جنگ آسک:
در سال ۸۰ ه. ق کار ازارقه[۳۰۸] و خوارج بالا گرفت، و آنان را به نام سالارشان نافع بن ازرق، ازارقه مى‏گویند. آغاز خروج ایشان در روزگار حکومت یزید بن معاویه بود که با چهل تن خروج کردند و از بزرگان ایشان نافع بن ازرق و عطیه بن اسود و عبد الله بن صبار و عبد الله بن ایاض و حنظله بن بیهس و عبید الله بن ماحوز در آن شرکت داشتند. در آن هنگام فرماندار بصره عبید الله بن زیاد بود که اسلم پسر ربیعه را همراه دو هزار سوار به تعقیب ایشان فرستاد و آنان در دهکده‏اى بهنام آسک[۳۰۹] از توابع ارّجان که نزدیک خاک فارس بود با خوارج‏ جنگ کردند. خوارج‏ پنجاه تن از یاران اسلم را کشتند و اسلم گریخت. مردى از خوارج‏ در این باره چنین سروده است. «آیا دو هزار مردى که به گمان شما مؤمن بودند سزاوار بود که در آسک چهل تن شما را وادار به گریز کنند؟ دروغ مى‏گویید چنان نیست که شما پنداشته‏اید بلکه خوارج مؤمنند، دانستید که آنان گروه اندکند که بر گروه بسیار پیروز مى‏شوند، شما فرمان شخص ستمگر سرکشى را اطاعت کردید و حال آنکه ستمگران شایسته طاعت نیستند». ابن زیاد از این کار سخت خشمگین شد و در بصره هیچکس را که متهم به خارجى بودن بود باقى نگذاشت و نهصد مرد را به گمان و اتهام کشت. اما کار خوارج همچنان بالا مى‏گرفت و هواداران و هم‏فکران ایشان از بصره به آنها مى‏پیوستند. پس از مرگ یزید تعدادشان افزایش یافت و عبید الله بن زیاد هم از عراق گریخت.[۳۱۰] اصطخری نیز در کتاب خود به صورت خلاصه به این رویداد اشاره نموده است.[۳۱۱]

جنگ توج:
یک سال پس از جنگ آسک عبیدالله بن زیاد مجدداً لشکر تجهیز کرد و برای سرکوبی خوارج به سمت ناحیه فارس و ارّجان روانه نمود. فرماندهی این لشکر را شخصی به نام عباد بن اخضر از فرماندهان اُموی بر عهده داشت. این فرمانده خوارج را تا محل توج که از توابع ارّجان بود دنبال نمود و نبرد سختی میان آنها در گرفت. در این نبرد ابوبلال با اتباع خود حمله کردند و با آنها نبرد نمودند تا اینکه وقت نماز عصر رسید. ابوبلال گفت: « امروز روز آدینه است که بزرگ روزی باشد و هنگام عصر است بگذارید که ما نماز بخوانیم ابن اخضر پذیرفت و متارکه به عمل آمد. ابن اخضر هم با عده خود نماز را با شتاب خواند. گفته شده که نماز را تمام نکرده و بریده و به آنها حمله کرد که آنها در حال رکوع و سجود و قیام و قعود بودند، و ابوبلال سرگرم نماز، هیچ تغییری در وضع عبادت نداد که لشکریان ابن زیاد آنها را درو کردند و هیچ تن از آنها نجات نیافت. وی سر ابوبلال را گرفت و به نزد عبیدالله زیاد به بصره فرستاد»[۳۱۲]
پایان نامه - مقاله - پروژه

خوارج در عهد آل زبیر در ارّجان:
در سال ۶۸ ه. ق عبد الله بن زبیر برادر خویش مصعب را دوباره به امارت عراق فرستاد. او در زمان امارت خود حارث بن ابى ربیعه را امیر کوفه کرد، زیرا وقتى دوباره به عراق بازگشت در بصره اقامت گرفت. در این سال خوارج‏ ازارقه از فارس به عراق آمدند و نزدیک کوفه رسیده، و وارد مداین شدند.
مصعب عمر بن عبید الله بن معمر را به امارت فارس فرستاد. این چنین بود که ازارقه پس از آنکه مهلب در اهواز قتل و عامشان کرده بود به سوى فارس و کرمان و اطراف اصفهان رفته بودند. زمانی که مهلب بخاطر انتخاب او به امارت موصل از عراق رفت و راهى موصل و اطراف آن شد، و عمر بن عبید الله عامل فارس شد، ازارقه به فرماندهی زبیر بن ماحوز به طرف عمر بن عبید الله حرکت کردند و پس از نبرد سختی در شاپور هزیمت یافتند. خوارج فرار کردند و کسی متعرضشان نشد و نبردگاه را ترک کردند.
سپس عمر بن عبید الله آنها را تعقیب کرد و آنها به سوى استخر رفتند. عمر بن عبید الله در حوالی پل طمستان خوارج را منهزم نمود. اما خوارج پل طمستان را بریدند و به سوى اصفهان و کرمان رفتند و در آنجا تجدید قوا نمودند. سپس به سمت فارس که عمر بن عبید الله آنجا بود آمدند، و سرزمین وى را از محلى که او نبود طى کردند و راه شاپور در پیش گرفتند و از ارّجان بیرون رفتند. زمانی که عمر بن عبید الله دید که خوارج سرزمین وى را طى کرده و به سوى بصره می روند، ترسید که مصعب بن زبیر این کار او را تحمل نکند. بنابراین با عجله دنبالشان کرد تا به ارّجان رسید، امّا او زمانی به ارّجان رسیده بود که خوارج از آنجا به سمت اهواز رفته بودند.[۳۱۳]
مصعب از آمدن خوارج آگاه شد و در نزدیکی پل بزرگ اردو زد و پس عدم رضایت از از کار فرزند عبیدالله گفت: « اگر با آنها نبرد کرده بود آنگاه فرارى شده بود عذر وى به نزد من موجه‏تر بود، اگر چه عذر فرارى پذیرفته نیست و عملش محترمانه نیست». در مراحل بعدی نیز خوارج از راه نهروانات به مدائن رفتند و آنجا را قتل و غارت کردند. پس از نبردهای دیگر در نواحی ای مثل کوفه، از آنجا به سمت اصفهان رفتند و با عتاب بن ورقاء در جی نبرد نمودند. سرانجام زبیر بن ماحوز کشته شد و پس از او خوارج با قطری بیعت نمودند. در این سلسله نبرها هیچ کدام از دو طرف قادر به شکست قطعی طرف مقابل نبود و جریان این سری از نبردها از عهده این تحقیق خارج است و شرح آنها به صورت مفصل در تاریخ طبری آمده است.[۳۱۴]

نبرد عبدالله بن معاویه در شاپور از توابع ارّجان:
پس از هزیمت عبد الله بن معاویه در کوفه وی به سوى مداین رفت و مردم مداین با وى بیعت کردند. پس از آن گروهى از مردم کوفه پیش وى آمدند و وی به سمت جبال رفت و بر آنجا و بر حلوان، قومس، اصفهان و رى تسلط یافت و غلامان مردم کوفه پیش وى رفتند. وقتى بر این نواحى تسلط یافت، در اصفهان اقامت گزید، و محارب بن موسى وابسته بنى یشکر در فارس، که منزلتى بزرگ داشت پس از بیرون راندن عامل اصطخر، از مردم آنجا برای عبدالله بن معاویه بیعت گرفت. آنگاه محارب سوى کرمان رفت و به آنها حمله کرد، سپس سرداران و امیران مردم شام به محارب پیوستند و او به سوى مسلم‏ ابن مسیب که از جانب ابن عمر عامل شیراز بود رفت، و او را در سال ۱۲۸ه. ق به قتل رساند.
پس از آن محارب به اصفهان رفت. عبد الله بن معاویه را به استخر فرستاد و برادر خویش حسن را بر جبال گماشت. عبد الله در دیرى در یک میلى استخر قرار گرفت و برادر خویش یزید را نیز بر فارس گماشت. در این میان کسانی از بنى هاشم و دیگران به وی پیوستند و خراج را جمع آوری کرد و عاملانی به نقاط مختلف فرستاد. منصور بن جمهور و سلیمان بن هشام بن عبد الملک و شیبان بن حلس شیبانى خارجى نیز با وى بودند.
ابو جعفر عبد الله و عبد الله و عیسى پسران على نیز به نزد ابن معاویه رفتند. وقتى یزید بن عمر بن هبیره به عراق آمد نباته بن حنظله کلابى را به مقابله عبد الله بن معاویه فرستاد. سلیمان بن حبیب خبردار شد که ابن هبیره نباته را بر اهواز گماشته، و داود بن حاتم را فرستاد که در کربج دینار اقامت بگیرد و نباته را از اهواز بیرون براند. نباته در جنگی داود را کشت، و سلیمان به سمت شاپور(از توابع ارّجان) گریخت که کردان آنجا بودند و بر شهر تسلط داشتند و مسیح بن حوارى را بیرون کرده بودند. سلیمان با کردان نبرد کرد و آنها را از شاپور بیرون راند و خبر بیعت را براى عبد الله بن معاویه نوشت. عبد الرحمان بن یزید بن مهلب گفت: «با تو وفا نمى‏کند مى‏خواهد ترا از خویشتن بدارد و شاپور را بگیرد. به او بنویس که اگر راست مى‏گوید سوى تو آید.» عبد الله بن معاویه به سلیمان نوشت که پیش او آمد و به یاران خویش گفت: «با من درآیید و اگر کسى مانعتان شد با وى نبرد کنید». پس وارد شد و به ابن معاویه گفت: «من از همه کس گفت: «به کار خویش بازگرد» و او بازگشت. پس از آن محارب بن عیسى به رقابت با ابن معاویه برخاست و گروهى را فراهم آورد و به سمت شاپور رفت. پسر وى مخلد بن محارب در شاپور زندانی بود و یزید بن معاویه او را اسیر کرده بود. وى به محارب گفت: پسر تو در دست او است و با وى نبرد مى‏کنى؟ مگر نمى‏ترسى که پسرت را بکشد. گفت: «خدایش دور بدارد.» یزید با محارب نبرد کرد و محارب فرار کرد و به سمت کرمان رفت و آنجا بود تا محمد بن اشعث آمد و به او پیوست. سپس با ابن اشعث نیز به رقابت برخاست که وى را با بیست و چهار پسرش کشت.[۳۱۵]

بخش دوم: وضعیت سیاسی ارّجان و نواحی آن در قرن سوم هجری
قرمطیان:
یکی دیگر از جنبش هایی که اهمیت بسزایی در تاریخ دارد و مدت زیادی توانسته است برای خود قلمرویی دست و پا کند و به عمر خود ادامه دهد، جنبش قرمطیان است. یکی از بنیانگذاران این جنبش ابوسعید جنّابی است، که اصلیت آن از جنّابه یکی از نواحی ارّجان آن دوران می باشد. البته نقش ابوسعید جنابی و نوادگانش در این جنبش از قرن سوم هجری شروع می شود و تا سال ۳۶۷ ه. ق یعنی نیمه دوم قرن چهارم ادامه دارد. ما بخاطر شروع نقش ابوسعید در اواخر قرن سوم هجری در این بنیانگذاری این جنبش، آن را در زیر وقایع قرن سوم هجری آورده ایم. در اینجا نیز می توان به اهمیت و نقش کوره ارّجان در تحولات سیاسی آن دوران پی برد. در این قسمت به چگونگی شکل گیری این جنبش و نقش ابوسعید و نوادگان او در این جنبش خواهیم پرداخت.
شکل گیری جنبش:
جنبش قرمطیان یکى از تجلیات شیعى‏گرى افراطى و مهدویانه بود، که از دل اسماعیلى‏گرى پدید آمد، و در اواخر قرن دوم/ هشتم و قرن سوم/ نهم شکل گرفت.[۳۱۶] از وقتى که نخستین دعات اسمعیلى در اهواز مستقر شدند و براى امامت محمد بن اسمعیل و اولاد او دعوت خود را شروع کردند، یکى از مبلغین خود را به نام حسین اهوازى به سواد کوفه فرستادند. وى در آنجا با مردى به نام حمدان الاشعث معروف به قرمط ملاقات کرد. حمدان بزودى دعوت باطنیه را پذیرفت و در این راه حسین اهوازى را یارى کرد، و چندان در این کار کوشش نمود، که حسین اهوازى امر دعوت را در سواد عراق به او واگذاشت.[۳۱۷]
داماد حمدان به نام عبدان الکاتب یکى از دعات چیره‏دست او بود که مردم را به «الامام من آل رسول اللّه» دعوت می کرد، و او توانست دو تن از بزرگترین ناشران دعوت قرامطه را به نام ابو سعید جنّابى[۳۱۸] و زکرویه بن مهرویه که هردو ایرانى بوده‏اند را به این مذهب درآورد. از حدود سال ۲۸۰ ه. ق میان حمدان و عبدان الکاتب، با مرکز دعوت اسمعیلى در اهواز اختلاف حاصل رخ داد، و از این رو مذهب جدیدى به نام قرمطى که از شعب مذهب اسمعیلى محسوب مى‏شود به وجود آمد.[۳۱۹] در آغاز قرن چهارم/ دهم حواشى صحراى شام بر اثر جنبش انقلابى زکرویه تا زمانى که آن شورش در ۲۹۳ه./ ۹۰۶ م خاموش شد، آشفته و مغشوش بود. این دعوت قرمطى که از گروه اصلى اسماعیلیان شام در ۱۸۶ه./ ۸۹۹ م منشعب شده بود، تمایلى نداشت که ادعاى خلفاى فاطمى را بپذیرد. لذا مانند قرمطیان معتقد قدیم اینک مدعى بود، که نماینده دعوت اسماعیل، پسر امام جعفر صادق به صورتى که به وسیله پسر اسماعیل، یعنی محمد ابلاغ شده است مى‏باشد. به این طریق جدایى آنها از فاطمیان هرگز التیام‏پذیر نمى‏بود. در عوض قرمطیان دعوت خود را در عراق سفلى، جایى که شورش بردگان سیاه یا زنجیان در اواخر قرن سوم/ نهم عدۀ زیادى ناراضى مذهبى و اجتماعى به جاى گذاشته بود، و در میان اعراب بدوى شمال‏شرقى عربستان، در منطقه الاحسا یا بحرین پراکندند و در این مناطق استقرار یافتند. در اینجا ابو سعید جنّابى یک امارت بادوام پدید آورد، که بعدها اغلب به نام وى دولت ابو سعیدى خوانده مى‏شد.[۳۲۰] به‏هرحال شالوده اقتصادى امارت قرمطیان بر کار بردگان سیاه نهاده شده بود. حکمرانان خاندان بوسعیدى را شورایى از ریش سفیدان یعنى «عقلانیه» پشتیبانى مى‏کرد. این شورا شوراى عقد و فصل امور بود و لذا عقلانیه خوانده مى‏شد. مسافران معاصر و کسانى که از الاحسا در آن زمان دیدن کرده‏اند نظم و عدالتى را که در آن‏جا وجود داشته ستوده‏اند.
روابط قرمطیان در مرحله قدیم‏تر و فعال تاریخ‏شان با فاطمیان هم‏چنان پرتنش و عداوت‏آمیز بود. آنان به عراق تا سواحل فارس مى‏تاختند و حواشى شام و فلسطین را غارت مى‏کردند، در یمن پیروانى داشتند و یک‏بار عمان را تسخیر کردند. بزرگترین حرکت طغیان‏آمیز آنها هنگام کندن و بردن حجر الاسود از خانه کعبه در سال ۳۱۷ه./ ۹۳۰م رخ داد، زیرا آن را شیئى که مایه خرافه‏پرستى شده است مى‏دانستند. به‏هرحال بیست سال[۳۲۱] طول کشید تا آن را به خواهش منصور خلیفه فاطمى به جاى خود بازآوردند. در پایان قرن چهارم/ دهم قرمطیان در گفتار و کردار متعادل‏تر شدند و دولت آنها به صورت‏ جمهورى گونه‏اى بیرون آمد که به وسیله شورایى از ریش‏سفیدان که هنوز اعضاى خاندان ابو سعید جنابى در آن چشمگیر بودند اداره مى‏شد.[۳۲۲]
وجه تسمیه این فرقه به قرمطى انتساب آنان به حمدان الاشعث ملقب به قرمط است. راجع به معنى کلمه قرمط اقوال مختلفى است. قرمطه در لغت یعنى ریز بودن خط و نزدیکى کلمات و خطوط به یکدیگر، و می گویند چون حمدان الاشعث کوتاه بود و پاهاى خود را هنگام حرکت نزدیک یکدیگر می نهاد به این لقب خوانده شده است. بنا به روایات دیگر لفظ قرمط از باب انتساب قرامطه است به محمد الورّاق که خط مقرمط را خوب مى‏نوشت، و دعوت فرقه اسمعیلى به دست او در میان قرامطه به کمال رسید.[۳۲۳] با تمام این احوال چنین به نظر می رسد که کلمه قرمطى از لغت نبطى «کرمیته» به معنى سرخ‏چشم است.[۳۲۴]
بین مذهب قرامطه و روش اجتماعى مزدک و بابک ارتباطى استوار بود، این مذهب مبتنى بر اشتراک اموال بود.[۳۲۵] چنانکه ناصر خسرو جهان‏گرد ایرانى که در سال ۴۴۳ هجرى از لحساء دیدن کرده است می گوید: « و اگر کسی از خداوندان ملک و آسیاب را ملکی خراب شدی، و قوت آبادان کردن نداشتی، ایشان غلامان خود را نامزد کردندی، که بشدندی، و آن ملک و آسیاب آبادن کردندی، و از صاحب ملک هیچ نخواستندی. و آسیاها باشد در لحسا که ملک سلطان باشد، و به سوی رعیت غله آرد کنند که هیچ نستانند، و عمارت آسیاب و مزد آسیابان از مال سلطان دهند.»[۳۲۶] دیگرى گوید «همه چیز در میان ایشان مشترک است، مگر شمشیر».[۳۲۷] ناصر خسرو در جای دیگر در مورد لحسا می گوید « گفتند سلطان آن مردی شریف بود، و آن مردم را از مسلمانی باز داشته بود و گفته نماز و روزه را از شما برگرفتم. دعوت کرده بود آن مردم را، که مرجع شما جز با من نیست. و نام او بوسعید بوده است. و چون از اهل شهر پرسند که چه مذهبی داری؟ گویند که من بوسعیدیم. نماز نکنند و روزه ندارند و لیکن بر محمد مصطفی (ص) و پیغامبری اومقرند…. فرزندان ابوسعید در آن زمان هزار بنده درم خرید زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی کردندی، و از رعیت عشر چیزی نخواستندی، و اگر کسی درویش شدی یاصاحب قرض، او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی. و اگر زری کسی را بر دیگری بودی، بیش از مایه او طلب نکردندی. و هر غریب که بدان شهر افتد، و صنعتی داند چندانکه کفاف او باشد، مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او به کار آید بخریدی، و به مراد خود زر ایشان همان قدر که ستده باز دادی».[۳۲۸]
سازمان جامعه قرمطیان تا به آن حد از هنجار دولت‏هاى اسلامى آن روزگار به دور بود، که مى‏توانست ظن عمیق ناظران متشرع اهل سنت را برانگیزد. به نظر مى‏آید که در آن‏جا مالکیت اشتراکى املاک و کالا به صورت آزمایشى تجربه مى‏شد و بزودى رها شد.[۳۲۹]
برای قرامطه دین و شعایر دینى قابل ذکرى وجود نداشت. ابو طاهر کعبه را ویران کرد، تا به قول خود بناى کفر و پرستش سنگها را براندازد. ابن جرّار می گوید یکى از اصحاب ابو طاهر جنابی سوار بر اسب خود وارد خانه خدا شد و به مردمى که آنجا بودند ندا داد، که اى خران! شما این خانه سنگى را سجده‏ مى‏کنید و گرد آن مى‏چرخید، و بر دیوارهایش روى مى‏سایید … براى محو این خرافات جز این شمشیر راهی باقى نمانده است.[۳۳۰]
در میان فرق مختلف پیروان ابو سعید جنابى- اهل جنابه یا گناوه از توابع ارّجان- و پسرش ابو طاهر، بیش از دیگران با دین و دولت اسلامى و اصول و احکام آن به جنگ و مخالفت برخاستند. در بحرین و لحسا در زمان معتضد (۲۸۹- ۲۷۹ هجرى) مردم را به دین باطنیان و طریقه اباحیّه دعوت کردند، و بسیارى از زائرین بیت اللّه را از دم شمشیر گذرانیدند. حجر الاسود و ناودان کعبه را از جاى کندند و جامه کعبه را پاره نمودند و به غارت بردند. آنها کسانى را که به آئین اسلام گرویده و مقررات آن را محترم مى‏شمردند، به دیده استهزاء مى‏نگریستند. پس از آنکه به لحسا برگشتند هرچه قرآن و تورات و انجیل بود همه را در صحرا افکندند و از بین بردند. به نظر آن کوردلان سه نفر مردم جهان را گمراه کردند، شبانى که مقصودشان موسى بود، طبیبى که مرادشان عیسى بود و اشتربانى که منظورشان حضرت محمّد (ص) بود. و این اشتربان از دیگران مشعبدتر و سبک‏دست‏تر و محتال‏تر بود. آنها حجر الاسود را به دو نیم کردند و بر در کرانه چاه آن خانه نهادند و چون کسى بر سر آن چاه مى‏نشست پاى بر آن مى‏نهاد.[۳۳۱]
قرامطه می گفتند محمد بن اسمعیل امام هفتم و صاحب الزمان است. آنها معتقد به قیام بالسیف و قتل و حرق مخالفان خود، از سایر مذاهب اسلامى بودند. زیارت قبور، بوسیدن سنگ کعبه و اعتقاد به ظواهر در مذهب آنان حرام بود، و در احکام شریعت قائل به تأویل بودند، و شعارشان مانند اسمعیلیه رایت سفید بود.[۳۳۲]
بعضى از مورّخان و نویسندگان فرق باطنیه را اعم از اسمعیلیه و قرامطه و غیره متهم به خروج از دین و تظاهر به اسلام براى نابود کردن آن و تجدید رسوم مجوس کرده‏اند. اگر این دعوى درست باشد ظهور این مذهب در ایران با منظور و مقصود ملّى همراه بوده است.[۳۳۳] بغدادی شواهد متعددی برای اثبات این نظر داده، و آغاز دعوت این قوم را از زمان معتصم دانسته، که بابک و مازیار برای آئین های قدیم قیام کرده بودند.[۳۳۴] نیز باطنیه شروع بتأویل احکام شریعت کردند، به وجهى که منجر به احکام مجوس شود. مثلا براى اتباع خود نکاح با محارم و شرب خمر را جایز می شمردند، و امیر قرمطى لحساء بعد از ابو طاهر جنّابى یعنى ابن زکریا، فرمان داد که اگر کسى آتش را خاموش کند دستش را ببرند، و اگر کسى آنرا به دم خویش خاموش کند، زبانش را ببرند.[۳۳۵] در میان باطنیه مردى به نام ابو عبد اللّه العردى بود، که از علم نجوم خبر داشت و نسبت به زرتشتیان تعصب می ورزید. وى با اتکاء به قول منسوب به جاماسپ حکیم پیش‏بینى کرده بود، که در زمانی مقارن با ایام مکتفى و مقتدر حکومت از دست عرب بیرون می رود، و به دست عجم می افتد. به همین سبب قرامطه منتظر موعودى در همان ایام بوده‏اند، و چند تن از میان آنان هم به همین دعوى قیام کردند. از جمله این مدعیان می توان سلیمان بن الحسن را نام برد که در احساء قیام نمود و به کعبه حمله برد؛ و بسیارى از مردم و حجاج را کشت؛ و کعبه را غارت کرد. او پس از شکست به مستقر خود، یعنى شهر هجر بازگشت، و قصیده ‏اى براى مسلمین فرستاد، که در آن قصیده خود را موعودى دانست که می گفتند به زودى ظهور خواهد کرد و شرق و غرب زمین را در اختیار خواهد گرفت‏. به سبب همین قصد ملّى دعوت باطنیه در ایران قرن سوم و چهارم رواج بسیار یافت، و این مذهب بر بسیارى از مشاهیر رجال عرضه شد، که بعضى پذیرفتند و برخى رد کردند.[۳۳۶] ‏

تبار ابوسعید:
باثورث در کتاب سلسله‏هاى اسلامى جدید راهنماى گاهشمارى و تبارشناسى، تبار ابوسعید جنّابی را به این شکل می آورد. که ما در این قسمت به برخی از اقدامات این افراد اشاره خواهیم کرد.
قرمطیان یا قرامطه حکمرانان قرمطى از تبار ابو سعید جنّابى‏ ح ۲۷۳- ۴۷۰/ ح ۸۸۶- ۱۰۷۳:
حسن بن بهرام جنّابى، ابو سعید.(۲۷۳/ ۸۸۶ یا ۲۸۱/ ۸۹۴).
سعید بن ابو سعید جنابى، ابو القاسم. (‏۳۰۱/ ۹۱۳).
سلیمان بن ابو سعید، ابو طاهر. (۳۰۵/ ۹۱۷).
احمد، ابو منصور؛ سعید، ابو القاسم؛ فضل، ابو العباس؛ یوسف، ابو یعقوب.( ۳۳۲/ ۹۴۴ )«چهار پسر ابو سعید حسن جنابى که به اتفاق سابور بن ابو طاهر سلیمان مشترکا حکومت مى‏کردند».

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 06:14:00 ق.ظ ]