یک شخصیت تأثیرگذار در حوزه بهداشت روان بدون شک دوروتا دیکس[۳۳] است که یک معلم مدرسه بود و کل زندگیش را صرف کمک به افراد مبتلا به بیماری های روانی و یافتن روش های بهبودی از این بیماری ها کرد. این دوره تحت عنوان جنبش بهداشت روان لقب گرفت. قبل از این جنبش، افراد مبتلا به بیماری های روانی به میزان زیادی مورد بی اعتنایی دیگران قرار می گرفتند و تنها می ماندند. تلاش های دیکس آنقدر زیاد بود که تعداد متقاضیان مراجعه به مراکز مراقبت روانی زیاد شده بود که با کمبود امکانات مواجه شدند در ابتدای قرن بیستم، کلیفورد بیرس[۳۴] کمیته ملّی بهداشت روان[۳۵] را بنیان نهاد و اولین کلینیک سلامت روان سرپایی را در آمریکا باز کرد جنبش بهداشت روان که همچنین تحت عنوان جنبش بهداشت اجتماعی نیز شناخته می شود گاهی اوقات مربوط به افرادی دانسته می شد که اصلاح نژاد و سترون سازی افراد با کمبودهای ذهنی را حمایت می کردند تا به کار پربازده و زندگی خانوادگی پرمحتوا کمک کنند(لورا و اورسا،۲۰۱۲).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
اهمیت سلامت روان
شواهد و مدارک حاصل از سازمان بهداشت جهانی پیشنهاد می کنند که تقریبا نیمی از جمعیت جهان تحت تأثیر بیماری های روانی با تأثیر بر روی عزت نفس، روابط و توانایی عملکرد مناسب در طول زندگی خود هستند. سلامت روانی یک فرد همچنین می تواند بر روی سلامت فیزیکی او نیز تأثیر بگذارد و سلامت روانی ضعیف منجر به بروز سوء مصرف مواد می شود (لورا و اورسا، ۲۰۱۲).
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
اهمیت حفظ سلامت روان خوب برای داشتن یک زندگی طولانی وسالم بسیار حیاتی می باشد. سلامت روانی خوب می تواند زندگی فرد را ارتقا دهد، در حالی که سلامت روانی بد می تواند از داشتن زندگی نرمال برای فرد ممانعت نماید. بر اساس ریچاردز، کمپانیا و میوسبرک[۳۶]: «شواهد فزاینده ای هستند که نشان می دهند که توانایی های عاطفی در ارتباط با رفتارهای اجتماعی مطلوب[۳۷] مثل مدیریت استرس و سلامت فیزیکی هستند». آنها این گونه از تحقیق خود نتیجه گیری کردند که افرادی که فاقد جلوه هیجانی[۳۸] هستند رفتارهای نامناسبی را بروز می دهند. این رفتارها یک بازتاب مستقیمی از سلامت روانی آنها می باشد. عمل های خودتخریب گر[۳۹] ممکن است برای متوقف کردن احساسات رخ دهند. برخی از این عمل ها شامل سوء مصرف الکل و مواد مخدر، جنگ های فیزیکی و بزهکاری می باشد(لورا و اورسا، ۲۰۱۲).
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
جنبه های مختلف سلامت روان
بهزیستی روانی
سلامت روان را می توان به عنوان یک سلسله ناپایدار در نظر گرفت که در آن، سلامت روانی یک فرد ممکن است نمرات مختلفی داشته باشد. سلامت روان معمولا به عنوان یک مؤلفه مثبت دیه می شود طوری که فرد می تواند با سطوح بالایی از سلامت روانی برسد حتّی اگر فرد هیچ گونه وضعیت روانی تشخیص داده شده ای نداشته باشد. این جنبه از سلامت روان بر روی بهزیستی عاطفی، ظرفیت داشتن یک زندگی خلاقانه و انعطاف پذیری برای مواجهه با چالش های اجتناب ناپذیر زندگی تأکید می کند. بسیاری از سیستم های درمانی و کتاب های خودکمکی، روش هایی را ارائه می دهند که از استراتژی ها و تکنیک های مؤثّر برای بهبود بیشتر سلامت روان حمایت می کنند. روان شناسی مثبت به طور فزاینده ای در سلامت روان دیده می شود (هافمن[۴۰]، ۲۰۰۳).
یک مدل کل گرا از سلامت روان معمولا دربرگیرنده مفاهیم مبتنی بر جنبه های انسان شناختی، آموزشی، روان شناختی، مذهبی و جامعه شناختی و همچنین جنبه های تئوریکی از سلامت شخصیت، اجتماعی، بالینی، سلامتی و روان شناسی نمو می باشد یک مثال از یک مدل سلامت شامل مدل ارائه شده توسط میرس، سوینی و ویتمر[۴۱] می باشد. این مدل دربرگیرنده پنج وظیفه مربوط به زندگی است که شامل موارد زیر می باشد:
جوهره یا معنویت[۴۲]
کار و تفریح
دوستی
عشق
خودفرمانی[۴۳]
همچنین دارای دوازده زیروظیفه می باشد که به شرح زیر می باشند:
حس ارزش
حس کنترل
اعتقادات واقع گرایانه
هوشیاری عاطفی و مواجهه
حل مشکل و خلاقیت
حس شوخ طبعی
تغذیه
ورزش
مراقبت از خویشتن
مدیریت استرس
هویت جنسی
هویت فرهنگی
این وظایف به عنوان مشخصات عملکرد سالم و به عنوان بخش مهمی از سلامت و بهزیستی تلقی می شوند. این اجزا وسیله ای را برای واکنش دهی به روندهای زندگی به یک شیوه ای فراهم می آورند که عملکرد سالم را ارتقا می دهد (لورا و اورسا، ۲۰۱۲) .
فقدان یک اختلال روانی
سلامت روان را همچنین می توان به عنوان عدم حضور یک وضعیت و اختلال عمده سلامت روان بیان کرد. با این حال، مدارک و شواهد اخیر از روان شناسی مثبت پیشنهاد می کنند که سلامت روان چیزی بیشتر از صرفا عدم حضور یک اختلال یا بیماری روانی است. کاملا به طور ساده، سلامت روان به سلامت ذهن فرد برمی گردد. بنابراین، اثر فرهنگ، جامعه، وضعیت جسمی و آموزش همگی می توانند بر روی سلامت روان فرد تأثیر بگذارند (ریچموند، ۲۰۱۱).
ملاحظات فرهنگی و مذهبی
سلامت روان یک مفهوم با پایه و اساس اجتماعی می باشد؛ این بدین معناست که جوامع، گروه ها، فرهنگ ها، مؤسسات و حرفه های مختلف روش های بسایر متفاوتی برای متصور شدن ذات و عوامل آن دارند که تعیین می کند که چه چیزی از لحاظ روانی سالم است و تصمیم می گیرد که چه روش های درمانی مفید هستند. بنابراین، متخصصین مختلف ممکن است سوابق فرهنگی، طبقاتی، سیاسی و مذهبی متفاوتی داشته باشند که بر روی روش مورد استفاده طی درمان تأثیر می گذارد (ریچموند، ۲۰۱۱).
مولفه های مثبت در سلامت روانی
از دیرباز سلامت روانی به عنوان یک هیجان یا عاطفه مثبت مثل احساس شادی و نشاط و همراه با صفات شخصیتی مثبتی چون منابع و توانمندیهای روانشناختی عزت نفس، قدرت تسلط و چیرگی بر محیط و شرایط ، تاب آوری ( توانایی شکیبایی و سالم بیرون آمدن از سختی ها و شداید) تلقی شده است. روانشناسان شش مقوله را به عنوان جنبه های مثبت سلامت روانی برشمرده اند: نگرش نسبت به خود(شناخت خویشتن)، تلاش برای خودشکوفایی، خودجوشی و استقلال ، درک صحیح واقعیت، یکپارچگی کارکردهای روانشناختی و تسلط بر محیط (جاهودا،۱۹۵۸).
سلامت روان از دیدگاه روان شناسان
فروید [۴۴]
فروید سلامت روانی را از یک طرف نتیجه تعادل بین سه عنصر نهاد ، من و من برتر و از طرفی دیگر نتیجه تعادل بین سطوح خودآگاه و ناخودآگاه می داند ( حسینی ، ۱۳۶۰) به نظر فروید ویژگی خاصی که برای سلامت روان شناختی ضروری است ، خودآگاهی می باشد . یعنی هر آنچه که ممکن است در ناخودآگاه موجب مشکل شود ، بایستی خودآگاه شود. شخص سالم از مکانیزم
فروید معتقد است انسان متعارف و سالم کسی است که مراحل رشد روانی- جنسی را با موفقیت پشت سر گذاشته باشد. و در هیچ یک از مراحل بیش از حد تثبیت نشده باشد. وی همچنین معتقد است که رشد طبیعی و سالم به گونه ای است که ابتدا نهاد ، بعد من برتر و آنگاه من نقش تعیین کننده رفتار را ایفا می کنند. تکانه های نهاد ، بایستی با نظارت خردمندانه من و مواظبت و حراست من برتر به صورت قابل قبول فرهنگی و تحت شرایط مورد قبول جامعه ارضا شود. همچنین به عقیده وی شخص سالم کسی است که نیازهای تثبیت شده نداشته باشد نیازهای درونی یا نهفته
بین من برتر و من آرمانی فرد فاصله زیادی وجود ندارد.
من دارای قدرتمندی و کارآمدی بسیار است.
از ساختار روانی خودش آگاهی لازم را دارد.
هدف نهایی او رشد خلاقیت و تحقق خویشتن است.
فروید هسته مرکزی بیماری روانی را ” اضطراب ” می داند و افراد نامتعارف را به دو گروه روان نژند[۴۵] و روان پریش[۴۶] تقسیم نموده است( کورسینی ، ۱۹۷۳).
آلفرد آدلر [۴۷]
اکثر روان شناسان معتقدند که آدلر ، اولین روانکاوی است که بر ماهیت اجتماعی انسان تأکید نموده است و رفتار انسان را تا حدودی زائیده نگرشها و تفکراتش می داند و به اصالت وجود معتقد است و نسبت به انسان دیدگاهی کل نگر دارد ، به طوری که مازلو از این حیث ، تحت تأثیر او قرار گرفته است. به عقیده آدلر زندگی ” بودن ” نمی باشد بلکه ” شدن ” است ، یعنی وی به انتخاب مسئولیت و معنی داری مفاهیم و اهداف در شیوه زندگی ، اعتقاد داشته است و شیوه زندگی افراد را متفاوت می دانسته و محرک اصلی رفتار بشر را هدف ها و انتظاراتش از آینده میداند. آدلر انسان را مرکز خلاقیت زندگی و جهان و بوجود آورنده خویش می داند. به نظر او ، اگر انسان نتواند به طریق مناسب و صحیح نیازهایش را ارضا کند و به هدف احساس تعلق و ارتباط با همنوعان خود دست یابد به حالت های غیر عادی توسل خواهد جست (کورسینی ۱۹۷۳).
به اعتقاد آدلر اصول زندگی روانی غیر قابل تغییر و در سر تا سر زندگی ثابت است ، و زندگی روانی مجموعه ای از فعالیتهای تهاجمی و امنیت جویانه است که هدف نهایی اش تداوم و بقای ارگانیزم است. آدلر انسان را ذاتاً موجودی اجتماعی ، خلاق و هدف دار می داند که احساسی از حقارت زیر بنای رشد روانی اوست و همواره او را در جهت تفوق و برتری سوق می دهد.
به نظر آدلر افراد غیر عادی مریض نیستند ، بلکه انسان های مأیوسی هستند که نیاز به امید و شهامت دارند. از دیدگاه آدلر ، فرد دارای سلامت روان ، دارای ویژگیهای زیر می باشند:
توان و شهامت یا جرأت عمل کردن را برای نیل به اهدافش دارد. چنین فردی جذاب ، با نشاط و شاداب است ، روابط اجتماعی سازنده و مثبتی با دیگران دارد. از مفاهیم و اهداف زندگی خودش آگاهی دارد ، عملکرد او مبتنی بر نیرنگ و بهانه نمی باشد ، مطمئن و خوشبین است ، ضمن پذیرش اشکالات خود در حد توان اقدام به رفع آنها می نماید. روابط خانوادگی صمیمی ، پایدار و مطلوبی دارد ، در زندگی هدفمند و غایت مدار است ، و اعمال او مبتنی بر تعقیب این اهداف است ، خالق عواطف خودش است ، نه قربانی آنها. توقع بی مورد از زندگی ندارد ، دارای علایق اجتماعی و میل به مشارکت اجتماعی است ، سعی در کاستن هر چه بیشتر عقده حقارت خود دارد. و به دنبال غلبه و چیرگی بر بی جرأتی خود می باشد. بر عواطف و احساسات خود مسلط است و در پی دستیابی به کمال و تحقق خویشتن می باشد و در نهایت چنین فردی موفق می شود که انگیزه های نامطلوب خود را دگرگون سازد (کورسینی ، ۱۹۷۳).
اریک اریکسون [۴۸]
اریک اریکسون معتقد بود که شخصیت افراد طی مراحل مختلف رشد کامل می شود. به نظر او کودک باید در هر مرحله از رشد خود بحران ها و تعارض هایی را بطور موفقیت آمیزی حل کند تا برای مرحله ی بعدی آمادگی کافی داشته باشد. حل این بحران ها و تعارض ها این امکان را برای وی فراهم می کند تا با مسائل بزرگتری که جنبه ی روان شناختی دارند ، رو به رو شود و سلامت روانی خود را تأمین کند ، در غیر اینصورت سلامت روانی او به خطر می افتد( آقاجانی ، ۱۳۸۱).
اریکسون سلامت روانی را نتیجه عملکرد قوی و نیرومندی ” من ” می داند ، زیرا ” من ” تنظیم کننده درونی روان است که تجارب فرد را سازماندهی می کند و در نتیجه از انسان در مقابل فشارهای ” نهاد ” و ” من برتر ” حمایت می کند به نظر اریکسون ناهمخوانی سازمان های اجتماعی ، حل مسئله ” بحران هویت ” افراد را در جامعه ، مشکل تر می سازد و همین امر سبب می شود که تعارض هویت ، به صورت نوعی ” روان نژدی فلسفی ” در بین جوانان جوامع پیشرفته بروز کند( کورسینی،۱۹۷۳).
اریکسون احساس هویت را نشانه سلامت فکر و روان می داند که خود از مراحل حس اعتماد خودمختاری ، ابتکار و اشتغال به کارهای سودمند می گذارد و سرانجام به احساس هویت خود منجر می گردد. این احساس سرمایه داخلی است که بعد از طی موفقیت آمیز تمام مراحل ایجاد میگردد و یا همانندسازی موفقیت آمیزی که به تنظیم محرکها و غرایز اصلی فرد با توجه به فرصتها و امکانات او منجر می شود ارتباط می دهد( آقاجانی،۱۳۸۱).
هنری مورای [۴۹]
بطور خلاصه ، ویژگیهای افراد سالم ، از نظر مورای( ۱۹۳۸) ، به شرح زیر می باشد :
نهاد انسان ، هم شامل تکانه های خوب و هم تکانه های بد می باشد و شدت این تکانه ها در افراد مختلف متفاوت است.
من شخص برخوردار از سلامت روانی ، دارای قدرتمندی و کارآمدی بسیاری است که موجب سازماندهی و یکپارچگی رفتار می شود.
در انسان سالم ، بین من برتر و من آرمانی (تصویر آرمانی هر فرد از خودش) فاصله زیادی وجود ندارد.
انسان سالم ، از ساختار روانی خودش آگاهی لازم را دارد و ” عقده روانی ” ندارد و یا عقده های او در حدی بسیار پایین تر از افراد روان نژند می باشد.
برنامه ها و تصمیم گیری های انسان سالم ، دارای نوعی جهت مندی است .
خلاقیت و تخیل ، قوی ترین ویژگی انسان سالم می باشد و اصولاً هدف نهایی رشد شخصیت انسان ، خلاقیت و تحقق خویشتن می باشد ( کورسینی ، ۱۹۷۳).
کارن هورنای [۵۰]
هورنای ( ۱۹۴۵) از کسانی است که در روانکاوی کلاسیک تغییراتی را بوجود آورد و به نقش محیط و فرهنگ در رشد شخصیت و سلامتی یا بیماری انسان تأکید زیادی نمود. و معتقد بود که انسان نیازهای مختلفی دارد که اگر به حد افراط مورد استفاده قرار گیرند ، به صورت نیازهای روان
به طور خلاصه انسان برخوردار از سلامت روانی را دارای ویژگیهایی به شرح زیر میداند: