چرا افرادى ضریب هوشىِ بالاترى دارند؟ یکى از روشهاى بررسىِ حدوحدود تأثیر دو عامل طبیعت (یا فطرت و ذات و خمیره) و تربیت (و آموزش و پرورش)، مقایسه نمرههاى آزمون هوشىِ دوقلوهاى یکسان است که در یک محیط واحد پرورش یافته باشند. نتایج چنین بررسیهایى حاکى از آن است که وراثت نقشى نسبتاً مهم در تعیین حد و سطح هوش ایفا مىکند (دوقلوهایى که از یک تخمک واحد ایجاد شدهاند و دقیقاً کپیه یکدیگرند، نه صِرفاً دو نوزاد مستقل که دوران جنینى را با هم گذراندهاند).
براى مثال، هورن (۱۹۸۳ و ۸۵) گزارشى از یک مطالعه گسترده درباره مسئله طبیعتتربیت تهیه کرده که در آن از مطالعه طرح فرزندپذیرى در ایالت تگزاس استفاده شده است. این یکى از طرحهاى ملى آمریکاست که در آن بر پرورش فرزندخوانده بهدقت نظارت مىشود. در بخشى از این طرح، هورن نمرههاى آزمون هوش سیصد کودک و پدر و مادرخواندهها و نیز مادرواقعىشان را به دست آورد و آنها را با هم مقایسه کرد. نتیجه مقایسه، نقش قوىِ وراثت در تعیین هوش را نشان مىدهد.
با این همه، نمىتوان یکسره نتیجه گرفت که وراثت تنها عامل مهم در توانایىِ هوش کودکان است. نتایج تعلیمات همگانى و آموختههاى شخصى افراد مشابه در محیطهاى مختلف نشان مىدهد که تأثیروتأثر متقابل و پیچیده فطرت و تربیت سببساز تفاوتهاى هوشى است(بامدادی، صدق پور، ۱۳۷۷، ۴۵-۵۴).
تأثیر محیط بر هوش
محیط غنی همواره سبب افزایش و محیط محروم سبب کاهش بهره هوشی کودک خواهد شد. لیکن محیطهای یکسان در زمینههای مختلف ژنتیکی اثرات ثابتی ندارند.مثلاً محیط غنی بر کسی که محدوده ژنتیکی خوبی دارد اثر فوق العاده خوبی میگذارد ولی بر کسی که محدوده ژنتیکی ضعیفی دارد اثر چندانی ندارد. پس هر چه زمینه ارثی هوش بیشتر باشد تغییر کیفیت محیط، بیشتر بر آن اثر خواهد گذاشت (اسکوئیلر، ۱۳۷۲، ۳۲).
نقش توارث در هوش
یکی از مهمترین مسایل در مورد هوش ارتباط آن با توارث و محیط است. تحقیقات در این زمینه نقش وراثت در انتقال پدیده هوش را کاملاً نشان میدهند. مثلاً هوشبهر دوقلوهای یکسان حدود ۹۰ درصد است (اسفندآباد، ۱۳۸۵، ص ۳۶). دلیل اینکه هوش صددرصد ارثی نیست این است که ضریب همبستگی بین دوقلوهای همسان از ۱+ کمتر است، ولی با این حال این همبستگی در حد خیلی بالایی قرار دارد که نشانگر نقش مهم وراثت بر هوش است (اسکوئیلر، ۱۳۷۲، ۲۶).
نقش زمان بر هوش
هر چه قدر سن افزایش پیدا کند سرعت رشد فکری بیشتر می شود. انسان در حدود ۴ سالگی ۵ درصد هوش بزرگسالی و در هشت سالگی ۸۰ درصد هوش بزرگسالی را کسب میکند. با بالا رفتن سن،دامنه نوسان کمتر و در نتیجه تأثیر محیط کمتر میشود. بنابراین محیط غنی و مناسب در سالهای اولیه زندگی اهمیت بیشتری دارد (اسکوئیلر، ۱۳۷۲، ص ۳۳).
۲-۱-۵-عوامل موثر بر هوش
از عوامل مهم موثر بر هوش ، تغذیه و دیگر شرایط دوران بارداری است. تغذیه مناسب در این دوران و رعایت بهداشت جسمی و روحی مادر ، تاثیر مهمی در هوش نوزاد خواهد داشت. سطح هوشی والدین ، تغذیه دوران کودکی و نوزادی ، شرایط و امکانات محیطی ، نوع ارتباط والدین با کودک از دیگر عوامل موثر در رشد و شکوفایی هوش به شمار میروند. عوامل محیطی مثل وجود محرکات مناسب در محیط پرورش کودک که او را به کنجکاوی و کنکاش وا میدارد، در بروز و ظهور و شکوفایی هوش وی نقش اساسی دارد.
نتیجه تصویری برای موضوع هوش
۲-۱-۶-انواع آزمونهای هوش
تست بینه به عنوان قدیمیترین آزمون برای سنجش هوش شناخته میشود که آزمون استنفرد _ بینه شکل تجدید نظر شده است که به فارسی نیز برگردانده شده است. تست ریون از دیگر آزمونهای هوش است که به لحاظ سهولت اجرا معروف است. آزمون وکسلر که آزمونی پیشرفته برای سنجش ابعاد مختلف هوش است، آزمون دقیقی است که برای گروه های سنی خردسالان و کودکان و بزرگسالان فرمهای مجزایی دارد.
۲-۱-۷-طبقات هوش
با توجه به نمرات حاصل از اجزای آزمونهای هوشی و تعیین بهره هوشی ، افراد در طبقات مختلفی قرار میگیرند. در طبقه بندیهای گذشته افراد دارای هوش پایین در طبقات کودن ، کانا و کامیو قرار میگرفتند. امروزه دیگر این طبقه بندی رایج نیست و از طبقه بندی عقب مانده ذهنی ، بهره هوشی پایین ، متوسط و بالا استفاده میشود.
۲-۱-۸-تاریخچه و نظریههای مربوط به هوش
مساله هوش به عنوان یک ویژگی اساسی که تفاوت فردی را بین انسانها موجب میشود، از دیرباز مورد توجه بوده است. زمینه توجه به عامل هوش را در علوم مختلف میتوان مشاهده کرد. برای مثال زیست شناسان ، هوش را به عنوان عامل سازش و بقا مورد توجه قرار دادهاند. فلاسفه بر اندیشههای مجرد به عنوان معنای هوش و متخصصان تعلیم و تربیت ، بر توانایی یادگیری تاکید داشتهاند.
مطالعه نوشتههای فلاسفه و دانشمندان قدیم نشان میدهد که انسان حتی از گذشتههای بسیار دور از تفاوتهای فردی آگاه بوده است. چنانکه افلاطون در کتاب جمهوریت، تفاوتهای فردی انسانها را مورد توجه قرار داده و گفته است «اشخاص به طور کاملاً یکسان به دنیا نمیآیند، بلکه از نظر استعدادهای طبیعی با یکدیگر تفاوت دارند، یک شخص برای نوع خاصی از شغل و دیگری برای شغلی دیگر مناسب است» (پاشا شریفی، ۸۱، ص ۲).
در قرون وسطی تعمیمهای فلسفی در رابطه با ماهیت ذهن عمدتاً به طور نظری انجام میگرفت و روش های تجربی در مشاهده و سنجش رفتار به کار بسته نمی شد. در این زمان روانشناسی قوای ذهنی[۲۰] که توسط سنت آگوستین[۲۱] و سنت توماس آکیناس[۲۲]مطرح شده بود بر نظام آموزشی آن عصر حاکم بود. براساس این نظریه، حافظه، تخیل و اراده عناصر اساسی ذهن به شمار میروند و پرورش این قوا موجب میشود که انسان در همه زمینهها مهارت لازم را کسب کند (همان، ص ۲).
در مقالهای معتبر که در سال ۱۹۰۴ منتشر شد، « چارلز اسپیرمن » ، روانشناس بریتانیایی ، نخستین کوشش برای تحقیق در ساختمان هوش را با روش های تجربی و کمی تشریح کرد. پیدایش مقیاس هوشی بینه سیمون ، در سال ۱۹۰۵ و به دنبال آن تهیه و استاندارد شدن مقیاس استنفرد _ بینه ، در سال ۱۹۱۶ در امریکا ، از فعالیتهای اولیه به منظور تهیه ابزار اندازه گیری هوش بوده است. البته در سال ۱۸۳۸ « اسکیرول » به منظور تهیه ضوابطی برای تشخیص و طبقه بندی افراد عقب مانده ذهنی ، روش های مختلفی را آزمود و به این نتیجه رسید که مهارت کلامی فرد بهترین توانش ذهنی اوست. جالب آن که بعدها نیز مهارت کلامی از عوامل اساسی توانش ذهنی شناخته شد و امروز نیز محتوای اکثر تستهای هوش را مواد کلامی تشکیل میدهد.
ترستون ، ثرندایک ، سیریل برت، گیلفورد، فیلیپ ورنون ، از دیگر افرادی بودند که در زمینه هوش به تحقیق و بررسی پرداختند.
بیشتر بحثهایی که دربارهی ساختمان و ماهیت هوش انجام گرفته است عمدتاً بر محور چهار نظریه زیر استوار است (همان، ص ۲۰).
۱ـ نظریه روانسنجی
۲ـ نظریه عصبی ـ زیستی هوش
۳ـ نظریه رشدی هوش
۴ـ نظریه شناختی و پردازش اطلاعات
۲-۱-۸-۱-نظریه روانسنجی
قدیمیترین دیدگاه مربوط به هوش دیدگاه روانسنجی[۲۳] است. این دیدگاه با اندازه گیری کارکردهای روانشناختی سر و کار دارد (سیف، ۸۶، ص ۵۷۹). نظریه روانسنجی بر این فرضیه مبتنی است که هوش یک سازه[۲۴] است و از این نظر بین افراد تفاوتهایی وجود دارد. چنانکه ثرندایک روانشناس معروف آمریکایی در تأکید بر روانسنجی میگوید «اگر چیزی وجود داشته باشد، مقادیر مختلفی به خود میگیرد و هر آنچه که مقادیر مختلفی به خود بگیرد قابل اندازهگیری است» (پاشا شریفی، ۸۱، ص ۲۰). طرفداران روانسنجی برای سنجش هوش و توانایی های ذهنی از آزمونها استفاده میکنند و توانایی های ذهنی را به صورت کمی توصیف میکنند (همان، ص ۲۰).
گرایش به اندازه گیری توانایی های انسان در قرن نوزدهم با مطالعات فرانسیس گالتون[۲۵]به وجود آمد. تلاش گالتون در جمع آوری اطلاعات در مورد هوش برای انجام مطالعات منظم در این زمینه، تا حد زیادی بر تکوین و شکلگیری رویکرد روانسنجی موثر بوده است (کدیور، ۸۵، ص ۳۹). جیمز مک کین کتل[۲۶]سعی کرد آزمونهای گالتون را در تعلیم و تربیت به کار گیرد. بیشتر این آزمونها فرایندهای ساده روانی را اندازه میگرفت ولی نمیتوانست خصوصیات پیچیده روانشناختی را اندازهگیری کند. او اصطلاح «آزمون ذهنی» برای اولین بار به کار برد (همان، ص۴۰).
آلفرد بینه[۲۷] و همکارش سیمون[۲۸] آزمونهای هوشی جدیدی را در ابتدای قرن بیستم تدوین کردند و در اختیار آموزش و پرورش فرانسه قرار دادند. آزمون بینه به زبانهای مختلف ترجمه شده است و ترجمه انگلیسی آن به وسیله ترمن و همکارانش در دانشگاه استنفورد به نام آزمونهای استنفورد ـ بینه[۲۹]شهرت یافت و در سال ۱۹۱۶ منتشر شد. اصطلاح هوشبهر[۳۰] (IQ) برای اولین بار توسط ترمن به کار برده شد (همان، ص ۴۲). اگر چه در حال حاضر انتقاداتی را بر این آزمونها، به ویژه بر اعتبار آنها وارد میکنند اما تا زمانی که گزینش وجود دارد یکی از وسایل مفید، عینی و مؤثر برای انتخاب افراد در زمینههای مختلف هستند و چارهای جز کاربرد آنها نیست (اسکوئیلر، ۷۲، ص ۷۹). از جمله روانشناسان مربوط به دیدگاه روانسنجی، میتوان چارلز اسپیرمن[۳۱]، لوئیز ترستون[۳۲]، جی، پی گیلفورد[۳۳] و کتل را نام برد، که سعی خواهد شد نظریه هر کدام به اختصار توضیح داده شود و در پایان هر نظریه انتقادهای وارد بر آن نیز ذکر شود.
۲-۱-۸-۲-نظریه دو عاملی اسپیرمن
اسپیرمن روانشناس انگلیسی را میتوان مبتکر روانسنجی به شمار آورد. وی در سال ۱۹۰۴ با انتشار مقالهای تحت عنوان «هوش کلی[۳۴]» این پرسش را مطرح کرد که «چرا بین توانایی های مختلف آدمی همبستگی وجود دارد یا به عبارتی چرا کسانی که در یک کار استعداد خوبی دارند در کارهای دیگر نیز شایستگی از خود نشان میدهند و افرادی که در یک زمینه توانایی اندک دارند اغلب در سایر زمینهها هم کم توان هستند.» وی با انجام تحقیقات گسترده به این نتیجه رسید که بین نمرههای آزمودنیها در آزمونهای مختلف همبستگی وجود دارد. او از همبستگیهای مثبت نتیجه گرفت که یک عامل کلی یا عمومی وجود دارد که برای موفقیت در همه زمینهها شرط لازم است. او این عامل را عامل کلی (g) نامید (پاشا شریفی، ۸۱، ص ۴۲۰).
اسپیرمن متوجه این نکته شد که همبستگی بین نتایج آزمونها کامل (۱+) نیست بنابراین چنین نتیجه گرفت که علاوه بر عامل g عوامل دیگری نیز وجود دارند که وی آنها را عاملهای یا عاملهای اختصاصی نام نهاد (پاشا شریفی، ۸۱، ص ۴۲). عامل g برای پیشرفت در همه زمینهها لازم است و عامل s برای زمینههای خاص. به عنوان مثال توانایی لازم برای موفقیت در آزمون ریاضی مستلزم وجو عامل g بعلاوه یک عامل اختصاصی (s) مربوط به ریاضی است (همان، ۴۹). موفقیت اسپیرمن در این راه باعث ابداع نوعی فن آوری موسوم به تحلیل عوامل[۳۵] که میزان همبستگی بین عملکردهای فرد در تکالیف مختلف را مشخص میکند (اسدورو، ۸۴، ص ۳۵۵).
اگر چه اسپیرمن در نظریه خود از دو عامل در هوش بحث میکند اما بیشترین تأکید وی بر عامل g است. مقصود وی از هوش هم عمدتاً همین عامل بود و برخلاف آنچه که اعتقاد داشت که هوش از توانایی های خاص و جداگانه تشکیل شده است به توانایی های دیگر کمتر اهمیت میداد (پاشا شریفی، ۸۱، ص ۴۳). انتقاد دیگری که از نظریه اسپیرمن میشود انتقاد گیلفورد از آن است که به عقیده وی در نظریه اسپیرمن اهمیت تفکر منطقی بیش از حد مورد تأکید قرار گرفته است. در نتیجه به تفکر و خلاقیت کمتر بها داده شده است (همان، ص ۴۳).
۲-۱-۸-۳-نظریه توانایی های ذهنی اولیه ترستون
ترستون نظریه خود را در سال ۱۹۳۸ مطرح کرد که نظریه دو عاملی اسپیرمن را زیر سوال میبرد، چرا که او به وجود عامل کلی (g) اعتقاد نداشت، بلکه معتقد بود که هوش از توانایی های خاص و جداگانه تشکیل شده است (پاشا شریفی، ۸۱، ص ۴۳). ترستون نیز مانند اسپیرمن برای تعیین ماهیت هوش از روش تحلیل عوامل استفاده کرد و اعتقاد داشت که اگر چه همبستگی نمرات به دست آمده از آزمونهای مختلف که هر کدام یک جنبه از توانایی های اولیه ذهن را میسنجیدند نسبتاً بالا بود، اما این همبستگی آن قدر نبود که بتوان یک عامل هوش عمومی زیربنایی استنباط کرد (اسدورو، ۸۴، ص ۳۵۷). او به این نتیجه رسید که هوش از هفت عامل که آنها را توانایی های ذهنی اولیه نامید تشکیل شده است که عبارتند از (سیف، ۸۵، ص ۵۸۰):
۱ـ توانایی کلامی: توانایی شخص در درک معنا و مفهوم کلمات و جملهها، طبقهبندی مفاهیم کلامی و درک روابط بین کلمات.
۲ـ روانی یا سیالی کلامی: یادآوری سریع کلمات از روی برخی نشانهها. مثلاً ساختن سریع کلمات بامعنا از حروف در هم ریخته.
۳ـ توانایی عددی: یعنی استعداد شخص برای کار کردن با اعداد و انجام محاسبات لازم در مورد آنها و حل مسائل عددی.
۴ـ درک فضایی: توانایی تجسم دیداری اشکال دو یا سه بعدی هنگامی که جهت آنها نیز تغییر پیدا میکند.
۵ـ سرعت ادراکی: توانایی تشخیص جزئیات دیداری و تفاوتها و شباهتهای بین شکلها به سرعت.
۶ـ حافظه: توانایی حفظ کردن کلمات، اعداد، حروف و غیره و همچنین بازشناسی و یادآوری آنها.
۷ـ استدلال: توانایی استدلال قیاسی و استقرایی
ترستون در اثبات ادعای خود مبنی بر اینکه یک عامل خاص میتواند بدون عامل کلی (g) مربوط به آن وجود داشته باشد شواهدی ارائه میدهد و آن اینکه در میان بعضی از افراد عقب مانده ذهنی که در اصطلاح به آنها «کودنهای دانشمند» گفته میشود، افرادی یافت میشوند که یکی از توانایی های آنها به گونهای افراطی رشد میکند، در صورتی که توانایی های ذهنی آنها در سایر زمینهها پایین است یا به عبارتی عامل g در آنها بسیار کم است (پاشا شریفی، ۸۲، ص ۴۴).
پژوهشهای اخیر نشان دادهاند که بین عاملهای مطرح شده توسط ترستون همبستگی بالایی وجود دارد و این یافتهها بیانگر آن است که عاملهای مطرح شده توسط ترستون کاملاً از هم مستقل نیستند و در سرتاسر این هفت توایی اولیه، عامل g نیز حضور دارد (همان، ص ۶۴).
۲-۱-۸-۴-نظریه ساخت ذهنی گیلفورد
نظریه گیلفورد که به الگو یا مدل ساخت ذهنی شهرت دارد، عامل (g) را چه به عنوان یک عامل کلی و بنیادی و چه به عنوان عاملی که بتواند به عوامل دیگر تقسیم شود قبول نداشت (پاشا شریفی، ۸۲، ص ۶۰).
گیلفورد معتقد بود که هوش از سه بخش یا سه طبقه اصلی به نامهای عملیات، محتوا و فرآورده و تعدادی خرده طبقه تشکیل شده است که کنش آنها با همدیگر ۱۲۰ عامل را به وجود میآورد (سیف، ۸۵، ص ۵۸۰).
۱- عملیات: به فرایندهای مهم ذهنی که شخص انجام میدهد و شامل فعالیتهای زیر است.
الف) شناخت: یعنی دانستن و کشف کردن یا آگاه شدن
ب) حافظه و یادآوری: بازیابی از خزانه دانش
ج) تفکر واگرا: تولید پاسخهای چندگانه
د) تفکر همگرا: رسیدن به یک پاسخ واحد قابل قبول
هـ) ارزشیابی: داوری دربارهی خوبی، درستی یا مفید بودن امور
۲- محتوا: مواردی که عملیات روی آنها انجام میگیرد.محتوا میتواند به گونههای مختلف زیر باشد:
الف) شکلی یا دیداری. اطلاعات عینی یا ملموس، مانند تصاویر ذهنی
ب) نمادی. اطلاعاتی که قالب دلخواهی دارند، مانند اعداد
ج) معنایی. اطلاعاتی که به شکل معنی کلمات هستند
د) رفتاری. اطلاعات غیر کلامی موجود در تعامل آدمی، مانند هیجان
۳- فرآورده: انجام عملیات بر روی محتوا فرآورده یا محصول را به بار میآورد و شامل موارد زیر است:
الف) واحدها. مادههای منفرد و مجزای اطلاعات
ب) طبقات. مجموعه مادههایی که طبق ویژگیهای مشترکشان دسته بندی شدهاند
ج) روابط. پیوند بین مادههای اطلاعاتی
د) نظامها. سازههای اطلاعاتی
هـ) تغییرات. دگرگونی اطلاعات
و) تلویحات. برون یابی یا پش بینی براساس اطلاعات
گیلفورد سرانجام با گسترش نظریه خود ۱۵۰ عامل برای هوش مطرح کرد و مهمترین دستاورد وی ارائه مفهوم تفکر واگراست که تا آن زمان چندان مورد توجه نبود. او با مطرح کردن این عامل راه را برای مطالعه استدلال، آفرینندگی، تفکر انتقادی و حل مسأله هموار کرد (شریفی، ۸۴، ص ۴).
انتقادی که از نظریه گیلفورد میشود این است که کاربردهای عملی و نظریه ۱۵۰ عامل پیشنهادی هنوز مشخص نیست و این نظریه در تدوین آزمونهای روانی تأثیر چشمگیری نداشته است (شریفی، ۸۲، ص ۶۱).
۲-۱-۸-۵-نظریه عصبی ـ زیستی
در نظریه عصبی ـ زیستی، رابطه بین هوش و ویژگیهای نظام عصبی مانند فیزیولوژی عصبی، فرایندهای برق شیمیایی، اندازه و مشخصات مغز مورد بررسی قرار میگیرد. سادهترین روش رابطه بین اندازه مغز و هوشبهر است که همبستگی قابل ملاحظهای در این زمینه به دست نیامده است و تلاش دانشمندان برای تعیین ناحیهای از مغز که به هوش مربوط باشد چندان موفق نبوده است. و این فرضیه رایج که فرایندهای عالی ذهنی در منطقهی جلوی پیشانی کرتکس مغز انجام میگیرد تأیید نشده است (شریفی، ۸۲، صص ۲۲-۲۱).
نتیجه تصویری برای موضوع هوش
هالستید[۳۶] نظریه هوش زیستی را مطرح کرده است. به نظر وی تعدادی از کارکردهای هوش به نظام عصبی مربوطند و به طور نسبی از تأثیر عامل فرهنگی مستقل هستند، آنها پایه زیستی دارند و در همه افراد صرفنظر از عوامل فرهنگی به کارکردهای مغز مربوطند. نمونهای از این کارکردهای هوش، توانایی انتزاع است یعنی اینکه فرد بتواند شباهتها و تفاوتهای بین اشیاء را درک و آنها را دسته بندی کند. یکی از نظریههایی که به عنوان یک نظریه زیستی ـ عصبی شناخته شده است نظریه کتل در مورد هوش است، که به اختصار توضیح داده خواهد شد.
۲-۱-۸-۶-هوش سیال و متبلور کتل
تقریباً همزمان با گیلفورد، کتل نظریه وجود انواع مختلف هوش را رد کرد و نظریه خود را که دارای دو هوش بود ارائه داد که این دو هوش عبارت بودند از: هوش سیال و هوش متبلور
هوش سیال: یعنی توانایی یا استعداد کسب شناختهای تازه و حل مسائل تازه. هوش متبلور، یعنی تراکم شناختها در طول زندگی. تحقیقات نشان میدهد که هوش متبلور با افزایش سن بیشتر میشود، در حالی که هوش سیال، پس از ۴۰ سالگی، سیر نزولی طی میکند (گنجی، ۸۶، ص ۷۶).
از نظر کتل هوش سیال بیشتر جنبه زیست شناختی و ژنتیکی دارد و لذا بیشتر غیرکلامی ووابسته به فرهنگ است. این هوش در تکالیفی که مستلزم انطباق با موقعیتهای جدید است نقش اساسی دارد. هوش متبلور محصول هوش سیال است و شدیداً تحت تأثیر فرهنگ، تجربه شخصی و آموزش است و عمدتاً جنبه کلامی دارد (سیف، ۸۵، ص ۵۸۳).
تاکنون هیچ بخش یا قسمتی از نظام عصبی یافت نشده است که به طور مستقیم باهوش رابطه داشته باشد. تحقیقاتی که توسط هب انجام گرفت و باعث تعجب زیاد وی گشت این بود که وی مشاهده کرد پس از برداشتن مقدار قابل ملاحظهای از بافت قطعه پیشانی مغز، هیچ نوع کاستی در هوش بیماران دیده نشد و حتی در بعضی از موارد مقداری افزایش در هوش این افراد نیز مشاهده میشد (هرگنان و السون، ۸۶، ص ۴۳۵).
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 08:36:00 ق.ظ ]