درمانگر نقش یاری کننده دارد، به نیازهای بیمار با انواع گوناگون روش ها پاسخ می دهد و نزدیکی خود را با بیمار در سطح متعادلی حفظ می کند. علت دیگر در حفظ رابطه متعادل از سوی درمانگر دلیلی مصلحت آمیز دارد. بیمارانی که درمان حمایتی دریافت می کنند از شرایط مزمن در رنج اند و بعضاً برای دوره های طولانی یا تمام عمر نیاز به کمک دارند. کاملاً واضح است که برای چنین دوره های طولانی مدتی ارائه حمایت و در نهایت درمان از سوی یک درمانگر واحد عملی نیست. زیرا درمانگران معمولاً از بخشی به بخش دیگر یا از یک مسئولیت به مسئولیت دیگر نقل و انتقال می یابند. بنابراین دامن زدن به رابطه صمیمانه در زمانی که درمانگر مجبور به ترک واحد درمانی است فقط راه را برای ایجاد یک حس منفی از دست دادگی برای بیمار هموار می کند که به خودی خود خطر پسرفت را تشدید می کند (بلوخ، ترجمه صاحبی، ۱۳۷۷). کاملاً روشن است که راه حل این مسئله ایجاد رابطه خوب بین بیمار و مؤسسه ارائه دهنده خدمات است. جدای از مسئله صمیمیت، خصیصه عمده دیگری که در رابطه درمانگر- بیمار وجود دارد نقش هدایتگر درمانگر است. درمانگر مسئولیتی را در خود احساس می کند که در اکثر رویکردهای دیگر رواندرمانی به چشم نمی خورد و آن بدین دلیل است که معمولاً بیمار ما در اینجا مبتلا به عارضه ای مزمن است و نتیجتاً قادر نیست که به طور مستقل از خود مراقبت نماید. این رابطه تا حدودی همانند رابطه والدین و کودک است. یعنی رواندرمانگر رابطه ای را ایجاد می کند و از آن طریق به بیمار احساس امنیت و آرامش می بخشد که بیمار به او وابسته می شود. درمانگر از این رابطه ایجاد شده به عنوان وسیله ای برای اجرای برخی شیوه های خاص درمانی نیز استفاده می کند (استروپ[۲۲]، ۱۹۹۳، به نقل از بلوخ، ترجمه صاحبی، ۱۳۷۷).
عناصر درمان حمایتی
۱- اطمینان بخشی: در خصوص اطمینان بخشی، درمانگر می تواند حداقل به دو شیوه عمل کند: الف) از طریق رفع سوء تفاهم ها و تردیدهایی که ممکن است بیمار داشته باشد.
ب) از طریق خاطر نشان ساختن توانایی ها و پتانسیل های بالقوه بیمار (بلوخ، ترجمه صاحبی، ۱۳۷۷).
بیماران اغلب افکاری را به خود راه می دهند که بیمار گونه بوده، به طور قابل ملاحظه ای اضطراب آور است. بیمار روانی مزمن که اغلب دچار بی اطمینانی است هنگامی که خود را مورد ارزیابی قرار می دهد، جز ناکامی و فرصت های از دست رفته چیز دیگری در آن نمی یابد. هر چند ممکن است تا حدودی درست بگوید اما معمولاً، بیمار به این گرایش دارد که در ارزیابی خود قابلیت ها و موفقیت ها اطمینان بیمار را افزایش دهد. در اینجا یک مسئله را نباید فراموش کرد و آن اینکه، برای آن که اطمینان بخشی مؤثر واقع شود، لزوماً بایستی مبنای واقعی داشته باشد. یعنی تشویق نامعقول امیدهای بیمار از طریق اطمینان بخشی های بی اساس اگر چه ممکن است به طور کوتاه مدت مؤثر باشد، اما در نهایت به ناکامی خواهد انجامید. بنابراین درمانگر باید تلاش نماید تا محیطی سرشار از امید به وجود آورد و توقعات و انتظارات مثبت در بیمار ایجاد نماید اما نباید تحت هیچ شرایطی بیمار را فریب دهد (بلوخ، ترجمه صاحبی، ۱۳۷۷).
۲- توضیح: این روش در درمان حمایتی کاملاً متفاوت از روشی است که در رواندرمانی هایی به کار می رود که هدف اصلی آن ترغیب و افزایش بینیش و بصیرت در بیمار است. این نکته را باید تأکید کنیم که در روش درمان حمایتی توضیح یا (آن چنان که رایج است) تفسیر پدیده هایی هم چون انتقال، مقاومت، دفاع های خاص و نشانه های ناخودآگاه رفتار، امری کاملاً غیر ضروری است و بایستی از آن دوری کرد. بر عکس، در اینجا توضیح، توجه مسائل علمی روزمره و واقعیت موجود و خارجی است که بیمار به طور روزانه با آن ها سرو کار دارد. هدف، عمیق شدن برای شناخت بیشتر خود نیست. بلکه هدف این است که از طریق روشن کردن ماهیت مسائل روزمره فرد، توانایی او را در برخورد با مسائل افزایش داده، چگونگی تلاش برای حل هر چه بهتر آن ها را طرح نماییم. لمس واقعیت به این شیوه برای بیمار مزمن اهمیت اساسی دارد. بیمار باید از چگونگی شرایط خودش و احیاناً از هرگونه خیالات غیر واقعی اش آگاه شود. بیمار همچنین باید محدودیت های درمانگر و روش های به کار گرفته او را درک نماید، مثلاً: «نمی توانم از درمانگر خودم توقع درمان معجزه آسا داشته باشم» (بلوخ، ترجمه صاحبی، ۱۳۷۷).
۳- هدایت: درمان حمایتی گاهی متضمن هدایت بیمار در شرایط گوناگون و اکثراً از طریق توصیه های مستقیم است. مثل روش توضیح، در این روش نیز تأکید اصلی بر مسائل عملی زندگی فرد همانند مسائل دخل و خرج، بهداشت شخصی، خواب و تغذیه از جمله اساسی ترین مسائل است. در مورد مسائل دیگری چون کار و چگونگی کنار آمدن با شرایط ویژه ای که پیش می آید نیز ممکن است توصیه هایی لازم باشد، همانند تغییر شکل، چگونگی برخورد با مسئولین بالاتر به هنگام درخواست تقاضایی معقول یا در مورد مسائل مربوط به خانواده مثل چگونگی رابطه هر چه بهتر با والدین سالخورده و چگونگی برخورد با یک پسر نوجوان عصیان گر یا در مورد اوقات فراغت مثل چگونگی پیوستن به یک کلوپ اجتماعی و نحوه مشغول شدن با یک سرگرمی خاص. هدف درمانگر تنها در کمک به بیمار برای حل و فصل یک مسئله مشخص خلاصه نمی شود، بلکه آموزش مهارت های لازم برای برخورد مؤثر با مسائل مشابه در موقعیت های دیگر نیز مد نظر است. مثلاً به بیمار می آموزند که چطور فشارهای عادی زندگی روزمره را ارزیابی کند و چگونه تدابیری را به کار گیرد که در برطرف کردن و کاهش این فشارها مؤثر باشد، بدین ترتیب بیمار قادر خواهد بود که خودش از عهده فشارها و تصمیمات لازم برآید (بلوخ، ترجمه صاحبی، ۱۳۷۷).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۴- تلقین: تکنیک تلقین بسیار شبیه روش هدایت است، اما در اینجا در تصمیم گیری بر سر همکاری یا عدم همکاری، بیمار حق انتخاب کمتری دارد. در این جا درمانگر تلاش می کند تا با تأثیر گذاری صریح یا غیر صریح بر بیمار او را به انجام یک سری تغییرات وادار نماید. یکی از نمونه های تأثیر گذاری غیر صریح از سوی درمانگر این است که نشان دهد رفتار مطلوب را می پسندد، «آن طور که هفته پیش توانستی روی پای خودت بایستی خیلی خوب بود». نتیجه روشن آن می تواند تکرار این نوع روش از سوی بیمار باشد. همان گونه که در مورد روش های توضیح، هدایت و ترغیب گفته شد، در آن ها همکاری و مشارکت فعال بیمار نقش بیشتری دارد، بنابراین بهتر است در ابتدا از آن ها استفاده کنیم و بعد به روش تلقین متوسل شویم (بلوخ، ترجمه صاحبی، ۱۳۷۷).
۵- تشویق: تشویق کردن بیمار آن چنان طبیعی می نماید که ما آن را به عنوان یک اصل ضروری می پذیریم، اما استفاده از تشویق زمانی مؤثرتر است که درمانگر می داند برای دستیابی به چه چیزی کوشش می کند. اکثر بیماران مزمن نیاز دارند که به طور منظم «جرأت ورزی» بیاموزند و یا احساس اطمینان نمایند. اما این کار در صورتی به بهترین نحو عملی می گردد که در ارتباط با موقعیت خاصی در زندگی یا فرایند درمان آن ها باشد. از این رو درمانگر به جای آن که با عبارات مبهم و کلی به تشویق بیمار بپردازد، بایستی از این تکنیک درمانی در چهارچوب مشخصی استفاده نماید. این زمینه ها از بیماری به بیمار دیگر، تفاوت بسیاری دارد. آن چه یک دست و ثابت خواهد بود، اهداف بنیادی است که در استفاده از تشویق نهفته است، همانند چالش با احساس کهتری، تعالی احترام به خویش و ترغیب بیمار به پذیرفتن شیوه های رفتاری که در مورد آن ها شک و واهمه دارد. در رابطه با تشویق همواره باید متوجه یک نکته باشید، اگر از تشویق بی مناسب استفاده شود، نه تنها ممکن است فایده ای در بر نداشته باشد، بلکه نتیجه ضد درمانی نیز به بار می آورد. تشویق بیمار به طرز غیر واقع بینانه و به سمت هدفی که او امیدی به دست یابی به آن ندارد، ممکن است پیامدی خلاف منظور اصلی را در برداشته باشد. درمانگر باید محدودیت های ناشی از شرایط بیمار را بداند و در فرایند درمان آن ها را به حساب آورد. به هر صورت بیمار را باید به برداشتن گام های کوتاه تشویق نمود، به گونه ای که امکان گفت و گوی موفقیت آمیز در خصوص آن ها افزایش یابد. در این صورت هر تجربه خوشایندی باعث افزایش اعتماد به نفس شده و منبع تشویق برای گام های بعدی محسوب می شود (بلوخ، ترجمه صاحبی، ۱۳۷۷).
۶- تغییرات مؤثر در محیط بیمار: تغییرات محیطی مثبت همانند افزودن چیزی به قلمرو دنیای بیمار درست به اندازه ی حذف عوامل استرس زا اهمیت زیادی دارد. به این جهت تشویق بیمار به شرکت در فعالیت های اجتماعی متناسب با وضعیتش، همانند فعالیت در کلوپ های سالمندان، کلیسا و دیگر مراکز جمعی یا کمک به او برای شروع سرگرمی های جدید ارزش بسیاری دارد. در این فرایند تماس های اجتماعی، البته به شیوه حمایتی افزایش می یابد و بیمار قادر خواهد بود از دستیابی به اهداف شادی آفرین و با ارزش لذت ببرد. این شیوه درمانی دو بعدی است: الف) کار مستقیم با بیمار از راه کمک به او، مانند یک شغل مناسب یا تماس با مقامات ذیصلاح برای دریافت کمک مالی (بیمه بیماری) یا کمک های مالی دیگر (تأمین اجتماعی، حقوق بیکاری) یا ایجاد رابطه بین بیمار و کلوپ های اجتماعی مناسب و مانند آن (در این جنبه ها مددکاران اجتماعی می توانند بیشترین کمک را بکنند). ب) کار با کسانی که در زندگی بیمار اهمیت ویژه ای دارند و بخصوص بستگان او. برای آن که خانواده را بتوانیم به گونه ای مؤثر در درمان حمایتی شرکت دهیم باید آگاهی ها و راهنمایی های لازم و ضروری را به آنان ارائه دهیم. افراد خانواده را باید راهنمایی کرد که در موقعیت های خاصی که پیش می آید چگونه و چطور کار کنند و چه کارهایی را انجام دهند. علاوه بر این خانواده نیز باید به سهم خود در امر مراقبت از بیمار مورد حمایت قرار گیرد، چرا که فرایند درمان ممکن است برخی اوقات با دشواری بسیار طی شود (بلوخ، ترجمه صاحبی، ۱۳۷۷).
۷- رخصت برای تخلیه هیجانی: رابطه مبتنی بر امنیت و احساس ایمنی بین بیمار- درمانگر، به بیمار این امکان را می بخشد با نوعی آرامش خاطر احساساتی چون ترس، نگرانی، غم و اندوه، ناکامی و زود رنجی خود را با رواندرمانگر در میان بگذارد. دفتر کار درمانگر معمولاً تنها جایی است که بیمار می تواند با اطمینان کافی این گونه هیجانات را بیان کند. درمانگر با نشان دادن هم احساسی خود و اینکه شنونده همدرد و فعالی است که بیمار را بدون هیچ قید و شرطی می پذیرد، عملاً به او این امکان را می دهد که درمانگر را در تمام اسرار خود، ولو رنج آور و خجالت زا شریک نماید. یا آن که شریک شدن در مسائل عاطفی ضرورتاً به خودی خود مؤثر نیست. این فرایند می تواند نوعی احساس آرامش قابل توجهی را به همراه آورد و معبری به سوی سایر روش های درمانی شود (بلوخ، ترجمه صاحبی، ۱۳۷۷).
کارایی رواندرمانی حمایتی
ارزیابی کارایی رواندرمانی حمایتی بسیار دشوار است. در مورد بیمارانی که برای آن ها معالجه هدف اصلی درمان نیست، چه معیاری برای نتیجه گیری می توان به کار برد؟ همچنین لازم است دقت کنیم که چه درمان های دیگری به کار رفته است. مثل درمان دارویی، حمایت غیر حرفه ای مانند باشگاه های اجتماعی و نظایر آن، تشکیل یک گروه کنترل که به کمک آن بتوان کارایی رواندرمانی حمایتی را سنجید، هر چند مشکل اما امکان پذیر است. مثلاً می توان یک یک پارامترهای درمان را به نوبت تغییر داد. در مورد اولین مسئله «روش شناختی» ارزیابی نتیجه، معیارهای مناسب عبارتند از: الگوی حضور در درمانگاه (مثل عدم رعایت قرارها، کنار رفتن از برنامه درمانی، استفاده بیش از حد از درمانگاه در فاصله بین قرارها)، موارد بستری شدن در بیمارستان روانی، استفاده از تسهیلات اضطراری روانی، تعداد تماس های تلفنی بحرانی در ساعات نامنظم، الگوی کلی تقاضای کمک، کیفیت روابط با نزدیکان و دیگران، میزان موفقیت در کار و توانایی مقابله با ضرورت ها و وظایف روزمره. درمان حمایتی در درمانگاهی که مخصوص بیماران مزمن باشد به نظر می رسد بهتر از روش های درمانگاهی معمولی نتیجه می دهد ولی تا بررسی های منظم آتی چیز بیشتری درباره این مسئله نمی توان گفت (بلوخ، ترجمه صاحبی، ۱۳۷۷).
روی هم رفته هدف اصلی رواندرمانی حمایتی در مورد بیماران مزمن تشویق بیمار برای رسیدن به بهترین انطباق ممکن است. برای رسیدن به این هدف درمانگر وارد نوع خاصی از رابطه با بیمار می شود و روش های درمانی مشخص مثل توضیح، اطمینان بخشی و راهنمایی را به کار می گیرد. وابستگی غیر ضروری بیمار، بی شک مهمترین مسئله ای است که درمانگر با آن روبروست و ممانعت از این مسئله مستلزم مهارت توام با دقت از جانب درمانگر می باشد. مدل علمی مفیدی از درمان که پیرامون مفهوم وابستگی موسساتی شکل می گیرد می تواند مسئله وابستگی را به حداقل برساند و در عین حال مراقبت بالینی مناسب را هم تأمین کند. اما کارایی این مدل و درمان حمایتی به طور کلی هنوز باید آزمایش شود (بلوخ، ترجمه صاحبی، ۱۳۷۷).
تعریف گروه درمانی
گروه درمانی یک شیوه درمانی است که گروه کوچکی از اعضا و یک یا چند درمانگر دارای تخصص در گروه درمانی شامل می شود. گروه درمانی به منظور ارتقای رشد روانی و کاهش مشکلات روانی صورت می گیرد. این اهداف از طریق اکتشاف شناختی و عاطفی تعاملات میان اعضا و بین اعضا و درمانگر حاصل می شود (کوری[۲۳] و کوری، ترجمه نقشبندی و همکاران، ۱۳۸۵).

عوامل حمایتی در روان درمانی گروهی
عوامل حمایتی در اوان درمان گروهی، بسیار اساسی می­باشد. فردی که وارد گروه می­ شود از عزت نفس پایین و بی­معنایی رنج می­برد. عوامل حمایتی این تجارب منفی را هدف قرار می دهند. این عوامل هم بر درگیر شدن در گروه و هم آینده چشم­انداز مثبتی می­گشایند و تمایل عضو را در مشارکت می­افزایند. برخورد سازنده با مشکلات توانایی است که از عوامل حمایتی تغذیه می­ کند (اسلامی نسب، ۱۳۷۴). عوامل حمایتی دارای مؤلفه ­هایی­ است که عبارتند از:
۱- القای امید
امید در سراسر درمان گروهی، عنصر اساسی است. در آغاز مشارکت گروهی، امید عضو را برمی­انگیزد تا با اعضای دیگر تعامل برقرار کند زیرا انتظار دارد که درگیر شدن و اشتغال در گروه، به افزایش بهبودی می انجامد. در اواسط درمان، امید عضو را برمی­انگیزد تا به رغم رویارویی با تجارب هیجانی دشوار که از سوی گروه تحریک می­شوند، مقاومت کند و در اواخر درمان، امید به عضو کمک می­ کند تا با احساسات مشکل آفرین همبسته با پایان گروه فائق بیاید. امید به هدف گزینی کمک می­ کند. همچنین، به بازشناسی مسیرهای ممکنی که بوسیله آن اهداف می­توانند تحصیل شوند. امید باعث می شود که فرد خویش را به عنوان فردی درک کند که قادر است تلاش کند تا به اهداف برسد (اسلامی نسب، ۱۳۷۴).
گروه درمانگر به شیوه ­های مختلف امید را می ­تواند در اعضا بیافریند:

 

دانلود متن کامل پایان نامه در سایت fumi.ir

 

در جریان مصاحبه برای گزینش اعضا، گروه درمانگر می ­تواند بر نتایج درمانی مثبت گروه درمانی تاکید بگذارد بدون آنکه نتیجه مثبت را تضمین کامل کند. گروه درمانگر می ­تواند اظهار کند که مشارکت مفید است.

در طول جلسات، درمانگر می ­تواند فرهنگی خلق کند که در آن اعضا به موفقیت خویش در نیل به اهداف جزئی اشاره می­ کنند. برای مثال، به عضو بسیار مداخله­گر و عجول، می­توان فیدبک داد که در قیاس با آغاز درمان هم اکنون گاه به عضو دیگر اجازه می دهد تا آخر حرف بزند و حرف او را قطع نمی­ کند و این پیشرفت قابل توجه ای است.

درمانگر به اعضا پیشرفت هایشان را خاطر نشان می کند. برای مثال، وقتی که آنها تمایل به تحمل احساسات منفی را نشان می­ دهند یا اختلاف با سایر اعضا را تحمل می­ کنند، و یا بصیرتهای جدید و جالب توجه ای که درباره خودشان دست یافته­اند. همه این اموردلالت بر رشد و تعالی دارد.

در پایان دوره درمان، درمانگران می­توانند اعضا را تشویق کنند تا دیدگاه خودشان را درباره اینکه یک عضو چگونه طی دوره درمان تغییر یافته است، اظهار کنند (اسلامی نسب، ۱۳۷۴).

۲- پذیرش
پذیرفته نشدن و طرد شدن از سوی گروه، بزرگترین ترس فرد در مصاحبه برای گزینش است. این نگرانی بویژه زمانی جدی و شدید است که فرد پس از تجربه یک طرد به گروه درمانی رو آورده باشد. پذیرش در سطوح مختلف حین دوره گروه تجربه می­ شود. در اوان گروه درمانی، بر حسب رسوم، اعضا نزاکت و احترام نشان می دهند که همین باعث می­ شود که از رفتارهایی که خطر طرد شدن از سوی یک فرد دیگر را به دنبال دارد، اجتناب کنند. در اواسط درمان، اکثر اعضا احساس پذیرش کمی می­ کنند. پذیرشی که پس از این کاهش ظاهر می­ شود، پذیرشی است که در آگاهی اعضا از توانمندیها و ضعفهای دیگران پایه دارد. در نتیجه با پیش بینی منفی دیگران معطوف به خودشان مقابله می­ کنند و بدبینی را کنار می گذارند. در نهایت و به شکل ایده آل اعضا باید به این نکته دست می یابند که دیگران می­دانند من چه کسی هستم و با اینحال مرا می پذیرند (اسلامی نسب، ۱۳۷۴).
درمانگر می ­تواند پذیرش را از طریق راه حل­های زیر ارتقا دهد:

 

 

نشان دادن نگرش غیر قضاوت گرایانه معطوف به همه موضوعاتی که از سوی اعضا عنوان می­ شود؛ نگرشی که اعضا می­توانند سرمشق قرار دهند.

یاری رساندن به اعضا تا به یکدیگر به شیوه­ هایی که ملموس و غیر سرزنش آمیز است، فیدبک ارائه کنند. همچنین به آنهایی که فیدبک را دریافت می­دارند، کمک می کند تا آن فیدبک ها را به طور صحیح ضبط و ثبت کنند.

واکنش نشان دادن به هر اقدام طرد با کنجکاوی نشان دادن درباره چنین رویدادهایی، با هدف فهم بیشتر آنها. اغلب طردها به یک نیاز خدمت می­ کنند که شخص از آن آگاه نیست. شخص طرد کننده ممکن است در شخص دیگر ویژگی­هایی را ببیند که درون خودش وجود دارد و نمی ­تواند تحمل بشود. با تصور اینکه تنها شخص طرد شده آن ویژگی را دارد، فرد طرد کننده می ­تواند برای لحظه ای احساس رهایی از حضور ناخواسته را احساس کند. همین که این فرایند دفاعی فهمیده شد، نه تنها فرد طرد شده احساس پذیرش بیشتر می کند بلکه شخص طرد شده می ­تواند بسوی یک خود پذیرشی پایدارتر حرکت کند (اسلامی نسب، ۱۳۷۴).

۳ – نوع دوستی
افراد در جلسات گروه، در فضایی فرصت یاری رسانی به یکدیگر را می­یابند. این فضا حس نوع دوستی را تقویت می کند و نوع دوستی اثر درمانی دارد. افزایش نوع دوستی به امور زیر می انجامد:
– اظهار نظر آرام بخش برای یکدیگر،
– ارائه راه حل به یکدیگر،
– همدلی معطوف به دیگری و در نتیجه فهم بهتر احساسات یکدیگر،
نوع دوستی بویژه برای کسانی مفید است که بواسطه تجارب زندگی اخیرشان، درباره توانایی مقابله ای شان دچار شک و تردید شده اند. در گروه خودیاری نیز مفید است. برای مثال، گروه زنان مبتلا به سرطان PESTAN(به خاطر محدودیت سایت در درج بعضی کلمات ، این کلمه به صورت فینگیلیش درج شده ولی در فایل اصلی پایان نامه کلمه به صورت فارسی نوشته شده است) (اسلامی نسب، ۱۳۷۴).
۴-جهانشمولی
فهمیدن اینکه شخص در مشکلاتش تنها نیست. نوع جهانشمولی بسته به ماهیت گروه فرق می­ کند: در گروه های خود یاری و حمایتی اعضا با توجه به احساسات و تکانه های که بتوانند به آسانی بدان دست یابند، جهانشمولی را محقق می­سازد. در بیماران که سکته را تجربه کرده اند احساس درماندگی و سوگواری بابت از دست دادن عملکرد را به اشتراک می گذارند. در درمان کوتاه مدت، جهانشمولی دامنه وسیعتری را می­پوشاند (اسلامی نسب، ۱۳۷۴).
۵ – همجوشی
تجربه احساس با همدیگر بودن در گروه را همجوشی می گویند. همجوشی شرط عمل و تاثیر سایر عوامل درمانی است و خود نیز یک عامل درمانی است. هم جوشی در چند سطح واقع می شود:
در سطح گروه: تجربه احساس باهمدیگر بودن در گروه
در سطح عضو به عضو: میزان جذب اعضا به یکدیگر
در سطح فرد – عضو: میزان احساس تعهد به گروه
همجوشی گروهی معادل و هم ارز با رابطه درمانی در درمان فردی است. مطالعات نشان داده است گروه هایی که به سطوح بالای همجوشی می­رسندبیشتر احتمال داردبه اهداف گروه دست یابند (اسلامی نسب، ۱۳۷۴).

 

امید به زندگی

امید ویژگی مثبتی است که به وسیله اشنایدر[۲۴] (۱۹۹۹) معرفی شده است و از مفاهیم بسیار نزدیک به روان شناسی مثبت نگر به شمار می رود. پژوهش های متعدد به امید به عنوان یک مؤلفه ی مثبت که بر پیامدهای شناختی و عاطفی افراد مؤثر است، اشاره کرده اند. سطح بالای امید با بهزیستی روان شناختی، کنار آمدن با استرس، تنظیم پریشانی هیجانی، عزت نفس، شایستگی اجتماعی، خودکارآمدی و پیشرفت تحصیلی همراه بوده است (بیوکنن[۲۵]، ۲۰۰۷؛ سماوی و همکاران، ۲۰۱۲).
محققان نشان داده اند که نوجوانان و بزرگسالان با سطوح بالای امیدواری در موضوعات مربوط به مدرسه، ورزش، حفظ سلامتی، حل مسئله و بهزیستی روانی عملکرد بهتری دارند (اشنایدر و همکاران، ۲۰۰۳). امید به طور مؤثری بر بسیاری از حوزه های زندگی تأثیر گذار است، چرا که افراد امیدوار بهتر قادرند تا هدف های مؤثری را تعیین کنند و تصمیمیات مناسبی درباره این هدف ها اتخاذ کنند. یافته های پژوهشی نشان می دهد که امیدواری بالاتر یک فرد به طور مثبت با عزت نفس و شایستگی ادراک شده و به طور منفی با نشانه های افسردگی رابطه دارد (اشنایدر و همکاران، ۱۹۹۷).
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
تاریخچه ی امید
کارل منینجر[۲۶] (۱۹۵۹) برای اولین بار در جمع روان پزشکان از امید به عنوان نقطه ی قوت در بیماران اشاره کرد و همکاران خود را تشویق کرد تا قدرت امید را در بیماران باز شناسند. وی این سؤال را مطرح کرد که آیا اکنون وظیفه ی ما نیست به عنوان یک دانشمند نه درباره ی یک سلاح جدید، یک موشک یا یک بمب بلکه درباره ی این حقیقت قدیمی اما نوظهور یعنی امید صحبت کنیم (برچارد[۲۷] و همکاران، ۲۰۰۳). اما کسی که بیش از دیگران نام او با سازه ی امید همراه است، چارلز ریک اشنایدر است که به عنوان پدر امید اولین بار نظریه اش را درباره ی امید، چگونگی و ابعاد آن مطرح کرد (بهاری، ۱۳۹۰). امید در فرهنگ و بستر به عنوان تمایل به کار کردن با چیز با ارزشی همراه با انتظار وقوع آن در طول زمان تعریف شده است. در طی دهه های ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ روان پزشکان و روان شناسان، امید را به عنوان انتظار مثبت برای دست یابی به هدف توصیف کرده اند (منینجر، ۱۹۵۹؛ استاتلند[۲۸]، ۱۹۶۹؛ به نقل از سماوی، ۱۳۹۱). لوپز[۲۹] و همکاران (۲۰۰۴) اظهار داشتن که قدرت امید به عنوان یک نیروی انگیزشی در سرتاسر تاریخ روان شناسی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. ارزش امید به قدرتی است که در آینده نهفته است، از این رو نگاه به آینده مؤلفه ی محوری امید است. به اعتقاد اشنایدر (۲۰۰۲) امید مهارتی آموختنی است که از طریق جریان اجتماعی شدن از سال های کودکی آموخته می شود. اشنایدر (۲۰۰۲) به ماهیتی فعال از مفهوم امید اعتقاد دارد که در برگیرنده ی داشتن هدف، برنامه ریزی و داشتن اراده برای دست یابی به هدف و مقابله با این موانع است. به طور کلی در ادبیات پژوهشی تعریف و توصیف های متعددی از امید ارائه شده است که در برخی از امید به عنوان یک سازه ی شناختی و در برخی دیگر از آن به عنوان یک مفهوم عاطفی یاد کرده اند. مثلاً نان[۳۰] (۱۹۹۶) امید را تمایلی کلی فرد به ساختن آینده و نوعی پاسخ مثبت به آینده ی ادراک شده می داند. از نگاه مک اینیس[۳۱] و چان[۳۲] (۲۰۰۷) اکثریت مردم امید را به عنوان یک هیجان توصیف می کنند؛ هیجان هایی که از هیجان های ترس، خشم یا عشق بالاتر است و در موجودات غیر انسانی وجود ندارد (به نقل از سماوی، ۱۳۹۱).
نزدیک به سازه ی امید، مفاهیمی چون خوش بینی، ایمان، آرزو کردن و خودکارآمدی مطرح شده است. اگر چه بین این مفاهیم و امید همپوشی زیادی وجود دارد اما تفاوت های مهمی بین این مفاهیم و سازه ی امید به چشم می خورد که بر مفهوم سازی نظری و نیز مداخله های مبتنی بر امید تاًثیر می گذارد. در مورد امید و خوش بینی به نظر می رسد که دو مفهوم با معنای یکسان هستند اما اشنایدر (۲۰۰۰) باور دارد که این دو مفهوم متفاوتند. خوش بینی و امید از این نظر که هر دو مفاهیمی مربوط به آینده هستند وجه اشتراک دارند، اما افراد خوش بین اگر چه باور دارند که چیزهای مثبتی برای آن ها رخ خواهد داد اما لزوماً برنامه ریزی روشنی برای دست یابی به هدف های خود ندارند. علاوه بر آن، افراد خوش بین در برخورد با موانع به راحتی ناکام شده، دست از تلاش بر می دارند، اما افراد پر امید هم دارای هدف هستند و هم با قدرت اراده، موانع دست یابی به هدف را تشخیص می دهند و از سر راه خود بر می دارند (پترسون[۳۳]، ۲۰۰۶).
بین امید و ایمان نیز تفاوت وجود دارد. وجه اشتراک امید وایمان نیز نگاه به آینده است. اما بر خلاف امید که ماهیتی احتمالی دارد، ایمان از قطعیت بیشتری برخوردار است.افراد با ایمان، اعتقاد راسخ دارند که نتیجه ی مثبت رخ خواهد داد، اما افراد پر امید به درجه ای از عدم قطعیت نیز باور دارند (بهاری، ۱۳۹۰). امید و آرزو کردن نیز هر دو در نگاه به آینده شباهت دارند. تفاوت این دو در آن است که امید به روشنی با انگیزش و تمایل به عمل پیوند خورده است اما برای آرزو کردن چنین ماهیتی وجود ندارد. از دیگر سو، امید با پیامدهایی سر و کار دارد که احتمال وقوع آن ممکن خواهد بود اما همه ی ما می توانیم آرزوی چیزهایی داشته باشیم که غیر ممکن باشند. در همین راستا، افراد بر پیامدهای امید بیش از پیامدهای آرزو کنترل و تسلط دارند. به این دلیل آرزو کردن بیشتر با مفهوم خیال پردازی گره خورده است (بهاری، ۱۳۹۰).
نظریه ی امید: یک الگوی تفکر هدف-مدار
حدود دو دهه پیش اشنایدر و اعضای آزمایشگاه امید در دانشگاه کانزاس (۱۹۹۱) مفهومی از امید ارائه کردند که برخلاف مفهوم سنتی آن که یک هیجان منفعل پنداشته می شد، به عنوان فرایندی توصیف شد که از طریق آن افراد به طور فعال هدف های خود را دنبال می کنند. در این زمینه، امید به عنوان یک فرایند شناختی هدف- مدار مفهوم سازی شد. به خصوص اشنایدر و همکاران (۱۹۹۱، به نقل از سماوی، ۱۳۹۱) امید را به عنوان یک سازه ی شناختی تعریف کردند که بر اساس آن مؤلفه های عاملیت و مسیریابی قابل استخراج است.از این رو تفکر امید بخش همیشه در برگیرنده سه مؤلفه ی هدف، تفکر عاملیت و تفکر مسیریابی است.
هدف ها، غایت هایی هستند که ایجاد کننده ی امید می باشند. طبق تعریف گسترده ی هدف در چارچوب نظریه ی امید، هدف هر چیزی است که فرد تمایل دارد آن را به دست آورد، انجام دهد، تجربه کند و بیافریند (اشنایدر، ۲۰۰۲). چنین هدفی می تواند کاملاً بزرگ باشد، به گونه ای که برای دست یابی به آن ماه ها و بلکه سال ها زمان نیاز باشد و می تواند آن قدر کوچک باشد که تنها در لحظاتی کوتاه قابل دست یابی باشد. از نظر احتمال دست یابی نیز، هدف ها در پیوستاری از هدف های آسان تا دشوار قرار می گیرند. در نظریه ی امید، هدف، پیامد یک توالی شناختی- رفتاری است به عبارت دیگر، امید، داشتن رفتاری معطوف به هدف است که قبل از آن که به عمل در آید، فردا باید در دو نوع شناخت درگیر شود: تفکر مسیر یابی و تفکر عاملیت (اشنایدر، ۲۰۰۲).
تفکر مسیر یابی انعکاس دهنده ی قابلیت ادراک شده ی فرد جهت تولید مسیرهای شناختی به سمت هدف است (اشنایدر، ۱۹۹۴، به نقل از سماوی، ۱۳۹۱). بنابراین، افرادی که در تفکر مسیر یابی درگیر می شوند به طور فعال مسیرها یا طرح هایی را برای دست یابی به هدف می سازند. به علت این که ممکن است تعدادی از این طرح ها در عمل موفق نباشد، افراد پر امید به منظور دست یابی به هدف و غلبه بر موانع، تعداد زیادی طرح یا مسیر تولید می کنند. البته لزوماً چنین مسیرهایی بدون دیگر مؤلفه ی شناختی امید یعنی تفکر عاملیت به هدف نخواهد رسید. تفکر عاملیت در برگیرنده ی شناخت هایی است که افراد نسبت به توانایی خود در آغاز و ادامه ی حرکت در مسیرهای انتخاب شده به سوی هدف دارند بر این اساس تفکر عاملیت سبب می شود که فرد به قدر کافی جهت آغاز حرکت در مسیرهای طراحی شده و نگه داشتن این حرکت، انگیزه داشته باشد (اشنایدر و همکاران، ۱۹۹۷).
اگر چه تفکر عاملیت و تفکر مسیریابی دو مؤلفه ی مجزا در الگوی امید هستند اما این دو از نظر کارکردی قابل جدا شدن نیستند. در حقیقت این دو مؤلفه به این سبب تدوین شده اند تا به طور متقابل بر یکدیگر تأثیر داشته باشند و تغییر در یک مؤلفه، دیگر مؤلفه را نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد در نتیجه فهم این نکته حائز اهمیت است که امید یک فرایند شناختی چرخشی است که از دو نوع تفکر عاملیت و مسیریابی تشکیل شده است و در خدمت هدف قرار می گیرند (اشنایدر و همکاران، ۱۹۹۷).
نکته ی دیگر در مورد امید، ماهیت سلسله مراتبی آن است. امید نه تنها یک فرایند شناختی معطوف به هدف است بلکه نظام سلسله مراتبی سازمان یافته ای از باورهای فرد درباره ی توانایی وی جهت درگیر شدن در چنین فرایند شناختی است. این باورها در سه سطح خاص از انتزاع سازمان دهی شده اند: سطح کلی یا صفت امید، امید وابسته به حیطه ی خاص و امید وابسته به هدف خاص (به نقل از سماوی، ۱۳۹۱).
ارزیابی کلی افراد از توانایی خود جهت ساختن مسیرهای کافی و تولید تفکر عاملیت مورد نیاز جهت دست یابی به هدف ها، به عنوان امید کلی یا امید به عنوان یک صفت شناخته می شود. امید به عنوان یک صفت، انتظار موفقیت در دست یابی به یک هدف خاص نیست. در عوض نوعی ارزیابی فرد از توانایی خود جهت دست یابی به هدف به صورت کلی است. از این رو امید کلی به طور کامل منعکس کننده ی قابلیت واقعی فرد برای تولید اندیشه های عاملیت و مسیر یابی نیست. بر این اساس، امید کلی نشان دهنده ی ادراک فرد از مسیرها و عاملیت هایی است که در صورت تمایل می توانند تولید شوند (اشنایدر و همکاران، ۱۹۹۷). مقیاس امید کودکان و بزرگسالان برای سنجش این سطح از امید ساخته شده است.
ممکن است فردی در امید کلی، پر امید تلقی می شود اما همزمان در یک یا چند حیطه ی زندگی دارای سطح پایینی از امید باشد. در چنین مواردی ارزیابی کلی فرد از قابلیتش جهت تولید اندیشه های مسیر یابی و عاملیت می تواند بالا باشد در حالی که ارزیابی ویژه تر او از قابلیت خود در یک حیطه ی خاص از زندگی کاملاً در سطح پایینی قرار داشته باشد. در نتیجه ی این شرایط ضرورت دارد که سطح دوم امید که سطح عینی تری از نظام باورهای مربوط به امید است معرفی شود. این سطح دوم همان گونه که قبلاً ذکر شد امید وابسته به حیطه ی خاص است. البته لازم به ذکر است افرادی که دارای سطح بالایی از امید کلی هستند در بیشتر حیطه های زندگی نیز پر امید هستند. اما معمولاً در مورد دانش آموزان شکافی بین این دو سطح امید دیده می شود. مثلاً، دانش آموزانی که به طور کلی درباره ی زندگی خود دارای سطح بالایی از امید هستند ممکن است در حیطه ی تحصیلی خاصی از امید سطح پایینی برخوردار باشند(اشنایدر، ۲۰۰۲).
سومین سطح امید در نظام سلسله مراتبی باورهای مرتبط با امید، سطح عینی تری است که امید وابسته به هدف خاص نامیده می شود. حتی زمانی که سطح امید کلی و امید وابسته به حیطه ی خاص در یک فرد کاملاً بالا است، هنوز ممکن است که فرد سطح پایینی از امید را درباره ی یک هدف خاص نشان دهد. برای مثال، یک دانش آموز دبیرستانی ممکن است از سطح امید کلی و امید تحصیلی بالایی برخوردار باشد اما خود را در تولید اندیشه های مسیر یابی و عاملیت برای گرفتن نمره ی الف در درس ریاضی ناامید تلقی کند. به طو کلی، رویکرد جامع برای فهم هدف های دانش آموزان در زمینه ی تحصیل و زندگی نیازمند ارزیابی سلسله مراتب باورهای امید در آن ها است. اما که از آن جا که سه سطح یاد شده بر یک دیگر تأثیر دارند در بیشتر موارد نیرومندی یا ضعف از یک سطح به سطح دیگر انتقال
می یابد منطقی است که تصور کنیم امید به یافتن کار می تواند امید کلی را تحت تأثیر قرار دهد و امید کلی فرد در زندگی نیز امید تحصیلی یا امید شغلی وی را تعدیل کند (اشنایدر و همکاران، ۲۰۰۲).
چگونگی شکل گیری امید

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:05:00 ق.ظ ]