نوشتار حاضر قرار است دیدگاه صدرا را در حوزه معرفتشناسی دینی تبیین و بررسی کند. با توجه به اینکه تحلیل دیدگاه صدرا در این رابطه متفرع بر فهم مسائل مطرح در معرفتشناسی است، لازم است نخست به مهمترین مسائل موجود در این حوزه که مستقیماً بر مسائل معرفتشناسی دینی از جمله توجیه باورهای دینی بهخصوص باور به خدا، تأثیرگذار است، پرداخته شود و دیدگاه های معرفتی صدرا در این رابطه جستجو گردد تا مشخص شود وی در حوزه معرفتشناسی دینی چه رویکردی را إتخاذ میکند.
از این رو پس از تعریف معرفتشناسی، به تحلیل معرفت از طریق عناصر سهگانه آن؛ یعنی باور، صدق و توجیه پرداخته، سپس به منابع و ابزارهای شناخت اشاره شده است. سپس در بخش دوم پس از تبیین رویکردها و دیدگاه های اصلی در حوزه معرفتشناسی دینی، دیدگاه صدرا در این رابطه مورد بررسی قرار گرفته است.
۱-۱٫معرفت شناسی در جهان غرب
۱-۱-۱٫ اهمیت معرفت شناسی
مهمترین مشخصه انسان خردورزی است. همین ویژگی است که او را از جرگه حیوانات خارج
میکند. انسان با عقل خود، بسیاری از حقایق عالم را کشف کرده است و به امید شناخت حقایق بیشتر به راه خود ادامه میدهد. بیتردید بدون شناخت، زندگی ممکن نخواهد بود. ابتداییترین شناخت که انسان با حیوان در آن مشترک است، ابتداییترین نیاز به شناخت را پوشش میدهد؛ یعنی نیاز به حفظ بقا و دفع خطرات احتمالی. اما به مراتب این شناخت در انسان پر رنگتر میشود و آن زمانی است که انسان به قوه تعقل در میآمیزد و قدم به دنیای بزرگتری میگذارد. دنیایی که پر از مجهولات است و منتظراین است که معلوم شود. این نوع شناخت با حقیقت انسان مرتبط و متعامل است. حس حقیقتجویی که از بدو تولد در درون انسان ریشه دوانیده است لحظهای او را به حال خود وا نمیگذارد وپی در پی او را تحریک به جستجو و طلب میکند. جستجوی هر آنچه که این حس را تسکین دهد و به آرامش برساند. بشر با این حس است که تمدن را پدید آورده است؛ تمدنی که هیچگاه در حیوانات به چشم نمیخورد.
بدینگونه هر روز اسراری از این جهان پیچیده بر ملا میگردد و آدمی را غرق در شگفتی میسازد. با تمام این تفاصیل بر هیچ یک از ما پوشیده نیست که در بیشتر مواقع، نیز، آدمی به خطا رفته است. در رسیدن به مجهولی بارها طعم شکست را چشیده است و از دستیابی به واقع بازمانده است. هنوز گره های کور بسیاری وجود دارد که گشوده نشدهاند، با اینکه بارها جهت گشودنش تلاش شده است. ولی هر بار بیش از پیش ناتوانی بیداد میکند. سؤال این است که انسان از کجا می داند که هر آنچه که کسب کرده است واقعیت دارد؟ به چه طریقی میتواند ادعا کند بعضی راه ها را به خطا رفته یانرفته؟ اگر معتقد به این هستیم که عقل حقایق هستی را بر ما معلوم میکند، خود این چه مکانیسمی دارد؟ و توان آن در دستیابی به حقیقت چهقدر است؟ و تحت چه شرایطی قادر است به شناخت دست یازد؟
قهراً پاسخ به سؤالات فوق دغدغه آدمی است؛ دغدغه کسی که خواهان یافتن حقیقت ناب و خالص و خلاصی از شک و تردید است. اینگونه سؤال و جوابها در حوزهای به نام معرفت شناسی[۴]سکنی گزیده است. حوزهای که هر آن کس که در پی دستیابی به معرفت حقیقی است ناچار باید قدم در آن گذارد. ازاین رو ضروری است که درابتدا به بحث معرفت شناسی ومسائل آن بپردازیم .
۱-۱-۲٫ تعریف معرفت شناسی
معرفت شناسی که از ریـشه یونانی ”Episteme” به معنـای شناخت و ”Logos” به معـنای
دانش و نظریه گرفته شده است، به معنای شناخت شناسی میباشد.[۵]معرفتشناسی شاخهای از فلسفه است. بسیاری از فلاسفه اتفاق نظر دارند که معرفت شناسی محوریترین مسئله در فلسفه است. زیرا اگر فلسفه را به شناخت حقایق اشیاء تعریف کنیم لازم است قبل از آن ماهیت خود شناخت محرز گردد. شناخت چیست؟ چه عواملی باعث حصول شناخت میشود؟ آیا اصلاً شناخت حاصل شدنی است؟ چگونه می توان به حقیقت دست یافت؟… همه این سؤالات در حوزه معرفتشناسی مورد بررسی قرار میگیرد.
۱-۱-۳٫ تحلیل معرفت
معرفت شناسان معاصر رویکردی تحلیلی نسبت به معرفت دارند. مسئله تحلیل یا تعریف معرفت از مباحث بسیار دشوار و مورد اختلاف در معرفت شناسی معاصر است.[۶] در رابطه با معرفت سه امر را باید از همدیگر تفکیک کرد. این تفکیک بستگی به این دارد که مقصود ما از کاربرد معرفت چیست. گاهی همین که واژه معرفت را روشن ساختیم و کاربردها و معانی مختلف آن را دانستیم،کفایت امر میکند. بیان و ایضاح معنای واژه “know” کاری لغت شناسانه یا معنا شناسانه است.
در برخی اوقات هدف نحوه دستیابی انسان به معرفت است که امری روانشاسانه است. گاهی نیز آنچه که مدّ نظر است این است که جهت دستیابی به معرفت چه شرایطی باید مهیا شود تا ما به مقصود نائل شویم که این بر عهده فیسلوف است و از راه تحلیل فلسفی معرفت میسر است. بسیاری از معرفت شناسان صرفاً به ایضاح معنای واژه “know” اکتفا و به تحلیل فلسفی آن وقعی نمینهند. در معرفت شناسی رویکرد روانشناسانه از دایره بحث بیرون است.[۷] از این رو ما نیز ابتدا معرفت را از منظر لغتشناسی مورد لحاظ قرار داده و در ادامه تحلیل فلسفی آن را به نظاره خواهیم نشست.
۱-۱-۳-۱٫ معنای لغوی واژه معرفت
واژه ”know” که معادل علـم و معرفت داشتن تلقی میشود، در زبان انگیسی دارای کاربردها و معانی گوناگونی از جمله: «تشخیص دادن، دانستــن، آگاهـی داشتن از، ملتفت بودن، شناختــــن و
آشنا شدن با چیزی و…» است.[۸]
ذکر این نکته حائز اهمیت است که حوزه و دامنه واژه معرفت بسی فراتر از کاربرد و اصطلاح فلسفی آن است. به همین منظور جهت رسیدن به کاربرد آن در فلسفه و معرفت شناسی برخی از معانی و کاربردهای “Knowlege” که اسم know است را از نظر میگذرانیم تا به مقصود خود نائل گردیم.
۱-۱-۳-۱-۱٫ معرفت از راه آشنایی[۹]
گاهی آشنایی مانسبت به اشخاص است. مثل اینکه من علی را می شناسم. در این عبارت بعد از “know” مفعول بیواسطه قرار میگیرد.( I know Ali ). گاهی ما به افکارو حالات درونی خود چون عشق، غم، شادی، .. نقاط ضعف و قوت خود علم داریم. مانند زمان هایی که به سردرد خودمان علم داریم. معرفت شناسان در مواقعی معرف از راه آشنایی را به معرفت عینی [۱۰] تعبیر میکنند. در این تعبیر متعلق معرفت یک گزاره نیست، بلکه یک امر عینی یا شیئی معین است. تمام شناختهایی که از راه داده های حسی به دست میآوریم از این نوع معرفت هستند؛ البته قابل ذکر است حیوانات و کودکان نیزاز معرفت هایی که از طریق حواس ظاهری به دست میآیندـ همه آنچه را که می بینیم یا می شنویم یا لمس می کنیم و… ـ برخوردارند.[۱۱]
۱-۱-۳-۱-۲٫ شناخت مهارتی[۱۲]
این نوع معرفت ناظر به امور عملی است، نه نظری[۱۳] و در مورد توانایی بر انجام کارهایی نظیر دوچرخه سواری، اتومبیل رانی، تکلم به زبان بیگانه و… اطلاق میگردد. به طور مثال علی میداند چگونه شنا کند. در این مواقع چون بعد از واژه دانستن از تعبیر «چگونه» استفاده میشود، به آن « دانستن اینکه چگونه»[۱۴] گفته میشود.
۱-۱-۳-۱-۳٫ معرفت گزاره ای[۱۵]
از عنوان کاملاً مشخص است که متعلق این معرفت گزارهها هستند. ویژگی بارز گزارها این است که حامل خبری هستند و با این ویژگی است که دارای ارزش صدق[۱۶]میگردند. یک گزاره از لحاظ منطقی یا کاذب است یا صادق. به عنوان مثال علی میداند که فردا کلاس تعطیل است. در اینجا علی مفاد گزاره را پذیرفته و آن را تصدیق کرده است. فیلسوفان زیادی بر این عقیده هستند که تنها موجودات هوشمند چون انسانها و شاید برخی نخستینان به کمال رسیده[۱۷] و وال سانها[۱۸] مانند )دولفین وخوکوال (میتوانند از چنین معرفتی برخوردار باشند.[۱۹]
از کاربردهای سهگانه معرفت مشخص میشود که کاربردهای آن در زبان های مختلف متفاوت است. به طوری که در فارسی ما در برابر مهارت داشتن، بلد بودن، تجربه کردن و امثال آن به هیچ وجه از واژه معرفت استفاده نمیکنیم. در نهایت اینکه در انگلیسی نیز واژه معرفت تنها بر برخی از کابردها و معانی اطلاق می گردد، نه همه آنها .
از میان این کاربردها آنچه که درکانون توجه معرفتشناسان قرار دارد، معرفت گزارهای است. تا قبل از تحلیل معرفت به باور صادق موجه، قضایا و مفاهیم هر دو در کانون توجه بودند، ولی در پی رویکرد تحلیلی نسبت به معرفت، این معرفت گزارهای است که همه نگاه ها را به سمت خود معطوف ساخته است. به نظر میرسد علت امر این باشدکه هدف معرفت شناس دستیابی به حقیقت وتشخیص صدق از خطا است و تنها گزارهها هستند که متصف به صدق وکذب می شوند. مفاهیم از آن جهت که جنبه حکایتگری از جهان خارج ندارند، علمی را نیز به بار نمیآورند و از محل بحث خارج هستند.
۱-۱-۳-۲٫ تحلیل فلسفی معرفت گزاره ای
تا قبل از سال ۱۹۶۳ مفهوم معرفت یا اصلاً مورد تحلیل قرار نمیگرفت و یا کما بیش به «باور صادق موجه»[۲۰] تعریف میشد[۲۱]. این تعریف سابقهای بس طولانی دارد و تا افلاطون قابل پیگیری است. بسیاری از فیلسوفان قائلند افلاطون اولین کسی است که تحلیل سه بخشی معرفت را ارائه و معرفت را باور صادق باتبیینی عقلانی یابه عبارتی، توجیه (که به یونانی logs خوانده میشود) تعریف کرد.[۲۲] شمارمؤلفه های اصلی در این تعریف باعث شده، تا از آن به تعریف سه جزئی تعبیر شود. سه مؤلّفه و عنصر اصلی معرفت عبارت است از: باور، صدق و توجیه.
به بیان منطقی اگر کسی( s ) ادعای معرفت کرد که می داندp، حصول سه شرط ذیل لازم است:
۱٫p صادق است ؛
۲٫s باور دارد که p؛
۳٫ باور s به p موجه است.
این شرایط سه گانه، شرایط لازم و کافی را در حصول منطقی معرفت به بار میآورند. نبود یکی از شروط کافی است تا از نیل به معرفت محروم شویم. طبق مطالب گفته شده معرفت شناسان تعاریفی از آن ارائه دادهاند که در زیر چند نمونه را از نظر میگذرانیم:
ـ معرفت شناسی شاخهای از فلسفه است که دررابطه با ماهیت، منابع و وسعت دانش بحث می کندو با مفاهیمی چون صدق ، عقلانیت، توجیه وشکلگیری باور مرتبط است .[۲۳]
ـ معرفت شناسی به دنبال تحقیق و بررسی ماهیت معرفت و توجیه باور[۲۴] است.[۲۵]
ـ معرفت شناسی علم توجیه باور یا به گونه ای دقیقتر توجیه باور داشتن است.[۲۶]
ـ معرفت شناسی به طورکلی علمی است که به مطالعه فلسفی ماهیت، منابع، حدود و قلمرو معرفت می پردازد.[۲۷]
ـ معرفت شناسی، نظریه معرفت است. یعنی هر آنچه که معرفت و شناخت را از باور صحیح صرف تمییز می دهد.[۲۸]
از تعاریف بالا کاملاً مشخص است که توجیه و باور از عناصر محوری معرفت به حساب میآیند و آنگاه که پای توجیه در میان باشد بی شک صدق نیز بهطور ضمنی در تعریف گنجانده شده است. از این رو معرفت شناسی علم توجیه باورهای صادق است. در ادامه عناصر محوری معرفت مورد لحاظ قرار میگیرد.
۱-۱-۳-۲-۱٫ باور
اگر تحلیل سنتی معرفت را صحیح بدانیم، در آن صورت باور شرط ضروری معرفت خواهد بود. این تعریف باور را یکی از مهمترین عناصر معرفت به حساب میآورد. طبق این نگرش معرفت بدون باور ممکن نیست.
سؤال مهمی که پیش میآید این است که باورها چگونه پدید میآیند؟ در جواب باید گفت، زمانی که قضیه ای بر انسان عرضه می شود، انسان بر حسب حصر عقلی در برابر یکی از سه حالت، پذیرش (acceptance) انکار یا عدم پذیرش (disacceptance) و یا تعلیق (with old) قرار میگیرد.[۲۹] زمانی می توان گفت شخصی صاحب باور است که در برابر قضیه ارائه شده حالت پذیرش داشته باشد. بنابراین تا زمانی که به گزارهای اعتقاد و باور نداشته باشیم، نمیتوانیم ادعای معرفت کنیم.
۱- ۱-۳-۲-۲٫ صدق[۳۰]
دومیـن مؤلـفه سازنده معرفت، صدق است.کاذب بودن باوری نامـوجه بودن آن را ایـــجاب نمیکند. چرا که باورهای بسیاری وجود دارند که با وجود قرائن، موجه مینمایند اما کاملاً کاذب هستند.[۳۱] نظیر گزاره «زمین ثابت است» که در گذشته مردم بدان باور داشتند و دلایل قابل قبولی برای آن داشتند، اما امروز نامعقول بودن آن محرز شده است و بر آن معرفت اطلاق نمیشود. از این رو بحث از حقیقت صدق از مباحث کلیدی معرفتشناسی معاصر است. صدق شرط عینی معرفت به حساب میآید. نسبت گزاره با جهان خارج را شرط صدق برآورده میکند. از آنجایی که شرط صدق مسئلهای بسیار پیچیده است، عده ای از تحلیل آن سرباز زده از تعریفش شانه خالی کردند و صرفاً به تکریم آن پرداختند و عدهای نیز آن را سهل و ممتنع یافتند و درنهایت از پاسخ به سؤال صدق چیست؟ ناتوان گشتند.[۳۲]
از آن روکه مبحث صدق ابتدا در منطق مطرح گشت، تمرکز آغازین فیلسوفان در مورد صدق درباره تعیین مصادیق صدق و کذب بود. در واقع صدق و کذب وصف قضایا هستند و تنها قضایا متصف به صدق و کذب میشوند. اینکه تعیین کنیم کدام قضیه صادق است و کدام کاذب، در منطق به آن پرداخته میشود. اما به تدریج پای صدق به معرفت شناسی کشیده شد و ماهیت صدق مورد توجه فیسلوفان قرار گرفت.
۱-۱-۳-۲-۲-۱٫ مطابقت
در باب حقیقت صدق نظریه های گوناگونی ارائه شده است که با نفوذترین و قدیمی ترین آنها نظریه مطابقت[۳۳] است که در طول تاریخ فلسفه اکثریت قریب به اتفاق فلاسفه برآن اتفاق نظر دارند. بنابر تحلیل سنتی، اگر صدق به معنای ارتباط میان گزارها و واقعیت باشد که گزاهها را اثبات یا تأیید می کند، آنگاه یک اعتقاد در صورتی متصف به صدق میشود که متضمن گزارهای مطابق با واقع باشد.[۳۴] ردپای این نظریه در آثار افلاطون دیده شده است.[۳۵] ارسطو نیز رأی استاد خود را برگزیده و به این تئوری به دیده مثبت نگریسته است.[۳۶]
بر اساس این تئوری گزاره صادق،گزارهای است که بیانگر امر واقع (fact) باشد و از آن حکایت کند. بنابراین گزاره از دو حال خارج نیست؛ یا مطابق با واقع وصادق است، و یا با واقع همخوانی و مطابقت ندارد، در نتیجه کاذب است. از اینجا است که منطق دو ارزشی پدید میآید. کسانی که نظریه مطابقت را به عنوان تئوری برگزیده خود انتخاب نمودهاند، بهطور پنهان واقعگروی (realism) را پیشفرض خود گرفتهاند. چرا که تا واقعیتی مستقل از ذهن ما وجود نداشته باشد ارائه این تئوری کاملاً بی معنا است. نکته مهم دیگر این است که ذهن قابلیت کشف واقع را دارد. چرا که اگر چنین توانمندی نداشت هرگز نمی توانستیم از مطابقت ذهن و عین سخن بگوییم و به صدق یا گذب گزارهها حکم کنیم.
۱-۱-۳-۲-۲-۲٫ صدق و انسجام[۳۷]
بعد از نظریه کانتی مبنی بر عدم دستیابی به واقع و ناتوانی تئوری مطابقت بر حل مشکلات وارده، در اوایل قرن بیستم دوتن از پوزیتیویسم های منطقی به نام نئوراث[۳۸] و همپل[۳۹] از نظریه مطابقت رویگردان و معنایی متفاوت از صدق به نام «انسجام» ارائه دادند. آنها طبق مبانی خود معتقد شدند که واقع فینفسه به هیچ وجه به چنگ نمیآید. ایدهآلیستها با پناه جستن به نظریه انسجام قصد داشتند مشکل معرفت به جهان را با یکی دانستن ذهن و عین حل کنند. این تعریف از صدق ابتدا در آثار اسپینوزا و هگل رؤیت شده است و پس از آنها در ایدهآلیسمی بلانشارد نمایان گشت.[۴۰]
آنچه که در نظریه انسجام مهم است این است که یک گزاره زمانی صادق است که با دیگر گزاره های یک نظام سازگار و ملائم باشد؛ زیرا فرض بر این است که تمام گزاره های موجود در یک کل منسجم ،صادق هستند. به عبارت دیگر یک گزاره تنها در صورتی صادق است، اگر و تنها اگر آن گزاره با گزارههای موجود در یک ساختار نظام مند، سازگار باشد، در غیر این صورت کاذب است.[۴۱]
موزر بیان می دارد که «انسجام» نوعی ارتباط متناسب میان قضایا است. قضایا زمانی صادقاند که بتوانند ارتباطی مناسب با نظامی از دیگر قضایا داشته باشند.[۴۲]
۱-۱-۳-۲-۲-۳٫ صدق و ارزش پراگماتیسم
ویلیامجیمزوجاندیویی[۴۳]درتعریفصدق،ازپراگماتیسمحمایتکردند.طبق تعریف پراگماتیسمی صدق، قضیهای صادق است که در عمل کارایی داشته باشد، در غیر این صورت کاذب است. در واقع کارایی،سودمندی و مفید بودن، حقیقت صدق را تشکیل میدهند.
جیمز که پراگماتیسم به نام او شناخته شده است میگوید: «تنها چیزی صادق است که در نحوه رفتار ما، در هررسم و سبک رایج و نیز در دراز مدت و طی تمام مسیر سودمند باشد».در این بیان “صدق”با “توفیق عملی”هم معنا است. پویمن در رابطه با منظور جیمز از جمله فوق معتقد است که جیمز این مفهوم از صدق را در رابطه با توجیه دستهای از اعتقادات دینی که قرائن و شواهد کافی در اثبات آنها موجود نیست، بهکار برده است. در واقع از نظرگاه جیمز افراد فطرتاً دارای این میل هستندکه به طور ارادی باور به خدا را انتخاب کنند؛ چرا که این باور در دراز مدت و طی تمام مسیر سودمند است. البته جمیز متعقد است این امکان وجود دارد دینی که برای شما صادق است، برای من صادق نباشد . از این رو این تعریف کاملاً به نسبیّت معرفتی تمایل دارد و در جناح مخالف دو نظریه مطابقت و سازگای قرار دارد.[۴۴] نکته حائز اهمیت این است که جیمز تعریف متعارف حقیقت – مطابقت گزاره با واقع – را رد نکرده است؛ بلکه به نظر او کارایی در عمل، سودمندی، رضایت بخشی و امثال اینها نشانهای برای مطابقت باور با واقع است. به عبارت واضح تر مطابقت باید در عمل باشد. از این رو«یک حکم وقتی مطابق با واقع است که ما را مستقیماً به واقعیت یا به امری نزدیک بدان هدایت کند و برای ما تأثیر و تصرف در واقعیت و لوازم آن را بهتر ممکن سازد».[۴۵] در هر صورت دردیدگاه عملگرایان عمل از باور و عقیده جدا نیست. باورهایی که منجر به عمل شوند و سود و بهرهای را نصیب شخص کنند، صادق و باورهایی که چنین نباشند،کاذبند.
۱-۱-۳-۲-۳٫ توجیه
آیا معرفت، همان باور صادق است؟ اگر کسی صرف اینکه مدعی شد باورصادقی دارد مجاز
هستیم او را دارای معرفت بدانیم؟ پاسخ این است که اگر چه معرفت نوعی باور صادق است، اما صرف باور صادق نیست، بلکه چیزی بیش از آن است. تمام حدس وگمانه زنیهایی که از سر اتفاق صحیح از آب در میآیند، گرچه باور صادق هستند، اما معرفت نیستند؛ زیرا هیچ کدام موجه نیستند.
در معرفتشناسی معاصر آنچه درکانون توجه قرار دارد،توجیه است. برای معرفت شناس گرچه صدق مسئلهای حائز اهمیت است، ولی چندان محل اعتنا نیست. دغدغه اصلی معرفت شناسان این است که چگونه می توان صدق گزاره یا باوری را محرز کرد. به عبارت دیگر این دلیل واستدلال است که ادعای معرفتی را به بار مینشاند. کسی که برای باوری که حتی مطابق با واقع نیز باشد نتواند اقامه دلیل کند از حوزه معرفت شناسی خارج است. از این روکار معرفت شناس در مقام اثبات است، نه ثبوت. اگر ادله کافی برای باوری ارائه شود،کاری معرفت شناسانه انجام شده است، در غیر این صورت حتی اگر باور صادقی نیز وجود داشته باشد، بازهم برای معرفت شناس در خور توجه نیست. بنایراین برای معرفت شناس آنچه حائز اهمیت است ارائه دلیل است نه داشتن دلیل. بنابراین زمانی که شخصی ادعای معرفت کرد باید برای ادعای خود دلیل کافی داشته باشد و مهمتر اینکه قادر باشد آن ادله را ارائه دهد[۴۶]. ازاین رو باوری موجه است که مدلّل باشد و بتوان صدق آن را با دلیل نشان داد و دیگران را با خود همراه کرد. در باب توجیه دو رویکرد بسیار مهم وجود داردکه در ادامه مورد لحاظ قرار میدهیم.
۱-۱-۳-۲-۳-۱٫ مبناگروی
مبناگرا مدعی است باورهای موجه و غیر استنتاجیای وجود دارند که باورهای دیگر در نهایت توجیهشان را از آنها کسب میکنند . خصوصیت بارز باور موجه غیر استنتاجی این است که توجیهش را مدیون دیگر باورهای موجه نیست.[۴۷]
این نظریه تا همین اواخر نظریه غالب بوده است و اکثر قریب به اتفاق معرفت شناسان طرفدار این دیدگاه بوده و هستند. مبناگروی سابقهای بس طولانی دارد و میتوان افلاطون را از پیشکسوتان معتقد به این تئوری دانست. مبناگراها معتقدند که متعلق باور و معرفت انسان گزاره است، دیگر اینکه در مجموع همه قضایا وگزارها به دو گروه اساسی گزار های پایه[۴۸] و گزارهای غیر پایه تقسیم میشوند.گزارههایی که در توجیه خود نیازمند حمایت گزارههای دیگر نباشند و برخود تکیه کنند،گزارههای پایه نامیده میشوند. در صورتیکه گزارههایی که توجیه خود را با حمایت گزارههای دیگر بهدست آورده وتوسط آنها تأییدشود، گزاره استنتاجی[۴۹] یا غیرپایه نامیده میشوند. ازاین روگزارها وباورهای غیر پایه برای توجیه خود درنهایت باید به گزارها و باورهای پایهای ختم شوند که خود بینیاز از استدلال و حمایت دیگر گزارهها هستند.
دوعامل مهم باعث اختلاف مبنا گرایان شده است:۱ـ عدم اتفاق نظر آنها از تبیین توجیه گزارههای پایه ۲ـ تبیین آنها از چگونگی سیر از گزارها وباورهای پایه به باورهای غیر پایه.به همین دلیل تفسیرهای گوناگونانی از مبناگرایی متأثر از نحوه رویکردها به این دو مطلب پدید آمده است. اختلاف مبناگرایان در موارد بالا منجر به پیدایش دو نوع مبناگروی شده است.۱ـ مبناگروی افراطی[۵۰] ۲٫مبناگروی معتدل[۵۱].[۵۲]
الف) مبناگروی افراطی
طبق این دیدگاه گزاره های پایه،گزاره هایی هستند که یقینی[۵۳] و خطاناپذیر[۵۴] باشند. برخی ازمعرفت شناسان متأثر از دکارت، معتقدند باورهای پایه باید یقینی باشند.در واقع این طرز تفکراساس مبناگرایی افراطی را تشکیل میدهد. در این رویکرد سیر گزارهای پایه به گزارهای غیر پایه از طریق استدلال قیاسی صورت میگیرد. بدین ترتیب استدلال راهی است که باورها وگزارههای غیر پایه توسط آن مستدل وموجّه میشوند. بنابراین رابطه بین گزارهای پایه وغیر پایه یکسویه است وگزارهای غیر پایه از گزارهای پایه بهدست میآیند.[۵۵]
ب) مبناگرایی معتدل
در مقابل مبناگرایان افراطی عدهای قائل هستند که گزارههای پایه خطاپذیر، اصلاح پذیر و قابل تجدیدنظرند. طبق این دیدگاه لزومی ندارد باورهای پایه یقینی باشند. غالب مبناگرایان معاصر متمایل به این نگرش هستند. مبناگرایان معاصر معتقدند لزومی ندارد ما به اثبات باوری بپردازیم که توجیه دارد یا صادق است. داشتن توجیه غیر از ارائه آن است. اینکه برای باوری دلیل و توجیه داشته باشیم دلیل نمیشود که آن را ارائه دهیم و نیز ایجاب نمیکند که معرفتی داشته باشیم. در رابطه با سیر از گزارههای پایه به غیر پایه ابتنای از راه قیاس را به دلیل شرایط دشوارش نمیپذیرند و به استقراءیا استنتاج به بهترین تبیین[۵۶] پناه جستهاند.
در رابطه با گزارههای مبنا و پایه، عدهای قائل هستند تنها گزارههایی که از طریق حواس به دست میآیند، پایه هستند.تجربهگرایانی چون لاک و پوزیتیویستهای منطقی چون هیوم چنین اعتقادی داشتند. در مقابل برخی دیگر قائل هستند تنها گزاره هایی که از طریق عقل حاصل می شوند، پایه محسوب میشوند. دکارت و پیروانش بر این دیدگاه پافشاری میکردند. در مقابل این دو دیدگاه رویکرد سومی نیز وجود دارد که هم عقل را معتبر میدانند و هم حس را به دیده احترام مینگرند و گزارشگریاش را می پذیرند.
۱-۱-۳-۲-۳-۲٫ انسجام گروی
نظریه انسجامگرایی برای بار دوم پا به میدان می گذارد.البته این بار به شکلی متفاوت از قبل. به عبارتی انسجام در معرفتشناسی در دو جایگاه قابل طرح است.۱) انسجام در باب صدق ۲) انسجام در باب توجیه.
توجیه باور در این دیدگاه بستگی به هماهنگی وسازگاری آن باور با مجموعه باورها دارد. برای توجیه یک باور نمیتوان به بیرون از مجموعه متوسل شد. همه چیز درون خود مجموعه رخ میدهد. انسجامگراها نیز چون مبناگراها قائل هستند که باورهای غیر پایه نیازمند توجیه هستند، ولی برخلاف آنها بر این اعتقاد هستند که یک باور توجیهش را در مجموعه باورها به دست میآورد .[۵۷]
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.
۱-۲٫ معرفت شناسی از دیدگاه صدرا
۱-۲-۱٫ اهمیت معرفت شناسی
بی شک فلسفه صدار یک نظام و ساختار هماهنگ و منسجم است. نظامی که گستره فراخی دارد و موضوعات بسیاری را در بر میگیرد. موضوعاتی در رابطه با هستی شناسی، خدا شناسی، معاد شناسی و …. . هگل نیز در غرب کوشید چنین نظامی را در فلسفه به وجود آورد، ولی هرگز موفق نشد. شاید به همین خاطر است که فهم فلسفهاش دشوار مینماید؛ زیرا مباحث و موضوعات وی از انسجام و هماهنگی لازم برخودار نیست.
یکی از بنیادی ترین و مهم ترین مباحث در حکمت متعالیه معرفت، احکام و احوال خاص آن است. معرفت در نظام صدرایی از اهمیت چشم گیری برخودار است. با مطالعه آثار صدار کاملاً به دیده عیان میگردد که معرفت جزء لاینفک مباحث صدرا را تشکیل میدهد و همیشه درصحنه حضوری فعال دارد. از این رو است که در آثار صدرا مباحث معرفتشناسی فصل مستقلی را به خود اختصاص نداده است. معرفت در نظام صدرایی در دو بعد هستی شناسی و معرفتشناسی مطرح شده است. از همین رو است که معرفت شناسی در این نظام پیوند مستحکمی با وجودشناسی دارد. بهطوری که معرفت شناسی وی بدون وجودشناسی بحثی ناتمام است. معرفت در این ساختار سنخی از وجود است و سرگذشتی چون وجود دارد. بنابراین جهت فهم معرفت بایستی ابتدا وجود را خوب فهمیده باشی. معرفت حقیقی و وجود درمنظر صدرا چنان بهم گره خوردهاند که تحقق یکی بدون دیگری محال است.
بعد وجودشناسی معرفت در غرب مورد غفلت واقع شده است. و هم از این روست که بحث های معرفت شناسانه در غرب راه به جایی نمیبرد و به بن بست میرسد. این که علم مجرد است یا مادی؟ رابطهاش با عالم و معلوم چگونه است؟ جوهر است یا عرض؟ و … همه در بعد هستی شناختی معرفت قابل طرح و بررسی است. اما در بعد معرفت شناختی صحبت برسر راه های دستیابی به معرفت حقیقی، معیار تشخیص صدق از کذب، منابع معرفت و … است. در این مبحث معرفت از بعد معرفت شناختیاش موردلحاظ واقع میشود و به فراخور بحث گریزی نیز به وجود شناسی می زنیم. در ادامه تعریف معرفت از منظر صدرا ارائه میشود.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:13:00 ق.ظ ]