تا آنجا که خود را تسلّی بدهد:
با خاطر منّور روشن تر از قمر ناید به کار هیچ مقرّ قمر مرا»
(سی قصیده‌ی ناصر خسرو ، ۱۴۵ :۱۷)
مناعت طبع و بلند همّتی و ضربه‌های پتک وارد پولادین قوافی واوزان ناصر، بلند همتی، مناعت طبع و لحن‌های مفاخره آمیز خاقانی را فرایاد می‌آورد.

 

 

 

۳-۵- لحن خاقانی و لحن مسعود سعد در قصیده‌های حبسیّه

چنانکه گفته شد خاقانی در مدت اندکی که (قریب به هشت ماه) در زندان بود، پنج قصیده‌ی غرّا سرود که هر پنج قصیده بسیار عالی و هنرمندانه است امّا سوز و گداز قصاید مسعود را که معلول سپری کردن عمرری دراز در زندان و نا امیدی او از رهایی است ندارد. خاقانی به رهایی از زندان مطمئن بوده است که بالاخره دیر یا زود از بند رها می‌شود، لذا لحن او در حبسیّه ها نیز مفاخره‌آمیز است و هنرنمایی می‌کند، فرصت را مغتنم می‌شمارد تا از موضوع حبس هم برای آفریدن معانی ودُر پاشی‌های نظم دری استفاده کند الحق که چه زیبا گفته است:
جان فشانم، عقل پاشم، فیض رانم، دل دهم طبع عامل کیست تا گردد عمل فرمای من
مالک لملک سخن خاقانیم کز گنج نطق دخل صد خاقان بود یک نکته‌ی غرّای من
از مصاف بولهب فعلان نپیچانم عنان چون رکاب مصطفی شد مأمن و ملجای من[۴۳]
موسیقی کلام (orchestration)، طنطنه‌ی عبارات و ضربه‌های پتک وار قوافی و هیمنه‌ی واژگان و آهنگ برشوندگی، صحنه ای آفریده است که پیش و بیش از انکه خواننده به معنی بیندیشد او را مسحور و گیج می‌کند. سخن یاکوبسن هم همین است. می‌گوید ما در بررسی شعر و یا یک اثر ادبی از اوّل باید آن را تجزیه بکنیم به مورفیم (morpheme) ها یا به واکها (phoneme) ها و بعد درجه‌ی آهنگین بودن این مورفیم ها و تناسب آنها را با همدیگر بسنجیم. امروزه در بررسی ادبیات نباید به مسائل زبانشناسی نوین بی توجه بود اصلاً این سؤال که چرا این شعر زیباست یا معنی از کجا می‌آید بحثی زبانشناسی است. و در اینجاست که تنها ادیبی که در او شّم زبانشناسی است و به علم زبانشناسی مجهّز است با دلایل توضیح می‌دهد که مثلاً در شعر به دلیل قرار گرفتن چند مصوت بلند (آ) در کنار هم شعر را آهنگین و گوشنواز کرده است.
طمطراق اصطلاحی است که قدما در وصف شعر خاقانی به کار برده اند. حمدالله مستوفی می‌نویسد: «و به طمطراق طرز شعر او، تا غایت مانند او کس نگفته است[۴۴]» و دولتشاه می‌گوید: «هر یک از این سه فاضل را شیوه یی است که دیگری را نیست. اثیر سخن را دانشمندانه می‌گوید و انوری سخن را نیک تر رعایت می‌کند. و خاقانی از طمطراق لفظ بر همه تفضیل دارد».[۴۵]
بین کلمات شعر او چون حافظ، پیوندهای لفظی و معنوی متعددی است. چندین رشته‌ طلایی کلمات را به هم زنجیر کرده است و او چون فرماندهی مقتدر به این زیر دستان (= واژگان) هر طور که بخواهد حکم می‌راند.
در این رصد گه خاکی چه خاک می‌بیزی نه کودکی، نه مقامر، ز خاک چیست ترا
که خاک اول تخته خاک محاسبان است، کودک خاک بازی می‌کند، قماربازان نقشی بر خاک می‌کشند و قمار می‌بازند. اساساً لغات و تعابیر خاصّی دارد که به نام او سکّه خورده اند.[۴۶]دیوان خاقانی به لحاظ احتوا بر طرح مسایل سبکی و نقد ادبی سرشار از جاذبه هاست و لذا می‌توان درباره سبک شعری و نقد ادبی او رسالات جداگانه‌ی دیگری فراهم کرد.
امّا مسعود سعد چه؟ امیدی به رهایی ندارد، از صمیم دل ناله می‌کند، زندگی او برباد رفته است و همه چیز حتی عزیزان خود را از دست داده است، هراسان و نگران است و خود را می‌شکند به گناه نکرده اعتراف می‌کند و از عمل انجام نشده استغفار می‌جوید:
از کرده‌ی خویشتن پشیمانم جز تو به ره دگر نمی دانم
در جمله من گدا کیم آخر نه رستم زال زر نه دستانم
نه در صدد عیون اعمالم نه از عدد وجوه اعیانم
من اهل مزاح وضحکه و زیچم مرد سفر و عصا و انبانم
از کوزه‌ی این و آن بود آبم در سفره‌ی این و آن بود نانم
پیوسته اسیر نعمت اینم همواره رهین منّت آنم
(زندانی نای ، ۱۳۸۸ :۲۴۳، ۲۴۴)
که آدمی را به یاد بند یانی بی نوا و بیچاره می‌اندازد که تحت هزاران فشار شدید روحی و جسمی به هر چه بود و هست و نبود و نیست اعتراف می‌کنند و استغفار می‌جویند. مدام در حالات تعلیق و اضطراب، خدمات و گذشته‌ی خود را یاد آوری می‌کند:
گه خسته‌ی آفت لها و ورم گه بسته‌ی تهمت خراسانم
چون پیرهن عمل بپوشیدم بگرفت قضای بد گریبانم
والله که چو گرگ یوسفم والله بر خیره همی نهند بهتانم
بر بیهده باز مبتلا گشتم آورد قضا به سمج ویرانم (پیشین ،۲۴۳، ۱۴۶)
بر خواننده نیک پیداست که چقدر عاطفی و صمیمانه و پر سوز و گداز سروده شده است، گویی چلوی متّهمی کاغذی گذاشته اند واز او می‌خواهند باز در مورد جرم و گذشته و رفتار و کردار خود بنویسد. یا دارد برای رئیس زندان شکایت می‌کند که بر او بیداد رفته است و جای چون اویی زندان نیست و یا از کسی که صاحب نفوذ است استمداد می‌طلبد چنان که جهت آگاهی ممدوح می‌گوید:
در زاویه‌ی فرخج و تاریکم با پیرهن ستبر و خلقانم
گوری است سیاهرنگ دهلیزم خوکی است کریه روی دزبانم
مظلومم و خیزد از تو انصافم بیمارم و باشد از تو درمانم
از محنت باز خر مرا یک ره گر چند به دست غم گروگانم
فریاد رسیدم ای مسلمانان از بهر خدای اگر مسلمانم
(پیشین ، ۲۴۷ )
امّا در خاقانی ابداً از چنین احساساتی خبری نیست؛ شعر خاقانی شعر فاضلانه و متکّلفانه است نه شعر صمیمانه. هر چه هست خشم است و خروش و تفاخر و بی تابی. در مورد خاقان که او را به بند کشیده چنین سخنی دارد:
مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق دخل صد خاقان بود یک نکته‌ی غرّای من
ضمن اینکه خاقانی از خاقان هراسی ندارد چیزی هم طلبکار است. البته مسعود سعد هم مفاخره کم ندارد _چرا که اسلوب او اسلوب شاعران سبک حماسی خراسانی پیشروان سبک غنایی عراقی است_ امّا مفاخرهه‌ی او بیشتر از جهت آگاهی ممدوح بر مراتب فضل اوست، گویی یاد آوری می‌کند که حیف است چون اویی را چنین ضایع کنند:
عیبم همه این که شاعری فحلم دشوار سخن شده است آسانم
در سینه کشیده عقل گفتارم بر دیده نهاده فضل دیوانم
از دیدگاه سبک‌شناسی صورخیال عقل و فضل جاندار انگاشته شده‌اند. تشخیص (personification=) با این وصف شعر مسعود ملغمه‌یی از مفاخره و غنا (بیان احساس) و عجز است، حال آنکه شعر خاقانی یکدست بزرگی و مفاخره یا اگر در شعر مسعود سخن از اظهار عجز و شکست است در شعر خاقانی مملو از اظهار استغنا و خود بزرگ بینی و عظمت و به عبارتی شاعر دچار خود شیفتگی است. البته این مفاخره که در حقیقت گونه ای خودستایی است ظاهراً اساس قصیده بوده است در شعر جاهلی که شعر را وسیله ای می‌داند برای عرضه کردن مفاخر – مفاخر قبیله و مفاخر خویش. در ادب اقوام دیگر هم شعر فخر هست که امروز بعضی از روانشناسان مبنای آن را یک عقده‌ی روحی قلمداد می‌کنند؛ عقده‌ی نرگسی بنای این داستان که بر داستان نرسیس استوار است از ارباب قدیم یونان بود که صورت خود را در آب دید و عاشق خود شد. و خداوند او را به گل تبدیل کرد. نرگس در ادب غربی نماد خود پسندی است. مگر جز این است که خود پسندی صفت عمده‌ی آفرینشگر است. شلگل منتقد آلمانی یک جا می‌گوید هر هنرمندی نرسیس است یعنی خود پسند.[۴۷]از این دو لحن شعر مسعود لحنی مؤثر و سوزناکتر و حقیقت نماتر به نظر می‌رسد تا شعر خاقانی و لذا از این لحاظ و از دیدگاه دانش سبک‌شناسی شعر مسعود را می‌توان نماینده‌ی تمام عیار شعر عهد سلجوقی دانست که برزخ میان سبک خراسانی و عراقی است. خاقانی هم شاعر قرن ششم است (خاقانی حدود ۵۲۰ به دنیاآمد و در ۵۹۵ از دنیا رفت. مسعود حدود ۴۴۰ به دنیا آمد و در ۵۱۵ از دنیا رفت و لذا بین آنان حدود یک قرن فاصله است، یکی مربوط به اوایل قرن ششم و دیگر ی مربوط به اواخر قرن ششم است) امّا بین سبک او یعنی سبک ارّانی (معروف به آذربایجانی) و سبک عهد سلجوقی یعنی سبک بینابین مسعود تفاوت ظریفی وجود دارد که در فصل بعدی به آنها اشاره می‌شود.

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.

 

۳-۶- تفاوت سبک از طریق مقایسه قابل ادراک است

«سبک، همیشه، از طریق مقایسه قابل ادراک است. چنانکه رنگ ها در تقابل یکدیگر، خود را نشان می‌دهند.» (شفیعی کدکنی،۱۳۸۹: ۳۷)
معمولاً شاعران همعصر تفاوت سبکی یا ندارند و یا هم اگر داشته باشند تشخیص آن کار آسانی نیست. مگر اینکه به چشم مسلّح مجهز باشیم. مثال رنگ ها مثال گویایی برای فهم سبک هاست. هر قدر تضاد رنگ ها بیشتر باشد، تجلّی زرنگ ها بیشتر است. در مقام مقایسه اگر رنگ زرد را کنار رنگ بنفش و رنگ بنفش را در کنار رنگ کبود قرار دهیم، مسلّما رنگ بنفش در کنار زرد خود را بیشتر نشان می‌دهد. سبک‌های شعر فارسی هم این گونه است. اگر یک غزل صائب را در وسط دیوان سعدی قرار دهیم خود را کاملاً نشان می‌دهد یعنی صدای صائب از صدای سعدی کاملاً مشخص است. حال اگر یک غزل صائب را در دیوان کلیم کاشانی بنشانیم حتی شاید برای متخصّصان فن هم قابل تشخیص نباشد و؛ یا به دشواری قابل تشخیص شود. بعد باید توجه شود که در سبک‌شناسی ما با بسامدها (Frequency) سرو کار داریم. یک تفاوت سبک‌شناسی با علم بیان همین است. در علم بیان بسامد ها مطمح نظر نیست. یعنی نمی توان به محض شنیدن «تو» و «بگو» از دهان کسی به جای شما و بفرمایید سخن او را بی ادبانّه تلقّی کرد و همین طور نمی توان اثر شاعری را که فقط چند بار از اصطلاحات عرفانی استفاده کرده است، عرفانی خواند. یا مثلاً کسی که در طول تمام قصاید مدحی و ستایشی یک بار هم تحت تأثیر حادثه ای ندبه ای خوانده است اثر او را مراثی تلقّی کرد. پس به زبان ساده و اندکی علمی باید چنین گفت: «هیچ نوشته ای نیست که سبک نداشته باشد و هیچ سبکی را جز از طریق مقایسه‌ی فرم و درجه‌ی انحراف آن از فرم نمی توان تشخیص داد و در یک کلام سبک یعنی انحراف از فرم» (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۹: ۳۸)

 

۳-۷- سبک‌های مختلف شعر فارسی

در اینجا ما نمی خواهیم داخل در مباحث سبک‌شناسی شویم چرا که مباحث تفصیلی اینگونه مطالب را باید در رسالات دیگری تدارک دید امّا خود را دراینجا از اشاره به یک طبقه بندی و یا انسجام فکری که به قول ولفگانگ آیزر برای هر پژوهشگری الزامی است ناگزیر می‌بینم و آن اینکه سبک نخستین ادوار شعر فارسی (عصر سامانی) یک فرم است و انحراف از این فرم، سبک غزنوی است و سبک غزنوی خود یک فرم است و انحراف از این فرم، دو سبک قرن ششم را (آذربایجانی و عراقی، هر کدام یک نوع انحراف از فرم بشمار می‌روند و دو سبک مستقلند.) تشکیل میدهد و مجموعه‌ی این دو سبک خود فرمی است که انحراف از آن شعر عصر تیموری را تشکیل می‌دهد و انحراف از فرم عصر تیموری چیزی است که به سبک عصر صفوی می‌ انجامد همانکه عموماً بنام سبک هندی خوانده می‌شود.
با این توضیح که سبک عصر صفوی خود به دو سبک هنری و ایرانی (=اصفهانی)، (لامشاحه‌ی فی الاصطلاح) تقسم می‌شود که هم سبک هندی (بیدل) و هم سبک ایرانی (صائب) هر دو انحراف از فرم قبلی (=شعر عصر تیموری) دارند ولی نوع انحراف ازفرم شان یکسان نیست همان گونه که در قرن ششم، نوع انحراف از فرم خاقانی یعنی سبک او، با نوع انحراف از فرم انوری و ظهیر فاریابی یعنی سبک آن دو زمین تا آسمان تفاوت دارد. با اینکه فرم آنها (که شعر اسلوب خراسانی استامثال مسعود و سنایی) یکی است.
(شفیعی کدکنی،۱۳۸۹: ۹- ۳۸)
چنانکه ملاحظه می‌شود ما در مسیر مطالعاتی خود سبک مسعود را در بست سبک خراسانی تلقّی نمی‌کنیم یعنی تنها به زبان توجه نداریم. بلکه به مختصّه‌ی فکری هم نظر داریم چرا که مایه‌های تغییر فکری از اسلوب خراسانی به عراقی در همان اشعار شاعرانی چون مسعودسعد و سنایی است. مگر غیر از این است که مسعود در شعر‌های خود حبسیّه را درحقیقت گونه‎ای از بیان عواطف و احساسات شخصی و فردی است وارد شعر فارسی کرد و سنایی عرفان را در همان قالب قصیده وارد شعر فارسی نمود و حرکتی را آغاز کرد که مسیر اسلوب خراسانی را دگرگون کرد. در عصر خاقانی و در اسلوب شعری او نیز سه جریان قدیم (خراسانی)، جریان جدید (بینابین) و سبک آذربایجانی دیده می‌شود که این سبک‌ها مرز کاملاًمشخصی ندارند و معمولاً شاعران پایان یک دوره آغازگر دوره بعدند یا با آغازگران دوره‌ی بعدی معاصرند برای همین است که ما به سبک مسعود سبک عهد سلجوقی و به سبک خاقانی سبک بینابین نام می‌نهیم.
حال که سخن به اینجا کشیده شد بد نیست ببینیم آن «رنگ»، آن «نسیم» و آن «روح منتشر» و یا ان پری پنهان که ممکن است در اثر این دو هنرمند و هم عصرانشان وجود داشته باشد و از چشم خوانندگان عادی مخفی شده باشد به قول لئو اسپیتزر آن مختصه‌ی اصلی سبک شخصی چگونه ناگهان ممکن است در ذهن جرقه زند و در شعاع آن تمامی رمزو راز اثر بر سبک شناس آشکار گردد. در اینجا من می‌خواهم جسارت ورزیده و با اتکاء به آراء لئواسپیتزر سبک شناس معروف مختصات اصلی سبک شخصی مسعود سعد و خاقانی را چونان دو اثر قائم به ذات بررسی نمایم؛ گرچه خود معترض به صاحبان آرا منتقدین نقد نو و مکتب شیگاگو هستم که می‌گویند متن و لاغیر. و امیدوارم که خوانندگان و مخاطبین در این بررسی و ارزشگذاری مرا به مغلطه‌ی تأثیر(affective fallacy) و مغلطه‌ی قصد [۴۸](intentionalfallacy) متهم نکنند.

 

۳-۸- درباره‌ی قصیده ترسائیه خاقانی

چرا که مطالعه‌ی من در پایان‌نامه حاضر مطالعه‌ی سبک شناسانه است نه نقد ادبی. حال این دو اثر را در مقابل هم قرار می‌دهیم نخست از حبسیّات خاقانی شروع می‌کنیم و برای این کار از هر یک از حبسیّه‌های خاقانی نمونه هایی می‌آوریم. قصیده‌ی ترسائیه‌ی او از سایر قصاید او معروف است. «این قصیده را در خطاب به آندرونیکوس کومننوس که پسر عموی امپراطور روم بود و به شروان آمده بود سرود و او را میانجی قرار داد تا شاید از بند برهد. در این قصیده تمام معلومات خود را در آیین مسیحی (چنانکه ایین زردشتی) به رخ ممدوح کشیده و در ضمن شروانشاه را تهدید کرده است که با این مراتب فضل هر آینه ممکن است دست از اسلام و سرزمین مسلمانان بکشد و به روم برود») شمسیا ، ۱۳۸۷: ۶۴)
مرا ز انصاف یاران نیست یاری
تظلم کردنم زان نیست یارا
نه از عباسیان خواهم معونت
نه بر سلجوقیان دارم تولّا
مرا اسلامیان چون داد ندهند
شوم برگردم از اسلام؟ حاشا!
پس از چندین چله در عهد سی سال
شوم پنجاهه گیرم آشکارا؟
چه گویی؟ کآستان کفر جویم
نجویم در ره دین صدر والا؟
در انجازیان آنک گشاده
حریم رومیان آنک مهّیا
بگردانم ز بیت الله قبله
به بیت المقدس و محراب اقصی؟

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 06:55:00 ق.ظ ]