زمیـن به تیـغ بلاغت گـرفتـه ای سعـدی سپاس دار که جز فیـض آسمانی نیست
بدین صفت که در آفاق صیت شعر تو رفت نرفت دجله که آبش بدین روانی نیست
هیچ کس بیشتر و بهتر از خود سعدی به اهمیت زیبایی و نیکویی کاری که کرده است واقف نبوده تا بدان حدّ که آن را «فیض آسمانی» دانسته است. همچنین هیچ شاعر، ادیب و اندیشمند دیگری را نمی یابیم که تا حد او، از اهمیت و کیفیت شهرت خود سخن گفته باشد سعدی گاه گاه به مناسبتی خود را مدح کرده است و این ستایش از خویش نشان از آن دارد که به واقع نمی توانسته از این حقیقت گویی صرفنظر نماید زیرا :
سعدی به پاکبـازی و رنـدی مثل نشد تنـها در این مدینه که در هر مدینه ای
شعرش چو آب در همه عالم چنان شده کز پارس می رود به خراسان سفینه ای
او به درستی شعرش را به «آب روان» تشبیه نموده که به همان زلالی و سیاسی در پهنه «آفاق جریان داشته و در سر راه همه تشنگان را سیراب کرده است. خوشبختانه این شهرت در میان حیاتش چه در شیراز و چه در نقاط دیگر ایران و جهان اسلام آن مقدار فراگیر بوده که از آن آگاهی یابد یا بهتر گفته شود. آوازه شهرتش از راه دور باز گردد و به گوش فراگیر بوده که از آن آگاهی یابد یا بهتر گفته شود، آوازه شهرتش از راه دور بازگردد و به گوش خود وی نیز برسد: چنانکه می نویسد» ذکر جمیل سعدی که در افواه «عوام» افتاده است وصیت سخنش که در بسط زمین رفته و رقعه منشاتشکه چون کاغذ زر می برند.- گلستان ص ۳۰
تازه این شهرت در نیمه راه زندگی وی بوده است و به حق خویشتن را «اندر بحر معنی گوهر یکدانه» دانسته است.- غزلیات ص ۶۲۱
نتیجه :
من خود این سنگ به جان می طلبیدم همه عمر کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید سعدی شیرازی یکی از چهار سخن گوی بی بدیل ایران در طول زندگی پر بار نزدیک به یک قرنی خود چهار مرحله متمایز را تجربه کرده و گذرانیده است. در حالیکه این چهار مرحله چون دانه های گردنبندی درشت و درخشان به یک رشته مستحکم ولی ظریف کشیده شده که رشته زندگی وی را ساخته و پرداخته است هنگامی که در هر یک از این مراحل نظر می افکنیم در می یابیم که در عین چندگانگی، یگانگی و هماهنگی خاصی در بین آنها وجود دارد و یا بهتر گفته شود آن رشته پیوند دانه ها، حقیقت جویی یافتن فلسفه و حکمت زندگی و در نهایت راهبری «خلق» برای یک زندگی نیکو و شادکام و ساختن در حد امکان یک آرمان شهر است که بتوان توسعه ای جهانی یابد. مرحله اول : دوران کودکی و نوجوانی سعدی است آن زمان که اتابک سعد بن زنگی در رأس فرمانروایی شیراز مستقر بود. شیراز دوران نسبتاً آرامی را سپری می کرد او تحت تربیت و تعلیم پدرش شخصیتی فرزانه و دیوانی قرار داشت به فرمانروا معرفی شده بود تا او را در کنف حمایت گیرد علوم فقهی و عرفانی را می آموخت در شیراز که از جهات سیاسی و فرهنگی شهر استثنایی بود، روزگاری می گذرانید و از همان ابتدا که جوانه های نبوغ و بلوغ فکری در وی شکفته می شد. گرایش های عارفانه را در خود می یافت ولی دیری نپایید که پدر را از دست داد از زیر چتر حمایت او به در افتاد و می بایست راه خود را در پیش گیرد. بدین جهت به این سو و آن سو سر زد با درویشان و قلندران محشور شده، آزادی و آزادگی را برگزیده و گاه مورد طعنه واقع شده و سرانجام قلندروار راه سفر پیش گرفته است. که در این راه خود را درویش قلّاش می خوانده است.
مرحله دوم : دوران سفر دور و دراز سعدی است جوانی بیست و چند ساله در جست و جوی حقیقت و با گرایش های درویش- قلندری «راه بیابان» گرفته تجاوز از بیست سال در چهار گوشه جهان اسلام به گردش درآمده با عالمان عارفان و اندیشمندان نشست و برخاست داشته و سرانجام در علوم شریعت و طریقتی سرامده شده است با سیر وسلوک از هر خرمنی خوشه ای چیده ریاضت ها کشیده که بیشترین و مهمترین آنها در بیابان های فلسطین و مکه بوده است «هفت شهر عشق» را پیموده و سرانجام در بیت المقدس و مکه به انتهای راه و هدف رسیده شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه ز عشرت می پرستان را منور بود کاشانه
مرحله سوم : پایان سفر و بازگشت به شیراز که سعدی شتابان بالا و مشتاق خود را به وطن مالوف می رساند در این زمان او چهل و اندی سال داشته که اوج بلوغ روحی و جسمی یک انسان در این سن می باشد او با ورود به این بلوغ و با دستیابی به جهان بسی ژرف و وسیع یافتن آنچه در جستجویش بود و بازنگری در حال و کار خود؛ و این بار سفر به دوران خویشتن به این نتیجه رسیده که «گشودند از درون حال در تحقیق سعدی را» و آنگاه در خود «رسالتی» می یابد که باید آن را به انجام رساند و آن در حد توان ساختن یک (آرمان شهر) است به همین وصل سومین مرحله از مراحل چهارگانه زندگی خود را آموزگار می خواند و شغل، تمام و کار خویش را در این کلمه خلاصه می کند. بخش ابتدایی این دوره اوج شکوفایی شیراز عهد سلغری از سویی و زندگی سعدی از سویی دیگر است. او مورد قبول حکومت و مردم قرار دارد و پس از آنکه مغولان از مرکز تبریز بر حکومت فارس پنجه انداخته اند معهذا هنوز سلغریان بر منطقه احاطه دارند اینک سعدی موعظه می کند، پند می دهد، عارف و عامی را به فلاح و رستگاری و نیکی و نیک بختی فرا می خواند. این سومین مرحله پربارترین مراحل زندگی اوست، زیرا پختگی کامل رسیده «گلستان و بوستان» را نگاشته و در خانه – خانقاه خود در زیر کهندزباستانی در کنار «حوض ماهی» در گوشه ای دنج و زیبا که خود آن را «بوستان» نام نهاده سکنی گرفته و به ارشاد شاگردان خویش از هر گروه پرداخته است. او با رسیدن به «دانایی» دریافته که برای حصول به هدف خویش یعنی نیکبخت ساختن انسانها می بایست با هر یک از آنان به طریق خاص خود وی روبرو شود عوام و خواص به معنی عرفانی آن از یکدیگر جدا هستند «عوام» را می بایست از طریق شریعت و خواص را از راه طریقت ارشاد کرد تحت تعلیم و تربیت قرار داد. از این روی روش تربیتی دوگانه خویش را پیش می گیردو از بین همه مشرب های عارفانه – صوفیانه«طریقت فتوت» را که جنبه کردارگرایانهتصوف و با طبیعت او سازگارتر است بر می گزیند و به کار می بندد خود را پیر کهن می خواند و می نویسد «جوانمردا، از تو تا خدای یک قدم را هست دانی چه کنی؟ خود را فراموش کن و با لطف او دست در آغوش کن» -رسایل نثر ص ۹۱۳پنهان کاری را به کناری می نهد که آن را صلاح نمی داند و با سر سختی به مبارزه با زهد ریایی می پردازد.
مرحله چهارم : این دوره از زندگی سعدی سخت گذشته است؛ هر چند که به او آزادی نرسیده باشد. سلغریان فروپاشیده اند، مغولان بر شیراز و فارس و سراسر ایران تسلط کامل یافته، فرمانروایی ایلخانی را به ثمر رسانیده اند. دوستان و حامیان او در داخل و خارج شیراز قلع و قمع گشته اند جامعه دستخوش دگرگونی، آشوب و در نتیجه تزلزل گردیده. اقتصاد و فرهنگ سقوط کرده و می بایست شدیداً مراقب چنین جامعه طوفانزده و نگون بختی بوده و از گذشته و حال سود جست با وجود اینکه او مورد تکریم و احترام ایرانی و ترک و مغول در داخل و خارج است معهذا نگران وضع موجود می باشد سعدی به دوران کهولت رسیده، خود را «پیر کهن» و «فرسوده روزگار» می خواند.
عکس مرتبط با اقتصاد
هر چه جلوتر می رود بیشتر بر شرایط موجود روزگار واقف می گردد در می یابد که باید با روش رفق و مدارا و آهسته و پیوسته به نبرد با این وضع و با بیگانه پرداخت بر این باور پای می فشارد که می بایست شریعت و طریقت در آشتی به سر برند. و آنگاه است که خود را «فقیه کهن جامه» می خواند و به شدت است اندر کار تجدید حیات آنچه که از دست رفته است می شود و ما در اینجا او را «پخت روزگار» می خوانیم.
فرجام کلام اینکه : سعدی سرانجام با در پیش گرفتن راهی که در نوجوانی، پدرش پیش پای وی نهاد. و اومدتی دراز تجربیات دیگری را به آن افزوده بود و با احساس همیشگی وجود «رسالتی» در خود برای ساختن «آرمان شهری» که انسان ها در آن با آرامش و نیکبختی بسر برند از مظاهر و مواهب آفریدگار سود می جوید همه غرایز، حواس و نیروهای مادی و معنوی انسان – خلیفه الله یا بهتر گفته شود جسم و روح هر دو از سویی و «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» از سوی دیگر را به کار وا می دارد و تا حدی گرایش های «وحدت وجودی» خود را نمایان می سازد. هنگامی که در بهاران در باغی و یا دشتی، شبی را به صبح رسانیده سحرگاهان که خورشید از پس کوهسار، گوشه ای از خود را نمایان ده، نسیم سحری با بوی گل و ریحان بینی و پیشانی او را نوازش داده آوای پرندگان گوش او را پر از نوا و موسیقی طبیعت کرده و او یکباره از بستر جسته و گفته «مرغ تسبیح خوان و من خاموش»- گلستان ص ۸۴، مواعظ ص ۸۳۰که این اتفاق دوبار تکرار شده – در این جمله کوتاه، آفریرکارو همه مظاهر گویا و زیبای او را به یاد آورده و برخاسته خود «تسبیح» گفته و روز روحانی پر نشاط و پر باری را آغاز کرده تا آن را به شاگردان خود القا کرده زیرا او «آموزگار» است و بقول خود : «معلم حس بشیرت است». است».
بخش ۲: نمونه های شعری
«جناس»
جناس تام :
آنست که در نظم یا نثر کلماتی به کار می رود که عینا مثل هم اما معنی آنها مختلف باشد در جناس تام دو لفظ باید در چهار چیز متفق باشند . ۱- تعداد حروف ۲- نوع حروف ۳- ترتیب حروف ۴- حرکات حروف
نمونه های شعری
زرش داد و گوهر به شکر قدوم بپرسیدش از گوهر و زاد و بوم
ز فرمانبرانم کسی گوش داشت که اغوش را اندر آغوش داشت
میازار پرورده خویشتن چو تیر تو دارد به تیزش مزن (بوستان سعدی)
اگر یک سری موی برتر پرم فروغ تجلی بسوزد پَرَم
جناس در کلمات قافیه (پَرَم : بپرم – پَرَم : پرمن) (۸۴ دیباچه)
زرش داد و گوهر به شکر قدوم بپرسیدش از گوهر و زاد و بوم
جناس تام سنگ قیمتی معنی می دهد و در مصراع دوم دوده و نژاد (۱۱۰ باب اول)
ز فرمانبرانم کسی داشت که آغوش را اندر آغوش داشت
جناس تام بین دو کلمه ی آغوش و آغوش یک لفظ در دو معنی متفاوت «بغل و کنار و بَر»(۱۴۶ باب اول)
میازار پرورده ی خویشتن چو تیر تو دارد به تیرش مزن
در کلمه «تیر» جناس تام: معنی نخست به معنی بهره و سهم و دوم به معنی چوبه ی تیر(۱۵۴ باب اول)
بحمدالله، این سیرت و راه راست اتابک ابوبکربن سعد راست
جناس تام در کلمات «راست و راست»(۳۱۵ باب اول)
(راه) راست به معنی روش نیکو و رفتار و راست دوم به معنی وجود داشتن
وز آن کس که خیری بماند روان دمادم رسد رحمتش بر روان
جناس تام در کلمات روان در مصرع اول به معنی جاری و رونده (صفت فاعلی بیان حالت) و در مصرع دوم به معنی جان کندن.(۳۴۸ باب اول)
چو بخشش نگون بود در کافِ کُن نکرد آنچه نیکانش گفتند: کُن
کاف کن، روز ازل و آغاز خلقت جناس تام در کُن.
کُن فعل امر حاضر عربی و فعل امر فارسی کُن در عربی یعنی به وجود بیاور و بشو.(۴۷۵ باب اول)
گدارا چو حاصل شود نانِ شام چنان خوش بخسبد که سلطانِ شام
جناس تام در کلمه ی شام به معنی غذای شب و شام، نام کشوری که امروز سوریه نام دارد.
طمع کرده بودم که کرمان خورم که ناگه بخوردند کرمان سرم
جناس تام در کلمات کرمان (یکی از استانهای ایران) و کرمان : کرم ها. (۴۹۹ باب اول)
مرو بر سر رشته بار دگـر مبادا که دیگر کند رشته سر
جناس در کلمه رشته که در مصراع اول به معنی روش و در مصراع دوم به معنی کرم است.(۵۷۶ باب اول)
شنیدم که در مصر، میری أجَلّ سپه تاخت بر روزگارش، أجل
آرایه جناس در کلمات (أجَلّ) است أجَلّ (اجلل) افعل تفضیل عربی به معنی بزرگتر و اجل در مصراع دوم به معنی زمان مرگ و پایان مدت زندگی.(۵۸۴ باب اول)
نباید به رسمِ بد، آیین نهاد که گویند لعنت بر آن کاین نهاد
جناس تام در کلمات نهاد، (نهاد در مصرع اول بن ماضی فعل و مصدر مرخم است و در مصراع دوم فعل ماضی.(۷۴۶ باب اول)
تو حاصل نکردی به کوشش بهشتخدا در تو خوبی بهشتی، بهشت
جناس تام در کلمات (بهشت) بهشت در مصراع اول به معنی مینو و پردیس و در مصرع دوم به معنای گذارد از مصدر بهشت.(۷۹۴ باب اول)
غم خویش در زندگی خور که خویش به مرده نپردازد ار حرص خویش
خویش در مفهوم «خود» ضمیر مشترک و در مفهوم «خویشاوند» اسم است. جناس تام(۴ باب دوم)
به سرهنگِ سلطان چنین گفت زن که خیز ای مبارک! درِ رزق زن
جناس تام در کلمه «زن» زن در مصرع اول جنس مونث است و در مصرع دوم فعل است(۱۴۰ باب دوم)
یکی دست گیرم به چندین دِرم که چندی است تا من به زندان دَرَم
جناس در کلمات (دِرم و دَرم)(۱۵۶ باب دوم)
همه شب نبودش قرار و هُجوع ز تسبیح و تهلیل و مارا ز جوع
(هجوع و جوع جناس)(۲۷۲ باب دوم)
قیامت کسی بیند اندر بهشت که معنی طلب کرد و دعوی بهشت
آرایه جناس تام در (بهشت: فردوس و بهشت فعل ماضی به معنی فروگذارد و رها کرد.(۲۸۰ باب دوم)
چو حاتم به آزادگی سرنهاد جوان را برآمد خروش از نهاد
جناس تام در کلمه «نهاد»(۳۲۹ باب دوم)
که من گر گُلی بر وجودت زنم به نزدیک مردان نه مَردم، زنم
(جناس تام در کلمات «زنم» زنم مصرع اول فعل مضارع التزامی و مصرع دوم زن هستم) (۳۳۲ باب دوم)
به زاری به شمشیر زن گفت زن : مرا نیز با جمله گردن بزن
جناس در کلمه «زن» که دوباره و به دو معنی آمده و نیز کلمه بزن که فعل امر است.(۳۵۱ باب دوم)
نهاده پدر چنگ درنای خویش پسر چنگی و نایی آورده پیش
آرایه جناس در تکرار کلمات چنگ و نای که در مصرع اول به معنی چنگال و گلوگاه و در مصرع دوم نام دو ساز است.(۴۳۴ باب دوم)
دلارام در بَر، دلارام جوی لب تشنگی خشک بر طَرفِ جوی
جناس در کلمات (جوی : جوینده، جوی : نهر و رود کم آب) (۱۲باب سوم)
به یک نعره، کوهی ز جا برکنند به یک ناله شهری به هم بر کنند
جناس در کلمات برکنند (برمی دارند و ویران می کنند، بَر کُنند : بر می آشوبند)(۲۹ باب سوم)
زیادِ مَلِک چون مَلَک نارمند شب و روز چون دد زمردم رمند
آرایه لفظی جناس در کلمات نارمند، نمی آرَمند و رَمَند: می گریزند(۷۸ باب سوم)
یکی، شاهدی در سمرقند داشت که گفتی به جای سمر، قند داشت

 

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 03:18:00 ب.ظ ]