در این بخش نظرات دو فیلسوف ارزشمند، فارابی و علامه طباطبایی، در مباحثی که در این فصل مطرح شد از جمله: چیستی و حقیقت انسان، نفس و قوای آن، حالات انسان، انواع حیات انسان و فطرت را با هم مقایسه کرده و وجوه اشتراک و افتراق آن ها بیان می شود.
محور اصلی تمام اندیشه های فارابی انسان است. وی بعد از این که موجودات را به دو دسته ی عقول مجرد و موجودات عالم طبیعت تقسیم می کند، انسان را بالاترین موجود عالم طبیعی می داند. موجودی که مرکب از روح مجرد و جسم مادی است و روح او اشرف از بدنش می باشد.
در نظر فارابی انسان که بالاترین موجود عالم طبیعی است، از همان ابتدای خلقتش در مرحله ی بالقوه بودن و نقص و اختلال و قائم به ماده است که کمال و فعلیت او با تجرد از ماده متحقق می شود. و این حرکت به سوی کمال، توسط نیروی متحرکی که در ذاتش قرار داده شده انجام می شود.
از نظر فارابی، ویژگی خاص انسان این است که دارای قوه ی خاصی است که او را از سایر موجودات زنده عالم طبیعت جدا و ممتاز می کند، و این قوه عبارت است از قوه ی ناطقه، که انسان با این قوه می تواند بسیاری از علوم را کشف کند و بسیاری از مجهولات برایش روشن شود.
بنابراین، فارابی برای بیان چیستی و حقیقت انسان، به جایگاه قرار گرفتن او در عالم هستی اشاره می کند و ضمن بیان ویژگی های او، حقیقت او را هم روشن می سازد.
اما علامه برای بیان این مسأله به نحوه ی خلقت انسان اشاره می کند و با توجه به این که وی یکی از بزرگ ترین مفسران قرآن می باشد، برای بیان و تأیید نظریات خود در همه جا از آیات قرآن استفاده می کند.
وی برای بیان چیستی و حقیقت انسان اشاره می کند به آیاتی که نحوه ی خلقت انسان را روشن می سازد و انسان را جزئی از اجزای کره ی زمین می داند که مثل سایر موجودات عالم طبیعت از گل خلق شده، بعد همین تبدیل به نطفه شده و به تدریج مراحل خلقت خود را طی می کند تا این که خلقتی دیگر می شود غیر از خلقت اولیه.
این اشاره دارد به این که علامه هم مانند فارابی انسان را یک موجود بالقوه می داند که می تواند به وسیله ی حرکت جوهریه از قوه به فعل خارج شود و از یک موجود مادی، تبدیل به یک موجود عیر مادی و مجرد شود.
در ادامه علامه به بحث تأثیرگذاری انسان در موجودات عالم طبیعت و هم چنین تأثیر پذیرفتن انسان از موجودات دیگر اشاره کرده و معتقد است که این تأثیر و تأثر می تواند زمینه ی رشد مادی و معنوی انسان را فراهم آورد. و علامه علت این امر را نفس ناطقه ی انسان می داند که ویژگی خاص انسان است. یعنی علامه هم مانند فارابی برای انسان نفس ناطقه قائل است و آن را امتیاز انسان از سایر موجودات دیگر می داند.
علامه هم مانند فارابی انسان را دارای دو جزء می داند که فارابی تعبیر به جسم و نفس می کند. تفاوتی که این دو دیدگاه دارند این است که علامه بر خلاف فارابی و حکمای قدیم که انسان را مرکب از روح و بدن می دانستند، معتقد است آیاتی که نحوه ی خلقت انسان را بیان می کند، ترکیب را نمی رساند بلکه صریح در تبدیل است. یعنی انسان در سیر کمالی خود گام به گام به جایی می رسد که از ماده می پرد و خلقت دیگری می شود.
در بحث نفس و قوای آن، فارابی نفس را موجودی می داند که ماهیتا روحانی نیست و متأثر از ارسطو نفس را صورت جسم می داند که قوام آن به بدن است ولی می تواند از بدن جدا شود و به کمال برسد و با مردن بدن نیز از بین نمی رود.
فارابی نفس انسان را دارای قوای ( غاذیه، حاسه، متخیله، نزوعیه و ناطقه) می داند. قوه ی ناطقه برترین قوه ی انسان است و قوای دیگر برای خدمت به این قوه آفریده شده اند.
علامه نیز معتقد است که اصل آفرینش نفس انسانی از جسم و ماده بوده که در اثر تبدلاتی که در جوهرش پیدا می کند به مرحله ی تجرد می رسد، ولی در کل وی نفس را موجودی غیر مادی می داند که با بدن ارتباط دارد و نفس را اداره کننده ی بدن می داند، آن هم به وسیله ی شعور و اراده و با مردن بدن از بین نمی رود، بلکه وارد نشئه ی دیگری می شود.
تفاوتی که بین این دو دیدگاه وجود دارد این است که فارابی نفس را ماهیتا روحانی نمی داند ولی می تواند با تجرد از ماده موجودی روحانی و غیر مادی شود. ولی علامه درست است که اصل آفرینش انسان را از جسم و ماده می داند، ولی آن را موجودی غیر مادی می داند.
تفاوت دیگر این که در بحث تقسیم بندی قوا، فارابی نفس را دارای پنج قوه می داند ولی علامه دارای سه قوه که عبارتند از: شوقیه، مدرکه و عامله و تا جایی که من جستجو کردم تقسیم بندی مشترکی در این زمینه پیدا نکردم.
در بحث حالات انسان فارابی معتقد است افعالی که انسان در طول زندگی و حیات خود انجام می دهد، و سزاوار ستایش اند، انسان را به سعادت می رسانند و افعالی سزاوار ستایش هستند که زیبا و پسندیده باشند و قبیح و ناپسند نباشند؛ چه این افعال، افعال بدنی باشد، چه مربوط به عوارض نفس و چه از نوع تمیز و تشخیص هایی باشد که به وسیله ی ذهن انجام می شود.
به اعتقاد فارابی انسان بالأخره در طول حیاتش از این گونه افعال خالی نیست و همه ی این ها یا برخی را در طول حیاتش انجام می دهد و با انجام هر یک از این افعال، ممکن است به سعادت نزدیک شود یا دچار شقاوت گردد، که این بستگی به زیبا بودن یا زشت بودن این افعال دارد.
علامه در این جا بحث را می برد روی علم و آگاهی انسان به کارهای زیبا و پسندیده و کارهای زشت و ناپسند. وی معتقد است انسان با علمی که به زیبایی و زشتی افعال دارد، و اختیاری که از خود دارد، می تواند یکی از این دو کار را اختیار کرده و انجام دهد و سعادت یا شقاوت را برای خودش رقم بزند.
در نتیجه می توان گفت که هر دو فیلسوف در این زمینه نظر مشترکی دارند که افعال خوب و پسندیده، انسان را به سعادت می رسانند و افعال زشت و ناپسند، انسان را از سعادت دور می کنند.
در بحث انواع حیات انسان، هر دو فیلسوف قائل به دو حیات برای انسان هستند؛ زیرا هر دو انسان را دارای دو بعد می دانند. بعد جسمی و بعد روحی. و هر دو معتقدند که زندگی دنیوی مربوط است به جسم و اموری که مربوط به جسم است از جمله: خوراک و پوشاک و مسکن و ازدواج، و حیات اخروی مربوط است به آن چه که انسانیت انسان وابسته به آن است که عبارت است از روح. و چون روح یک موجود غیر مادی است پس نیازمندی های مادی ندارد بلکه نیازمندی های خاص خودش را دارد که باید تأمین شود.
به اعتقاد هر دو فیلسوف، انسان تا زمانی که در دنیا زندگی می کند باید به گونه ای رفتار کند که سعادت حیات اخروی خود را تأمین کند ولی باید کمالاتی را هم در این دنیا به دست بیاورد تا مقدمه ای شود برای رسیدن به کمال اخروی.
می توان گفت که هر دو اصل و اساس را زندگی اخروی می دانند، ولی بر این باورند که زندگی دنیوی مقدمه ای برای رسیدن به زندگی اخروی است.
در بحث فطرت هر دو قائلند به این که خداوند در نهاد انسان ها از ابتدای خلقت، فطرت را قرار داده، که فارابی معتقد است فطرتی که در نهاد انسان گذاشته شده برای این نیست که انسان را به انجام کار مجبور کند بلکه فقط زمینه ای است برای انجام کار، که تحت تأثیر اراده و برنامه ی عمل فردی و هم چنین شرایط محیطی می تواند رشد پیدا کند یا این که راکد شود و به انحراف کشیده شود.
هم چنین فارابی معتقد است فطرت طبیعی در انسان به صورت بالقوه بوده و نیاز به تمرین و ریاضت دارد تا آزموده شود و به کمال نهایی خود برسد.
علامه بحث دقیق تری در مورد فطرت کرده و معتقد است فطرت همان حالت و گرایش خاص به سوی خداست و منظور از فطرت، فطرت دل است نه فطرت عقل، یعنی همان حالت و کشش درونی که هر کس به سوی خدا دارد.
علامه هم مانند فارابی بر این اعتقاد است که فطرتی که در نهاد انسان گذاشته شده به صورت بالقوه بوده و انسان باید خودش آن را تقویت کند و ممکن است دچار غفلت هم واقع شود، ولی اصل فطرت پاک است و اعتقادات صحیح در آن قرار داده شده که انسان خودش باید با اعمالی که انجام می دهد آن را در مسیر خودش حرکت دهد تا منحرف نشود.
تفاوتی که بین این دو نظر وجود دارد این است که فارابی معتقد است کمال و سعادت در نهاد هیچ انسانی گذاشته نشده و انسان مفطور بر کمال نمی باشد؛ چون فطرت دارای امور متضاد است و همان طور که به سوی خیر و کمال گرایش دارد به طرف ضد آن نیز گرایش و تمایل دارد ولی علامه معتقد است که میل به سعادت و کمال در نهاد انسان ها قرار داده شده و هر انسانی فطرتا می داند که چه کار هایی را باید انجام دهد تا به کمال و سعادت دست پیدا کند.

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.

فصل سوم

 

غایت شناسی

همان طور که از موضوع این پژوهش به دست می آید، ما در این جا به دنبال این هستیم که بدانیم انسان چه هدفی در زندگی خود باید داشته باشد و به دنبال آن حرکت کند؟ برای پاسخ به این سؤال، تا این جا به بحث انسان شناسی پرداختیم و ضمن آن چیستی و حقیقت انسان و جایگاه او در عالم هستی روشن شد و نظر فارابی و علامه طباطبایی را در این زمینه بیان کردیم.
اما در ادامه به بحث غایت شناسی می پردازیم و ضمن بیان مباحث مختلف در این فصل از جمله: هدف از آفرینش انسان، هدف عقل فعال، هدف در جوامع غیر دینی، هدف تمدن، هدف قرآن و هدفی که انسان در زندگی دارد را بررسی می کنیم و دیدگاه فارابی و علامه طباطبایی را در این زمینه به دست می آوریم.

 

۱٫ غایت دار بودن جهان آفرینش

 

۱-۱٫ آیا جهان آفرینش غایتی دارد؟

در بحث از شناخت غایت آفرینش، به دنبال این هستیم که بدانیم آیا جهان آفرینش غایتی دارد یا نه؟ آیا جهان بر اساس نقشه و برنامه ی منظم به سوی غایتی خاص در حرکت است یا صرفا بر اساس تصادف به وجود آمده و هدف خاصی را هم دنبال نمی کند؟
برای پاسخ به این سؤالات ما با دو دیدگاه روبرو هستیم که هر کدام بر اساس مبانی خود به این سؤالات پاسخ داده اند:
۱٫ نظام فکری الهیون که معتقدند جهان خالقی دارد به نام خدا و بر اساس حکمت الهی به سوی غرض و غایت خاصی در حرکت است.
۲٫ طرز تفکر ماتریالیست ها که معتقدند جهان از ماده به وجود آمده و هیچ گونه عامل خارجی در ایجاد آن دخالت نداشته و در نتیجه عالم طبیعت چون بر اساس فعل و انفعالات فیزیکی و شیمیایی پیدا شده، هرگز هدفی را به دنبال نخواهد داشت.[۱۲۸]
برای پی بردن به این که کدامیک از این دو جهان بینی و طرز تفکر درباره ی هستی صادق است، صرف نظر از بحث های زیادی که در این زمینه شده، هر یک از ما با مشاهدات عینی که از جهان پیرامون خود داریم که در نتیجه ی این مشاهدات، جهان را یک مجموعه ی منظم و به هم پیوسته می بینیم و هم چنین هماهنگی که بین پدیده های موجود در این جهان وجود دارد، ما را به این نتیجه می رساند که نظریه ی الهیون صادق است و این که تمام پدیده های جهان، به سوی غرض و غایت خاصی در حرکت هستند.
در باب علت غایی نیز دو نظر وجود دارد:
۱٫ همه ی مخلوقات جهان دارای غایت هستند، چه آن ها که اراده و آگاهی دارند و چه آن هایی که اراده و آگاهی ندارند، مانند نباتات.
۲٫ تنها مخلوقاتی دارای غایت هستند که اراده داشته باشند. مخلوقات و فاعل های بی شعور چون اراده ندارند، غایت هم ندارند. مثل نباتات و اعضای غیر ارادی بدن از قبیل قلب و کبد و کلیه. بنابراین، طبق این نظریه هدف داری فرع بر شعور و اراده است.
الهیون طرفدار نظریه ی اول هستند و معتقدند که همه ی اجزای جهان آفرینش رو به سوی هدفی دارند. به بیان دیگر، همه ی موجودات در جهت رسیدن به هدفی، دارای حرکت هستند و این نکته را تحقیقات دانشمندان علوم طبیعی نیز به اثبات رسانده است.
مطالعه و بررسی موجودات جهان _از ساختمان یک سلول گرفته تا بزرگ ترین سحابی ها و کهکشان ها_ نشان می دهد که تمام اجزای آن ها از روی برنامه و حساب، تنظیم شده است و در جهت خاصی در حرکت اند. برای نمونه می توان از خورشید سخن گفت که تشعشع حرارت آن، به قدری حساب شده تنظیم شده است که اگر به دو برابر اندازه ی فعلی خود می رسید، تمام موجودات از فرط گرما از بین می رفتند و یا اگر تشعشع حرارت آن نصف می شد، همه ی جانداران زمین از فرط سرما هلاک می شدند.
بنابراین، اولا موجودات جهان آفرینش از روی نظم و برنامه آفریده شده اند و میان تمامی اجزای جهان هستی ارتباط و هماهنگی موجود است.
ثانیا نظم و هماهنگی موجود در عالم آفرینش نشانه ی این است که پدیده ها و عناصر جهان برای هدف و غرض خاصی خلق شده اند؛ زیرا بدون وجود غرض و هدف، معنی ندارد که موجودات و پدیده ها از روی حساب و برنامه و با هماهنگی آفریده شده باشند.
هم چنین می توان گفت که نظم و هماهنگی جهان، نمایش گر این حقیقت است که قدرتی با شعور و اراده ای حکیمانه آن را خلق کرده که لازمه ی همین شعور و اراده، غایت داری عالم آفرینش است.[۱۲۹]

 

۱-۲٫ نظریه صوفیه در مورد غایت دار بودن آفرینش

کسانی که به مبدأ آفرینش اعتقاد دارند، فلسفه ی آفرینش را با در نظر گرفتن اعتقاد به خداوند مطرح می کنند و بر اساس این اعتقاد، نظر خود را بیان می کنند.
جمعی از اهل عرفان و تصوف بر این عقیده اند که هدف خداوند از آفریدن موجودات، ظهور و تجلی خود در جهان ممکنات بوده است.
اینان معتقدند که وجود یکی است و این وجود ظاهری دارد و باطنی. باطن این وجود نور است و هر چه که در عالم وجود دارد، پرتویی از این نور است. قدرت و علم و اراده و افعال و خواص موجودات همه ناشی از این نور است. اما ظاهر این وجود تجلی این نور است؛ به این معنا که این نور چون خواست جمال خود را ببیند و صفات خود را مشاهده کند، تجلی کرد و در واقع افراد و موجودات عالم، مظاهر صفات این نورند. این نور اگر چه واحد است، اما چون صفات بسیار دارد، کثرات عالم وجود، مظاهر این صفات هستند.
صوفیه در میان مظاهر حق تعالی، دو مظهر را قوی تر از همه ی مظاهر می دانند. یکی انسان کبیر و دیگری انسان صغیر، که انسان کبیر همان آسمان ها و زمین است و انسان صغیر نیز انسان کامل است؛ انسانی که زنده و خلاصه ی عالم وجود است. انسان را مظهر قدرت حق تعالی می دانند و انسان صغیر را که همان انسان کامل است، مظهر علم حق تعالی می دانند.
به بیان دیگر، حق تعالی به ذات خود، صفات و افعال خود را به حکم اولیت و باطنیت مشاهده می کرد، اما چون خواست که ذات و صفات و افعال خود را به حکم آخریت و ظاهریت مشاهده کند، انسان را خلق کرد؛ چرا که انسان استعداد وجودی آن را داشت تا به وسیله ی وی، سر حق برای حق ظاهر شود.
حال اگر سؤال شود که خداوند پیش از خلقت عالم و آدم به ذات و صفات و افعال خود بصیر و بینا بود، پس چرا دوباره خواست خود را به وسیله ی خلقت انسان مشاهده کند؟
پاسخ محی الدین عربی این است که دیدن دو گونه است: یکی آن که چیزی ذات خود را در خود ببیند و دیگر آن که خود را در چیزی ببیند که آن چیز مانند آینه باشد تا آن چیز را آن چنان که هست، نشان دهد. بنابراین، حق تعالی انسان را برای این آفریده تا هر گاه بر وی تجلی فرماید، ذات و صفات و افعال خود را به خود ببیند.[۱۳۰]

 

۱-۳٫ غایت دار بودن آفرینش از دیدگاه فارابی

فارابی فیلسوفی است که به غایت توجه زیادی دارد، یعنی فیلسوفی است غایت گرا و در همه ی مسائل، جهت گیری فکری اش بر اساس غایات استوار است و به علت غایی اهمیت زیادی می دهد؛ در عین این که به علت فاعلی از آن جهت که مبدأ هستی است و به علت مادی و صوری هم اهمیت زیادی می دهد، اما توجه عمده ی او بر روی علت غایی است؛ چون علت غایی ورای همه ی ظواهر است و اعتقاد به علت غایی باعث می شود که به حقایقی مثل: کمال، سعادت، خیر افضل و فضیلت اعتقاد پیدا کند و در نظام هستی، همه چیز را هدف مند ببیند که به سوی غایتی در حرکت است.
او معتقد است که: «الطبیعه لا تفعل شیئا باطلا»[۱۳۱]؛ یعنی طبیعت هیچ کار بیهوده ای انجام نمی دهد و همه چیز به صورت فطری و یا ارادی، با شوق و رغبت به سوی غایت مطلق و کمال شایسته خود در حرکت است.
او در فصوص الحکمه با تأکید بر اینکه خداوند معشوق لذاته است می گوید: «آسمان به دوران و زمین به چرخش و آب به جریانش و باران به ریزشش، ثناگوی حق تعالی هستند.»[۱۳۲]
صدرالمتألهین شیرازی در بحث علت غایی، با استناد به این تعبیر زیبای فارابی می گوید: «چگونه چنین نباشد در حالی که هیچ چیزی نیست مگر آن که در آن طبعا و یا ارادتا شوق به محبوب و اشتیاق رسیدن به معشوق وجود دارد.»[۱۳۳]
معلم ثانی با استناد به آیه ۴۲ سوره نجم، که می فرماید: «وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏»[۱۳۴]؛ یعنی انتهای سیرشان به سوی پروردگار تو است. خدا را منتهی الیه و غایت همه چیز دانسته و می گوید: «خداوند که ذات واجب است، به خاطر ذاتش غایت همه چیز است؛ زیرا همه چیز به آن منتهی می شودو چون هر غایتی خیر است، پس خدا خیر مطلق است.»[۱۳۵]
بر این اساس، فلسفه فارابی غایت خویش را بر معرفت خالق بنا نهاده است و بر این مهم تأکید می کند: «الغایه التی یقصد الیها فی تعلم الفلسفه فهی معرفه الخالق تعالی»[۱۳۶]؛ یعنی غایت مقصود در یادگیری فلسفه، شناخت خالق هستی است و علاوه بر دستگاه فلسفی، غایت دین را نیز در این جهت می بیند و تصریح می کند که دین، مقدمات و مبادی نهایی موجودات و معرفت به مبدأ اول و سبب نخست همه موجودات را، که همان سعادت قصوی است، ارائه می دهد.[۱۳۷]
با توجه به این که جهت گیری فکری فارابی بر اساس غایت است، معتقد است که هدف از آفرینش وجود انسان این است که به سعادت نهایی برسد، که در این جا فارابی باز هم به غایت توجه کرده و بر این باور است که انسان برای این که به سعادت برسد، لازم است که معنای سعادت را بداند؛ چون برای دست پیدا کردن به هر چیز دانستن معنای آن اهمیت زیادی دارد و وقتی معنای سعادت را دانست، باید آن را غایت کار و نصب العین خود قرار دهد، اما این به تنهایی کافی نیست؛ بلکه علاوه بر آن باید اعمالی که او را به این هدف نزدیک می کند بشناسد و علم داشته باشد، و هم این که آن اعمال را انجام دهد تا به سعادت برسد.[۱۳۸]
در جای دیگر نیز فارابی بیان می کند که هدف از آفرینش وجود انسان این است که به سعادت برسد و کمال نهایی که موجودات ممکن برای رسیدن به آن آفریده شده اند همین است.
بنابراین، فارابی هدف از آفرینش وجود انسان را رسیدن به سعادت بیان می کند و این هدف در راستای خلقت اوست و هدف بسیار مقدسی است که انسان برای رسیدن به آن باید تلاش فراوانی کرده و از هیچ کوششی فروگذاری نکند.

 

۱-۳-۱٫ هدف نهایی عقل فعال

فارابی در کتاب سیاست مدنیه آن جا که بحث از مدینه ی فاضله می کند، بحثی را مطرح می کند و ضمن آن هدف نهایی عقل فعال را مطرح می کند.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:10:00 ب.ظ ]