بنا بر تعریف بهزیستی روانشناختی از دیدگاه ریف(۱۹۹۵)، بهزیستی روانشناختی اشاره به رشد همه جانبه افراد در تمام سطوح زندگی دارد. شکوفا ساختن استعدادها و توانایی های بالقوه فرد امری ضروری و مهم به شمار می رود و به همین جهت شش بعد بهزیستی روانی تقریبا تمام جنبه های رشد افراد را در نظر می گیرد. همچنین با در نظر گرفتن پژوهش های متعددی در این زمینه و حوزه های کارکردی بهزیستی روانی اهمیت این موضوع دو چندان می شود. در این میان سازه های روانشناختی متعددی وجود دارد که به نوعی اشاره به بهزیستی و کیفیت زندگی می نماید که بهزیستی ذهنی یکی از این سازه هاست. در این میان سازه های بهزیستی روانشناختی و ذهنی مفاهیم کاملا مشابهی به هم دارند که تفکیک این دو را از هم مشکل می نماید ولی مهمترین جنبه تفاوتشان، احساس بهزیستی و رفاه در بهزیستی ذهنی است و اینکه بهزیستی ذهنی دارای دو جزء شناختی ارزیابی زندگی است.
داشتن یک زندگی مطلوب همواره آرزوی بشر بوده است. در ابتدا رفاه بیشتر و طول عمر بالاتر، در معنی کیفیت زندگی بهتر مطرح بود. کیفیت زندگی در مقابل کمیت، قرار می گیرد و منظور از آن سال هایی از عمر است که همواره با رضایت، شادمانی و لذت باشد. از آنجا که بالندگی، سرزندگی و نشاط روانی انسان، تاثیر قابل ملاحظه ای بر تمام شخصیتی، چگونگی بروز و ظهور رفتارهای مختلف و همچنین شکوفایی توانایی های وی دارد، لذا توجه به احساس بهزیستی یا رضامندی افراد و رابطه آن با رشد همه جانبه فرد امری ضروری است. بهزیستی ذهنی به چگونگی ارزیابی افراد از زندگی شان اشاره دارد و دارای دو جزء شناختی و عاطفی است. بعد شناختی، یعنی ارزیابی شناختی افراد از میزان رضایت از زندگی و بعد عاطفی، یعنی داشتن حداکثر عاطفه مثبت و حداقل عاطفه منفی. امروزه پژوهشگران معتقدند که ایجاد بهزیستی ذهنی و رضایت از زندگی، انسان ها را به سمت موفقیت بیشتر در زندگی، سلامت بهتر، ارتباط اجتماعی حمایت گرانه سالمتر و در نهایت سلامت روانی و جسمی بالاتر، رهنمون می سازد. همچنین عاطفه مثبت و منفی، مکانیسم های فکری متفاوتی را که بر سلامت روان، تاثیر دارند به راه می اندازد.
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
افرا با احساس بهزیستی بالا هیجان های مثبت بیشتری را تجربه می کنند، از گذشته و آینده خودشان، دیگران، رویدادها و حوادث پیرامونشان ارزیابی مثبتی دارند و آنها را خوشایند توصیف می کنند. در حالی که افراد با احساس بهزیستی پایین، موارد مذکور را نامطلوب ارزیابی کرده و هیجان های منفی مانند اضطراب و افسردگی را تجربه می کنند. بهزیستی ذهنی شامل اصولی است که از طریق تاثیر احساسات بر همه ابعاد رفتار انسان و پیشرفت او قابل شناسایی است ( آقا باقری، ۱۳۹۱).
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
تاریخچه بهزیستی روان شناختی:
فروید معتقد بود روان انسان مجموعه ای در هم پیچیده از آشفتگی های هیجانی و تعارضات و سائق های غریزی است که انسان را به سمت غرایز جنسی و پرخاشگری می کشاند. فرنس[۳۹] (۱۹۶۴)، در مخالفت با دیدگاه منفی فروید، تاکید بر یکپارچگی و هماهنگی خصوصیات خوب و بد انسان ها، صفات مردانه و زنانه و ابراز وجود و توانایی آنها، برای پذیرش چیزهای جدید داشت. عقیده محکم اریکسون مبنی بر رشد ایگو باعث اعتقاد به رشد مداوم فرد در طول زندگی شد. الپورت[۴۰] (۱۹۶۸) نوعی بلوغ را مطرح کرد که شامل رشد فردی، داشتن روابط گرم با دیگران، داشتن امنیت هیجانی و خودپنداره ای مبنی بر واقعیت می شد. مازلو[۴۱] (۱۹۶۸) نیز خصوصیات و مشخصه های افراد خودشکوفا را مطرح کرد. بهلر[۴۲] (۱۹۳۵)، بیان داشت که انسان در طول زندگی به تکامل می رسد. جاهودا نیز دریافت که سلامت روان چیزی فراتر از عدم وجود بیماری و اختلال است. او با این تبیین مشخصه های سلامت روان را نیز برشمرد (نقل از گلزاری، ۱۳۸۰).
در طول تاریخ، فلاسفه عقیده داشتند که داشتن عشق و معرفت و عدم دلبستگی به دنیا و متعلقات آن، عامل تکامل و بهزیستی است. معتقدین به اصل سودگرایی، مانند جرمی بنتهام (۱۹۴۸)، اعتقاد داشتند که وجود خوشی و لذت، و عدم حضور درد در زندگی فرد، به بهزیستی می انجامد. به این ترتیب، می توان گفت که این دسته از افراد برلذت هیجانی، روانی و جسمانی تاکید داشتند. در اوایل قرن بیستم مطالعه در مورد بهزیستی شروع به شکل گیری کرد. ویلیام جیمز پدر روانشناسی آمریکا، در مورد ذهنیت سالم مطالبی نوشت. او مشاهده کرد برخی از افراد در هر سنی، با وجود تمامی مشکلات و سختی هایی که در زندگی دارند، خود را به سوی خوشبختی سوق می دهند. اینها کسانی هستند که توجهشان را از بیماری، مرگ و کشت و کشتار و نا آرامی ها، برگرفته و به سوی مسائل دلپذیرتر و بهتر سوق می دهند. در نگاه اول این عقیده که می توان با وجود بیماری، بهزیستی روانی را تجربه کرد، قابل پذیرش نیست. با این حال، مطالعات بسیاری نشان داده اند که می توان تحت بدترین شرایط نیز بهزیستی روانی را تجربه کرد. نظریه فرانکل بر معناجویی افراد در زندگی تاکید دارد. او معتقد است که رفتار انسان ها نه بر پایه لذت گرایی نظریه روان کاوی فروید و نه برپایه نظریه قدرت طلبی آدلر است، بلکه انسان ها در زندگی به دنبال معنا و مفهومی برای زندگی خود می باشد. اگر فردی نتواند معنایی در زندگی خویش بیابد، احساس پوچی به او دست می دهد و از زندگی نا امید می شود و ملالت و خستگی از زندگی تمام وجودش را فرا می گیرد. الزاما این حس منجر به بیماری روانی نمی شود، بلکه پیش آگهی بدی برای ابتلا به این اختلالات است. بنابراین فرانکل بهزیستی را در یافتن معنا و مفهوم در زندگی می داند (نقل از رهبری، ۱۳۸۷).
رویکرد های اصلی در بهزیستی:
ریف (۱۹۸۹) با تاکید بر اینکه سلامت مثبت چیزی فراتر از فقدان بیماری است، اشاره کرد که بهزیستی روانشناختی به آنچه فرد برای بهزیستی به آن نیاز دارد اشاره می کند. او معتقد است که برخی از جنبه های کنش وری بهینه، مانند تحقق هدف های فرد، متضمن قانون مندی و تلاش بسیار است و این امر حتی ممکن است در تعارض کامل با شادکامی کوتاه مدت باشد. او معتقد است که بهزیستی را نباید ساده انگارانه، معادل با تجربه بیشتر لذت در مقابل درد دانست، در عوض بهزیستی در برگیرنده ی تلاش برای کمال و تحقق نیروهای بالقوه فرد است.
رویکرد لذت گرایی:
بر طبق این دیدگاه بهزیستی به معنای به حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن درد است. این رویکرد در طول تاریخ حامیان خود را داشته است (ریان و دسی[۴۳]، ۲۰۰۱). دیدگاه غالب روانشناسان لذت گرا این است که بهزیستی برابر با شادکامی شخصی و مرتبط با تجربه لذت درمقابل تجربه ناخوشی است. چنین بر داشتی از بهزیستی، بهزیستی شخصی نامیده می شود. بهزیستی شخصی متشکل از تعدادی نشانه هاست که بیان گر حضور یا غیاب احساسات مثبت نسبت به زندگی است. بهزیستی شخصی را می توان از طریق سه مقیاس حضور عواطف مثبت، غیاب عواطف منفی و رضایت مندی از زندگی سنجید (کیز[۴۴]، ۲۰۰۲).
رویکرد فضیلت گرایی:
رویکرد دوم مبتنی بر فضیلت گرایی ارسطو است. بر اساس این رویکرد ارضای امیال، به رغم ایجاد لذت در ما، همیشه منجر به بهزیستی نمی گردد، بلکه بهزیستی در بر گیرنده تلاش برای کمال و تحقق پتانسیل های واقعی فرد است که ممکن است توام با احساس لذت نباشد. بهزیستی روانشناختی و اجتماعی را می توان جزء این دسته دانست (ریان و دسی، ۲۰۰۱).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
بنابراین پیروان لذت گرایی بهزیستی هیجانی را مطرح کرده اند که آن را برابر حضور عواطف مثبت (مانند شادی)، غیاب عواطف منفی مانند (نا امیدی) و رضایت مندی از زندگی می دانند و پیروان فضیلت گرایی نیز دو نوع بهزیستی روان شناختی (ریف، ۱۹۸۹) و بهزیستی اجتماعی (کیز، ۲۰۰۲) را مطرح ساخته اند. مدل سلامت نیز، این سه نوع بهزیستی را مطرح کرده و مفهوم جامع و کاملی از بهزیستی را که هم جنبه عاطفی و هم جنبه کارکردی سلامت روانی را در بر می گیرد، به وجود می آورد.
مدل سلامت:
قبل از توضیح مدل بیماری و مدل سلامت در نگاه به اختلالات روانی، بهتر است تعریفی از سلامت و سلامت روانی ارائه شود. سازمان جهانی بهداشت، سلامت را به عنوان حالتی از بهزیستی کامل جسمی، ذهنی و اجتماعی و نه صرفا غیاب بیماری می داند و سلامت روانی را به عنوان حالتی از بهزیستی که در آن فرد توانمندی های خود را شناخته، از آنها به نحو موثر و مولد استفاده کرده و برای اجتماع خویش مفید است، تعریف می کند. اما با کمی دقت می توان دریافت که نگاه به سلامت و بیماری در عالم واقع، چنین تعریفی از سلامت را نمی پذیرد یا هنوز آن را نپذیرفته است.
غالبا متخصصان سلامت، به قدری توجه خود را معطوف افراد بیمار می کنند که عملا افراد سالم و نیاز های آنان را به فراموشی می سپارند. در واقع آنچه که در جوامع امروزی سلامت روانی در نظر گرفته می شود، مفهومی صفر و یک است، یعنی فرد یا بیمار است یا سالم. این دیدگاه که سلامت و بیماری را دو سر یک پیوستار واحد فرض می کند، به «مدل بیماری» معروف شده است. علی رغم تاکید سازمان جهانی بهداشت بر جنبه های مثبت افراد و توجه به افراد سالم، هنوز مدل بیماری سلطه خود را بر دیدگاه های مثبت تر حفظ کرده است. البته دلایل متعددی در توجیه این سلطه وجود دارد که از آن جمله می توان به قدمت بسیار زیاد حوزه آسیب شناسی روانی نسبت به مفاهیم مثبت سلامت روانی، جدی بودن مسئله بیماری های روانی و عوارض مرتبط با آنها (هزینه های سنگین درمانی، مرگ زود هنگام و …) و مشکلات کمتر افراد سالم نسبت به افراد بیمار اشاره کرد. علی رغم جدی بودن مسائل مرتبط با بیماری های روانی، دیدگاه جدیدتر بویژه «مدل سلامت روانی»، «مدل بیماری» را به چالش کشیده است. حامیان مدل سلامت معتقدند که گرچه بیماری ها اهمیت زیادی دارند، اما باید به این نکته توجه داشت که اولا حدود نیمی از افراد بزرگسال در زندگی خود دچار بیماری روانی جدی نمی شوند و حدود ۹۰ درصد از آنها سالانه از نظر ابتلا به افسردگی در امان اند. ثانیا علیرغم هزینه های بسیار بالای درمانی، اکثر این درمان ها اثربخشی کمی دارند و ثالثا افرادی که مبتلا به بیماری روانی نیستند به یک اندازه سالم و بارور نبوده، و الزاما بارورتر و سالم تر از بیماران روانی نیستند. مدل سلامت، سلامت و بیماری را در نقطه پایان یک پیوستار واحد نمی داند، بلکه معتقد است، سلامت و بیماری دارای دو پیوستار مجزا هستند، و فرد به طور همزمان می تواند جایگاه متفاوتی بر هر یک از این دو پیوستار داشته باشد. بنا به تعریف مدل سلامت، سلامت روانی کامل نشانگانی است که ترکیبی از حضور سطوح بالایی از نشنانه های بهزیستی هیجانی، روانشناختی و اجتماعی و در عین حال عدم ابتلا به بیماری های روانی را شامل می شود.
بنابراین بزرگسالانی که به لحاظ روانی سالمند، علائم سرزندگی هیجانی، (شادکامی و رضایت مندی بالا) را نشان می دهند، از کارکرد روانشناختی خوبی برخوردار بوده و نهایتا در طول ۱۲ ماه گذشته دچار بیماری روانی نشده اند. بر اساس این مدل این امکان وجود دارد که برخی از افراد سالم علی رغم عدم وجود بیماری روانی دارای سطوح پایینی از بهزیستی (هیجانی، روانشناختی و اجتماعی) باشند که از آنها به عنوان افراد در حال پژمردگی یاد می کند. در مقابل افراد در حال شکوفایی، ضمن نداشتن بیماری روانی، از سطوح بالایی از بهزیستی برخوردارند.
مدل سلامت روان:
پیش از پرداختن به تعریف بهزیستی روانی لازم است به این نکته اشاره نمائیم که سه واژه بهداشت روانی، سلامت روانی و بهزیستی روانی گرچه دارای معنای متفاوتی هستند، ولی در مواقعی به جای یکدیگر به کار می روند (هرشن سن و پاور[۴۵]، ۱۹۸۸، به نقل از نجات، ۱۳۷۸).
کارشناسان سازمان بهداشت جهانی سلامت فکر و روان را این طور تعریف می کنند: سلامت فکر عبارتست از «قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، تغییر و اصلاح محیط فردی و اجتماعی و حل تضادها و تمایلات مشخصی به طور منطقی، عادلانه و مناسب» ( میلانی فر، ۱۳۷۶).
بهداشت روانی یک زمینه تخصص در محدوده روانپزشکی است و هدف آن ایجاد سلامت روان بوسیله پیشگیری از عوارض ناشی از برگشت بیماری های روانی و ایجاد محیط سالم برای برقراری روابط صحیح انسانی است. پس بهداشت روانی علمی است برای بهزیستی، رفاه اجتماعی و سازش منطقی با پیش آمدهای زندگی (میلانی فر، ۱۳۷۶).
الگوهای بهزیستی روان شناختی:
الگوی ویسینگ و واندان:
ویسینگ[۴۶] (۱۹۸۸)، واندان[۴۷] (۱۹۴۴)، یک سازه بهزیستی روان شناختی کلی را مطرح کردند که بوسیله احساس انسجام و پیوستگی در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی از زندگی، مشخص و اندازه گیری می شود. آنها تاکید می کنند که بهزیستی روانی، سازه ای چند بعدی یا چند وجهی است و این حیطه ها را در برمی گیرد:
عاطفه: در افراد بهزیست یا خوشبخت، احساس مثبت بر احساس منفی غلبه دارد.
شناخت: این افراد رضایت از زندگی را تجربه می کنند. به نظر آنها زندگی قابل درک و کنترل است.
رفتار: افراد بهزیست، چالش های زندگی را می پذیرند و به کار و فعالیت علاقه دارند.
روابط بین فردی: افراد بهزیست به دیگران اعتماد می کنند و تعامل اجتماعی نیز برخوردارند (نقل از رهبری، ۱۳۸۷).
الگوی ریف:
در طول دهه گذشته برای اولین بار تعریفی چند بعدی برای بهزیستی روانی ارائه شد (ریف، ۱۹۸۹).
یکی از مهمترین مدل هایی که بهزیستی روان شناختی را مفهوم سازی وعملیاتی کرده، مدل ریف است. ریف بهزیستی روانشناختی را تلاش خود برای تحقق توانایی های بالقوه واقعی خود می داند. این مدل از طریق انجام نظریه های مختلف رشد فردی شکل گرفته و گسترش یافته است. این مدل از شش مولفه تشکیل یافته است. در زیر به طور مفصل هر یک از این مولفه هارا توضیح می دهیم:
ابعاد بهزیستی روان شناختی:
۱- استقلال: تجربه استقلال از طریق تجربه خود تعیین کنندگی و خود کفایی، توانایی مقابله در برابر فشارهای اجتماعی و عمل بر اساس راه حل های فردی و ارزیابی خود از طریق معیارهای شخصی به دست می آید. به این معناست که فرد بتواند بر اساس معیارها و عقاید خویش عمل و زندگی کند، حتی اگر برخلاف عقاید و رسوم پذیرفته شده در جامعه باشد. یک انسان کاملا رشد یافته و خودشکوفا، کسی است رها از هرگونه قرارداد اجتماعی و سنن. به نظر می رسد این وجه از بهزیستی کاملا مفهوم فضیلت غربی را می رساند که در آن فرد برای رسیدن به خودمختاری و انتخاب سبک زندگی بر اساس خواست ها و دیدگاه شخصی و درونی خویش، کاملا انزوا طلب می شود و حتی برخی از تنگناها را می پذیرد. چنین طرز زندگی هم شجاعت و هم تنهایی را می طلبد (ریف و کیز، ۱۹۹۵).
۲- تسلط محیطی: توانایی فرد در انتخاب یا ایجاد محیط هایی متناسب با شرایط روانی خود به عنوان یکی دیگر از ویژگی های سلامت روانی مورد توجه قرار می گیرد. تسلط محیطی از طریق احساس تسلط و کفایت در مدیریت محیط اطراف خود، کنترل بر مجموعه ای از فعالیت های بیرونی و استفاده موثر و کار آمد از فرصت های بوجود آمده مشخص می شود. با توجه به آنچه گفته شد، مشارکت فعال افراد در تسلط بر محیط، یک عنصر مهم و با اهمیت انعکاس کنش روانشناختی مثبت فرد تلقی می گردد. یکی دیگر از کلیدهای رسیدن به بهزیستی، تحت کنترل داشتن جهان پیرامون است. یعنی هرکسی باید بتواند تا حد زیادی برزندگی و محیط اطرافش تسلط و احاطه داشته باشد و این کار درگرو این است که فرد محیطش را مطابق خصوصیات و نیازهای فردی خود شکل دهد و بتواند آن را به همان شکل نگه دارد. چنین تسلط و احاطه ای تنها با تلاش ها و عملکرد خود فرد، و در متن کار، خانواده و زندگی اجتماعی او بدست می آید. داشتن کنترل در زندگی، چالشی است که انسان تا آخر عمر با آن روبروست. این جنبه از بهزیستی بر این نکته تاکید دارد که برای ایجاد و حفظ محیط کاری و خانوادگی مطلوب هر شخصی، همواره به نیروی خلاقه او احتیاج است. چنین محیطی است که برای فرد و اطرافیانش بهترین ها را به همراه دارد و زمانی که در چنین محیطی قرار داریم، متوجه می شویم که تسلط، قوی ترین نیرو و توانایی انسان است ( ریف و کیز، ۱۹۹۵).
۳- رشد فردی: غالب تبیین های ارائه شده از صورت بندی های به عمل آمده از بهزیستی نظیر دیدگاه های رشدی، سلامت روانی، بالینی و طول عمربه طور موکد خاطر نشان می سازند که تجربه رشد مداوم فردی، یک محور اصلی در تعریف سلامت روانی قلمداد می گردد. رشد فردی نیز از طریق ویژگی هایی نظیر احساس رشد مداوم، پذیرش تجارب جدید، تجربه تحول در خود، تاکید بر تغییر مبتنی بر تجربه، تعمق درباره خود و اثربخشی مشخص می گردد. توان شکوفا ساختن کلیه نیروها و استعدادهای خود. پرورش و بدست آوردن توانایی های جدید که مستلزم روبرو شد با شرایط سخت و مشکلات می باشد، زیرا روبرویی با این شرایط باعث می شود فرد نیروهای درونی خویش را بجوید و نیز توانایی های جدید بدست آورد. چه زمانی بیشترین احتمال یافتن این نیروها می رود؟ زمانی که فرد تحت فشار است، این استعدادها مکررا کشف می شوند و قدرت خود در تغییر شرایط را نشان می دهند. خودشکوفایی انسان ها در طی چالش ها و شرایط نامطلوب، بیانگر توانایی روانی انسان در کنار آمدن با مشکلات، تحمل بسیاری از مصیبت ها و برگشت به حالت طبیعی، پس از پشت سر گذاشتن آن و پیشرفت پس از گذر از موانع، می باشد (ریف و کیز، ۱۹۹۵).
۴- روابط مثبت با دیگران: در غالب صورت بندی های بدست آمده از بهزیستی بر اهمیت روابط بین فردی گرم و قابل اعتماد تاکید قابل ملاحظه ای شده است. توانایی عشق ورزیدن به عنوان یک مولفه اصلی سلامت روانی تلقی شده است. افراد خودشکوفا به عنوان افرادی که احساسات مبتنی بر همدلی و عاطفه نسبت به دیگران نشان می دهند و همچنین قادر به برقراری روابط عمیق تر با دیگران هستند، توصیف شده اند. روابط مثبت با دیگران به کمک ویژگی هایی از قبیل برقراری روابط گرم، رضایت بخش و قابل اعتماد با دیگران، حساسیت نسبت به رفاه دیگران، قابلیت همدلی بالا و صمیمیت بین فردی مشخص می گردد. این مولفه عبارت است از توانایی برقراری ارتباط نزدیک و صمیمی با دیگران و اشتیاق برای برقراری چنین رابطه ای و نیز عشق ورزیدن به دیگران. این جنبه اجتماعی_ ارتباطی بهزیستی، دربرگیرنده بالا و پایین شدن های روابط و تعاملات اجتماعی و بین فردی است. به این معنا که روابط می تواند از یک رابطه شدیدا عاشقانه و صمیمی تا روابطی پر از مشکل و ناراحتی در نوسان باشد. تجزیه و تحلیل عمیق تر روابط صمیمانه، یا در حقیقت آمیخته ای از احساسات مثبت و منفی افراد نسبت به یکدیگر است. چگونگی درهم آمیختن این دو احساس متضاد، چیزی است که ما برای درک عملکردهای فردی به دنبالش هستیم. خلاصه اینکه، عدم وجود حوادث و احساسات نامطلوب نیست که عامل خوشبختی است، بلکه نحوه کنار آمدن با این مسائل ناگوار و چگونگی برخورد با آنهاست که تعیین کننده بهزیستی فرد است (ریف و کیز، ۱۹۹۵).
عکس در مورد عشق ورزی
۵- هدف در زندگی: سلامت روانی مستلزم برخورداری از ایده هایی است که نشان دهنده هدفمندی در زندگی است. بدون شک، تعریف بالیدگی بر درک روشنی از هدف زندگی، احساس جهت یابی و هدفمندی مبتنی است. زندگی برای افراد هدف مند معنی دار است. بعد هدف در زندگی نیز به کمک ویژگی هایی نظیر احساس هدفمندی و جهت یابی در زندگی و تجربه احساس معنا و مفهوم در زندگی گذشته و حال مشخص می گردد. توانایی پیدا کردن معنا و جهت گیری در زندگی، و داشتن هدف و دنبال کردن آنها، که تمامی اینها در تقابل با خوشبختی قرار دارند، از وجوه مهم بهزیستی هستند. اولین و روشن ترین نظریه در مورد هدفمند بودن در زندگی را فرانکل (۱۹۲۲) داده است. فرانکل سه سال بسیار سخت را در اردوگاه نازیها گذراند و در طول این سالها با داشتن هداف خویش زنده ماند. او نسبت به ارتقا سطح زندگی، اهداف و معنای زندگی آنقدر عمیق بوده که توانسته پس ازسال های آزادیش، روشی از روان درمانی (معنادرمانی) را برای کمک به همنوعانش در یافتن معنایی در زندگی پیدا کند. با بهره گرفتن از این روش، افراد می توانند در مقابل سختی ها و رنج ها پایداری و مقاومت کنند (به نقل از بهارب و فرکیش، ۱۳۸۸).
۶- پذیرش خود: از طریق ویژگی هایی نظیر نگرش مثبت نسبت به خود، شناخت و پذیرش ابعاد چندگانه وجود خود و همچنین نگرش مثبت نسبت به گذشته خود مشخص می گردد. ادبیات پژوهش نشان می دهد که پذیرش خود یکی از مهمترین ملاک های بهزیستی در چشم انداز نظری مختلف است. پذیرش خود به عنوان یک ویزگی اصلی سلامت روانی و همچنین ویژگی خودشکوفایی، کارکرد بهینه و بالیدگی تعریف می شود (ریف، ۱۹۸۹). یکی از مولفه های کلیدی بهزیستی، داشتن نگرش مثبت در مورد خود است، البته نه به معنای خود_ شیفتگی یا عزت نفس خیلی بالا و غیر معمول، بلکه به معنای احترام به نفسی که بر اساس آگاهی از نقاط قوت و ضعف خود می باشد. اریکسون[۴۸] (۱۹۵۹) بیان داشت که یکی از عوامل یکپارچگی خود، رسیدن به آرامش در عین وجود پیروزی ها و شکست ها و ناامیدی های گذشته است. چنین خودپذیری بالایی بر اساس خودسنجی واقع بینانه، آگاهی از اشتباهات و محدودیت های خود، و عشق نسبت به خود و دیگران بنا شده است.
اگر بخواهیم این شش بعد بهزیستی روانی را بطور خلاصه در یک جا جمع کنیم، می توان گفت که: خوشبختی و خوشی از طریق رویارویی و مواجه با چالش های زندگی، مشکلات و نیازها بدست می آید نه از طریق تفریح کردن و عدم داشتن هر گونه کشمکش و تعارض و نه با داشتن زندگی ای یکنواخت و بدون تغییر و پستی و بلندی. در حقیقت بهزیستی انسان در گرو تعامل و همراهی مقولات متضادی چون: درد و لذت، بلندپروازی و امیدواری در مقابل رنج و ناامیدی است. در این تحقیق از بین کلیه تعاریف ارائه شده برای بهزیستی، به علت جامع تر بودن نظریه ریف نسبت به تعاریف دیگر، از این نظریه به عنوان مبنایی برای سنجش بهزیستی استفاده می شود (ریف، ۱۹۸۹).
امیدواری:
یکی از متغیرهایی که ارتباط نزدیکی با بهزیستی روانشناختی دارد، امیدواری است. امید متغیری است که می تواند بهزیستی روانشناختی افراد را پیش بینی کند. تحقیقات متعددی (رودریگز، ۲۰۰۶)، نشان می دهد که سبک تبیین و رضایت از زندگی، شادی و امید با هم رابطه دارند. در تحقیقات متعددی نشان داده شد که مشخص کردن هدف در زندگی می تواند موجب افزایش امید در زندگی افراد شود. آموزش امید به افراد می تواند موجب کاهش افسردگی در افراد شود و میزان کارایی و عزت نفس آنها را افزایش دهد.
عمده تحقیقات و نظریه های مربوط به امیدواری و اثرات آموزشی و درمانی آن به اسنایدر و همکاران او بر می گردد. او در دهه ۱۹۸۰ اصول اساسی «نظریه امید[۴۹]» را بنا نهاد. او برای این که بفهمد مردم موقع اشتباه کردن و عملکرد ضعیف، چگونه عمل می کنند، تحقیقاتی انجام داد (اسنایدر، هیگن واستوکی۲، ۱۹۸۳). او درگفتگو با شرکت کنندگان در تحقیق بعد از اجرای آزمایش از آنها می خواست که به هم دیگرتوضیح دهند آنها چه انگیزه ای برای انجام دادن تکالیف دارند. به چه چیز مطلوبی می خواهند برسند. این تغییرات و تحقیقات منجر به این شد تا او چارچوب نظریه امیدواری را در قالب مقاله ای طراحی کند (اسنایدر، ۱۹۸۹).
او برای این کار ادبیات مربوط به انگیزش را از دهه ۷۰_۱۹۶۰ مطالعه کرد. موضوع مشترکی که بین همه تحقیقات پیداشد چیزی بود که «جستجوی اهداف مطلوب» نام داشت (کانتریل[۵۰]، ۱۹۶۴، فاربر[۵۱]، ۱۹۹۸، فرانک[۵۲]، ۱۹۷۵، استوتلند، ۱۹۶۹، اسنایدر، ۲۰۰۲). او از مردم می خواست تا هدف هایشان را برای آن روز بگویند. آنها می توانستند اهدافشان را بگویند اما اسنایدر قصد داشت شیوه بیان اهداف آنها را بهبود بخشد، لذا آشکارا اهدافشان را مورد سوال قرار می داد. امیدواری به اعتقاد اسنایدر (۲۰۰۲) ابتدا یک روش تفکر است، احساساتی است که نقش مهم ولو کمک کننده بازی می کند.
امیدواری نوعی احساس امکان پذیر بودن یک فرایند یا رویداد مطلوب در آینده است. درادبیات روانشناسی، امید یک موقعیت انگیزشی مثبت و یک فرایند شناختی تعریف می شود که منجر به حرکت هدفمندی به سوی یک هدف مشخص می شود (اسنایدر، ۲۰۰۹).
امید نیروی هیجانی است که تخیل را به سمت موارد مثبت هدایت می کند. امید به انسان ها انرژی می دهد و مجهزشان می کند و همانند کاتالیزوری برای کار و فعالیت عمل می کند. امید به ما انعطاف پذیری، نشاط و توانایی خلاص از ضرباتی را که زندگی به ما تحمیل می کند، می دهد و باعث افزایش رضایت از زندگی می شود (پریچت، ۲۰۰۴). امیدواری پیوندی است میان رفتارهای مرتبط با هدف و باورهای فرد برای رسیدن به هدف. در سال های اخیر، اسنایدر به عنوان پیشگام و متقدم مطالعه در زمینه امید، به معنا به عنوان یک عامل کنترل خود می نگرد که به کمک آن انسان می تواند از عزت نفس خود مراقبت نماید. اسنایدر تعریف ویژه ای از کنترل دارد و آن را سازه روانشناختی می داند که افراد برای ادراک و فهم بهتر نتایج اعمال خود و رسیدن به پیامدهای مطلوب و پرهیز از پیامدهای نامطبوع، ازآن بهره می برند. به این ترتیب زندگی هنگامی معنادار است که فرد امکان کنترل زندگی اش را داشته باشد و برای رسیدن به اهدافش تلاش نماید. به اعتقاد اسنایدر، برگزیدن هدف های مناسب و تلاش برای رسیدن به آنها همان چیزی است که می توان آن را امید نامید.
امید یک حالت روحی و روانی برانگیزاننده انسان به کار و فعالیت است. پژوهشگران بر این باورند که امید برای سلامت روان انسان ضروری است. پس مطمئنا امیدواری یک نیاز اساسی برای دانش آموزان و دانشجویان است (پارکینز[۵۳]، ۱۹۹۷). ازسویی امید یک سیستم انگیزشی شناختی پویاست که با افزایش امکان دستیابی به هدف، دانشجویان را با تمرکز به موفقیت برای فائق آمدن برمشکلات توانمند می سازد. از دیدگاه اسنایدر امید یک هیجان انفعالی نیست که تنها در لحظات تاریک زندگی پدیدار می شود، بلکه فرایندی شناختی است که افراد به وسیله آن، فعالانه اهداف خود را دنبال می کنند. از نظر او امید فرایندی است که طی آن افراد اهداف خودرا تعیین می کنند، راهکارهایی برای رسیدن به آن اهداف خلق می کنند و انگیزه لازم برای به اجرا درآوردن این راهکارها را ایجادکرده و در طول مسیرحفظ می کنند (اسنایدر، ۱۹۹۴).
رابینسون[۵۴] (۱۹۹۴)، معتقداست امید یکی ازپایه های اصولی توازن وقدرت روانی است که مشخص کننده دستاوردهای زندگی است. امید، توانایی باور یک احساس بهتر از آینده است. امید با نیروی نافذ خود، سیستم فعالیتی را تحریک میکند تا سیستم بتواند تجارب نو را کسب کرده و نیروهای تازه در ارگانیسم ایجاد نماید و در نتیجه امید، انسان را به تلاش و کوشش واداشته و او را به سطح بالایی از عملکردهای روانی و رفتاری نزدیک می کند و از سویی امید یکی از نشانه های سلامت روانی است.
از دیدگاه هوش هیجانی امیدوار بودن به این معناست که افراد درمقابل اضطراب فشارآور، نگرش حاکی از شکست یا افسردگی در رویارویی با چالش ها با موانع دشوار تسلیم نخواهدشد (گلمن[۵۵]، ۱۹۹۵).
امید نقش مقتدرانه و شگفت آوری در زندگی ایفا می کند و در حیطه های گوناگون از موقعیت های تحصیلی گرفته تا تحمل مشاغل پر زحمت، مزایایی به همراه دارد. بیلی[۵۶] و اسنایدر(۲۰۰۷) آن را به گونه ای دقیق تر تعریف می کنند: امید یک حالت انگیزش مثبت با در نظرگرفتن اهداف روشن برای زندگی است. در امید از یک سو انگیزه خواستن به اراده برای حرکت به سوی اهداف نهفته است. بنابراین کارکرد امید در زندگی به عنوان یک مکانیزم حمایتی است و باعث رشد و پیشرفت کیفیت زندگی انسان می باشد.
امید از نظر ساختاری و ترکیب، ابعاد بسیار پیچیده ای ندارد و یا به عبارت دیگر امید از عوامل بسیار پراکنده و گسترده ساخته نشده است، بلکه می توان در یک محدوده کوچک امید را مورد بحث و بررسی قرارداده و آن را با تمام وجود مورد شناسایی نمود.
مولفه های امیدواری:
اسنایدر و همکاران (۱۹۹۱) تعریف زیر را از امیدواری مطرح کرده اند: امیدواری یک حالت انگیزشی مثبت است که مبتنی بر یک مفهوم مشتق شده تعاملی از موفقیت است: الف) احساس عامل بودن (انرژی معطوف به هدف) و (ب) تفکرمسیری (برنامه ریزی برای مواجهه با اهداف). اسنایدر (۲۰۰۰) تعریف دیگری از امیدواری مطرح می کند وآن عبارت است از «فرایند تفکردر مورد اهداف شخصی همراه با انگیزشی برای حرکت به سمت آن اهداف (عامل بودن) و روش هایی برای رسیدن به آن اهداف (مسیرها)». دراین ایده به دنبال شناخت ها فرایند پیگری هدف، شناخت های دیگری می آیند. در تعریف دیگری که ازاسنایدر درمورد امید مطرح شده سه مولفه قابل بازشناسی است: اهداف، تفکرات عامل بودن و مسیرها.
الف) اهداف:
اسنایدر بر یک فرضیه مهمی تاکید می کرد و معتقد بودکه این فرضیه راهنمای من است: «اعمال بشری معطوف به هدفند». هدف یک مولفه شناختی است که لنگرگاه نظریه امیدواری است (اسنایدر، ۱۹۹۴، ۱۹۹۸، اسنایدر و همکاران، ۲۰۰۰). اهداف، آماج های از زنجیره های عمل ذهنی را فراهم می کنند. برای بعضی مردم این آماج های ذهنی تصاویر دیداری اند، گرچه اهداف ممکن است ویژگی های دیداری داشته باشند. با این وجود ممکن شامل توصیفات کلامی نیز باشند (پیلیشین[۵۷]، ۱۹۷۳، به نقل از اسنایدر، ۲۰۰۲). علاوه بر این، اهداف بر حسب چارچوب موقتی شان متنوع اند: کوتاه مدت یا دراز مدت هستند. همچنین بر حسب درجه خاص بودن اهداف متفاوتند: کلی و خاص. احتمال کمی وجود دارد که تفکر امیدوارانه از طریق اهداف مبهم اتفاق بیفتند. برای مثال مشکل است که مسیرها یا انگیزش برای پیگیری اهداف مبهم را متصور شویم. اهداف بایستی ارزش کافی داشته باشند تا تقویت و تحمیل تفکر هوشیارانه توسط آنها امکان پذیر باشد.
دو نوع کلی هدف مطلوب در نظریه امیدواری وجود دارد. نوع اول اهداف رویکردی و نوع دوم اهداف اجتنابی. البته تقسیم بندی هدفی دیگری نیز وجود دارد: اهداف تبحری یادگیری و اهداف عملکردی. آنچه اسنایدر در این مبحث استفاده می کند، مفاهیم مربوط به جهت گیری هدفی بر تفکیک اهداف یادگیری از عملکردی است (به عبارات مختلف وحتی تفکیک اهداف اجتنابی از رویکردی) ولی اسنایدر درآخرین مبحثش بر تفکیک اهداف اجتنابی و رویکردی تاکید می کند و آن را درتبیین نظریه امیدواری به کار می برد.
نوع اول اهداف، اهداف نزدیکی یا رویکردی و مثبت را منعکس می کند که خود شامل سه نوع است:
الف) اولین چیزی را که می خواهید به آن برسید مثل خرید اولین ماشینی که می بینید.
ب) تقویت و تایید هدف فعلی موجود مثل تمایل شخصی برای حفظ و نگهداری وضع موجود
ج) افزایش دادن آن چیزی که تازه آغاز شده است.
جدول (۲-۲) دو نوع هدف عمده در نظریه امیدواری اسنایدر (۲۰۰۲) را نشان می دهد.
جدول ( ۲-۲ ). دو نوع هدف عمده در نظریه امیدواری اسنایدر (۲۰۰۲).
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
نوع اول : پیامدهای هدفی مثبت
الف) اولین زمان رسیدن ( اول شدن)
ب) حمایت از پیامدهای هدفی فعلی
ج) افزایش آن چیزی که هنوز آغاز نشده است.
نوع دوم : پیامدهای هدفی منفی
الف) بازداری از چیزی به گونه ای که هرگز اتفاق نیفتد.
ب) ترس از اینکه ظهور آن با تاخیر باشد.
نوع دوم هدف شامل جلوگیری از پیامد های منفی است. در قوی ترین شکل ممکن، در این نوع هدف شخص نمی خواهد اصلا چیز خاصی اتفاق بیفتد و در شکل ضعیف ترآن فرد می خواهد چیز ناخوشایندی که قرار است اتفاق بیفتد، با تاخیراتفاق بیفتد.
نویسندگان دیگر الزاماتی را مدنظر قرار می دهند که برای فرایند امیدواری، اهداف مشروعی ایجاد می کند. برای مثال لازروس (۱۹۹۹، منبع قبلی) معتقد بود که یک شرط اساسی امیدواری این است که چرخه زندگی فعلی ما رضایت بخش نباشد- یعنی فرد با محرومیت، خطر و تهدید مواجه باشد. این مثال و مثال های مشابه باعث شد که اسنایدر در مفهوم امیدواری تجدید نظر بکند و اهداف مناسب را آنهایی بداند که می توانند حفره عمیقی را در زندگی فرد پرکنند.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:59:00 ق.ظ ]