله: لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ قال: الرجز هو الثلج ثم قال: خراسان بلاد رجز. [۴۷۳]سلیمان از امام رضا(ع) در تفسیر آیهی «لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ» نقل کرده که فرمود: مراد از «رجز» برف است. و سپس فرمود: خراسان سرزمین برفگیری است.
در منابع لغوی معنایی که برای واژه «رجز» گفتهاند «عذاب» و یا «نجاست» است: «الرجز بکسر الراء و ضمها، إما العذاب کما هو قول الأکثرین، فیکون الأمر بهجرانه أمر بهجران أسبابه الموجبه له، أو النجاسه فهو حینئذ صریح فی وجوب توقی النجاسه فی الصلاه- کذا قال بعض المفسرین، و هو جید»[۴۷۴]؛ و معنای «ثلج» در منابع لغت نیامده است، به نظر میرسد بر اساس این روایت در معانی واژه توسعه ایجاد شده است.

 

خفاف، ثقال:

فی تفسیر على بن إبراهیم انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا قال شبانا و شیوخا یعنى‏الى غزوه تبوک.[۴۷۵] تفسیر علی بن ابراهیم در تفسیر آیهی «انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا» فرمود: پیر و جوان، به جنگ تبوک بروید.
خفاف در لغت به معنای ضد ثقل و ثقل نیز به معنای ضد خفیف آمده «خفف: الخَفَّهُ و الخِفّهُ: ضِدُّ الثِّقَل» «ثقل: الثِّقَل: نقیض الخِفَّه»[۴۷۶] ، معنایی که در این روایت برای این دو واژه مطرح شده چیزی جز معنای لغوی است و در معانی این دو واژه توسعه ایجاد شده است.

 

مؤتفکات:

فی الکافی على بن إبراهیم عن على بن الحسین عن على بن ابى حمزه عن ابى بصیر عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قلت: و الْمُؤْتَفِکاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ[۴۷۷] قال: أولئک قوم لوط ایتفکت علیهم انقلبت علیهم. [۴۷۸]
در کافی ابوبصیر نقل کرده است که به امام صادق(ع) عرض کردم: منظور از «وَالْمُؤْتَفِکاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ» چیست؟ فرمود: آنان قوم لوطند که دگرگونی و واژگونی درباهی آنان، صورت پذیرفت.
در منابع لغوی افک در معنای انقلاب و زیر و رو شدن نیامده بلکه به معنای دروغ و بهتان آمده: «الإفک: أسوء الکذب و أبلغه. و قیل هو البهتان» [۴۷۹]بر این اساس باید گفت این روایت در معنای این واژه توسعه ایجاد کرده است.

 

ضَلَّ:

فی تفسیر على بن إبراهیم قوله: الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً یعنى یصدون عن طریق الله و هی الامامه «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» یعنى حرفوها الى غیره، قوله: ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ قال: ما قدروا ان یسمعوا بذکر أمیر المؤمنین علیه السلام أُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ‏ اى بطل عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ‏ یعنى یوم القیمه بطل الذی دعوه غیر أمیر المؤمنین صلوات الله علیه. [۴۸۰]
تفسیر علی بن ابراهیم: سخن خدای تعالی«الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً»[۴۸۱] یعنی کسانیکه از راه حق که راه امامت است، جلوگیری میکنند. «وَ یَبْغُونَها عِوَجاً» کسانیکه آن رااز راه اصلی خود به مسیر دیگری منحرف میکنند. «ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ» گفته است: تحمّل ندارند یاد امیرالمؤمنین (ع) را بشنوند. «أُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ» یعنی آنان پی باطل میگردند«ما کانُوا یَفْتَرُونَ» یعنی در روز قیامت، تمام کوشش آنان که به دنبال غیر امیرالمؤمنین (ع) بودند، باطل میگردد.
در کتب لغت معنای «بطل» برای «ضل» نیامده: «ضلل: الضَّلالُ و الضَّلالهُ: ضدُّ الهُدَى و الرَّشاد … أَضْلَلْت الشی‏ءَ إِذا غَیَّبْتَه، و أَضْلَلْت المَیِّتَ دَفَنْته.»[۴۸۲] ، بر این اساس ظاهرا امام (ع) در معنای واژه توسعه داده اند.

 

قارعه:

فی تفسیر على بن إبراهیم و فی روایه أبى الجارود عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله: وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا تُصِیبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَهٌ؟ و هی النقمه أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دارِهِمْ فتحل بقوم غیرهم فیرون ذلک و یسمعون به و الذین حلت بهم عصاه کفار مثلهم و لا ینقض بعضهم ببعض و لن یزالوا کذلک حتى یأتوا وعد الله الذی وعد المؤمنین من النصر و یخزی الله الکافرین.[۴۸۳] در تفسیر علی بن ابراهیم در روایت ابوجارود است که امام باقر(ع) در تفسیر آیهی «وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا تُصِیبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَه» [۴۸۴]فرمود: قارعه به معنی نقمت است، و «أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دارِهِم» عذاب به قوم دیگری نازل میشود، ولی آنان از دیدن و شنیدنش معذب میشوند. آنهایی که عذاب به آنها رسیده نیز مانند اینها عاصی و کافرند، با این که اینان از دیدن و شنیدن سرنوشت آنان باید پیند گیرند و از کفر و عصیان دست بردارند، پند نگرفته و همچنان به کفر خود ادامه میدهند، تا آن که وعدهای که خدا به مؤمنین داده، بیاید و ایشان را نصرت داده و کفّار را خوار و ذلیل سازند.
در دو منبع لسان العرب و مجمع البحرین معنای «نقمت» برای ریشه «قرع» یافت نشد بنابراین باید گفت بر اساس این روایت در معنای این واژه گسترش داده است.

 

قانت:

یونس بن ظبیان عنه «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً» امه واحده.[۴۸۵] یونس بن ظبیان از امام صادق(ع) [روایت کرده است که] فرمود: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً» یعنی امّت واحده بود.
در منابع لغت در معنای ریشه «قنت» معانی مختلفی گفته شده اما معنای واحده که در این روایت مطرح شده نیامده است: «قنت: القُنوتُ: الإِمساکُ عن الکلام، و قیل: الدعاءُ فی الصلاه. و القُنُوتُ: الخُشُوعُ و الإِقرارُ بالعُبودیه، و القیامُ بالطاعه التی لیس معها مَعْصِیَهٌ و قیل: القیام»[۴۸۶] بنابراین باید گفت در معانی این واژه توسعه داده شده است.

 

غسق اللیل:

فی تهذیب الأحکام أحمد بن محمد بن عیسى عن حماد عن حریز عن زراره عن أبی جعفر علیه السلام قال: … و غسق اللیل انتصافه، ثم قال: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً»[۴۸۷] فهذه الخامسه.[۴۸۸]
«غسق» لیل نیز نیمهی شب است. سپس فرمود: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً».
در منابع لغوی «غسق اللیل» به معنای نیمه شب ذکر نشده است: «و غَسَقُ اللیل: ظلمته، و قیل أَول ظلمته، و قیل غَسَقُه إذا غاب الشِّفَقُ. و أَغسَقَ المؤذِّن أی أَخَّر المغرب إلى غَسَق اللیل» [۴۸۹] بنابراین در واقع بر اساس این روایت در معانی واژه و به دنبال آن در معانی آیه توسعه ایجاد شده است.

 

کفر:

فی محاسن البرقی عنه عن بعض أصحابه رفعه فی قول الله تبارک و تعالى: وَ لا یَرْضى‏ لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ فقال: الکفر هاهنا الخلاف و الشکر الولایه و المعرفه.[۴۹۰]
محاسن برقی: در حدیثی موفوع، ذیل سخن خدای تبارک و تعالی:«وَ لا یَرْضى‏ لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ»[۴۹۱] آورده است که فرمود: کفر در اینجا به معنی خلاف است، و شکر، همان ولایت و معرفت.
در منابع لغت برای ریشه «کفر» معنای «خلاف» که در این روایت مطرح شده نیامده است؛ بنابراین به نظر میرسد بر اساس این روایت میتوان این معنا را به معانی ریشه «کفر» اضافه نمود.

 

متشاکسون:

فی تفسیر على بن إبراهیم و قال على بن إبراهیم رحمه الله: فی قوله عز و جل: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ»[۴۹۲] فانه مثل ضربه الله عز و جل لأمیر المؤمنین صلوات الله علیه، و شرکاؤه الذین ظلموه و غصبوا حقه و قوله تعالى: «متشاکسون» اى متباغضون و قوله عز و جل: «وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ» أمیر المؤمنین صلوات الله علیه، سلم لرسول الله صلى الله علیه و آله ثم عزى نبیه صلى الله علیه و آله فقال جل ذکره: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ یعنى أمیر المؤمنین صلوات الله علیه و من غصبه حقه.[۴۹۳]
تفسیر علی بن ابراهیم: ذیل آیهی«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ» گفته است: این مثلی است که خداوند عزّوجلّ برای امیرالمؤمنین(ع) زده است، و شرکای او کسانیاند که به وی ستم روا داشتند وحقّش را غصب کردند، و سخن خدای تعالی: «مُتَشَاکسُونَ» بدین معنی است که با هم به کینهتوزی میپردازند، و سخن خدای عزّوجلّ:« إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ»[۴۹۴] امیرالمؤمنین(ع) است که تسلیم رسول خدا(ص) بود، سپس خداوند و پیامبرش را دلداری میدهد و میفرماید:«تو مردهای و آنان نیز مردهاند، سپس بیگمان شما در روز قیامت، نزد پروردگارتان به مخاصمه میپردازید»، یعنی امیرالمؤمنین(ع) و کسی که حقّش را غصب کرده[مخاصمه میکنند..
در این روایت متشاکس به کسانی که با هم کینه توزی میورزند معنا شده است ولی در معانی گفته شده برای این ریشه و مشتقات آن چیزی که مطابق با معنای مطرح شده در این روایت باشد یافت نشد، بلکه غالبا کتب لغت چنین گفتهاند: «و تَشاکَسَ الرجلان: تَضادَّا … و الشرکاء المُتَشاکِسُون: العَسِرُونَ المختلفون الذین لا یتفقون»[۴۹۵] بنابراین باید گفت بر اساس این روایت در معانی مطرح شده برای این واژه باید توسعه قائل شد.

 

مساجد:

فی من لا یحضره الفقیه قال أمیر المؤمنین علیه السلام فی وصیته لابنه محمد بن الحنفیه: … و قال الله عز و جل: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً» یعنى بالمساجد الوجه و الیدین و الرکبتین و الإبهامین. [۴۹۶]
در کتاب من لا یحضره الفقیه که امیرالمؤمنین در و صیت خود به فرزندش محمدبن حنفیه فرمود: … خداوند میفرماید: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»[۴۹۷] و مراد از مساجد صورت، دو دست، زانوها و سر انگشتان شصت است.
مساجد هم جمع مسجِد است و هم جمع مسجَد ولی معنای معروف آن که در نگاه اول نیز همان به ذهن میآید و در کتب لغت نیز اشاره شده مسجِد یعنی محل عبادت است ولی بر اساس این روایت مسجد در این آیه اعضای سجده است یعنی جاهایی از بدن که در هنگام سجده مکانهای استقرار و تماس بدن با زمین هستند بنابراین در معانی این واژه توسعه ایجاد شده است.

 

تبتُل:

فی کتاب معانی الاخبار باسناده الى على بن جعفر عن أخیه موسى بن جعفر علیه السلام قال: التبتل ان تقلب کفیک فی الدعاء إذا دعوت. [۴۹۸]
در کتاب معانی الاخبار با اسنادش از امام کاظم (ع) روایت شده که فرمودند: تبتّل آن است که کف دستان خود را در هنگام دعا بالا آوری.
تبتل در این روایت به معنای بالا بردن دستها در هنگام دعا کردن است ولی در لغت این معنا برای این واژه مطرح نشده است: «و تَبَتَّلَ إِلى الله تعالى: انقطع و أَخلص … و التَّبَتُّلُ: الانقطاع عن الدنیا إِلى الله تعالى، و کذلک التَّبْتِیل. یقال للعابد إِذا ترک کل شی‏ء و أَقبل على العباده: قد تَبَتَّلَ أَی قطع کُلَّ شی‏ء إِلا أَمْرَ الله و طاعتَه.»[۴۹۹] بنابراین میتوان گفت این روایت در معنای واژه توسعه ایجاد کرده است چرا که در معانی این واژه بالا آوردن دستان هنگام دعا گفته نشده است.

 

فطهر:

فی الکافی على بن إبراهیم عن أبیه عن ابن ابى عمیر عن عبد الله بن سنان عن ابى عبد الله علیه السلام فی قول الله عز و جل: «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ» قال: فشمر. [۵۰۰] در کافی از امام صادق (ع) روایت شده که در مورد سخن خداوند متعال، «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ» فرمودند: یعنی پیراهن خود را بالا بزن.
معنای ریشه «طهر» روشن است است اما در مورد «شمر» برای لباس معنای بالا زدن گفته شده و معنای مطرح شده در این روایت در لغت دیده نمیشود: «و شَمَّرَ الإِزارَ و الثَّوْبَ تَشْمِیراً: رفعه، و هو نحو ذلک.»[۵۰۱] ؛ بر این اساس به نظر میرسد این روایت نیز در معنای واژه توسعه داده است.

 

مخلدون:

فی تفسیر علی بن إبراهیم قوله: ولدان مخلدون قال: مستورون.[۵۰۲]
در تفسیر علیابن ابراهیم روایت شده که «ولدان مخلدون» یعنی پنهان شدگان.
چنانچه معروف است خلود به معنای جاودانگی است و مخلد کسی است که در جایی جاودانه باقی است: «خلد: الخُلْد: دوام البقاء فی دار لا یخرج منها»[۵۰۳] به نظر میرسد با توجه به این روایت معانی این واژه گستردهتر از آن است که در کتب لغت گفته شده است.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 05:00:00 ق.ظ ]