دست یابی به تمامی منابع این نوشتار از طریق کتابخانهای بوده است. بخش اعظمی از منابع در طول انجام پروژه از نظر محقق گذشتند و در حقیقت کشف اصلی منابع در زمان تحقیق اصلی رخ داده است.
همچنین باید اشاره شود که این پژوهش اسنادی است. به این بیان که در نوشتن این تحقیق اسناد تاریخی مطالعه شده و از دل این اسناد موضوع مورد بحث کشف شده و توصیف، تبیین و نهایتا تحلیل شده است.
لازم به تذکر است که منابع مورد نیاز و استفاده شده در این نوشتار را به دو گونه میشد مورد مطالعه قرار داد؛ هم به صورت تحلیلی و هم به صورت توصیفی. اما از آنجایی که هدف این پژوهش، بررسی توصیفی صرف نبوده است و فضای نوشتار وجهه تبشیری نداشته است، تمامی منابع موجود با رویکرد تحلیلی مورد مطالعه قرار گرفت.
۱۴-۳- بیان رویکرد اتخاذ شده
رویکرد نویسنده در نوشتن این تحقیق به صورت تحلیلی – مقایسه ای بوده است. به بیان دیگر چهارچوب نظری این تحقیق به صورت تطبیق و مقایسه ارجاع در کتب مقدس و جایگاه آن در دو کتاب قرآن و کتاب مقدس با محوریت قرآن بوده است. دلائل و توجیهات متعددی برای چرایی انتخاب چنین موضوعی به صورت رویکردی تطبیقی وجود داشت. از جمله اینکه امروزه بر هیچ کس پوشیده نیست که بررسیهای مقایسه ای از رواج و مقبولیت فراوانی برخوردارند. در تحقیقات مهم در دوره های تحصیلات تکمیلی، اخذ به رهیافت مقایسه ای بسیار به چشم میخورد. اگرچه میشد این موضوع را با رهیافتی تاریخی مورد پژوهش قرار داد؛ اما رواج مطالعات تطبیقی بیش از رهیافت تاریخی است. اهمیت مطالعات تطبیقی تحلیلی به گونه ای است که اساسا خود مطالعات تطبیقی به عنوان و در قالب رشته معینی ظهور کرده است.
این نوع از بررسی ابزاری برای شناخت عمیقتر و فهم کاملتر از مساله و یا پدیده است. باید دانست که هدف از این تحقیق صرفا توصیف و مقایسه و به دست آوردن تفاوتها و شباهتها نیست بلکه همانگونه که مطالعه تحلیلی به معنای دقیق آن رهیافتی است برای دستیابی به هدف معرفتی معین، چنین هدفی نیز در این تحقیق مورد نظر قرار گرفته است. میتوان گفت که تحلیل تطبیقی ابزار مطالعه تطبیقی است. البته ناگفته نماند که برداشت یکسانی از مطالعات تطبیقی وجود ندارد:
برخی، از مطالعات تطبیقی تصور یافتن اختلاف میان دو پدیده و یا مسئله را دارند. به این معنا که آنها دست به تطبیق میزنند تا نقاط افتراق را بیابند. برخی تصور برعکس داشته و استفاده مطالعات تطبیقی را یافتن نقاط اشتراک دو موضوع میدانند. برخی دو برداشت فوق را تنها مقدمه هدف اصلی میدانند. آنها مطالعه تطبیقی را ابزاری میدانند که از طریق شناخت شباهتها و تفاوتهای دو پدیدار یا دو نظریه به شناخت عمیق تر و حل مسئله معین میپردازند. در این تلقی از مطالعه تطبیقی، محقق از حصر توجه به تفاوتها و نیز محدود ماندن به شباهتها باز میماند.[۷۲]
محقق باید در طرح تحقیقاتی خود، به این سوال پاسخ دهد: اطلاعات خود را چگونه گردآوری و آنها را چگونه پردازش می کند. پاسخ به این سوال شامل روی آورد یا رهیافت، روش، شیوه و ابزار است. رویآورد مفهومی فراگیر دارد و به شیوه محقق در تقرب به موضوع اطلاق می شود. رویآورد یا رهیافت متعلق به مقام گردآوری و دست یابی محقق به فرضیه است و می تواند کاملا به شخص وابسته باشد و تنوع پذیری مهمترین ویژگی آن است. اما روش، شیوه سنجش و آزمون فرضیه است و به مقام داوری، نقد و ارزیابی متعلق است و به وسیله آن میتوان به تایید یا رد فرضیه پرداخت.[۷۳]
مطالعات تحلیلی تطبیقی به چند گونه می تواند تصور شود: به عنوان مثال می تواند به صورت تطبیقی دو تصویر از دین تصور شود. به این معنا که دو تصویر از دو دین را انتخاب کرده و با هم مقایسه کنیم. تبیین کنیم که این دین در این مسئله چنین نظری دارد و دین دیگر نظری دیگر را. گونه دیگر این است که سازمان دو اندیشه را بیان کرده و با هم مقایسه کنیم. نوع دیگر مطالعه تحلیلی تطبیقی میتواند به صورت تطبیق مفاهیم خودساخته صورت پذیرد. کاری که در این پایان نامه شده است بر همین رویکرد استوار است. به این بیان که در ابتدا مقولههایی در راستای موضوع ساخته شده و سپس بر اساس آنها مقایسه دو دین انجام شده است.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
۱۴-۴- شیوه مقایسه صورت گرفته در تحقیق
در راستای این پژوهش تطبیفی ابتدا در فصل دوم، به صورت مختصردربارهی تأثیرپذیری و یا عدم تأثیرپذیری قرآن از کتاب مقدس بحث خواهد شد و در فصل سوم، نظر قرآن در مورد عهدین مورد بحث و گفتگو واقع میشود و اینکه آیا از نظر قرآن، عهدین مورد تحریف قرار گرفته است یا خیر؟ و اگر تحریفی صورت گرفته است؛ از چه نوع آن میباشد. در فصل چهارم ارجاعات قرآن به کتاب مقدس را در دو بخش ارجاع به کتب مقدس یهودی، ارجاع به کتب مقدس مسیحی به شکلی تقریباً مبسوط مورد بررسی قرار خواهد گرفت. در این فصل تمرکز اصلی روی اصل ارجاعات و گونه شناسی این ارجاعات خواهد بود. تا بتوان با نگاهی ساختارگرایانه در کنار نگاه جزء نگر از یک دستاورد جامع بهرهبرد. در نهایت در خاتمه، تمامی دادهها در فصول پیشین جمعبندی و نتیجهگیری میشود.
روش تحقیق در این پایان نامه کیفی است (کمی نیست) و از میان اقسام کیفی تلفیقی از هر دو قسم تبیینی و تحلیلی است. منابع استفاده شده نیز کتابخانهای است و اطلاعات مورد نیاز به صورت فیشبرداری از بخشهای قابل استفاده جمع آوری شده است. پس از فیشبرداری، با مطالعه آنها و نیز بر اساس فهرست ذهنی و پس از آن عینی از محتوای پایان نامه به چینش فیشها مبادرت شده است.
اما چگونگی چینش مباحث نیز به این صورت بوده که با توجه به مطالعاتی که انجام شد، نخست اصل ارجاع را در کتاب مقدس و قرآن بررسی نمودیم تا ماهیت اصل این معنا به چنگ آید. در نتیجه در یک فصل اصل سنت ارجاع به کتب مقدس بررسی شد و پس از آن ارجاعات قرآن به عهدین را مورد پژوهش قرار دادیم. در فصل بعدی نیز با توجه به داده های پیشین منظور قرآن از عهدین بررسی شد و در نهایت تحلیلی راجع به این ارجاعات انجام شد.
یکی از مسائل مهم در ارتباط با رابطه قرآن و کتاب مقدس توجه به تاثیرپذیری یا عدم تاثیرپذیری کتب مقدس از محیط پیرامونی است. در این زیرموضوع سه نظریه وجود دارد که یکی طرفدار تاثیر پذیری کتب مقدس از رخددادهای زمینی است، دیگری هرگونه ارتباطی را به شدت نفی می کند و سومی میپذیرد که کتب مقدس نیم نگاهی نیز به آنچه در زمین میگذرد داشته اند، اما محتوای آنها کاملا آسمانی و الهی است.[۷۴] در مقابل عدهای بر آن شدند که فلاسفهای که پیش از قرآن و کتاب مقدس به تولید مباحث نظری پرداختند، آنهم مباحثی که در متون مقدس دیده میشد، تحت تاثیر انبیای الهی یا ادیان الهی بودهاند.[۷۵]
هریک از دو گروه عمده برای اقوال خود شواهدی ارائه نمودند، اما آنچه با یقین میتوان مدعی شد، نبود دلایل قطعی تاریخی برای هردو طرف است. یعنی با قطعیت نمیتوان هر یک از این دو نظر را اثبات نمود و برای هر دو قول تنها به ارائه شواهی بسنده می شود. در نتیجه نمیتوان تعیین نمود که کتب مقدس یا فلاسفه کدامیک در تولید این مفهوم پیشتاز بوده اند.
علاوه بر این پرسشهای دیگری که میتوان از رهگذر این ارتباط دو سویه دریافت را میتوان به شکل نظاممند با این سوالها پی گرفت:
آیا قرآن اصالتا از نزد خود مطالب خویش را آورده است یا از منابع دیگر و بویژه کتاب مقدس یهودی و مسیحی نیز بهره برده است؟ برای مثال آیا فی الجمله پذیرفته شده است که قرآن بصورت مفهومی (مفاهیمی مانند بهشت و جهنم و…) یا متنی (مانند دعوت به توحید، انذار از شرک، دعوت به اخلاق، پرهیز از قتل و… ) از کتاب مقدس تاثیر گرفته است؟ یا اینکه آیا قرآن و کتاب مقدس به لحاظ متد و روش همانندی دارند یا خیر(مانند سوره الرحمن و مزامیر)؟
گونه دیگری از ارتباط قرآن و کتاب مقدس را میتوان در این رابطه بررسی کرد که نگاه هر یک به دیگری چگونه است؟ برای مثال قران چه نگاهی به کتب مقدس پیشین دارد و «مصدق» بکار رفته در قرآن به چه معناست؟ آیا همین نسخ فعلی کتاب مقدس مراد است یا اینکه قرآن نسخه مفروض خویش از کتاب مقدس را تصدیق کرده و این نسخههای موجود را تایید نمی کند؟ البته باید توجه داشت که آنچه در اینجا گفته می شود به لحاظ مقام اثبات است نه مقام ثبوت، چه آنکه به لحاظ ثبوتی در پرسشهای پیشین تکلیف روشن می شود اما در اینجا منظور مقام اثبات است. پرسش دیگر این است که آیا قرآن نسبت به کتب مقدس و کتاب مقدس عبری و مسیحی موضعگیری رسمی کرده یا نه و آیا کتاب مقدس نسبت به قرآن وهر کتاب دیگری موضعگیری خاصی دارد یا خیر؟
گونه دیگری از انواع ارتباط میان قرآن و کتاب مقدس به ارتباط فراتر از متن و برون متنی مثل داد وستدی که صنعت ترجمه و تفسیر ایجاد کرده مربوط می شود. یعنی اینکه مترجمان قرآن و کتاب مقدس و مکاتب تفسیری چه ارتباطی باهم داشته اند؟ حتی در نشر و چاپ نسخ کتاب مقدس و قرآن ارتباطی هست یا نه و آیا استنساخ، نقطه گذاری و اعراب گذاری ارتباطی در این میان ایجاد کرده یا نه؟
اما آنچه در این فصل در وجهه نظر قرار دارد ارتباطات میان دو کتاب است و نظر قرآن راجع به کتاب مقدس را در فصلی جداگانه بررسی خواهیم کرد.
فصل دوم:
تاثیرپذیری/ عدم تاثیرپذیری
قرآن از کتاب مقدس
پیش از پردارش مشروح به این مبحث باید در ابتدا به اختصار بیان شود که درباره تاثیرپذیری یا عدم تاثیرپذیری قرآن از کتب پیشین و بویژه کتاب مقدس دو رویکرد وجود دارد؛ رویکرد نخست که رویکرد عموم فقها و قرآن پژوهان مسلمان و شیعی بوده است، قول به عدم تاثیر پذیری از کتاب مقدس است و قوم دوم که عمدتا از سوی مستشرقانِ قرآن پژوه عرضه شده است درصدد اثبات تاثیرپذیری قرآن از منابع دیگر و بخصوص کتاب مقدس است. در ادامه به تفصیل این اقوال را بررسی خواهیم کرد.
تاثیر پذیری قرآن از کتاب مقدس
در سالهای بعد از قرون وسطی و رنسانس در یک حرکت منسجم بسیاری از مستشرقان قرآن پژوه که عمدتا یهودیان سرشناس به عنوان پیشقراول آن را هدایت میکردند، پس از بررسی و غور در قرآن به تاثیرپذیری قرآن از کتب مقدس قائل شدند. در این مختصر نخست به اقوال و ادله ایشان و سپس به ریشه این اقدام پرداخته خواهد شد و در ادامه به شکلی مبسوط به قول دوم که همان عدم تاثیر پذیری قرآن از کتاب مقدس است بازخواهیم گشت. در این مجال به بررسی اجمالی آراء برخی از مسشترقان مانند گلذیهر، بلاشر، جفری، نولدکه و… و سپس به نقد این آراء خواهیم پرداخت.
گلدزهیر که از نخستین مسشترقانی است که به شکلی نظاممند در قرآن و مکاتب تفسیری اسلامی به تحقیق پرداخته، قرآن را فاقد یک متن منسجم میداند. او در این باره میگوید: «هیچ کتاب قانون گذارى یافت نمىشود که جمعى معتقد باشند که آن نص وحى الهى و از قدیمىترین نصوص است و حال آن که نص آن مضطرب و ناپدار باشد؛ آن چنان که این اضطراب و ناپدارى در مورد قرآن یافت مىشود… اکنون نص واحدى براى قرآن موجود نیست … و نصى هم که تلقى بهقبولشده (یعنى قرائت مشهور) در بیان جزئیات، یکسان نیست ومربوط به کتابت قرآن در عهد عثمان مىشود، که به اهتمام او شکلگرفتو او با هدف دفع خطر مجسمى که از نقل متفاوت کلام خدا درصورتهاى مختلف در بین مردم حکایت داشت، چنین اقدامى را انجام داد.»[۷۶]
گلذیهر برای تایید باور خود درباره قرآن به حدیث سبعه احرف نیز اشاره نموده و مینویسد: «مقتضاى این حدیث که خداوند قرآن را بر هفت حرف نازل نموده است، این است که هر کدام از هفت حرف، از طرف خداوند نازل شدهاند. این حدیث گرچه شباهت بسیارى به رأى تلمود دارد که براساس آن تورات هم به لغات فراوانى در زمان واحد نازل شده است، لیکن روشن است که هیچ ربطى به رأى مذکور (که بر اساس سبعه احرف، تمام آنها نازل از نزد خداوند هستند) ندارد و حدیث سبعه احرف به معناى صحیح آن، که علماى اسلامى هم بر معناى واقعى و روشنى از آن آگاه نشدهاند، اساساً ربطى به اختلاف قراآت ندارد… پیامبر(ص) روایت (سبعه احرف) را در هنگامى بیان داشت که دامنه اختلاف قراآت در مورد نص قرآن رو به افزایش نهاده بود و ظاهراً، مقصود از عدد در روایت سبعه احرف، مفهوم عدد ثابت از هفت نیست؛ روایتى که گرچه در جوامع حدیثى اهل سنت نقل شده است، ولى شخص مطمئنى مثل ابىعبید قاسم بن سلام (م ۲۲۴ ه’.ق) آن را محکوم و مطرود به شاذ و غیرمسند بودن، نموده است. بلکه مقصود از سبعه، حتى در صورتى که دلیلى بر اختلاف قراآت باشد، بیان کثرت است و لذا قرآن بر حروف فراوانى نازلشده است و هر کدام از آنها به طور مساوى، کلام خداوند و درحد اعجاز هستند.»[۷۷]
تئودور نولدکه نیز اختلاف در قرائات را سبب عدم انسجام و یکپارچگی نص قرآن میداند: «کتابت قرآن در شرایطى آغاز شد که به جهت برخى اختلافات در قرائات، بهدرجه کمال خود نرسید.»[۷۸]
رژی بلاشر نیز که در زمینه قرآن پژوهی آثار زیادی دارد درباره اضطراب قرآن نوشته است: «در مدت سى سال، یعنى در طول دورهاى که از خلافت على(ع) (۳۵ ه.ق) تا خلافت خلیفه پنجم اموى عبدالملک (۶۵ ه.ق) طول مىکشد، اوضاع مبهم به نظر مىرسد. در این مدت تمایلات مختلفى با هم رودررو مىشوند. ولى مصحف عثمان همچنان بر نفوذ خود مىافزاید زیرا پشتیبان آن، فرقهاى است که آن را تدوین نموده و در سوریه مقام شامخى دارد. شاید مقارن همین ایام بوده که نظریهاى به وجود مىآید که نشان مىدهد تا چه اندازه اقدام عثمان ضرورى بوده است. براى پارهاى از مؤمنان به واقع این کلمات قرآن نبود که اهمیت داشت، بلکه مهم توجه به روح آن و معناى آن بود. از آن موقع به بعد، اگر کلماتى تنها مترادف بودند و اختلاف دیگرى نداشتند، انتخاب آنها یکسان و مساوى بود. بنابراین، نظریه «از حفظ خواندن بر حسب معنا»، در حقیقت بسیار خطرناک بود؛ زیرا رواج قرآن را به میل و هوس افراد واگذار مىکرد.»
در میان مستشرقان قرآن پژوه متاخر نیز از افرادی که بیشترین تهاجمها را نسبت به اقتباس قرآن از تورات و انجیل داشته است، یوسف دره حداد است. یوسف دره حداد در دو بعد به اسلام حمله کرده یکی انکار اسلام به عنوان دینی مستقل و دیگری انکار قرآن به عنوان کتابی مستقل.[۷۹] او برای استشهاد به متن قرآن برای اثبات ادعای خویش، به ارجاعات قرآن به واژه «الکتاب» استناد نموده است. حداد بر این باور است که الکتاب همان کتابی است که نزد اهل کتاب بوده، چه اگر اینطور نباشد و کتابی در اسمان مدنظر باشد، از آنجا که احدی از انسانهای زمینی با آن ارتباطی ندارد؛ در نتیجه نمی تواند به صحت معارف آن گواهی داده و آن را تصدیق نماید.[۸۰] از نظر یوسف حداد منظور قرآن از الکتاب همان تورات و انجیل است و قرآن درحقیقت بازخوانی نوینی از تورات و انجیل است و از خود چیز جدید نیاورده است. یوسف حداد بر این باور است که مجموعه معارفی که خداوند به همه پیامبران فرستاده است، یک الکتاب است و هر پیامبری بخشی از آن را آورده است. در نتیجه دین اسلام و ادیان پیشین به هم پیوستهاند[۸۱] و به همین دلیل ایمان به قرآن به تنهایی کافی نیست و در کنار ایمان به قرآن، ایمان به تمامی پیامبران پیشین و کتب آسمانی ایشان نیز ضرورت دارد.[۸۲] بنابر این مطالب موجود در قرآن، در کتب انبیاء پیشین وجود داشته و این الکتاب مذکور پیش از نزول قرآن در میان اهل کتاب بوده است. از آنجا که علمای اهل کتاب پیامبر را همانند فرزندانشان میشناختند، قرآن تفصیل دهنده آموزهها و معارف قرآن و انجیل است و این دو کتاب الگوی اصلی قرآن هستند.[۸۳]
در کنار قرآن پژوهان مذکور که بارویکردی انتقادی و غیر اصیل به نقد و بررسی قرآن پرداختند، شمار کثیری از الهیدانان غربی هم همرای با این قرآنپژوهان پیشگفته، به وامگیری قرآن از عهدین باورمند بوده اند. در ادامه نخست به نقد این نظریات پرداخته و سپس به ریشه های این برداشتهای ناصواب اشاره خواهیم کرد. در بخش پایانی این فصل نیز به رویکرد دومی که وعده تفصیلش را دادیم، یعنی استقلال قرآن در معارف و تعالیمش، خواهیم پرداخت.
نقد و بررسی ادله طرفداران وابستگی قرآن به عهدین
اما درباره انتقاد گلدزیهر راجع به وجود تشویش و اضطراب میتوان سخن او را اینگونه نقد نمود که آنچه گلدزیهر بر آن تأکید دارد، اضطراب نص قرآن به جهت اختلاف در قرائات و تأیید آنها از سوى پیامبر(ص) به استناد حدیث سبعه احرف مىباشد. اما همچنان که خود او نیز یادآور شدهاند، اساس حدیث سبعه احرف قطعى نیست و هیچ رابطهاى بین سبعه احرف و قرائات نیست و در نتیجه روایت سبعه احرف نمىتواند توجیهى براى اختلاف در قرائات باشد؛ زیرا در زمان پیامبر(ص)، بیش از یک قرائت وجود نداشته و نص قرآن از هیچ گونه اضطرابى برخوردار نبوده است. گرچه اختلاف قرائات در مواردى به وجود آمد، اما با نظارت ائمه أطهار(ع)، نصقرآن، همواره ثابت ماند و آنان قرائت صحیح را بیان مىداشتند.
هم اکنون نص ثابتى در نزد مسلمین که همان قرائت عاصم است، وجود دارد و ائمه(ع)، قرائت «عاصم» را که همان قرائت معروف است، مورد تأیید قرار داده و از هرگونه اضطراب و تغییر در نص قرآن جلوگیرى کردهاند.
در نقد گفتههای گلدزیهر شیخ عبدالفتاح عبدالغنى القاضى، ریاست بخش قرائات در دانشگاه اسلامی مدینه، مىگوید: «بر نص قرآن، هرگز اضطراب عارض نمىشود. همچنان که محال است بر آن دوگانگى و عدم ثبات چیره گردد. زیرا معناى اضطراب و قلق و عدم ثبات در نص قرآن، آن است که نص قرآن بر وجوه مختلفى و صور متعددى خوانده شود؛ به شکلى که بین آنها در معنا، مراد و هدف، سازگارى نباشد و وحى از غیر وحى باز شناخته و ثابت از غیر ثابت، مجزا نشود. چنین اضطرابى در قرآن منتفى است.»[۸۴]
او در ادامه در بخش دیگرى از کتابش، بیان مىکند که اختلاف و ناسازگارى در کلام بشر پذیرفته شده نیست، چه رسد به کلام خداوند متعال. حتى پیامبر(ص) هم مجاز نبودند در آیات وحى، تغییرى دهند و هیچ صحابى و تابعى چنین اجازهاى را نداشته است. سخن وى در واقع تردید در کلام عمر است که مىگوید: «القرآن کلّه صواب ما لمیجعل آیه عذاب برحمه و …»؛ یعنى قرآن و وجوه آن تماماً، سخن حق است مادامى که آیه عذاب به رحمت تبدیل نشود. این همان سخنى است که شبهات مستشرقین را برانگیخته است. او مىگوید: «اختلاف قرائات، همانا اختلاف تنوع و تغایر است، نه اختلاف تعارض و تضارب. زیرا در کلام عقلا از بشر هم، تصور اختلاف تعارض و تضارب وجود ندارد، چه رسد به کلام پروردگار جهان. بر این اساس، محال است که نص قرآن را اضطراب و قلق فراگیرد.»[۸۵]
کلام وى در مورد قرآن با توجه به استدلال وى صحیح است و حق هم چنین است که نص قرآن از هر گونه اختلافى عارى است؛ همان طور که خود قرآن نیز فرموده است: أَفَلا یَتَدّبَرُونَ القُرآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کثیراً؛(نساء،۸۲). آیا شما در قرآن تدبر نمىنمایید و اگر از نزد غیر خدا بود، هرآینه شما در آن اختلاف فراوان مىیافتید. باوجود این تصویرى که برخى از علماى اهل سنت از قرآن و نزول و قرائات آن، ارائهمىکنند، قهراً موجب چنین شبهاتى مىشود. عبدالفتاح در ادامه مىگوید: «قرآن بر پیامبر(ص) نازل و ثبت شد، در حالى که او نمىتوانست در کلماتقرآن تبدیل و جایگزینى نماید چه کلمهاى به کلمهاى و چه حتى حرفى به حرفى. پیامبر(ص) اشاره مىفرماید که چنین کارى معصیتى است که بر او شدیداً عقاب اخروى مترتب مىشود؛ زیرا خداوند مىفرماید: هنگامى که آیات روشن ما بر آنها خوانده مىشود، کسانى که ایمان به ملاقات ما (و روز رستاخیر) ندارند، مىگویند: قرآنى غیر از این بیاور، یاآن را تبدیل نما. بگو: من حق ندارم که ازپیش خود آن را تغییر بدهم. فقط از چیزى که بر من وحى مىشود، پیروى مىکنم. من اگر پروردگارم را نافرمانى کنم، از مجازات روز بزرگ قیامت مىترسم.» وقتى پیامبر(ص) نمىتواند کلمات قرآن را جایگزین نمایند و چیزى از آن را تغییر دهد، آیا از میان صحابى یا تابعین یا دیگران، کسى مىتواند کلمهاى را در جاى کلمه دیگرى یا حرفى را در جاى حرف دیگرى قرار دهد.»[۸۶]
روشن است که گفته عبدالفتاح مبنی بر اینکه پیامبر(ص) هم نمىتوانست تغییرى در قرآن بدهد، سخنى صحیح و مورد قبول شیعه و اهل سنت مىباشد.
رویکرد نولدکه به قرآن را نیز بسیاری مانند حازم و لطفی نقد کرده اند. حازم در نقد نولدکه مینویسد: آنچه مستشرقین را به چنین وهمى انداخته است، جهل آنان به اسباب تلقى قرآن توسط مسلمین است؛ البته اگر خوشبین باشیم. زیرا اعتماد در نقل قرآن، به قلوب و صدور و حافظهها بوده است، نه به مصاحف و کتب. قراآت پیش از تدوین مصاحف عثمانى رواج یافت، و بناى قرّا در قرائتشان بر روایت و نقلها بود، نه به آنچه در مصاحف مىخواندند.[۸۷]
عمر لطفى هم در این باره مىگوید: از اخبار استفاده مىشود که راهى براى تغییر در نص عثمانى نبوده است؛ حتى اگر در آن خطا هم بوده باشد… بنابراین متصدیان آن نص قرآن، یعنى عثمان و عاملان او و حتى پیامبر(ص) نیز، از خطا و تهمت کوتاهى در لغت و مضمون قرآن به دورند.[۸۸]
باید دانست که دیدگاه مستشرقان که در مورد قرآن اظهار نظر کردهاند، عمدتاً بر روایاتى استوار است که جمعآورى قرآن را در زمان پیامبر(ص) نمى دانند. طبق این اخبار، قرآن، در زمان عثمان، جمعآورى شد و مسلمین هم مجاز بودند قرآن را بر هر قرائتى و با هر حرفى بخوانند. زیرا قرآن بر هفت حرف نازل شده بود و تبدیل کلمات مترادف و هم معنا به یکدیگر امرى مجاز شمرده مىشد.
در حالى که جمعآورى قرآن در حیات پیامبر(ص)، به قلم کتّاب مخصوص و با نظارت پیامبر(ص) بود. پس از ارتحال حضرت، جمع در شکل واحد صورت گرفت و هیچ ربطى به متن قرآن نداشت و هیچ کس مجاز نبود در آن تغییرى بدهد؛ به ویژه آن که قرآن وعده حفظ خود را داده و خاندان ولایت هم خود بر حفظ آن نظارت کامل داشتند.
لذا روایات مذکور در مورد جمع قرآن بىاساس و از نظر شیعه پذیرفته شده نیست. حدیث سبعه احرف هم که مهمترین منشأ شبهات مستشرقان است، پذیرفتنى نیست و استناد آن نیز به پیامبر(ص) نه معقول است، زیرا چگونه ممکن است که کتاب جاویدان مسلمین، نص ثابت و پایدارى نداشته باشد و تزلزل و اضطراب در او راهیابد؟ و نه دلیلى بر نزولهاى هفتگانه و در صورت تفسیر کثرت از عدد سبعه، بر نزولهاى فراوان، وجود دارد. بلکه نص قرآن ثابت و پایدار است و اعجاز قرآن، بر متن ثابت و قطعى استوار است.
دانشمندان و اندیشمندان اهل سنت نیز مىباید در مورد سبعه احرف و مسئله قراآت، چنان سخن بگویند که مستند به ادله عقلى و نقلى محکم و استوار باشد و تصویرى واقع بینانه از نص قرآن ارائه نمایند، تا زمینهاى براى شبهات مستشرقان باقى نماند.
درباره دیدگاه بلاشر نیز باید متذکر شد که نظر او مبتنى بر افکار و تصوراتى است که مورد پذیرش مسلمین، به ویژه شیعه نیست؛ زیرا نص قرآن از زمان حیات پیامبر(ص) ثابت بوده و هیچ کس مجاز نبود در آن دست برد و یا واژگان آن را تغییردهد. حتى خود پیامبر(ص) هم به چنین کارى مبادرت نمىنمود؛ زیرا تمام آن کلام خداوند بود. چنین تصورى محصول روایت سبعه احرف و شبیهآن است که تمام آنها مجعول و غیر صحیح است. به روایت تاریخ جمعآورى قرآن در زمان پیامبر(ص) بوده است و تمامى کلمات و حروف آنها با نظارت خود حضرت ثبت شده است و از نص ثابتى برخوردار است. زمینه چنین شبهاتى را کسانى به وجود آوردند که معتقد شدند پیامبر(ص) در مقطع خاصى به استناد سبعه احرف، چنین اجازهاى را صادر فرموده است. دکتر عبدالصبور شاهین نیز طی بحثی مبسوط استفادهای که بلاشر و دیگر مستشرقان از این حدیث کرده اند را زیر سوال برده است.[۸۹]
دکتر عبدالصبور شاهین، در پاسخ به سخن بلاشر، اشاره به رخصت پیامبر(ص)مىنماید. اما معلوم نیست او به چه استنادى، چنین رخصتى را به پیامبر(ص) نسبت مىدهد. آیا معناى این رخصت ادعایى، چیزى غیر از عدم ثبوت نص قرآنى است؟ گرچه در مقطع کوتاهى باشد؟ اساساً اگر چنین رخصتى، که وجود آن مجهول است، از طرف دانشمندان مسلمان، بیان نمىشد، مستشرقین هرگز به خود اجازه نمىدادند که بر اساس آن، نص قرآن را ناپایدار قلمداد کنند.
در هر حال نقل به معنا که به پیامبر(ص) و مسلمین در مورد آیات، نسبت داده مىشود، سخنى بىاساس و سست است که به هیچ وجه مورد پذیرش دانشمندان و مفسران شیعه و جمعى از اندیشمندان اهل سنت، نیست. بلکه نص قرآن از نخستین روزهاى نزول وحى تاکنون، ثابت بوده است. اقلیتى هم که متمایل به «قرائت به معنا» در مورد قرآن شدهاند، به استناد این سخن عمر بوده است که قرآن تمامش صواب است. در حالى که چنین استنادى نسبت به پیامبر(ص) از مفردات عمر است و دیگر صحابه از نسبت آن بر پیامبر(ص) خوددارى نمودهاند.
درباره دیدگاه های حداد نیز میتوان بحث کرد. چنانکه پیشتر به اجمال توضیح داده شد حداد در آثار خود از جهات مختلف به نقد قرآن پرداخته است، اما آنچه نمود بیشتری داشته و با بحث این تحقیق نیز مناسبت دارد اقتباس قرآن از کتاب مقدس است. او در آثارش تصریح دارد که قرآن دعوت به سوی نصرانیت بوده و برای اثبات مدعای خویش به ایاتی تمسک نموده که همگی نشانگر آن است که قرآن اقتباس از «الکتاب المقدس» است.[۹۰]
در نقد دیدگاه او باید متذکر شد که حداد در استنباط خود ازمقدمات بی دلیل و گاه تحریف معانی موجود در اسلام استفاده نموده است. او به تفاوت میان تلقی از وحی میان اسلام و مسیحیت و دیگر تفاوتهای مبنایی در دو دین اسلام و مسیحیت التفاط نداشته است و در مواردی نیز به دریافتهای شخصی و بدون پشتوانه خویش بسنده کرده است. او برای هماهنگ نشان دادن دیدگاهش با آن دسته از آیات قرآن که اشکارا مخالف با نظریه اش میباشند، بدون استناد به هیچ دلیل علمی معتبری برای برخی از واژگان قرآنی معنای جدید خلق نموده است که در اینجا به چند مورد از آنها اشاره مینماییم:
واژه «خاتم» در آیه ۴۰ سوره «احزاب» را ـ با همه صراحتش ـ که میفرماید: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّین، آیا نمىدانى که حکومت و فرمانروائى آسمانها و زمین از آن خداست؟ هر کس را بخواهد (و مستحق بداند)، کیفر مىکند؛ و هر کس را بخواهد و شایسته بداند، مىبخشد؛ و خداوند بر هر چیزى قادر است. از واژههای متشابه قرآن میشمارد که به اعتقاد وی، به دلیل فقدان شواهد و قرائن، بیانگر معنای روشنی نمیباشد. سپس با توجه به آن دسته از آیات قرآن که قرآن را تصدیقکننده کتب آسمانی پیشین معرفی میکند، «خاتم النبیّین» را به معنای «مصدِّق النبیّین» میگیرد و مدعی میشود که پیامبر اسلام هیچ شأنی غیر از این شأن ندارد.
در همین زمینه، واژه «مُهیمِن» را که در آیه ۴۸ سوره «مائده»[۹۱] و در توصیف قرآن آمده است و پیش از این نیز راجع به آن بحث شد، به معنای «شاهد» گرفته است؛ بدین معنا که قرآن شأنی غیر از تصدیق کتب آسمانی پیشین (تورات و انجیل) و شهادت و گواهی بر صحت و صدق آنها، ندارد. و این در حالی است که هیچ یک از مفسّران آن را اینگونه معنا نکردهاند. چنین تفسیری، از مصادیق روشن تفسیر به رأی است که در بسیاری از موارد یوسف حداد به راحتی و بدون ارائه هیچ دلیل معقول و معتبری به آن دست یافته است. نکته مورد تأکید در اینجا مخالفت یوسف حداد با مفسّران قرآن و ارائه معنای جدید برای واژه «مُهیمِن» نیست، بلکه آن است که معنای مورد ادعای وی اولاً، با سیاق همین آیه و آیات دیگر در تعارض آشکار است و ثانیاً، نامبرده بر ادعای خود در خرق اجماع مفسّران، هیچ دلیل معتبری ارائه نکرده است.
نمونه دیگر این است که یوسف حداد بدون استناد به هیچ دلیل علمی معتبری ادعا میکند که واژههای «فُصِّلَتْ»، «مُفَصَّلاً» و «تَفصیل» که به ترتیب در آیات ۴۴ «فصلت»[۹۲]، ۱۱۴ «انعام»[۹۳] و ۳۷ «یونس»[۹۴] آمده است به معنای «مُعَرِّبَتْ»، «مُعَرَّباً» و «تَعریب» میباشد و بدین سان، قرآن را نسخه عربی «الکتاب» دانسته است که پیامبر اسلام نخست تعالیم آن را از علمای نصارا فراگرفته و سپس همان تعالیم را با زبان عربی به عربها آموخته است. به اعتقاد وی، آن بخش از قصص قرآنی نیز که در تورات نیست، پیامبر اسلام آنها را از تلمود فراگرفته و در قرآن جاسازی نموده است.
در نتیجه ایراد مبانی که میتوان به گفتههای حداد وارد دانست اینکه ایراد آشکاری که در اینجا بر یوسف حداد وارد است آن است که اگر وی میخواهد از مسیحیت رسمی دفاع کند، مسیحیت رسمی اعتقاد به تثلیث و الوهیت مسیح ـ همان اعتقاد نادرست مسیحیت یعقوبی ـ را یکی از آموزههای اصلی و بنیادین خود میداند و بر همین اساس، اعتقادی به پیامبری حضرت عیسی و خاتمالانبیا بودن وی ندارد؛ همانگونه که انجیل را نیز تک کتاب آسمانی نازلشده بر مسیح، که دست نوشته بشری است میداند. و به همین دلیل است که مسیحیان کنونی معتقدند نویسندگان بشریِ اناجیل چهارگانه با الهام از روحالقدس دست به تألیف اناجیل مزبور زدهاند. بنابراین، چگونه میتوان از یک سو مسیحیت رسمی و آموزههای آن را مورد تأیید قرآن دانست و از سوی دیگر، اصلیترین و مبناییترین آموزه آن ـ اعتقاد به تثلیث و الوهیت مسیح ـ را آموزهای نادرست و ناسازگار با تعالیم قرآن تلقی نمود؟
در ادامه چنانکه پیشتر وعده دادیم به اختصار به منشاء رویکردهای شرقشناسان و طرفداران وابستگی قرآن به کتاب مقدس خواهیم پرداخت و پس از بررسی مختصر این موضوع به رویکرد دوم که همانا استقلال قرآن و عدم تاثیرپذیری آن از کتاب مقدس است را بررسی اجمالی خواهیم کرد.
۱-۲ منشاء نظریه های شرقشناسان
با بررسی سیر تاریخی توجه شرقشناسان به قرآن و تعالیم اسلامی، به روشنی میتوان ظرافت ایشان در واژگون کردن حقایق و استفاده ابزاری از این حقایق تحریف شده برای تبیلغ دین مسیحی و ضربه به اسلام را مشاهده نمود.
برای تایید این مطلب میتوان صرفا به شرح دائره المعارف فارسی ذیل واژه قرآن بسنده کرد: «قدیمترین ترجمه قرآن به زبان لاتینی ترجمهای است که به تشویق پییر لو و نرابل صورت گرفته است و این ترجمه اگرچه به رابرت چستری منسوب است، مترجم واقعی آن شخصی بوده است بنام پییر تولدوئی که ظاهرا از دین اسلام به دین مسیحیت درآمده بوده است و عربی را بهتر از لاتینی میدانسته و به همین جهت دستیاری که نام او هم پییر بود به او دادند تا در انشای لاتینی وی تجدید نظر کند. این ترجمه که برای تبلیغ بر ضد دین اسلام بوده ۴ سال پیش از دومین جنگ صلیبی تقدیم قدیس برنار کلروویی شده است. ترجمه پییر تولدویی مدت ۵ قرن در جهان مسیحیت مستقیما یا غیر مستقیم وسیله تبلیغ مسیحیان بر ضد دین اسلام بود. ترجمه مذکور در سال ۱۵۴۳ بوسیله تئودور بوخمان در شهر بال انتشار یافت. ترجمه پییر چندان مشابهتی با متن عربی ندارد و در اغلب موارد خلاصهای از متن عربی آن است.»[۹۵]
مطلب دیگر در تایید این رویکرد قرآن پژوهان غربی این شاهد است که ایشان هرگز به منابع مستند شیعه که مخالف با این روایات موجود در کتب اهل سنت است مراجعه ننموده و به ضعیف ترین و موهنترین روایات از کتب اهل سنت مراجعه مینمایند و این بدین سبب است که ایشان از پیش هدف تبلیغ علیه اسلام را در سر میپرورانند.[۹۶]
با توجه به چنین رویکردی میتوان تشبیه گلدزیهر و نویسندگان ۲۳ سال را درک کرد که چرا ازدواج زینب،همسر سابق زید، با پیامبر رحمت را به ماجرای داوود و یوشع، با زن اوریا ، تشبیه کرده است. در حقیقت گلدزیهر در این ماجرا هدفش تطهیر داوود و اصیل نشان دادن داستان مذکور در کتاب دوم سموئیل باب یازده بوده است.[۹۷]
در حقیقت میتوان اهداف گوناگون مستشرقان و قرآن پژوهان مغرض را به تفصیل برشمرد[۹۸]، اما برای رعایت اختصار و دور نشدن از هدف اصلی پژوهش به همین مختصر در این رابطه بسنده میکنیم.
عدم تاثیر قرآن از کتاب مقدس و استقلال در تعالیم و آموزهها
دومین رویکرد میان غالب قریب به اتفاق همه فرق اسلامی و برخی از خاور پژوهان تاثیر نپذیرفتن قرآن از کتاب مقدس است. از مهمترین شواهد بر مستقل بودن قرآن، امّی بودن پیامبر است چنانکه برخی از خاورپژوهان و غالب مفسران مسلمان نیز به همین مطلب تمسک نموده اند. که توضیح این دلیل به شرح ذیل میباشد.
امی بودن پیامبر از آیات قرآن و نیز تاریخ مکتوب فریقین بوضوح عیان می شود. در آیاتی از قبیل آیه ۱۵۷ سوره اعراف « الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاهِ وَالإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّى» پیروى مىکنند؛ پیامبرى که صفاتش را، در تورات و انجیلى که نزدشان است، مىیابند؛ آنها را به معروف دستور مىدهد، و از منکر باز میدارد؛ اشیار پاکیزه را براى آنها حلال مىشمرد، و ناپاکیها را تحریم مى کند؛ و بارهاى سنگین، و زنجیرهایى را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر مىدارد، پس کسانى که به او ایمان آوردند، و حمایت و یاریش کردند، و از نورى که با او نازل شده پیروى نمودند، آنان رستگارانند.)و آیه دوم سوره جمعه « هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ» (و کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزکیه مىکند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت مىآموزد هر چند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند!)و آیه ۴۸ سوره عنکبوت « وَمَا کُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ» (تو هرگز پیش از این کتابى نمىخواندى، و با دست خود چیزى نمىنوشتى، مبادا کسانى که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید کنند!) به روشنی بر این نکته تصریح شده است.
با غور در کتب تفسیری مسلمانان و بویژه شیعیان به روشنی دیده می شود که ایشان این آیه را در دفع توهم مشرکان مبنی بر مستقل نبودن قرآن یافتهاند. زیرا اگر پیامبر اسلام پیش از نزول قرآن میتوانست بخواند یا بنویسد، آنان که در پی تشکیک در وحیانی بودن قرآن هستند؛ این سواد ایشان را دلیل بر ساختگی بودن قرآن و اقتباس آن از کتب پیشین میدانستند. بنابر این در این ایه این توهم دفع شده است و قرآن کتابی مستقل معرفی شده است که به شکلی وحیانی و آسمانی به پیامبر اسلام ص نازل شده است.[۹۹]
در روایات تاریخی نیز بر این مطلب صحه گزارده شده چنانکه صحیح بخاری نقل نموده که در غزوه احد عباس عموی پیامبر نامهای برایشان فرستاد و پیامبر (ص) ابی بن کعب را احضار فرمودند تا نامه را برایشان بخواند و محتویات آن را برای کسی بازگو نکند. این مطلب نشان میدهد که ایشان توان خواندن نداشته والا دلیلی نداشت تا محتویات نامه محرمانه را به ابی بن کعب نشان دهد.[۱۰۰] در کتب دیگر تاریخی مانند تاریخ طبری نیز شواهدی بر این موضوع ذکر شده است.[۱۰۱]
ویل دورانت فرانسوی نیز در این مورد نوشته است: « در ظاهر به نظر میرسد که هیچ کسی در مکه به این نمیاندیشید که به حضرت محمد نوشتن و خواندن بیاموزد. در آن زمان، هنر نگارش و خواندن، به نظر عربها اهمیتی نداشت، از اینرو در قبیله قریش بیش از هفده نفر خواندن و نوشتن را نمیدانستند. معلوم نیست شخص حضرت چیزی نوشته باشد. او پس از نبوت، نویسنده ویژه داشت. با این وجود، معروفترین و مشهورترین کتاب عربی بر زبان او جاری شد و نکات ظریف امور گوناگون را بهتر از مردم آموزش دیده، میدانست»[۱۰۲]
توماس کارلایل مورخ و فیلسوف و خاورشناس انگلیسی نیز مینویسد: «…او بزرگ مردی است که خداوند به او علم و حکمت آموخته، پس بر ما واجب است که به او گوش فرا دهیم».[۱۰۳]
آرمسترانگ خاورشناس آمریکایی مینویسد:
«قرآن محمد را امی یعنی بیسواد میخواند، ولی هدف قرآن از تکیه بر امی بودن پیامبر، القا وحی بودن پیام الهی است. بعضی از محققان غربی بر این باورند که محمد(ص) چون تاجر بوده، حتماً خواندن و نوشتن را میدانسته است و هدف از امی بودن نامیدن او، نه بیسواد بودن خود است، بلکه او را پیامبر افرادی معرفی می کند که دارای کتاب نیستند. بدین ترتیب لغت امی به معنای «غیریهودی» ترجمه میشود…در حالی که هیچ سند تاریخی دقیقی از این که محمد میتوانسته بنویسد و بخواند وجود ندارد»[۱۰۴]
گوستاو لوبون فرانسوی نیز مینویسد: