«با اینکه در بین این جنبش اُلترامانتنیست[۲۲۰] جناح لیبرالی نیز وجود داشت، پیوس نهم (۱۸۴۶-۱۸۷۸) پس از آنکه در پی انقلاب ۱۸۴۸ موقتاً قلمروهای پاپی[۲۲۱] را از دست داد به شدت به مخالفت با همه انواع لیبرالیسم در حیات سیاسی و فکری پرداخت.
در فهرست خطاها که پیوس در ۱۸۶۴ منتشر کرد بیان شد که پاپ نمیتواند و نباید با ترقی لیبرالیسم و تمدن مدرن آشتی کرده و کنار آید».[۲۲۲]
در سال ۱۸۷۰ جنبشی که برای تصدیق و تثبیت درباره مرجعیت پاپ (کلیسای کاتولیک) آغاز شده بود به آموزهی عصمت پاپ انجامید. «هرچند در همان سال شورای اول واتیکان[۲۲۳] در اعلامیهی «دیفیلیوس»[۲۲۴] با محکومکردن هر دو حرکت سنتگرایی به عنوان حرکتی که توانمندی عقل طبیعی را برای دستیابی به یقین در مورد هرگونه حقیقت دینی رد میکرد و نیز انواع مدرن عقلگرایی درصدد نشاندادن موضعی میانه برآمد».[۲۲۵]
مذهب کاتولیک، به رغم نحوه بیانی که داشت، در حمایت از سنتهای خاص خود و مرجعیت پاپ به مخالفت آشکار با مدرنیسم پرداخت.
البته پس از شورای روم و واتیکان (۱۹۶۲-۱۹۶۵) مخالفت کاتولیک با مدرنیسم بسیار کاهش یافت، اما پیش از آن کلیسا خود را مدافع سنت در برابر جریانات سیاسی و فکری میدید که در سراسر اروپا گسترده شده بود.
در قرن ۱۹، در انگلستان نیز مسأله رهبری کاتولیک در دفاع از سنت به موضوع بحث برانگیزی بین اعضای و لیبرالهای کلیسای انگلستان که سنتگرایان را به حرکت برای نزدیکشدن با مذهب کاتولیک رم متهم میساختند تبدیل شد.
«روحانیان فرانسوی که پس از انقلاب فرانسه در جستجوی پناهگاه به انگلستان عازم شده بودند دلسوزی کاتولیکها را در انگلستان برانگیختند. جان هنری نیومن[۲۲۶] رهبر جنبش سنتگرایی آکسفورد، پیش از نیمهی قرن به مذهب کاتولیک رم گرویده و به مقام کشیشی رسید و کاردینال شد».[۲۲۷]
واکنشهایی که در اروپای قرن ۱۹ بر ضد مدرنیسم صورت میگرفت، اشکال مختلفی یافت که تنها یکی از آن ها را میتوان در موضعگیری کلیسای کاتولیک رم مشاهده کرد.
پروتستانهای بنیادگرا نیز، به ویژه در ایالات متحده به اتخاذ بیاناتی ضد مدرنیسم روی آوردند.
موضعگیری محافظهکارانهی دینی در برابر مدرنیسم نیز در ادبیات نمود یافت که بهترین نمونههای آن در اشعار تی. اس. الیوت (T. S. Eliot)و در مقاله بسیار پرنفوذ وی با عنوان«سنت و استعداد فردی»[۲۲۸] دیده میشود. الیوت از امریکا به انگلستان عازم شد و به مذهب کلیسای انگلستان گروید و از طریق انگلوکانیسم به حمایت از سنتگرایی دینی پرداخت.[۲۲۹]
در فرانسه هم مذهب کاتولیک فرانسه به جانبداری از سنت و سلطنت پرداخت. «لیبرالهای فرانسه در نیمهی دوم قرن ۱۹ بر سلطنتطلبها غالب شدند و قوانینی در ضدیت با روحانیان وضع کردند».[۲۳۰]
کاتولیکها ادعا داشتند که دلیل این ضدیت با روحانیت نفوذ لژهای فراماسونی بود. فراماسونها جایگزینی را برای سنتگرایی کاتولیک به دست دادند که مبتنی بر علوم غریبهی عهد باستان بود.
آن ها در جامعهی فرانسه غالباً به جذب آزاداندیشان و ضدروحانیان و نیز علاقهمندان به حدسها و پیشبینیهای علوم غریبه پرداختند.
همچنین «فرانسه در قرن ۱۹ در عرصه هنر نوعی شیفتگی به هنر شرق را از خود نشان داد. آثار شماری از نقاشان فرانسوی که به طرح مضامین شرقی پرداختند، گواه صادقی بر این امر است. در این بین آثار نقاشانی چون ژانلیون ژورن،[۲۳۱] الکساندر – گالبریل دکام،[۲۳۲] ژان دمنیک اَنگره،[۲۳۳] چارلز بارگِه،[۲۳۴] لئون بونَت[۲۳۵] تنها نمونه اندکی از آن ها است».[۲۳۶]
جاذبه مشرق زمین را پیش از این، در شیفتگی محافل اروپای قرن هجدهم نسبت به چین و مصر میتوان دید. تا آنجا که به منابع تعالیم سنتی مربوط است، باید سرزمین مصر را یک جزء مکمل مشرق زمین و آشیانهی یکی از برجستهترین تمدنهای سنتی تلقی کرد.
«معرفتی ظاهراً باطنی که از مصر، چین و دیگر منابع شرقی نشأت گرفته بود، موضوع بحث محافل نهانگرا به ویژه در فرانسه قرار گرفت و گرایشات به آیینهایی چون «آیینهای مصری کاگلیوسترو»[۲۳۷] در درون تشکیلات فراماسونری به اجرا درآمد. در این زمان، «مصرشناسی»[۲۳۸] و به طور کلی «شرقشناسی»[۲۳۹] با جستجو برای نوعی معرفت که ظاهراً پیش از این در روند کلی تفکر اروپا از دست رفته بود، ارتباط وثیقی یافت».[۲۴۰]
در میان همه کشورهای اروپایی، تعالیم شرقی بیشترین تأثیر را شاید در آلمان بر جای نهاد و این امر تا حدی به این دلیل بود که محتوای تعقلی جنبش رمانتیک در این سرزمین، بیشتر از هر جای دیگر بود.
برای مثال ترجمه شاهکارهایی از اشعار عارفان مسلمان همچون (گلشن راز) به زبان آلمانی و به قلم هامر پورگشتال(Hammer purgstall)، تأثیر عمیقی بر روی شاعران برجسته آلمانی داشت و علاقه و اشتیاق شدیدی به شعر و حکمت شرقی در دایرهای وسیع ایجاد کرد.
برجستهترین شخصیت این دوران در آلمان که در سطوح هنری و تعقلی، به طور جدی از سنتهای شرقی و به خصوص اسلام، متأثر بود گوته[۲۴۱] است. «او با قرآن و اشعار اسلامی به ویژه اشعار حافظ بسیار مأنوس بود».[۲۴۲]
در انگلستان، جستجو برای مشرق زمین و بازیابی امر قدسی، در گونههای مختلف سنتهای اولیه و«احیای مکتب افلاطونی از طریق ترجمههای گستردهی فلوید سیدنهام[۲۴۳] و مخصوصاً از طریق ترجمههای محقق و فیلسوف برجسته افلاطونی توماس تیلور[۲۴۴] به وجود آمده بود».[۲۴۵]
توماس تیلور عامل اصلی در احیای مکتب افلاطونی بود و در قابل دسترس ساختن نوشتههای افلاطون، نوافلاطونیان و ارسطو به زبان انگلیسی نقش بسزایی داشت. او فقط یک یونانشناس نبود، بلکه به لحاظ فلسفی به مکتب افلاطونی تعلق داشت و معرفت را وسیله ی اصلی دستیابی به امر قدسی میدانست. انتشار مجموعه کامل آثار افلاطون به دست وی در سال ۱۸۰۴ همراه با انتشار بسیاری از متون اصلی مکتب نوافلاطونی، نقش مهمی داشت به این لحاظ که یک ما بعدالطبیعهی سنتی؛ یعنی یکی از کاملترین مابعدالطبیعهها در غرب را در دسترس کسانی قرار داد که در پی بدیلی برای فلسفهها و علوم دینزدایانه آن زمان بودند.[۲۴۶]
روند ترجمه و واردکردن آموزههای شرقی به فرهنگ و زبان انگلیسی، بسیاری از افراد را به سوی آثار تیلور کشاند و آنان را شیفتهی تعالیم شرقی کرد.
تیلور همچنین بر شخصیتهای رمانتیک چون کارلایل[۲۴۷] و کولریج[۲۴۸] تأثیر فراوانی داشته است، ولی مهمترین شخصیت متأثر از وی ویلیام بلیک؛ [۲۴۹] شاعر و نقاش انگلیسی بود، کسی که در خط مقدم جنبشی قرار داشت که درصدد برتری بخشیدن به امر قدسی در مقابل همهی گرایشهای مسلط آن روزگار بود او در مقابل برداشتهای استدلالگرایانه و ماشین انگارانهی بیکن، نیوتن و لاک دربارهی انسان و جهان که شدیداً مورد مخالفت بلیک بود درصدد بازگشت به دیدگاهی کل گرایانهتر دربارهی انسان و طبیعت بود.[۲۵۰]
در آمریکا نیز در حال و هوایی ضدسنتی تأثیر شرق را باید در میان آن دسته از شاعران و فیلسوفانی دید که به شدت در طلب بصیرتی قدسی نسبت به زندگی بودند.
شخصیتهایی نظیر والت ویتمَن، رالف والدو امرسون، و به طور کلی «تعالیگرایان نیوانگلند»[۲۵۱]«مخصوصاً در آثار امرسون است که دلبستگی به شرق را به واضحترین صورت میتوان دید فیلسوف و شاعری که برای او آسیا «سرزمین عجایب ادبیات فلسفه» بود».[۲۵۲]
شیفتگی به شرق و علوم غریبه و باستانی همچنین باعث جذب عدهای به انجمن تئوسوفی[۲۵۳] گردید که در سال ۱۸۷۶ و در شهر نیویورک توسط مادام بلاواتسکی، کلنل هنری اس. الکات[۲۵۴] و جاج[۲۵۵] پایهریزی شده بود.
انجمن تئوسوفی نیز به انتشار شماری از ترجمههایی از سنتهای دینی غیرغربی، از جمله فرانسوی گیتا در سال ۱۸۹۰ و آثار دیگری درباره مذاهب بودایی و هندو، پرداخت.
الکات و انجمن تئوسوفی، دانشکدهی آناندا و چند مدرسهی بودایی دیگر را در سریلانکا پایهگذاری کردند در بستر این جو فرهنگی، شکل باطنی سنتگرایان در آثار دو نویسندهی دانشمند یعنی رنهگنون[۲۵۶] و آناندا کوماراسوامی[۲۵۷] پایهریزی شد.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
۳-۱-۲-۱- پایهگزاران سنتگرایی
۳-۱-۲-۱-۱- رنهگنون
شخصیت برجستهای که بیش از هر کس دیگر در ارائه تام و تمام آموزههای سنتی مشرق زمین به غرب متجدد نقش داشت. «او رسالتی تعقلی را با ماهیتی فوق فردی به انجام رسانید».[۲۵۸] او در سال ۱۹۰۶ تحت تعلیم ژرارد انکاس(Gerard Encausse) معروف به پاپوس[۲۵۹] که یکی از بنیانگذاران مشترک انجمن تئوسوفی در فرانسه بود، قرار گرفت. گنون با اندیشههای مهم درباره متافیزیک و وحدت باطنی سنتهای دینی، از طریق تئوسوفی آشنا شد. اوهمچنین در سایر گروههای علاقهمند به علوم غریبه و نیز به گروه فراماسونری وارد شد و همواره در سراسر زندگی خود به قلمزنی درباره موضوعات فراماسونری و نمادگرایی ادامه داد.
او در ۱۹۱۲ تحت تأثیر روشنفکران برجسته کاتولیک قرارگرفت؛ تفکر او به نحو اساسی از گرایش به علوم خفیه به سمت علاقه و توجه به سنتهای حکمی در چهارچوب ادیان بزرگ تغییر مسیر داد. «در ۱۹۳۰ نقد مخالفتآمیز کلیسای کاتولیک از کتابش، سلطان عالم[۲۶۰] منجر به نقل مکانش به قاهره گشت. در قاهره به اسلام گروید و به طریقت صوفیه شاذلیه تشرف یافت و به نام عبدالواحد یحیی خوانده شد».[۲۶۱]
در واقع کار گنون به مثابهی تلاشی است در راستای ارائه بیان و کار بستی تازه از اصول لازمانی که همهی تعالیم سنتی را شکل میبخشد.
«او در نوشتههایش سرزمین پهناوری را در مینوردد ودانته، سنت چینی، مسیحیت، تصوف، فرهنگ عام و اساطیر سراسر عالم، سنتهای سری آیین گنوسی، کیمیاگری، قباله و غیره و همواره با این نیت که اصول بنیادین آن ها را بکاود و نشان دهد که آن ها همه تجلیات صوری آن یگانه سنت نخستین و ازلیاند».[۲۶۲]
گنون اصول و تعالیم را از زمانها و مکانهای گوناگون گرد هم میآورد، ولی بر این نکته تأکید میورزد که «این کار نوعی جمع معنوی[۲۶۳] است که عناصر به لحاظ صوری متباعد را در یگانگی اصیل و مبدأشان مینگرد و نه نوعی جمع صوری[۲۶۴] که صورتهای ناهمخوان را به زور در وحدتی ساختگی بگنجاند.»[۲۶۵] این تمایز نه تنها در آثار گنون بلکه به طور کلی در مکتب سنتگرایی، تمایزی مهم و اساسی است.
«مأموریت گنون دوجنبه داشت؛ یکی آشکارساختن ریشههای مابعدالطبیعی و بحران دنیای متجدد و دیگری تبیین اندیشههایی که درپس تعالیم اصیل و باطن همچنان زنده در شرق قرار دارند».[۲۶۶] او به حکمت خالدهای که دربارهی آن مینوشت دسترسی داشته است و آن حکمت را اینگونه معرفی میکند. «حکمتی غیرشخصی دارای منشایی الهی، انتقال یافته توسط وحی، آزاد از هر تعلق و بیهیچ تعصب و دلبستگی».[۲۶۷]
از نظر سنتگرایان، گنون مفسر خدا خواستهی عصر است. نقش او این بود که اصول نخستین را به دنیای غفلتزده یادآور شود و سنت از دست رفته را احیاء کند.
۳-۱-۲-۱-۲- آناندا کوماراسوامی
کار گنون را در احیای منظر سنتی، دیگر مابعدالطبیعهدان برخوردار از فراست؛ آناندا. کی. کوماراسوامی (۱۸۷۷-۱۹۷۴) که از پدر سیلانی و مادری انگلیسی متولد شد تکمیل کرد.
او که به عنوان بخشی از کار رساله دکتریاش اجرای مساحتی را برای نقشهبرداری علمی و معدنشناسی سیلان به عهده گرفته بود در حین تحقیقات عمیقاً تحت تأثیر صور هندی قرار گرفت و هنگامی که شاهد تخریب سریع تپههای سیلان و تمدن سنتیآباء و اجدادیاش گشت مجذوب سنت شد. در نتیجه بیش از پیش از تأثیرات مخرب استعمار بریتانیا دلآزرده شد. «او بین سالهای ۱۹۰۶ و ۱۹۱۷ مسافرتهای مکرری به هند و سیلان کرد و در ۱۹۰۶ انجمن اصلاح اجتماعی سیلان[۲۶۸] را تأسیس کرد. انجمنی که هدف اصلی آن رونقدادن به فرهنگ هندی بود».[۲۶۹]
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
به این ترتیب اندیشهی او از دلمشغولیها و ارزشهای اجتماعی (ضدصنعتمداران) بزرگ انگلیسی از بلیک گرفته تا موریس تأثیر پذیرفت.
او از طریق کار حرفهای، نوشتهها، سخنرانیها، معاشرتها و مصاحبتهای شخصیاش اثری نازدودنی بر کارهای بسیاری از نگارخانهها و موزههای آمریکا بر جای گذاشت و طیف وسیعی از متصدیان، مورخان هنر، شرقشناسان و منتقدان را تحت تأثیر قرار داد. «دستاوردهای کوماراسوامی را در مقام مورخ هنر به لحاظ کار اصلی که برعهده گرفت بهتر میتوان فهمید:
۱- اعاده حیثیتِ هنر آسیایی در نظر اروپاییان و همچنین آسیاییان.
۲- کار سترگ و حجیم دانشپژوهی که در سمت متصدی بخش هند موزه ی هنرها بوستن پی گرفت.
۳- درک نافذ و شرح و بیان آرای سنتی دربارهی هند و ارتباط آن آراء با فلسفه، دین و مابعدالطبیعه».[۲۷۰]
در اواخر سال ۱۹۲۰ زندگی و کار کوماراسوامی تحت تأثیر گنون تا حدی تغییر مسیر داد به طوری که علاقه کومارسوامی به مسائل معنوی و مابعدالطبیعه بیشتر شد.
او در یکی از نامههایش مینویسد:«تعلیمگرفتن من از فلسفه جاودان در وهله نخست شرقی، در وهله دوم قرون وسطایی و در وهله سوم کلاسیک است».[۲۷۱]
وی درباره مابعدالطبیعه و جهانشناسی، کتابها و مقالات بسیاری منتشر کرده که در آن ها از منابع هندی و اسلامی و همچنین افلاطون و افلوطین، بلیک و دیگر نمایندگان سنت ذوقی جهان غرب اقتباس کرده است.
«همچنین او همانند گنون، بر وحدت آن حقیقتی که در دل همه سنتها جای گرفته تأکید میورزید؛ وحدتی که مقاله معروف خویش را با عنوان: «راههایی که به یک قله میرسند را به آن اختصاص داده است».[۲۷۲]
افزون بر این، کوماراسوامی پیروان بسیاری را به سوی خود جذب کرد که بعدها هریک از آن ها از نویسندگان و مدافعان بانفوذ سنتگرایی شدند، از بین آن ها به فریتهوف شوان(Frithjof Schuon)، تیتوس بورکهارت(Titus Burckhardt)، مارکوپالیس(Marco Pallis)، مارتین لینگز (Martin Lings)و سیدحسین نصر میتوان اشاره کرد.
۳-۱-۲-۱-۲- فریتهوف شوان
وظیفه تکمیل و روند احیاء و شرح و بیان تعالیم سنتی در دنیای معاصر، پس از گنون و کوماراسوامی بر عهده شوان گذاشته شد. کسی که آثار وی مجموعه مکتوبات سنتگرایانهی دوران معاصر را به اوج خود رساند. «اگر گنون شارح اصلی آموزههای مابعدالطبیعی و کوماراسوامی محقق و خبرهی بیبدیل هنر شرقی بود که شرح و بیان خویش از مابعدالطبیعه را با توسل به زبان صور هنری آغاز کرد، شوان شبیه خود عقل کیهانی،[۲۷۳] از نیروی لطف الهی سرشار به نظر میرسد که در کل واقعیت پیرامون انسان نظر میکند و همهی آنچه را که به وجود بشری ارتباط مییابد، در پرتو معرفت قدسی شرح و بیان میکند».[۲۷۴]
وی همانند کوماراسوامی شاگرد گنون نبود، اما مطالعه نوشتههای گنون در پایهریزی فهم او درباره سنت نقش مهمی را ایفا کرد. شوان همچنین از سالهای جوانی مجذوب هنر سنتی به ویژه هنر سنتی ژاپن و خاور دور بود.
در سال ۱۹۳۰ به اسلام علاقهمند شد و به مطالعه و فراگیری زبان عربی پرداخت و گویا در همین دوره رسماً به اسلام ملتزم شد.
او در دهه ۱۹۳۰ در مصر با رنهگنون که چند سالی با وی مکاتبه داشت ملاقات کرد. آثار شوان از بسیاری جهات، شرح و بسط اصولی بود که اول بار گنون به طور علنی آن ها را بیان کرد. «اگرچه شوان شاگرد گنون به معنای دقیق کلمه نبود، ولی از سوی دیگر شواهد قانعکنندهای برای این حدس وجود دارد که شوان در واقع شاگرد شیخ احمد علوی؛ حکیم وصوفی الجزایری و مؤسس طریقت علوی بود».[۲۷۵]
«از نظر شوان مطالعه سنت، در وهله نخست، مطالعه دین در درون یک چهارچوب مابعدالطبیعی است، شوان در عالمی بیحدومرز حرکت میکند و به حیات معنوی در همه جوانبش میپردازد. او در همه ابعاد دین قلم زده است: اعم از ابعاد نظری، اخلاقی، روانشناختی، تاریخی، اجتماعی، زیباییشناختی و غیره… تبیین میان ظاهر و باطن در آثار شوان بسیار اساسی است… و کتابهای او نسبت به کتابهای پیشگامانش با دعاوی مشروع صور و با راست آیینی کلامی، دمسازتر و سازگارتر است».[۲۷۶]
آثار شوان درباره سنتهای دینی خاص احترام دانشپژوهان را برانگیخته است به طوری که بخش قابل ملاحظهای از آثار شوان صریحاً به اسلام و سنت اسلامی معطوف شده است، او علاوه بر اسلام درباره ی سنتهای مسیحی و حیات معنوی آیین ارتدکس و همچنین آیین بودایی و هندو، معنویت سرخپوستی، سنن چینی و دین یهودیت نیز قلم زده است.
«شوان در همه آثار خود به چند موضوع میپردازد. اثبات مجرد اصول مابعد الطبیعی سنتی، شرح و بیان ابعاد باطنی دین، درک نافذ از صورتهای دینی و اسطورهای و نقد تجردگرایی که نسبت به اصول شکلدهندهی همه حکمتهای سنتی بیتفاوت است».[۲۷۷]
اما شرح موضع و نگرش کلی شوان را در اثر معروفش به نام وحدت متعالی ادیان باید جست. اثری که مجموعه کاملی درباره دینشناسی تطبیقی از منظر حکمت خالده است.
تی. اس. الیوت دربارهی آن چنین مینویسد:«من هیچ اثری باعظمتتر و چشمگیرتر از این کتاب دربارهی مطالعه تطبیقی ادیان شرقی و غربی ندیدهام».[۲۷۸]
باید گفت که در بین سنتگرایان، شوان به طور قاطعی در موضع دین قلم زده است و در واقع نگرش او در مقایسه با گنون و کوماراسوامی هماهنگی بیشتری با دین در همه ابعادش دارد. در آثار او چهار مضمون درباره دین بارها دیده میشود:
تنوع ضروری وحیها و تنوع صوردینی، اصل راست آیینی، تمایز بین قلمرو ظاهر و قلمرو باطن و نسبت میان ابعاد بیرونی و درونی دین. وحدت متعالی ادیان مکرراً به این مضامین، شرح و بیان اصول متضمن در آن ها و اعمال آن اصول بر پدیدههای متنوع دینی اشاره دارد و نظریه وحدت متعالی ادیان را به عنوان لبلباب سنتگرایی مطرح میکند.
باید گفت، گنون، کوماراسوامی و شوان هریک به نحوی در رشد و بالندگی سنتگرایی مطابق قریحههای متمایز خاص خود نقشی را ایفا کردهاند.
گنون نخستین کسی بود که اصول بنیادین مابعدالطبیعی و کیهان شناختی را به طور صریح و روشن بیان کرد و به بیان حکمت خالده در غرب پرداخت. «کوماراسوامی هم در مطالعه و تحقیق مابعدالطبیعهی سنتی هنر مقدس و فرهنگ دینی نوعی حس زیباییشناختی و شایستگی دانشپژوهانه را به ارمغان آورد»[۲۷۹] و شوان این دو ویژگی گنون و کوماراسوامی را در خود جمع کرد.
۳-۱-۳- سید حسین نصر پایه گذار سنت گرایی در ایران
۳-۱-۳-۱- نگاهی به زندگی حسین نصر
سیدحسین نصر در سال ۱۳۱۲ در تهران در خانوادهای که از علماء دینی و طبیبان سنتی بودند متولد شد. پدر وی نخستین معلم وی بود و او را به شیوهای سنتی که حفظ و قرائت سورههای قرآن و اشعاری از شاعران مشهور ایرانی، بخشی از آن را تشکیل میداد تربیت کرد. تأثیر تحصیلات سنتی مقدماتی نصر بر رشد فکری او بسیار حائز اهمیت است.
نصر در سن ۱۲ سالگی رهسپار آمریکا شد. او تحصیلات خویش را در فیزیک و ریاضیات در دانشگاه M.I.T گذراند و به عنوان یکی از دانشجویان ممتاز شناخته میشد. در سال ۱۹۵۱ در حالیکه در جستجوی راهی دیگر برای مطالعه طبیعت بود آشنایی با جرجیو سانتیانای فقید بر رشد فکری او تأثیر قابل توجهی گذاشت و او را در دنیای نزاع داخلی میان علم، فلسفه و دین در جهان غرب، وارد ساخت.
دی سانتیانا بود که نصر را به تحقیقات رنهگنون هدایت کرد که این خود نقطه عطفی اساسی در حیات فکری نصر به حساب میآید و در نهایت نوشتههای ای. کی. کوماراسوامی بود که نصر را با آیین هندو و سنتهای هندی و همچنین با فلسفه جاویدان آشنا کرد.
وی پس از انس و الفت با فلسفه جاودان و فارغالتحصیلی از M.I.T وارد دانشگاه هاروارد شد و دکترای خود را در رشته فلسفه و تاریخ علوم گرفت. او در مدت اقامت در هاروارد به فرانسه، سوئیس، انگلستان، ایتالیا و اسپانیا مسافرت کرد و با سنتگرایان بزرگی چون شوان و بورکهارت آشنا شد. وی همچنین به شمال آفریقا سفر کرد و به طور تجربی با تعالیم تصوف از طریق شیخ احمد علوی آشنا گردید. «دو شخصیت برجسته شوان و بورکهارت که اولی استاد معنوی و دومی دوست صمیمی نصر به حساب میآیند در دلبستگی نصر به فلسفه جاودان نقش بسزایی داشتند. تأثیر شوان بر تفکر نصر چندان زیاد است که حتی میتوان نوشتههای نصر را در تمامت خود، شرح و تفسیر افکار شوان قلمداد کرد».[۲۸۰]
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 07:36:00 ق.ظ ]