آیه اوّل
قُلْ أَ رَءَیْتُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ لَکُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعلّتم مِّنْهُ حَرَامًا وَ حلّالًا قُلْ ءَاللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلىَ اللَّهِ تَفْترُون؛[۸۴] بگو: آیا دیدید هر رزقى که خداوند براى شما نازل کرده است، (از پیش خود) بعضى را حرام و بعضى را حلال قرار دادید؟ بگو: آیا خداوند به شما اجازه داده یا بر خداوند دروغ مىبندید؟
این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه، هرآنچه به اذن و اجازه خداوند نباشد، درحالىکه به شارع مقدّس اسناد داده شود چیزی جز افتراء و بهتان است.حکم خدا منطبق با فطرت، هماهنگ با نظام خلقت و همسوى حرکت انسان به سوى هدف کمال اوست، و خداوند متعال در جای دیگر به علّت این انحصار اشاره کرده و می فرماید:
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ؛ پس روى دلت را به سوى دین حنیف کن، دینى که مطابق با فطرتى است که خداوند متعال بشر را طبق آن فطرت آفریده، و در آفرینش خداوند متعال تبدیلى نیست، و دین استوار هم آن دینى است که مطابق با نظام خلقت باشد.[۸۵]
پس، براساس این آیه، حکم، مخصوص خداوند متعال است و معناى این انحصار این است که حکم او معتمد بر خلقت و فطرت و منطبق بر آن است، و با وضعى که عالم هستى، منطبق بر آن است مخالفتى ندارد. و علّت این عدم مخالفت این است که خداى سبحان، خلق را بیهوده نیافریده، هم چنان که خودش فرموده:
«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً»؛ آیا شما پنداشتهاید که ما به عبث و بیهوده خلقتان کردهایم؟[۸۶]
بلکه خلق را به خاطر غرضهاى الاهی و غایات و هدفهاى کمالى آفریده تا به فرمان فطرت متوجّه آن اغراض گردند، و بدان سو حرکت کنند، و خلقت و فطرتشان را به اسباب و ادواتى مناسب با این حرکت مجهّز فرموده، و از میان راههایى که منتهى به آن هدف مىشود، راهى را برایشان انتخاب کرد و به سوى آن هدایتشان نمود، که پیمودن آن برایشان ممکن و آسان باشد به دو آیه زیر توجّه کنید که یکى مسأله هدایت را تذّکر داده و دیگرى انتخاب راه آسانتر را خاطر نشان ساخته و مىفرماید:«أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»؛ پس از خلقت هر موجودى آن موجود را هدایت کرد.»[۸۷] و نیز مىفرماید: «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ»؛ و سپس آن راه را آسان قرار داد.[۸۸]
بنابراین، هستى هر موجودی در آغاز خلقتش، مناسب با آن هدف کمالى بوده، که برای او معیّن و مهیّا شده، و نیز خلقتش مجهّز به قوا و ادواتى است، که آن موجود با به کار بستن آن قوا و ادوات مىتواند به آن هدفها برسد، و هیچ موجودى نمىتواند به کمالى که برایش مهیّا شده برسد، مگر از طریق صفات و اعمالى که خودش باید کسب کند. با در نظر گرفتن این معنا واجب مىشود که دین (یعنى قوانین جارى در صفات و اعمال اکتسابى) جزء، به جزء با نظام خلقت و فطرت منطبق باشد، چون تنها فطرت است، که اهداف خود را نه فراموش مىکند و نه با هدفى دیگر اشتباه مىکند، و به انجام هیچ کارى امر، و از انجام هیچ عملى نهى نمىکند، مگر به خاطر آن قوا و ادواتى که به او داده شده و آن قوا و ادوات هم دعوت نمىکند، مگر به آن چیزى که به خاطر رسیدن به آن مجهّز شده، و آن عبارت است از هدف نهایى و کمال واقعى هر موجودی. از این رو، از میان همه موجودات انسان نیز همین وضع را دارد و از آن مستثناء نیست. از آنجا که مجهّز به جهاز تغذیه و نکاح است، ناچار حکم حقیقی او در دین فطرت، این است که غذا بخورد و ازدواج بکند، نه اینکه چون مرتاضهای هند و رهبانان مسیحیّت از آن پرهیز کند. و نیز از آنجا که طبع بشر اجتماعى زیستن و تعاون در زندگى است، محکوم به این امر است، که در زندگى با سایر مردم شرکت نموده، از مجتمع مردم جدا نگردد و به وظائف اجتماعی خود عمل کند، و بر همین قیاس سایر خصایص وجودى او اقتضاء احکامى متناسب با خود او را دارد. بنابراین،از میان احکام و سنّتها، آن حکم و سنّتى براى بشر معیّن شده که هستى عام عالمى به آن دعوت مىکند، عالمى که بشر جزئى حقیر و ناچیزی از آن است، و جزئى است، که بر خلاف سایر اجزاء، مجهّز به اسبابی خاص است، که او را به مرحله کمال وجودش سوق مىدهد. و از همین رو، هستى عام عالمى که اجزاء آن مرتبط و مانند زنجیر بهم پیوسته است، و محل اراده خداوند متعال است، همان او حامل شریعت فطرت انسانى و داعى به سوى دین حنیف الاهى است.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
پس دین حق عبارت است از «حکم خداى سبحان که غیر از حکم او حکمى نیست» و همین حکم است که منطبق بر خلقت الاهى است، و ما وراى حکم او هر حکمى باشد، باطل است، چون آدمى را جز به سوى شقاوت و هلاکت نمىکشاند، و جز به سوى عذاب سعیر هدایت نمىکند، از همین جاست، که دو اشکال حل و گشوده مىشود، اشکال اوّل این است که چرا خداوند تقسیم رزق حلال و حرام را منحصر به دو قسم کرد، یکى «حلال و حرام به اذن خدا» و دیگرى «حلال و حرام بدون اذن او» ، با این که ممکن است، بشر احکامى را به مقتضاى مصلحتى که یا قطعى است و یا خیالى، و یا صرف هواى نفس است براى خود تشریع کند، و اصلاً به خدا نسبت ندهد، نه به حق و نه به افتراء؟ و اشکال دوّم این است، که از این انحصار به دست مىآید، که حکم مختص به خداوند متعال است، در حالى که مىبینیم، بسیارى از سنّتها در بین جوامع بشرى رایج است، و عادت قومى و عوامل دیگر منشأ تشریع آن بوده است.
راه حلّ دواشکال، این است که، وقتى ثابت شد که حکم مختص به خداى سبحان است قهراً تمامى احکام و قوانینى که رایج بین مردم است، یا در حقیقت حکم خداوند متعال و مأخوذ از ناحیه اوست، به وسیلهی وحى و یا رسالت است، و یا حکمی است که به خدا افترا بسته شده و شقّ سوم وجود ندارد.
آیه دوّم
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّامًا مَّعْدُودَهً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللّهِ عَهْدًا فَلَن یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛[۸۹] و (یهود) گفتند: جز چند روزى محدود، هرگز آتش دوزخ به ما نخواهد رسید، بگو: آیا پیمانى از نزد خدا گرفتهاید که البتّه خداوند هرگز خلاف پیمان خود نمىکند، یا اینکه بر خداوند چیزى را نسبت مىدهید که به آن علم ندارید؟
از جمله انحرافات عقیدتى یهود، این بود که مىگفتند: اگر بر فرض ما گنهکار باشیم، کیفر ما از دیگران کمتر است و چند روزى بیشتر، عذاب نخواهیم شد، زیرا ما از دیگران برتریم. خداوند در این آیه، بر این طرز تفکّر خط بطلان مىکشد.
آیه سوّم
إِنَّمَا یَأْمُرُکُم بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ وَ أَن تَقُولُواْ عَلىَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُون[۹۰]؛ همانا (شیطان)، شما را تنها به بدى و زشتى فرمان مىدهد و اینکه به خداوند چیزهایى بگویید که به آن آگاه نیستید.
چگونگی استدلال: فتوا به برائت شرعى یا اباحه ظاهرى در موارد شبهه، از نوع فتوا به غیر علم است، زیرا شما یقین ندارید که فلان کار شرعاً مباح باشد و ما نسبت به آن آزاد باشیم و با این حال فتوا به اباحه مىدهید، همچنین حکم به ایمنى از عقوبت و برائت عقلى از نوعِ حکم به غیر علم است، زیرا شما یقین به ایمنى ندارید و شاید عذاب شوید. پس چگونه فتوا به آزادى مىدهید؟
علامه حلّی در تهذیب الوصول الى علم الأصول در ذیل مبحثی که قیاس، حجّت است یا خیر، در منع قیاس به این آیه استناد کرده است.[۹۱]
و همچنین ابوالقاسم على بن حسین بن موسى ملّقب به (سیّد مرتضى) در کتاب رسائل الشریف المرتضی در بحث «المنع من العمل بأخبار الآحاد» «منع از عمل به خبر واحد» به این آیه استناد کرده است .[۹۲]
شیخ بهایی نیز در زبده الأصول در بحث استصحاب این آیه را ذکر کرده است.[۹۳]
ابوجعفر محمّد بن حسن طوسی در فصل دوّم و سوّم العدّه فی اصول الفقه «فی ذکر الخبر الواحد و جمله من القول فی أحکامه» و«فی أنّ القیاس فی الشّرع لا یجوز استعماله» این آیه را ذکر کرده و در باب اباحه و حظر سخنی از این آیه به میان نیاورده است.[۹۴]
بنابر این، در کتابهای علمای مذکور از این آیه تحت عنوان احتیاط استفاده نکردهاند.
آیه چهارم
قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحقّ وَأَن تُشْرِکُواْ بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛[۹۵] بگو اى پیامبر، که خداى من هر گونه اعمال زشت را چه در آشکار و چه در نهان و گناهکارى و ظلم به ناحق و شرک به خدا را که بر آن شرک، هیچ دلیل ندارید و اینکه چیزى را که نمىدانید از روى جهالت به خدا نسبت دهید، همه را حرام کرده است.
گناه، گناه است و قبح ذاتى و عقلى دارد، گرچه مردم نفهمند و باید از این قبح و زشتی دوری کرد، اگر دروغ بستن به خدا شیوع یابد و هر کس چیزى گوید و آن را به خدا نسبت دهد، راه حق در میان راههاى باطل از دیدهها نهان مىماند و یک سخن عالمانه به هزار سخن جاهلانه درمىآمیزد. در این صورت راهى براى وصول به حق باقى نمىماند. بنابراین، محرمّات اینها بودند، که هر مسلمانى باید از آنها پرهیز کند، ولى مردم گاه در تطبیق آنها با واقعیّات دچار خطا مىشوند (مگر خداوند از خطا نگهدارد) و گاه شخص، از برخى چیزهاى حلال هم چشم مىپوشد و تصوّر مىکند، این یک عمل زاهدانه است یا لذّتهایی را که خدا مباح ساخته بر خود حرام مىکند. از این رو، این گونه اعمال جز فریب دادن خود چیز دیگرى نیستند.
ب) اشارات آیات به تقوا و حقّ تقوا
آیه اوّل
یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ حقّ تُقَاتِهِ وَ لَا تمَوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسلّمون؛[۹۶] اى اهل ایمان، از خدا آن گونه که شایسته پرواى از اوست پروا کنید، و نمیرید مگر در حالى که (در برابر او و فرمانها و احکامش) تسلیم باشید.
در اینکه منظور از« حقّ تقوا» چیست؟ در میان مفسّران سخن بسیار است، امّا شک نیست که حقّ تقوا آخرین و عالیترین درجه پرهیزگارى است، که پرهیز از هر گونه گناه، عصیان، تعدّى و انحراف از حق را شامل مىگردد، و ازاین رو در تفسیر «حقّ تقوا» این روایت نقل شده است:
«ان یطاع فلا یعصى و یذکر فلا ینسى و یشکر فلا یکفر[۹۷]» اطاعت گردد و معصیت نگردد، و همیشه به یاد او باشد و او را فراموش نکند؛ و شکرگزاریش کند و کفران ننماید.
یعنى «حقّ تقوا» و پرهیزگارى این است که پیوسته اطاعت فرمان او کنى، و هیچگاه معصیت ننمایى، همواره به یاد او باشى، و او را فراموش نکنى، و در برابر نعمتهاى او شکرگزار باشى و کفران نعمت او ننمایى و احتیاط هم در راستای دوری از ارتکاب معصیت است؛ بدیهى است انجام این دستور همانند همه دستورات الاهى بستگى به میزان توانایى انسان دارد.[۹۸]
در این آیه امر شده به تقواى الاهى به آن اندازه که حدّ تقواى الاهى است، یعنى نهایت درجهی تقوا را باید دارا باشید و نهایت درجهی تقوا به این است که هم از محرمّات مسلّمه اجتناب کنیم و هم، از محتملالتحریمها و از طرفی هم امر، که ظهور در وجوب دارد. بنابراین، اجتناب از مشتبه نیز واجب است و این معنای احتیاط است.
آیه دوّم
فَاتَّقُواْ اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُواْ وَ أَطِیعُواْ وَ أَنفِقُواْ خَیرْا لّأِنفُسِکُمْ وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئکَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛[۹۹] پس تا آنجا که مىتوانید از خدا بترسید و بشنوید و اطاعت کنید و اگر انفاق کنید براى خودتان بهتر است و کسانى که موفّق شده باشند که از بخل نفسانى خویشتن را حفظ کنند چنین کسانى رستگارانند.
این آیه، نخست دستور به اجتناب از گناهان مىدهد (چرا که تقوا بیشتر ناظر به پرهیز از گناه است) و سپس دستور به اطاعت فرمان و شنیدنى که مقدّمه این اطاعت است میدهد، و از میان طاعات بخصوص روى مسأله انفاق، که از مهمترین آزمایشهاى الاهى است، تکیه مىکند و سرانجام هم میفرماید، سود تمام این اعمال نصیب خود شما مىشود، پس برای رستگاری قدم اوّل دوری از گناه است، که احتیاط نیز مقدّمه دوری از گناه است.
آیه سوّم
وَ جَاهِدُواْ فىِ اللَّهِ حقّ جِهَادِهِ؛[۱۰۰] و در راه خدا چنان که شایسته جهاد است، جهاد کنید.
بسیاری از مفسّران اسلامى، «جهاد» را در اینجا به معناى خصوص مبارزه مسلّحانه با دشمنان نگرفتهاند، بلکه همانگونه که از مفهوم لغوى آن استفاده مىشود به معناى هر گونه جهاد و کوشش در راه خدا و تلاش براى انجام نیکیها، و مبارزه با هوسهاى سرکش (جهاد اکبر) و پیکار با دشمنان ظالم و ستمگر (جهاد اصغر) دانستهاند[۱۰۱] .
و چون احتیاط در شبهه بدویه تحریمیّه مصداق تقوا و جهاد است که در این آیات به آن امر شده و ظهور امر در وجوب است، بنابراین احتیاط واجب است.
از طرفی حقّ مجاهدت و نهایت درجهی مجاهدت با هواى نفس براى رضاى خداوند این است، که حتّا از مشتبهات هم اجتناب کنیم و ظاهر امر هم وجوب است، پس اجتناب واجب است.
از این استدلال نیز اصولیان در دو بخش پاسخ دادهاند: بخشی پاسخ از آیات امر به اصل تقوا و مجاهده و بخشی دیگر پاسخ از آیات حقّ تقوا و حقّ جهاد است. بخش نخست پاسخ این است که ارتکاب شبهه حرمت با استناد به ادلّه قطعی برائت، با تقوا منافات ندارد،[۱۰۲] بلکه میتوان گفت ارتکاب آن حتّا با نبود دلیل برائت نیز با تقوا منافات ندارد، زیرا آنچه با تقوا منافی است، ترک واجبات و ارتکاب محرمّاتی است که وجوب و حرمت آنها قطعی و مسلّم باشد. آری ارتکاب شبهه تحریمیه با حقّ تقوا منافی است؛ نه اصل تقوا و ازاین رو این ادعا را میپذیریم که احتیاط مصداق حقّ التقوی و حقّ الجهاد است و ممکن است گفته شود مدُعای اخباریان ثابت میشود، زیرا در آیات به حقّ التقوی و حقّ الجهاد نیز امر شده است. بنابراین، باید از ارتکاب موارد احتمالی حرمت پرهیز کرد. اینجاست که بخش دوّم پاسخ مطرح میگردد که گرچه ترک مشتبهات (مانند ترک مکروهات و انجام دادن مستحبات) مصداق حقّ تقواست؛ ولی تردیدی نیست که این مرتبه از تقوا و جهاد، واجب نیست، بلکه مستحب است و ازاین رو از ظهور امر به حقّ تقوا در وجوب، رفع ید میشود، زیرا حقّ تقوا و حقّ جهاد همانند واژه «اَتقی» در آیه «اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللّهِ اَتقکُم؛»[۱۰۳] است و با توجّه به افعل تفضیل بودن دو واژه «اَتْقی» و «اَکْرم» مفاد آیه این است که گرامیترین انسانها پرهیزگارترین آنهاست و مفهوم آیه این است که اگر کسی با تقواترین مردم نباشد، بلکه مرتبهای پایین تر از تقوا را داشته باشد او نیز در نزد خداوند گرامی است؛ نه آنکه مطرود و رانده شده باشد و این مطلب خود قرینهای است بر اینکه اتقی بودن و حقّ تقوا داشتن مستحب است؛ نه واجب و همین طور بر اساس آیه «فَاتَّقُوا اللّهَ مَااستَطَعتُم» رعایت مرتبه برین تقوا، یعنی تا حدّی که در توان آدمی است، مستحب است و آنچه واجب است رعایت اصل تقواست؛ نه حدّ اعلای آن.
ج) آیات منع هلاکت نفس خویش:
و لا تُلقوا بِاَیدیکُم اِلَی التَّهلُکَهِ؛[۱۰۴] خویشتن را به دست خود به هلاکت نیفکنید.
إلقاء: از ماده لقاء است، که به معناى به هم رسیدن و در برابر همدیگر قرار گرفتن است، و إلقاء به معناى رسانیدن چیزى است به دیگرى و در افعال جهت صدور فعل از فاعل منظور مىشود، چنانکه در مفاعله و ملاقات و لقاء جهت استمرار فعل و تداوم آن در نظر گرفته می شود.
و این معنى (به هم رسیدن و رسانیدن) لطیفتر و مؤثّرتر است، از مفاهیم مجازى این کلمه (افکندن، انداختن، و غیر آنها)
أیدى: جمع ید است، و ید به معناى قوّه فعّال و اجراء کننده عمل است، و این موضوع با اختلاف انواع موجودات تفاوت پیدا مىکند، و این کلمه در باره خداوند متعال نیز استعمال شده است، که عبارت است از صفت قدرت ذاتى او میباشد، و در عوالم روحانى عبارت مىشود از ظهور و فعلیّت قدرت و توانایى آن ها، بنابراین مفهوم حقیقى ید، عبارت است از قوّه فعّال، و ید عضوی از مصادیق خارجى این مفهوم میباشد، که مظهر قوّت و قدرت در وجود انسان است،و حرف باء دلالت مىکند به مطلق ربط فیمابین دو موضوع.
و تهلکه: مصدر است مثل هلاک، و به حرکات سه گانه در لام خوانده شده است، و به معنای سقوط و از بین رفتن حیات است. و این معنای که زوال و منقضى بودن حیات است در همه مراتب وجود جریان پیدا مىکند، یعنى در هر طبقهاى از موجودات، که آثارى از حیات در آن هست قهراً با منقضى بودن آن حیات، مفهوم هلاکت محقّق میگردد.
جمله «وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ» (با دست خویش خود را به هلاکت نیفکنید) هر چند در مورد ترک انفاق، براى جهاد اسلامى وارد شده است، ولى مفهوم وسیع و گستردهاى دارد که موارد زیاد دیگرى را نیز شامل مىشود، از جمله اینکه انسان حق ندارد، از جادههاى خطرناک (چه از نظر ناامنى و چه عوامل جوّى یا غیر آن) بدون پیشبینىهاى لازم بگذرد، یا غذایى که به احتمال قوى آلوده به سم است تناول کند، و یا حتّادر میدان جهاد بدون نقشه و برنامه وارد عمل شود، در تمام این موارد، انسان بىجهت جان خود را به خطر انداخته و مسئول است.[۱۰۵]
بیان استدلال این است که ارتکاب حرام احتمالی به هلاکت افکندن نفس است، ازاین رو توقّف و احتیاط در ارتکاب این گونه اعمال برای حفظ نفس واجب است.
د) آیات و رویارویی با شبهه:
فَاِن تَنزَعتُم فی شَیء فَرُدّوهُ اِلَی اللّهِ و الرَّسول[۱۰۶]،در استدلال به این آیه گفته شده است:
«بتقریب: أنَّ التنازع کنایه عن عدم العلم بالشیء، و المراد من الردّ إلى اللّه و رسوله: التوقّف و عدم المضی فی مورد الشبهه، فتدلّ الآیه بناء على هذا على وجوب الاحتیاط.
و الجواب: إنَّ ظاهر الآیه إنَّ الردّ إلى اللّه و رسوله فیما إذا یمکن الرجوع إلیه (صلى اللّه علیه و آله) و إلى خزائن علمه و لو بالرجوع إلى ما ورد عنهم من الأحادیث و الأخبار و إزاله الشبهه بذلک.أمّا فیما لا یمکن إزاله الشبهه بعد الفحص و الیأس عن إزاله الشبهه و ورود الترخیص من الشارع فلا تشمله الآیه قطعا.»[۱۰۷]
استدلال از آیه : تنازع در امری کنایه از عدم علم به مورد است و مراد از ردّ الی الله و رسوله توقّف و عدم عبور از مورد شبهه میباشد پس آیه بر وجوب احتیاط در موارد شبهه دلالت دارد. ولی باید توجّه داشت که بنابر ظاهر آیه ردّ به خدا و رسولش زمانی است، که رجوع و ازالهی شبهه به وسیله رسول خدا (صلی الله علیّه و آله وسلّم) ممکن باشد امّا در مورد زمانی که از بین بردن شبهه بعد از تحقیق و جستجو امکان نداشته باشد، آیا باز هم باید احتیاط کرد؟ در جواب میگوییم این آیه مذکور دلالت بر احتیاط در این مورد ندارد، چرا که طبق این آیه همان طور که بیان شد، لزوم احتیاط در جایی است که امکان دسترسی به کتاب یا سنّت پیامبر (صلی الله علیّه و آله وسلّم) موجود باشد.
گفتار دوّم: اصل احتیاط در سنّت نبوی
با توجه به مطالبی که در مقدّمه گفته شد، اصل احتیاط در مقام علم اجمالی که نوعی عدم علم است جاری می شود حال باید بحث شود که آیا این گونه عدم علم در پیامبر راه دارد یا نه.
عقیده ما شیعیان این است که انبیاء و امامان (علیهم السّلام)، معصوم هستند .
اصل اوّل عصمت
عصمت به معنى مصونیت بوده و در باب نبوّت داراى مراتب زیر است:
الف) عصمت در مقام دریافت، حفظ و ابلاغ وحى.
ب) عصمت از معصیت و گناه.
ج) عصمت از خطا و اشتباه در اُمور فردى و اجتماعى.
عصمت پیامبران در مرحلّه نخست، مورد اتّفاق همگان است، زیرا احتمال هر نوع لغزش و خطا در این مرحله، اطمینان و وثوق مردم را خدشهدار مىسازد و دیگر پیامهاى پیامبر مورد اعتماد و اطمینان نخواهد بود، در نتیجه هدف نبوّت نقض مىشود؛ گذشته از این، قرآن کریم یادآور مىشود، که خداوند پیامبر را تحت مراقبت کامل قرار داده است، تا وحى الاهى به صورت صحیح به بشر ابلاغ شود، چنانکه مىفرماید:
عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احداً إلّا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم واحاط بما لدیهم و احصى کلّ شیء عددا؛[۱۰۸] او آگاه از غیب است، و حقایق غیبى را بر کسى آشکار نمىسازد، مگر آن کس که مانند پیامبر مورد رضایت او است، پس براى مراقبت از وى، پیش رو و پشتسر او، نگهبانى مىگمارد تا بداند ( محقّق شود) که آنان پیامهاى پروردگارشان را رساندهاند، و خدا به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و همه چیز را شمارش کرده است.
در آیه یاد شده، دو نوع نگهبان براى صیانت از وحى وارد شده است:
الف) فرشتگانى که پیامبر را از هر سو احاطه مىکنند.
ب) خداوند بزرگ که بر پیامبر و فرشتگان احاطه دارد.
علّت این مراقبت کامل نیز تحقّق یافتن غرض نبوت یعنى رسیدن وحى خداوند به بشر است.
اصل دوّم
پیامبران الاهى، در عمل به احکام شریعت، از هرگونه گناه و لغزش مصونیت دارند، و اصولاً هدف از بعثت پیامبران در صورتى تحقّق مىپذیرد، که آنان از چنین مصونیتى برخوردار باشند. زیرا اگر آنان به احکام الاهى که خود ابلاغ مىکنند، دقیقاً پایبند نباشند، اعتماد به صدق گفتار آنها از میان مىرود و در نتیجه هدف نبوّت تحقّق نمىیابد.
محقّق طوسى در عبارت کوتاه خود به این برهان چنین اشاره کرده است: «و یجب فی النبی العصمه لیحصل الوثوق فیحصل الغرض؛[۱۰۹] عصمت براى پیامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود، وغرض از نبوّت تحقّق یابد.
عصمت پیامبران از گناه، در آیات گوناگون مورد تأکید قرآن کریم قرار گرفته است، که به برخى از آنها اشاره می شود:
الف) قرآن، پیامبران را هدایتشدگان و برگزیدگان از جانب خداوند مىداند: « وَ اجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ[۱۱۰]»: و آنان را برگزیدیم و به راهى راست هدایت نمودیم.
ب) یادآور مىشود آن کس را که خدا هدایت مىکند، هیچ کس قادر به گمراه ساختن وى نیست: « وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ [۱۱۱]»؛ و هر که را خدا هدایت کند، او را هیچ گمراهکنندهاى نخواهد بود.
ج) معصیت را ضلالت مىداند: « وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلًّا کَثِیرًا[۱۱۲]»؛ و همانا شیطان گروه بسیارى از شما را گمراه کرد.
از مجموع این آیات استفاده مىشود که پیامبران از هر نوع ضلالت و معصیت پیراستهاند.افزون بر این، آن برهان عقلى که پیش از این بر ضرورت عصمت پیامبران اقامه شد، بر لزوم عصمت آنان پیش از بعثت نیز دلالت مىکند، زیرا اگر انسانى پاسى از عمر خود را در گناه و گمراهى صرف کند و سپس پرچم هدایت را به دست بگیرد، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمىگیرد، ولى کسى که از آغاز عمر از هرگونه آلودگى پیراسته بوده به خوبى قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود. از طرفی اگر نبی در گذشته اهل معصیت بوده باشد، غرضورزان و منکران رسالت مىتوانند، به سادگى روى گذشتههاى تاریک وى انگشت نهاده و به ترور شخصیّت و مخدوش ساختن پیام وى بپردازند. در چنین محیطى، تنها انسانى که در اثر یک عمر پاکى و درستى «محمّد امین» لقب گرفته، مىتواند با شخصیّت تابناک خویش، آفتابوار حجاب تبلیغات سوء دشمن را کنار زند و با پایدارى واستقامتشگرف خویش، تدریجاً محیط تاریک جاهلیّت را روشن سازد.
گذشته از این، بدیهى است انسانى که از آغاز زندگى داراى مقام عصمت از گناه بوده است، از انسانى که فقط پس از بعثت داراى چنین مقامى شده است، برتر است و نقش هدایتى او نیز بیشتر خواهد بود، و مقتضاى حکمت الاهى این است که فعل احسن و اکمل را برگزیند.
اصل سوّم