به اعتقاد پروفسور ریچارد هیکس از دستگاه منچستر انگلستان علاوه بر سواد خواندن و نوشتن و حساب کردن که امری ضروری برای دسترسی به اطلاعات از طریق فناوری های مربوط است، ‌کاربران فناوری های اطلاعات در کشورهای در حال توسعه اغلب از سایر عوامل برای تعامل با سایر منابع اطلاعاتی خارج از جامعه خود برخوردار نیستند. این عوامل شامل « مجاورت منبع[39]» یا درک زمینه ای که در آن اطلاعات از طریق اینترنت مبادله می شود و «اعتماد» دانش اطمینان و امنیت می باشند. دانش در این زمینه نقش بنیادی ایفا می کند. زیرا به این کاربران فناوری های نوین اطلاعات کمک می کند تا اطلاعات مورد نظر را ارزیابی و تعیین کنند که آیا این اطلاعات حقیقت دارند و با ارزش هستند یا دروغ و بی ارزش می باشند. این دانش است که به ما کمک می کند تا اطلاعات را از طریق سازگار نمودن آنها با نیازها و شرایط خاص خودمان به کار ببریم.
2-7-5- زبان:
گسترش فراگیر زبان انگلیسی و تا حدودی سایر زبان های بین المللی در اینترنت، دسترسی اکثریت جمعیت جهانی، که به سایر زبان ها تکلم می کند را به اینترنت محدود می سازد. این عامل به میزان قابل توجهی بر زبان و گروه ای حاشیه نشین محروم از آموزش رسمی (که زمینه یادگیری زبان های بین المللی را برای آنها فراهم می سازد) و همچنین گروه های مختلف در مناطق که انگلیسی، زبان اصلی آنجا نیست مانند؛ خاورمیانه، آمریکای لاتین و کشورهای آفریقایی فرانسوی زبان تأثیر می گذارد. در بین پاسخ های دریافت شده توسط مطالعات پیمایشی شبکه سازمان زنان در سال 1996، زبان به عنوان مهمترین مانع استفاده از اینترنت توسط زنان در کشورهای اروپایی شرقی، آمریکایی لاتین و بخش آفریقایی فرانسویی زبان شناخته شد. حتی کاربرانی که تبحر و مهارت کافی در زبان انگلیسی دارند به دلیل عدم استفاده از زبان محلی چندان احساس راحتی نمی کنند و همین امر موجب یاس و نومیدی یا پشیمانی آنها در استفاده از اینترنت می شود. تحقیقی بر روی برنامه های مهارت آموزی فنی در مکزیک نشان داد کاربرانی که تبحر و مهارت پایینی در زبان انگلیسی داشتند، مایل به استفاده از «برنامه های پیوسته » اینترنتی نبودند.
البته رشد سریع صفحات «وب» در طول چند سال گذشته در سرتاسر دنیا منجر به تولید اطلاعات و محتوای اینترنتی به زبان غیر انگلیسی شده است. در سال 1999 زبان حدود 95 درصد از صفحات وب انگلیسی بود. در سال 2000 این رقم به حدود 4/68 درصد برآورده شد. این در حالی است که پیش بینی می شود در آینده این مقدار کاهش یابد.
ناظران پیش بینی می کنند که تا سال 2010 زبان چینی مهمترین زبان بر روی شبکه اینترنت خواهد بود. با این حال به دلیل غلبه زبان انگلیسی بر روی شبکه اینترنت، در حال حاضر یک جریان عظیم از اطلاعات، از ایالات متحده و اروپای غربی به سوی کشورهای در حال توسعه، سرازیر است که این امر سبب شد تا تبادلات اطلاعات بین افراد غیر نخبه ( بی سواد و کم سواد) این دو حوزه خیلی مشکل گردد. به عبارتی تبادل اطلاعات محدود به اقشار تحصیل کرده، مسلط به زبان انگلیسی است.
3-7-5 – هزینه ها
در حال حاضر استفاده خصوصی و خانگی از رایانه و اینترنت در کشورهای در حال توسعه محدود به گروه های خاص (نخبگان) می شود. هزینه های مربوط به تجهیزات و اتصال مورد نیاز معمولاً برای همه مناطق در حال توسعه به ویژه کشورهای آفریقایی، جنوب آسیا، آمریکای لاتین و منطقه کارائیب بسیار سنگین است. در اتیوپی هزینه سالانه به اینترنت از قرار 20 ماه 4/8 برابر تولید ناخالص داخلی سرانه حتی برای افراد برگزیده و ثروتمند است. این میزان هزینه استفاده از اینترنت، معدل 50 درصد وجه خالص دریافتی یک استاد دانشگاه در این کشور است. قیمت یک رایانه می تواند تا 10 برابر تولید ناخالص داخلی سرانه بسیاری از کشورهای کمتر توسعه یافته در آفریقا باشد. در ویتنام دسترسی به اینترنت از طریق تلفن، 360 دلار هزینه دارد در حالی که درآمد سرانه در سال کمتر از 350 دلار است. نه تنها احتمال داشتن رایانه خانگی توسط زنان در کشورهای در حال توسعه پایین است.
آنها استطاعت استفاده از ایستگاه های عمومی اینترنت را نیز ندارند. هزینه دریافتی از کاربران اینترنت در مکان های عمومی فراتر از توان مالی آنان است. در مورد زنان فقیر این شرایط به مراتب بدتر است. زیرا آنها در مقایسه با مردان دسترسی کمتری به منابع پولی برای پرداخت این هزینه را به طور متوسط 3- 1 دلار در ساعت دارند. در کشورهای در حال توسعه مکان های بسیار محدودی برای دسترسی رایگان به اینترنت (مانند کتابخانه های عمومی در ایلات متحده) وجود دارد. به مرور زمان که تعداد بیشتری از زنان به مشاغل اداری دسترسی پیدا می کنند، محل کار، یکی از مکان هایی است که این زنان تحصیل کرده- از طبقات متوسط- که شغل اداری دارند می توانند از مزایای فناوری اطلاعات بهره مند شوند. البته در اکثر ادارات کشورهای در حال توسعه دسترسی به رایانه و به ویژه اینترنت به ندرت وجود دارد. در این ادارات، اغلب یک رایانه رومیزی به همراه «واسط ارتباطی» وجود دارد که همه کارکنان از طریق تماس تلفنی به اینترنت دسترسی پیدا می کنند. عدم کفایت زیر ساخت های ارتباطی و هزینه های بالای وصل شدن به شبکه اینترنت و مخابرات در کشورهای در حال توسعه بیش از کشورهای توسعه یافته رواج دارد. (سعیدی، 1385: 63- 29)
نتیجه تصویری درباره فناوری اطلاعات
اگر قائل به تردد و تبادل آزاد و دسترسی به اطلاعات در جوامع توسعه یافته ی شمال باشیم، این وضع در کشورهای جنوب به شکل دیگری است. نیک می دانیم که
از جمله دستاوردهای جامعه اطلاعاتی کثرت گرایی سیاسی بوده است. به این معنا که در گذشته در قلمرو عمومی بازیگری از آنِ واحدهایی بود که از استقلال و حاکمیت برخوردار بودند. جهان گستری تکثر بازیگران را باب نمود. به عبارت دیگر، از این پس حاکمیت به معنای ویژگی درجه اول مناسبات بین المللی نیست و مرزها معنای سنتی خود را از دست داده اند. از سوی دیگر، دولت از حرمت پیشین برخوردار نیست. معیارهای سلوک مناسب را دیگر دولتها وضع نمی کنند. (نش،1387: 12)
وجه دیگر جهان گستری جامعه ی اطلاعاتی، پدیده ی کثرت گرایی فرهنگی است که ما را به شناسایی و حتی گرامی داشتن هویتها و فرهنگ های دیگر همان گونه که هستند، دعوت می کند. به این طریق، راه برای کسانی که اقلیت نامیده می شوند باز می شود تا صدای خود را به گوش بقیه برسانند. این مفهوم متناقض نما و لازمه ی «وحدت تنوع» است. زیرا تجلی دلبستگی های محلی و هویت های خاص است و در عین حال مستلزم وحدت است زیرا مروج مفهوم دهکده جهانی است. این امر برای دولت های عمدتاً غیردمکراتیک جنوب زنگ خطر را به صدا درآورده است و دقیقاً به همین دلیل است که بسیاری از دولت های غیردمکراتیک تلاش می کنند تا محدودیت های خاصی برای رسانه های جهانی وضع کنند.
حاکمیت جهانی برای هر دولتی به تنهایی یا برای شماری از دولت ها دشوار شده است. حاکمیت جهانی به کوشش هماهنگ بازیگران دولتی و غیردولتی نیازمند است.
8-5 – جمع بندی فصل:
در این فصل شکاف اطلاعاتی و تاثیر آن بر آسیب پذیری هویت از منظر متفکران پست مدرن این گونه مطرح شد که شکاف اطلاعاتی در دوران پست مدرن ناشی از نابرابری های طبقاتی بین کشورهای در حال توسعه و کشورهای توسعه یافته می باشد که این عوامل زمینه یکسان سازی فرهنگی و تحمیل هویت آمریکایی- غربی بر دیگر کشورها و از بین رفتن هویت های ملی و جایگزینی هویت های فراملی و ایجاد هویت های مصرفی در جهت نیل به اهداف قدرت های بزرگ را فراهم می کند. سپس سعی شد موقعیت و وضعیت کشورهای شمال و جنوب را از حیث امکانات و میزان استفاده از نوآوری های جدید، دسترسی به رایانه و اینترنت، استفاده زنان از فناوری اطلاعات، عدم توازن بین کشورهای شمال و جنوب از نظر امکانات اقتصادی و فرهنگی مورد بررسی قرار گیرد و پس از آن علل موانع دسترسی کشورهای جنوب به فناوری های نوین ذکر شد که عبارتند از پایین بودن مهارت و آموزش، بیگانگی با زبان بین المللی رایج و سنگین بودن هزینه استفاده از تکنولوژی های اطلاعاتی.
عکس مرتبط با اقتصاد

فصل سوم
فقدان ایدئولوژی و شکنندگی هویت
1- 6 – مقدمه:
گفته می شود که مفهوم هویت در قالب ملی آن، از موقعی باب شد که ملت به معنای«nation» رواج پیدا کرد. برخلاف این برداشت که از سوی اریک باگهوت رواج یافته اریک هابسبام سده ی نوزدهم را «عصر ملت سازی» می داند. (هابسبام،1382: 9)
اما اگر تعریف ملت به سرزمین هایی اطلاق شود که در آن افرادی با هویت قومی و زبانی خاص در کنار یکدیگر قرار گرفته و از دیگران متمایز شده اند، تبار ملت سازی به سده های پیش ره می برد. به عبارت دیگر، ظهور جامعه ی مدرن به تغییر تحولات اقتصادی معین نظام جدید مبادله و تولید سوداگرانه و سپس جنگ و تدارکات آن از سده ی 15 به بعد باز می گردد. شاید بتوان این امر را بدین گونه نیز بیان کرد که تمایز ملتها، پیش از 1789 رخ داد زیرا آنان باید تحت فرمان شاهان خویش زندگی می کردند و تابع قوانین خود می بودند. اما این روند به شکل امروزی با انقلاب فرانسه و ظهور هویت های سیاسی در قالب شکل گیری دولت-ملت مدرن به منصه ظهور رسید. به عبارت دیگر موجب گردید تا هویت یک ملت پیرامون ایدئولوژی برگزیده آن عینیت بیابد. در این بخش بنا داریم تا نشان دهیم که چگونه در دوران پست مدرن با فروپاشی ایدئولوژی ها به مثابه کلان روایتها و سازنده هویتی محکم و انسجام بخش، به فروپاشی هویت و شکل گیری خرده گفتمان های هویتی انجامید.
2-6 – هویت، رسانه و ایدیولوژی
چنانچه در بخش مربوط به هویت نیز بیان کردیم، هویت تحت تاثیر دو عامل سیاسی و فرهنگی به شکل نوین مطرح شد. مفهوم هویت با دولت ملی و در اثنای انقلاب فرانسه اختراع شد که بر حسب آن، ویژگی اصلی ملت نه وحدت فرهنگی یا زبانی و قومی بلکه وحدت در سازمان سیاسی است یعنی به سر بردن تحت لوای یک قانون. در این معنا، چارچوب بنیادی هویت در جهان مدرن که در ساخت آگاهی اجتماعی مساعدت نمود، ایده ی ناسیونالیسم است. ناسیونالیسم در وجهی که بر روند یکپارچه سازی توده های مردم در قالب سیاسی مشترک تاکید دارد و در عین حال حاکی از وجود یا شکل گیری حکومتی مدرن، اداری و متمرکز در سرزمینی ویژه است. بدین ترتیب، دولت ملی به واسطه ایدئولوژی ها و گفتمان های مسلط هویت ساز، دسته ای از نمادها و نشانه های فرهنگی را گزینش، دستکاری و ترکیب کرد و به صورت مجموعه ای هویت بخش درآورد و بدان رسمیت و اقتدار بخشید. (عباس زاده،1384: 65)
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
بنابراین ناسیونالیسم، حاکمیت و هویتی یکپارچه را رقم زد. هویتی منسجم که در آن یک فرد انگلیسی از یک فرد فرانسوی تمییز داده می شود.
اما از این نکته نیز نباید غافل بود که مجموعه نیروهای تاریخی هم زمان با ظهور چاپ و امکان نشر افکار، شرایط لازم را در تمایزبخشی هویت ملی از دیگر هویت های پیشین فراهم کرد. در این میان قدرت نمادین مطبوعات (به عنوان رسانه فراگیر آن زمان ) در کنار نهادهای فرهنگی دیگر به این روند کمک قابل توجهی کرده است. (تامپسون، 1379: 89)
بنابراین پر بیراه نیست اگر بگوییم شکل گیری هویت جدید از طریق توسعه ی زبان های محلی در اروپا و بر حسب سرمایه داری چاپ انجام گرفته است. (قزل سفلی، 1388: 332)
بنابراین کتاب و مطبوعات بنیانگذار انسان جدیدی شدند که شخصاً می خواند و می اندیشد. مطبوعات مفهوم و ساحت گستره ی همگانی را دچار تحول کرده و این بار پس از پایان نقش اولیه آنها در استقرار حاکمیت های جدید، آن را وارد عرصه اقتدار عمومی کردند. عرصه ای که دیگر کمتر به قلمرو زندگی درباری عنایت داشت و بیشتر بر هویت دولت مدرن به مثابه فعالیت های نظام دولتی تمایل یافت که از نظر قانونی دارای قلمروهای تفکیک شده اجرایی، قضایی و استفاده مشروع از خشونت بود. معنای مطبوعاتی اقتدار عمومی در روند دولت سازی مدرن آن بود که اصرار داشت در تعریف هویت ملی، قلمروی وسیعتر از ساختار متصلب حاکمیت شاه را در نظر گیرد که شامل هویت زبانی و قومی خاص، یک آگاهی عمومی تجربه شده از تاریخ مشترک، فرهنگ و دیگر تعلقات اجتماعی و فرهنگی بود که دوام و بقای آن هم مشروط به لحاظ شدن همه این امور می شد و به همین دلیل بود که اصحاب مطبوعات از سده 18 به بعد تلاش کردند دولت مدرن به این قالب نزدیک شود.
نیک می دانیم که ایدئولوژی هایی چون کمونیسم و سوسیالیسم تا سالهای میانی سده 20 وجه غالب را در اختیار داشتند و در سده بیستم با ابداع ملت های جدید در پس انقلاب های اجتماعی، گروه های تازه به حکومت رسیده نیز از حضور و امکان رسانه ها در جهت ایدئولوژی خود بهره بردند. برای مثال کشورهای سوسیالیست رسانه ها را در جهت تبلیغ «هویت جعلی» به معنای مثبت خود برای اجرای برنامه های سیاسی- اقتصادی و فرهنگی به کار گرفته و رسانه های خود را ارج نهادند. هر چند که به طور کلی، طبق نظر ماركسیست های كلاسیك، رسانه های جمعی صرفاً ایده ها و دیدگاه های جهانی طبقه حاكم سرمایه دار را گسترش می دهند یا انكار می كنند یا به طور متناوب ایده ها را حذف می كنند. به زعم آنان رسانه ها باید یکدست باشند و تعارض های سیاسی جامعه را منعکس نکنند، ضمن این که رسانه ها در یک جامعه با ایدئولوژی کمونیستی باید تحت کنترل طبقه کارگر و در نهایت حزب کمونیست باشد. .
مک کوایل ویژگی رسانه ها در جوامع ایدئولوژیک چپ را چنین برمی شمرد:

رسانه ها باید در خدمت طبقه کارگر باشند و نباید تحت مالکیت خصوصی درآیند.
رسانه ها باید برای جامعه، وظایف مثبتی همچون جامعه پذیری، آموزش و بسیج اجتماعی را انجام دهند.
جامعه حق اعمال سانسور و سایر اقدامات ضروری برای پیشگیری از انتشار مطالب ضداجتماعی یا تعقیب و مجازات تخلف های مربوط به این مطالب پس از انتشار آنها را داراست.
رسانه ها باید یک دیدگاه کامل و عینی در مورد جامعه و جهان بر اساس اصول مارکسیسم-لنینیسم عرضه کنند. (مک کوایل، 1382: 173)
مطابق این ایدئولوژی کمونیستی به شیوه ای بی پرده دستوری است و لحنی عذرخواهانه ندارد.
از سوی دیگر، استارت هنیس ورث در مقاله‌ای با عنوان «نقش ایدئولوژی در رسانه های جمعی» از قول گرامشی، هژمونی را یک قدرت سیاسی و فرهنگی می‌داند كه به وسیله رهبران و روشنفكران توسط رسانه انجام می شود. گرامشی می گوید كه كاركرد رسانه ها تولید آگاهی كاذب در طبقه كارگر است و بر این باور است كه رسانه های جمعی با ابزار توزیع و تقویت هژمونی غالب است. هرچند که رسانه های جمعی می توانند ایده های ضدهژمونیكی را نیز در جامعه اشاعه دهند. اما به طور عام، نقش تولید ایدئولوژی را دارند.(جیمز لال، 1378: 47)
در این رویکرد رسانه های همگانی ابزاری هستند که نخبگان حاکم برای تداوم بخشی به قدرت، ثروت و موقعیت خود (از طریق مردم پسند کردن فلسفه، فرهنگ و اخلاق) به کار می گیرند. اما در نیمه دوم قرن 20 با چرخش پسامدرن و تضعیف ایدئولوژی هایی چون سوسیالیسم و کمونیسم و حتی در وجهی ناسیونالیسم مواجهیم. چنانکه در فصل سوم و در راستای تصریح مفهوم پست مدرن بیان داشتیم پارادایم پسامدرن بر تفرد، تنوع، عدم تجانس، جزئیت، عدم مرکزیت و مرکز زدایی تأکید دارد که همگی واکنشی در مقابل گرایش یا گرایش های یکسان ساز پیشین در همه ی عرصه ها به ویژه هویت آدمی در اجتماعات امروزی است. تصویری که نظریه های پست مدرن در ارتباط با وضعیت هویت به دست می دهند، «خودی» سیال است که بارزترین ویژگی اش چندپارگی، ناپیوستگی و فروریختگی مرزهای جداکننده ی جهان درون و بیرون است. البته باید به یاد داشت که مسئله شدن هویت، تا حدود زیادی از رشد جامعه ی توده ای در طی این دوران و بویژه فرسایش تدریجی ساختار اجتماعی جدا ناشدنی است. احساس گمنامی، زوال فردیت و احساس ناتوانی، معلول فروپاشی ساختارهای جمعی و تجزیه ی مناسبات اجتماعی به پاره های کوچک و مجزا است توام با افول جامعه سنتی و ظهور وسایل ارتباط جمعی و رسانه های نوین و همه گیر، و دولت-ملت (دولت ملی). (جی دان، 1385: 46)
تکانه ی حاصل از این دگرگونی ها در زمانه ای که شاهد گسترش بی رویه ی رسانه های گروهی، حومه نشینی و یک دست شدن زندگی هر روزه ی آدمیان به واسطه مصرف انبوه بود، هرچه بیشتر و ژرفتر احساس می شد. چنانکه در سال های پایانی قرن بیستم پرسش از هویت با نیرویی مضاعف سربرآورده است.
بنابراین با شکسته شدن هویت منسجم مدرن در نیمه قرن بیستم، مسئله قومیت ها، زبان و نژاد مطرح شد. دیگر عنصر سیاسیِ ملیت جای خود را به عناصر فرهنگیِ قومیت، زبان و نژاد داده بود. رسانه ها مسئول انعکاس، تبلیغ و القای هویت های جدید به جامعه شدند و جامعه جدید را به تعبیر گیدنز به جامعه ی نمایش بدل کردند. به طوری که واقعیت در هجمه نشانه ها و تصاویر به عنصری مهجور بدل شده است. چنان که پیشتر نیز ذکر شد، از جمله ویژگی های مهم سرمایه داری متاخر فرهنگ توده ای است. فرهنگ مذکور با رسانه های همگانی سروکار دارد. در عصر بازتولید مکانیکی فرآورده های فرهنگی، رسانه ها نقشی تعیین کننده در فرهنگ و کردارهای فرهنگی ایفا می کنند. مدرنیستها بر این عقیده بودند که گفتمانها، فرهنگ، زبان و رسانه ها بازتاب و آیینه واقعیات بیرونی هستند در حالی که از دیدگاه پست مدرن زبان و گفتمان فرهنگی که در سبز فایل در رسانه ها بازتاب می یابد، تعریف کننده و سازنده ی واقعیات و شیوه زندگی اند. به تعبیر بودریار، فرهنگ پست مدرن فرهنگ وانمایی یا شبیه سازی است که دیگر نمی توان میان اصل و رونوشت آثار فرهنگی و هنری تمییز قایل شد. در این عصر میان واقعیت و وانمایی تفاوتی باقی نمی ماند. جهان واقع همان جهان شبیه سازیها و وانمایی است. به عبارت دیگر انسانها در عصر پست مدرن با تصویر یکدیگر سروکار دارند نه با خودشان. تصویر، محصول جمعی است و هیچ انعکاسی از خود ندارد. (سمتی، 1385: 13)
امروزه می دانیم که ایده ها با رسانه های همگانی گسترش می یابند، تقویت می شوند، مشروعیت عظیمی به دست می آورند و به شیوه های راضی کننده و غالباً جذاب در میان خیل انبوهی از پیام گیران پراکنده می شوند. عرضه وسیع و جانبدارانه یک ایده، فرهنگ را تعریف نموده یا «نشان» می دهد. به ویژه برای کسانی که میزان بهره گیری بالایی از رسانه دارند. زیرا رسانه اغلب پنداره ها را بر پایه فرض های ایدیولوژی های چیره تفسیر و ترکیب می کنند و تاثیر فراوانی بر چگونگی دریافت مردم حتی از بنیادی ترین ویژگی های اجتماعی خویش دارند. (لال، 1379: 15)
این مطلب، سطح خشونت، ترکیب نژادی، جنسیتی، نقش های اجتماعی، انتقادات حرفه ای و گزینه های سیاسی جوامع را نیز دربرمی گیرد. به طور ویژه این امر در سبز فایل که توسط رسانه ها احاطه شده ایم، اهمیت دو چندان می یابد. رسانه هایی که چیرگی فناورانه بی همتایی را بر زمان و مکان ممکن می سازند.
اشاره کردیم که یکی از کارویژه های عمده ی رسانه ها کمک به فرایند ساختن هویت است. رسانه ها به مثابه شیوه تبادل نظر فرهنگی عمل می کنند. عمدتاً از طریق رسانه هاست که مردم انگیزه پیدا می کنند تا درباره این موضوع که می خواهند چه کسی باشند یا بشوند، فکر کنند. این روش انگیزه بخشی رسانه ها کاملاً متناقض هستند. به این نحو که آنها به ضرث قاطع به هیچ کس نمی گویند این روش توست و یا تو باید این طور عمل کنی. بلکه آنها دائماً چیزهای متفاوتی می گویند و این وظیفه ماست که از بین این پیامها دست به انتخاب بزنیم. البته باید بلافاصله این نکته را نیز خاطر نشان ساخت که خروجی رسانه ها، محصولات زیبایی شناختی و فرهنگی اند که به ویژه برای فرایند هویت سازی اهمیت دارند. وقتی چنین تولیداتی مصرف می شوند، برای مردم این امکان پدید می آید تا زندگی های معمولی شان را برای مدتی رها کنند و به چیز دیگری روی بیاورند. با مطالعه یک کتاب خوب یا در تاریکی سینما، به آزمون هویت خود و این که می خواهند چه کسی باشند، بیندیشند. بنابراین تجربه زیبایی شناختی و فرهنگی امکانات ویژه ای برای خود اندیشی فراهم می کند. (گیبینز، 1381: 71)
اما مسئله ای که در اینجا و در رابطه با هویت معنادار به نظر می رسد این نکته است که خروجی بیشتر رسانه ها (با توجه به تنوع آنها، دسترسی ساده و زمانی که مردم وقت خود را به آنها اختصاص می دهند) و امکانات بیشتر برای مردم برای انتخاب انواع متفاوت خروجی رسانه ها، ممکن است که نه تنها به افزایش فردی شدن بلکه همچنین به افزایش تکثر منجر شود؛ یعنی به تفاوت های فزاینده بین گروه های مختلف مردم. اما هم زمان با بیشتر شدن تفاوتها در استفاده مردم از رسانه ها در جهان بینی های فردی مردم واگرایی به وجود می آید. گروه های مختلف مردم به بخش های متفاوتی از خروجی های رسانه ها گرایش می یابند و به برداشت های مختلفی از جهان می رسند. بنابراین زمانی که جامعه پذیری و القای ارزشها به شکل فراگیری از طریق رسانه های جهانی و به طور فزاینده ای از طریق اینترنت صورت می گیرد و توانایی دولت ملی برای کنترل جریان جامعه پذیری را به تحلیل می برد، هویت یکپارچه پیشین در تقاطع مجموعه ای متکثر از مکانها، مجموعه غیرمتمرکزی از ملیتها و مجموعه فراگیری از ساختارها و مقررات بین المللی و فراملی جایگیر می شود. در چنین نظام هایی، صنایع فرهنگی و رسانه های اطلاعاتی، مخاطبان خود را به صاحبان آگهی ها می فروشد. از سوی دیگر، امپریالیسم جدید موجب آگاهی مردم جهان نسبت به هویت فرهنگی شان، افزایش قوم گرایی و مقاومت در برابر همسان سازی جهانی به ویژه در قالب خاص گرایی هویتی شده است. بنابراین با پدیده ای ذوجنبتین مواجهیم که هم به نوعی همگونگی و ادغام را پی دارد و هم اسباب تنوع، واگرایی و رستاخیز فرهنگی را هم فراهم می کند. (گل محمدی، 1381: 153)
بنابراین دیگر با هویتی یکدست مواجه نخواهیم بود. این روند با تکیه بر یک عامل تشدید می شود و آن توجه رسانه ها به سودآوری و منفعت شخصی است که آنها را از رسالت پیشین در ساختن هویتی واحد بازمی دارد. با تکیه بر نظریه هابرماس، اقتصاد سیاسی رسانه و صنعت فرهنگ به توضیح این ایده خواهیم پرداخت.
3-6 – هابرماس: رسانه، هویت و منفعت
در میان مفسران جامعه اطلاعاتی، گروه خاص و متمایزی وجود دارد که با وجود متقاعد شدن درباره شدت جریان اطلاعات نسبت به پدیدار شدن عصر اطلاعات واکنش چندانی از خود بروز نمی دهند. آنها اطلاعات را چیزی در حال تحریف، مورد دخالت کسانی که عرضه ی آن را مدیریت کرده اند، بسته بندی شده برای ترغیب مردم بر حسب مواضع معین، دستکاری شده برای دخالت به نفع اهداف خاص یا تهیه شده همچون کالایی قابل فروش برای سرگرم کردن مورد ملاحظه قرار می دهند. آراء یورگن هابرماس در این حیطه قابل توجه است.
او در کتاب دگرگونی ساختاری حوزه عمومی به تبیین پیدایش تاریخی-اجتماعی و گسترش سرمایه داری در سده های هجده و نوزده در انگلستان می پردازد و آن را موجب پدیدار شدن گستره ی عمومی می داند که متعاقبا در نیمه دوم و اواخر قرن بیستم رو به افول نهاد. این حوزه عمومی یا به بیان صریح تر حوزه عمومی بورژوایی در وهله اول قلمرویی بود که در آن افراد خصوصی گرد هم می آمدند و عموم را شکل می دادند. آنها به تدریج توانستند حوزه عمومی تحت کنترل دولت را زیر سیطره خود درآورند و اقتدار آن را به چالش بکشند.
در همین حوزه است که افکار عمومی شکل می گیرند. اطلاعات در هسته ی حوزه عمومی قرار دارد و فرض بر این است که در این هسته، هر یک از بازیگران در حالی که دیدگاه خود را در معرض دسترس عموم قرار داده، مواضع خود را با گفتگوی صریح تشریح می کند. سرمایه داران قرن هجدهمی با افزایش چشمگیر ثروت خودسیطره ی روحانیت و کلیسا، دادگاه های تفتیش عقاید، باورها و رفتارهای مربوط به فئودالیته را به تحلیل بردند. یکی از عواملی که به وسیله آن مناسبات پیشین تضعیف شد حمایت فزاینده ی این ثروتمندان از دنیای ادبیات بود که وابستگی فکری مردم را به اربابان قدرت کم می نمود و فضایی را ایجاد می کردکه به انتقاد از وضعیت موجود و دوری از نیروهای سنتی می انجامید.
پیامد چنین پیشرفتهایی شکل گیری حوزه عمومی بود که با جنبه های مشخصی از بحث آزاد، بررسی انتقادی، گزارش کامل و تحقیقی رویدادها، دسترسی فزاینده به منابع اطلاعاتی و استقلال بازیگران سیاسی از منافع و علایق اقتصادی و نیز کنترل دولت همراه شد. اما در این بین پارادوکسی ایجاد شد که هابرماس آن را «فئودال سازی دوباره[40]» ی جامعه حداقل در برخی عرصه های مهم می نامد. (هابرماس، 1384: 228و53)
بدین معنی که سرمایه داری رو به پیشرفت به تدریج دولتهای فئودالی را کنار زد اما آنچه که به وجود آمد دولت سرمایه داری بود که طرفدارانش به طور فزاینده از یک نقش تهییجی و جدلی روی برگردانده و دولت –اکنون زیر سلطه سرمایه- را برای پیشبرد اهداف خود مورد استفاده قرار دادند. از سوی دیگر باید در نظر داشت که نمود فئودال سازی دوباره از تغییرات بوجود آمده در سیستم ارتباطات جمعی سرچشمه می گیرد. باید یادآوری کرد که وجود این سیستم برای فعالیت موثر گستره ی همگانی دارای اهمیت محوری است زیرا رسانه ها موشکافی و پس از آن دسترسی گسترده همگان را به مباحث مربوط به امور عمومی جامعه میسر می سازند. (وبستر، 1382: 180)
به این ترتیب در طول سده بیستم رسانه های همگانی به سازمان های سرمایه داری تبدیل شدند و بر این اساس سهم عمده شان به عنوان ناشران معتبر اطلاعات در قلمرو حوزه عمومی کاهش یافت. همچنان که این رسانه ها به بازوهای تبلیغی موسسات سرمایه داری تبدیل شدند، کارکردشان به سمت گسترش افکار عمومی دوره فئودالی و فاصله گرفتن از فرآوری و عرضه ی اطلاعات سودمند اجتماعی تغییر ماهیت داد.
بر این اساس توصیف او از تحولات تازه در حوزه عمومی غم انگیز و ناامیدکننده است. به این معنا که سرمایه داری پیروز شده است و ظرفیت تفکر انتقادی به حداقل رسیده است. در برهه ای از ادغام رسانه های چندملیتی و گسترش فرهنگ تبلیغاتی، دیگر فضایی برای گستره ی همگانی وجود ندارد. از آنجا که محتوای اطلاعات به نوع ارتباطات بستگی دارد، دلبستگی روزافزون شرکت های رسانه ای به بازار به این معناست که ظرفیت تولیدی آنها به هدف ایجاد حداکثر درآمد تبلیغاتی و حمایت از موسسات سرمایه داری اختصاص یافته است. در نتیجه محتوای اطلاعاتی این رسانه ها دارای مخرج مشترک پست ترین نوع سرگرمی هاست: ماجراهای پرتحرک، موضوعات کم اهمیت، تحریک احساسات، شخصی سازی همه چیز و خلاصه بزرگداشت سبک زندگی جدید. هابرماس مثال جالبی را برای بیان این مطلب ذکر می کند، با این محتوا که امروزه حتی بحثها به صورت بسته بندی شده در دکه های روزنامه فروشی فروخته می شود و حتی در کنفرانس های همگانی نیز شکل کالا به خود گرفته است. در واقع، بحث و گفتگو در مقام یک حرفه ی تجاری رسمیت یافته است. همه اینها با تحریکها و جاذبه ها و فروش های اقتصادی و لاجرم نادیده گرفتن کیفیت اطلاعاتی مطالب توام است. آنچه مدنظر این رسانه هاست چیزی بیشتر از تسلیم مخاطبان به آموزش اجبار ملایم در مصرف مداوم نیست. (هابرماس، 1384: 282و263)
هابرماس در اینجا به آراء هربرت شیلر نزدیک می شود. چنان که ذکر کردیم، شیلر نیز تحولات و پیشرفت های شکل گرفته در حوزه فناوری اطلاعات و ارتباطات را ناشی از فشارها و الزامات نظام سرمایه داری برای تامین منافع شرکت های تجاری می دانست. اصل حاکم بر بازار (کسب حداکثر سود ) مصرف گرایی را با رسانه ها به عنوان ابزار شرکت های تجاری برای ترغیب مردم در اجتناب ناپذیر دانستن سبک زندگی ارائه شده، پیوند می دهد. سبک زندگی ای که بیانگر بخشی از هویت هر فرد است. به این معنی که سبک زندگی مشتمل بر اخذ پاره های هویتی فرهنگ های دیگر (در اینجا آنچه که فرهنگ مسلط و غالب در قالب زندگی مبتنی بر مصرف بیشتر) می تواند نشان دهنده هویتی گسسته و دریده شده باشد که هر بخش آن به سویی ره می برد.
نظریه اقتصاد سیاسی رسانه ضمن تاکید بر وابستگی فرهنگ و جهان بینی به زیرساخت اقتصادی، به تحلیل تجربی ساختار و مالکیت رسانه ها و شیوه عملکرد آنها در بازار توجه می کند و باور دارد که ویژگی بارز اطلاعاتی که رسانه ها برای جامعه تولید می کنند از طریق ارزش مبادله پیام های مختلف و منافع اقتصادی مالکان و تصمیم گیرندگان قابل تبیین است. پیامد چنین وضعی کاهش منابع رسانه ای مستقل، تمرکز بر بازارهای بزرگتر و نفی بخش های ضعیف تر و فقیرتر مخاطبان بالقوه می باشد. این نظریه، ابداع و گسترش فناوری های اطلاعات و ارتباطات را ناشی از فشارها و الزام های نظام سرمایه داری و متقابلاً بنیانی برای تکامل و پیشرفت تاریخی این نظام می داند. (مهدی زاده،1389: 173)
در مقایسه با نظریه ی اقتصاد سیاسی که بر وجه اقتصادی سلطه تاکید می کند، اندیشمندان نئومارکسیست مکتب فرانکفورت چون آدورنو و هورکهایمر با طرح مفهوم «صنعت فرهنگ و فرهنگ توده» ضمن تاکید بر سلطه فرهنگی و سرکوبی ناشی از عقلانیت ابزاری در جهان جدید، فعالیت موسسات رسانه ای و اطلاع رسانی چون رادیو، تلویزیون، سینما و مطبوعات را تولید تخدیرکننده ی محصولات فرهنگی، ایجاد بازارهای وسیع تر تجاری و سازگاری سیاسی می داند. به باور آنان، صنعت فرهنگ مدرن، محصولات بی خطر و استانداردی تولید می کند که متناسب با تقاضای وسیع تر اقتصاد سرمایه داری است. فرهنگ توده ای که توسط صنعت فرهنگ تولید می شود از سوی این مکتب به عنوان فرهنگ جهت داده شده، غیرخودجوش، تحمیلی و شی واره تعریف می شود که تاثیرات ساکت کننده، سرکوبگرانه و بی حس کننده بر مردم دارد. (آدورنو و هورکهایمر،1384: 49)
بنابر ادعای آنان، فرهنگ توده ای بیانگر شکل تازه ای از کنترل اجتماعی است که بر فناوری مبتنی است و از تصور مارکس درباره ایدئولوژی حاکم به مثابه ابزار کنترل اجتماعی بسیار فراتر می رود و می تواند اوقات فراغت را به صورت نوعی سرگرمی جمعی درآورد. در روند بازتولید سرمایه داری مصرف کنندگان بی خاصیت، همیشه راضی و فاقد خصلت انتقادی بوجود می آیند. بر این اساس می توان از دو گونه کارکرد متفاوت برای بازار سخن گفت. نخست، بازار در ابتدا به سبب دسترسی عموم به انواع کالاها شد و سپس از طریق کاهش قیمت توانست دسترسی عموم به این کالاها را از حیث اقتصادی ممکن سازد. دوم، بازار کیفیت کالاها (اعم از فرهنگی و غیرفرهنگی) را تابع نیازهای خود کرد و بدین شیوه توانست از حیث روانشناختی زمینه ی دسترسی توده ها به این کالاها را آسان سازد. مجرا و ابزار این مسئله، رسانه ها در شکل سنت و مدرن آن هستند. بنابراین، بر اساس مستندات فوق می توان ادعا نمود که رسانه ها در دنیای جدید با توجه به اقتضائات سرمایه داری و منافع شخصی خود نتوانستند نقش اولیه خود را در یکپارچه سازی هویت ایفا کنند.
4-6 – بحث نظری: آراء متفکران پست مدرن
اندیشمندان پست مدرن درباره ی ویژگی ها و پیامدهای پیشرفت های اطلاعاتی مطالبی جالب و سرشار از روشن بینی دارند. در این بخش سعی داریم تا به این پرسش پاسخ دهیم که رسانه ها در موقعیت پست مدرن چگونه به از هم گسیختگی عنصر دولت-ملت در راستای القای یک ایدئولوژی هویتی واحد به جامعه نقش ایفا کردند؟ در این راستا به آراء چهار متفکر بزرگ پست مدرن که معتقدند رسانه ها در دنیای پست مدرن به تخریب هویت و نمایشی کردن آن کمک کردند، اشاره می شود. در واقع درک جهان جدید با آگاهی از مرکزیت و ابعاد نشانه سازی امور در دنیای کنونی (بودریار)، با ملاحظه ی تغییرات به وجود آمده در شکل های ارتباطی (پوستر)، با به رسمیت شناختن تنوع و گسترش دیدگاه های جهانی که توسط رسانه های نوین در دسترس همگان قرار گرفته اند (واتیمو) و با دقت و موشکافی در اهمیت معیار کاربرد داشتن و کالایی شدن قلمرو اطلاعات (لیوتار) میسر خواهد بود.
1-4-6 – ژان بودریار
بودریار با بهره گیری از اندیشه های مارشال مک لوهان، از فرایند وارونه شدن فرهنگی یا حذف تمایزهای فرهنگی در عصر جامعه ی پساانقلابی، به مثابه نوعی روند درون پاشی[41] یاد می کند. اکنون در عصر سرشار از نشانه ها و تصاویر، واقعیت معنای خود را از دست می دهد. «در واقع، انگاره ها قادر می شوند واقعیت را چندان دقیق، بی واسطه و طاق النعل تصویر کنند که سرانجام بازنمودِ واقعیت را حتی واقعی تر از خود امر واقع جلوه می دهند و این همان چیزی است که بودریار آن را فرا واقعی یا حاد واقعیت می نامد.» (جی دان، 232:1385)
به اعتقاد بودریار، وانموده سه سطح دارد: سطح اول نسخه ی بدلی است از واقعیت که به روشنی قابل تشخیص است. سطح دوم نسخه ی بدلی است آن چنان طبیعی که مرزهای میان واقعیت و بازنموده را محو می کند، و سطح سوم نسخه ی بدلی است که واقعیتی از آنِ خود را تولید می کند، بدون این که ذره ای بر واقعیت های جهانی تکیه داشته باشد. بهترین مثال احتمالاً جهانِ «واقعیت مجازی است که توسط رمزگان و زبان های کامپیوتری و بنابراین الگوهای ریاضیاتی ایجاد شده است که هویت هایی مجرد و انتزاعی اند. بودریار، سطح سوم وانموده ها را، آنجا که الگو خود از جهان پیشی می گیرد، حاد واقعی می نامد.» (لین،1387: 45)
به اعتقاد او رسانه ها، صنعت فرهنگ ها، صنایع اطلاعاتی، رایانه ای شدن امور جامعه و دیگر مؤلفه های مصرف گرایی و فناوری پیشرفته، همه و همه عناصر نظام وسیع وانمایی یا شبیه سازی اند. همان که بودریار نامش را وانموده می گذارد. به باور او، واقعیت در این عالم نشانه ای، باز سروکله اش پیدا می شود. اما این بار در قالب هایی اسرارآمیز، وهم انگیز و شبح وار نظیر «دیزنی لند» که به اعتقاد او «نمونه ی اعلا و آینه ی تمام نمای همه ی نظام های هزارتوی شبیه سازی وانمایی است.» (جی دان، پیشین: 233)
جامعه ی مصرف، یک جامعه ی نمایش و تصویر است و ما کسانی هستیم که گویی در یک فروشگاه بزرگ قدم می زنیم. بودریار با اشاره به اهمیت مصرف گرایی در جامعه ی پسامدرن، از اصطلاح بازار، همچون مترادفی برای حاد واقعیت استفاده می کند.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:59:00 ق.ظ ]