ترجمه :

 

 

چگونه صبر کنم در حالی که اندرونم از آن سوخته ، از آتشی که از گرمی و داغی آن مانعی نیست .

سختی های روزگار مرا جرعه جرعه نوشانده است که مانند تاریکی مرا رنجور می کند .

تیموریه در ابیاتی دیگر یکی از مواردی که روزگار بر هر انسانی تحمیل می کند ، غم از دست دادن عزیزان معرفی می کند ؛ زیرا شاعر دخترش را در سن کم از دست می دهد . پس غم و اندوهش از این دنیا دوچندان می شود و روزگار را به خاطر این که به دخترش خیانت کرد ه است مورد سرزنش قرار می دهد و شکوه می کند و بیان می دارد که به خاطر این دردها بود که دخترش از این دنیای فانی رحلت کرد و با رفتنش قلب عائشه را در حسرت دیدارش تنها گذاشت :

 

 

قَد خانَها الدَّهرُ المِلّمُ فَأصـبَحَت لِکُوؤسِ أسقــامِ الضَـــنی تَتـــَجَرَّعَ

ذاقَت مَریرَ السُّقْمِ مِن عَهدِ الصَبا حَتَّـــی قَضَـــتْ أیامَـــها تَتــَوَّجَعَ

رَحَلَتْ و قَد أفنی النَزیف دِماءها و القـــلبُ فی حسَـــراتِهِ یَتَصَــدَّعَ

( تیموریه ؛ بی تا : ۳۱ )
ترجمه :

 

 

روزگار سرزنش گر به او خـیانت کرده است پس کاسـه ی شراب بیمـاری و درد و رنـج را نوشیـده است .

او از کودکی طعم تلخ بیماری را چشیده است تا جایی که روزگارش با درد و رنج سپری شد .

رفت و رحلت کرد در حالی که خون ریزی ، خونش را ریخت و قلب ها در حسرتش شکست .

عائشه در این بیت نیز از سختی ها و مشکلات روزگار خویش شکایت می کند که آسایش و راحتی زندگی را به شقاوت و بدبختی تبدیل کرده است .:

 

 

الدَّهـــرُ أبـــدَلَ رَاحَتــی بِعَنــاءِ وَ اعتـــَاضَ صَـــفوَ تَنعَمی بِشَقـــاءِ

(همان : ۱۹ )
ترجمه :

 

 

روزگار آسایشم را تبدیل به سختی و مشکل کرد و صفای نعمت مرا به شقاوت و بدبختی مبدل ساخت .

نتیجه
بیان مصائب و سختی های روزگار موضوعی است که هر شاعری و در هر جامعه ای که زندگی کند آن را جزء مضمون اشعار خویش ذکر می کند و در باب آن می سراید . عبدالصبور و عائشه تیموریه نیز از این قاعده مستثنی نیستند هر دو شاعر در بیان شکوه از روزگار و مصائب آن به یک شکل عمل می کنند . عبدالصبور سرتاسر زندگی انسانی را آمیخته با مصیبت می داند و بدون این که در مقابل این مصائب صبر پیشه کند ، امید خود را به زندگی از دست می دهد . تیموریه نیز در این میان توان خود را در مقابل این شدائد و سختی ها از دست می دهد و آن ها را همچون آتشی توصیف می کند که اندرونش را سوزانده و همین امر باعث گشته که او صبرش را در مقابل آن از دست بدهد . پس دیدیم که هر دو شاعر مصائب و سختی های روزگار را که ممکن است گریبان گیر هر انسانی شود در قالب اشعار و زندگی خود به شیوه ای یکسان به تصویر کشیده اند .
۵-۱-۵ ۰ اجتماع یا فردیت
یکی از مهم ترین دغدغه های فکری و روحی بشر حضور فرد در اجتماع و ایفای برتر نقش خویش در جامعه ی انسانی است . هراس از تنهایی و انزوا همواره انسان را به زندگی گروهی به صورت اجتماعاتی خاص سوق می دهد . اکثر ادیبان و شاعران از دیرباز در آثار و اشعار خویش گریز از تنهایی را یکی از مباحثی عنوان می کنند که بار غم و اندوه بشری را سخت تر و سنگین تر می نماید .
صلاح عبدالصبور با نگاهی نمادین بر فصول سال ، فصل زمستان را در آثارش بسیار عنوان کرده است که اغلب آن را در شعر خود همراه با سختی ها و تلخی ها و غربت و در نهایت مرگ توصیف می کند . با بررسی اشعارش چنین می توان ابراز داشت که در نظر عبدالصبور فصل زمستان نمادی از مرحله ای خاص از زندگی است که سرتاسر آن را بی کسی و تنهایی و پدیده های تلخ فرا گرفته است . او در شعر زیر خود را به مثابه ی نماینده ی آدمی در دنیای حاضر می داند که در تنهایی می میرد ، در حالی که در میان دوستان گذر عمر کرده است ؛ اما در واقع کسی او را نمی شناسد و بر او نمی گرید . او در ادامه ی ابیاتش این غربت آدمی صراحتاً و با لحنی گزیده این چنین بیان می دارد که ارزش انسان تا آن زمان که از نعمت حیات برخوردار است ، بسیار تلخ نادیده انگاشته می شود یا به بیانی دیگر پایمال می شود و این ارزش و حضور زمانی اعتبار می یابد که دیگر فرد وجود خارجی ندارد و تمام طول حیاتش را در تنهایی و غربت به سر برده است :
ینْبئنِی شِتاءُ هذا العامِ أن هِیکَلی مَریضٌ
و أن أنفاسِی شوکٌ
و أن کُلَّ خطوۀٍ فی وسَطِها مُغامِرَۀٌ
و قَد أموتُ قبلَ أن تلحقَ رِجلٌ رِجلا
فی زَحْمِۀِ المدینۀِ المُنْهَمِرۀِ
أموتُ لا یعرفُنی أحدٌ
أموتُ … لا یبَْکی أحدٌ
و قد یُقالُ ، بینَ صَحْبی ، فی مجامِعِ المُسامِرهِ
مجلِسُهُ کان هنا ، قد عَبرَ
فیمَن عَبرَ
یَرحمُهُ الله
( عبدالصبور ؛ ۱۹۹۸ : ۱/۱۹۴،۱۹۵ )
ترجمه :
زمستان امسال به من خبر می دهد که جسمم مریض است
و نفسهایم چون خار و تیغ است
و هر گامی که بر می دارم در میانش خطری است
قبل از اینکه گامی به گامی برسد
در ازدحام این شهر شلوغ می میرم
می میرم و کسی مرا نمی شناسد
می میرم و کسی بر من نمی گرید
در میان یارانم و در محافل گفته می شود
جایش اینجا بود و رفت
با رفتگان رفت
خدایش بیامرزد .
شاعر در نمونه ی دیگر از اشعارش در زمینه ی غربت انسان ، خلاء و تنهایی ذاتی بشر را برای بار دیگر در فصل زمستان عنوان می کند که این فصل قاصد ایام سخت و بیماری و در نهایت مرگ است :
ینْبئِنی شِتاءُ هذا العامِ أنَّنی أموتُ وَحْدی
ذاتَ شتاءٍ مثلَهُ ، ذاتَ شتاءِ
ینبئِنی هذا المَساءُ أنَّنی أموتُ وَحْدی
ذاتَ مساءٍ مثلَهُ ، ذاتَ مساءِ
و أَن اعوامی التّی مَضَتْ کانَتْ هَباءِ
و أنَّنی أَقیمُ فی العَرَاءِ
ینبئنی شِتاءُ هذا العامِ أن داخِلی …
مُرْتَجِفٌ برداً
( عبدالصبور ؛۱۹۹۸: ۱/۱۹۳ )
ترجمه :
زمستان امسال به من خبر می دهد که تنها می میرم
در زمستانی چون این زمستان
این غروب به من خبر می دهد که تنها می میرم
و در غروبی چون این غروب
و سال هایی که گذشته ، بر باد رفته – خبرم می دهد
که در بیابان ساکنم
زمستان امسال خبرم می دهد که درون من
از سرما می لرزد .
تیموریه نیز در ابیات زیر شب را قرین تنهایی و خلوت می داند . او در ابیاتی شب را تنها همدم خویش و یا بعضی از انسان ها معرفی می کند و در حالی که او را مخاطب قرار می دهد ، از شب می خواهد که حاکم عادل و قدرتمند زمانه را به حکومت برگرداند . تیموریه این امر را بارزترین علت طرد شدنش از جامعه می داند . وی صراحتاً تنهایی و غربت خویش را در میان اجتماع مردمی ابراز می دارد و با غمی جان گداز بر روابط دوستانه ی از دست رفته میان انسان ها افسوس می خورد . شاعر تلاش می کند تا خلاء عاطفی خویش را با همراه شدنش با شب به دست فراموشی بسپارد . در این ابیات شب نماد تنهایی ذاتی بشر و غربت و عزلت گزینی انسان در عالم خاکی است . عائشه در ابیات آخر شب را یار و غار و رفیق تنهایی خویش معرفی می کند ، یاری که هیچ گاه ترس و هراس دوری را برای همدمش فراهم نمی کند و همواره تنها یاور و رازداری می داند که اسرار آدمی را در قلب خویش جاودان نگه می دارد :

 

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 06:27:00 ق.ظ ]