الگوی راجرز[۲۶] از شخصیت سالم و سلامت روان، انسانی است بسیار کارآمد و با کنش و کارکرد کامل که از تمام تواناییها و استعدادهایش بهره میگیرد و به عقیده او ادراک هر فرد از حقیقت یگانه و منحصر به فرد است و تنها نیروی انگیزشی اساسی و مشترک انسانها تحقق خود است. به همین علت وی در روش درمانی خود برخلاف فروید، مسئولیت عمده تغییر شخصیت را بر عهده مراجع می گذارد و ادراک و تجربه آگاهانه را معیار نهایی انسان سالم میداند (سیدمحمدی، ۱۳۸۵).
راجرز “آفرینندگی” را مهمترین میل ذاتی سالم میداند و معتقد است” انسان سالم” آفرینشگری و خلاقیت دارد، زیرا با محدودیت های اجتماعی و فرهنگی همرنگی و سازش منفعلانه ندارد، تدافعی نیست و به تمجید و ستایش دیگران نیز دلخوش نمی باشد. همچنین راجرز دریافت غیر مشروط محبت و تأثیر دیگران برای رشد و تکامل سلامت روانی فرد را با اهمیت میداند (خدارحیمی، ۱۳۷۴).
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
خلاصه این که راجرز انسان برخوردار از سلامت روان را دارای این ویژگیها میداند:
۱– گشودگی به روی تجارب جدید ۲– اعتماد به خویشتن ۳– منبع درونی برای ارزیابی ۴– آفرینندگی ۵- آزادی ذهنی ۶- درک و پذیرش خود و دیگران (ساپینگتون،[۲۷]۱۳۸۷).
نظریه گلاسر
گلاسر [۲۸]مبتکر روش”واقعیت درمانی” میباشد که در این روش سعی بر این است که فردبا توجه به واقعیت مسئولیت و امور درست یا نادرست اقدام به رفع مشکلات خودش نمایند به طور خلاصه انسان سالم از نظر گلاسر دارای ویژگیهایی به این شرح می باشد: واقعیتها را انکار نمی کند و درد و رنج رخدادها را با انکار کردن نادیده نمیگیرد، بلکه با آن ها به صورت واقع گرایانه روبرو می شود. دارای هویت موفق است یعنی هم عشق و هم محبت می ورزد و هم عشق و هم محبت دریافت می کند. هم احساس ارزشمندی می کند و هم دیگران احساس ارزشمندی او را تأیید می نمایند. مسئولیت زندگی و فشارش را می پذیرد و به شکل مسئولانه رفتار می کند و این امر یعنی پذیرش مسئولیت کاملترین نشانه سلامت روانی است (کیخا، ۱۳۸۶).
نظریه فرانکل:
از نظر فرانکل[۲۹] انسان برخوردار از سلامت روان دارای این ویژگیهاست: آزادی و انتخاب عمل دارد، مسئولیت و هدایت زندگی و سرنوشتش را میپذیرد. معلول نیروهای خارجی و بیرون از خود نمی باشد. از زندگیاش معنای مناسبی یافته است، بر زندگیاش تسلط آگاهانه دارد. از مرز توجه به خودش فراتر می رود و جذب معنا و منظور از خودش می شود. تعهد حرفه ای و شغلی دارد و نوعی رسالت مشخص دارد و به این رسالت واقف است، توانایی ایثار و دریافت عشق و محبت را دارد و بالاخره این که به آینده مینگرد و به هدفها و وظایف آتی خود توجه می کند (سیدمحمدی، ۱۳۸۵).
نظریه اسکینر:
اسکینر[۳۰] یکی از روانشناسان تجربی و صاحب نفوذ در رویکرد رفتار گرایان است. وی معتقد است که تجربیات گذشته انسان او را شرطی نموده است و تمام رفتارهای انسان تابع محیط میباشد. به نحوی که محیط اجتماعی را به صورتی آگاهانه تغییر دهیم و آن را به صورت سازنده در آوریم. میتوانیم با این کار ویژگی های مطلوب و قابل قبولتری را در افراد ایجاد کنیم. به طور خلاصه سلامت روانی انسان از نظر اسکینر، معادل با رفتار با قوانین و ضوابط اجتماعی است به نحوی که چنین انسانی تقویت های بیشتری به خاطر رفتار مذکور از محیط و اطرافیانش دریافت مینماید (کیخا، ۱۳۸۶).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۲-۵- بررسی مفهوم سلامت روانی از دیدگاه های مختلف
در ارتباط با مفهوم سلامت روانی دیدگاه ها و نقطه نظرهای متفاوتی مطرح شده است.
دیدگاه پزشکی: سلامت روانی از دیدگاه پزشکی عدم وجود بیماری روانی به حساب میآید. براساس این تعریف، هر اختلال که در تعادل هیجانی و عاطفی به صورت اختلال در سازگاری و یا در عملکرد بدنی به دلایل عوامل ژنتیکی، شیمیایی، بیولوژیکی و روان شناختی و یا عوامل فرهنگی و اجتماعی به وجود آید بیماری روانی قلمداد میگردد (گنجی، ۱۳۸۰).
دیدگاه روان شناختی: در دیدگاه های روان شناختی بر تأثیر عوامل رفتاری و اجتماعی تأکید شده است. شواهد گوناگون در مطالعات امروزی نشان میدهد که عوامل روان شناختی سلامت و بیماری بر رشد و گسترش حیطه هایی از روان شناسی به نام «روان شناسی سلامت» کمک کرده است (باقری یزدی، ۱۳۷۴).
دیدگاه روانکاوی: فروید[۳۱] شخصیت و روان انسان را مرکب از سه جزء نهاد،[۳۲]من[۳۳] و من برتر[۳۴] میداند و معیاری که برای سلامت روان در این مکتب استفاده می شود وجود تمامیت در نیروهای روانی میباشد، که به منظور تعادل بین نهاد، من و من برتر از طرفی و بین سطوح خودآگاه[۳۵] و ناخودآگاه[۳۶] از طرف دیگر میباشد. همچنین وی فردی را دارای سلامت روان میداند که مراحل رشد را با موفقیت گذرانده و در هیچ یک از مراحل تثبیت[۳۷] نشده باشد (شفیع آبادی، ۱۳۶۵).
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
آلفرد آدلر[۳۸] معتقد است فردی از سلامت روانی برخوردار است که روش زندگی خود را با واقع بینی چنان طرح ریزی میکند که منجر به بروز احساس حقارت غیر قابل جبران نگردد. تأکید آدلر برروابط بین فردی موجب پژوهش های گسترده ای در عوامل اجتماعی بیماری های روانی شده است (شاملو، ۱۳۸۶).
در دیدگاه یونگ[۳۹] انسان فردیت یافته مترادف با سلامت روانی است. یونگ برای فردیت یافتن انسان، شروطی را مد نظر قرار داده است:
در انسان فردیت یافته که سلامت روانی حاکم است، خودآگاه و ناخودآگاه به توازنی هماهنگ رسیده اند.
رسیدن به سلامت روانی مستلزم جدا کردن هدف های مادی دوران جوانی و ویژگی هایی از شخصیت است که شخص را قادر به کسب آن هدف می کند.
یکپارچگی خود (خوشدل)
آلبرت الیس،[۴۰] فردی را دارای سلامت روان میداند که در زندگی تفکر و باورهای منطقی و باور صحیح را جایگزین باورهای غیر منطقی[۴۱] و غلط نماید (شفیع آبادی، ۱۳۶۵).
کلی،[۴۲] سلامت روانی را تعادل بین سطوح آگاهی، نیمه آگاهی و ناخود آگاه شخصیت تعریف نمود. او چنین تعادلی را ناشی از انعطاف پذیری «خود» می دانست، به این ترتیب حالت انعطاف پذیری در فرد، ملاکی برای طبیعی بودن با سلامت روان خواهد بود (باقری یزدی، ۱۳۷۴).
معیار سلامت روانی در اسلام، تحت عنوان رشد به کار رفته و به معنای قائم برخود بودن، هدایت، نجات، صلاح و کمال می باشد. دستیابی به حداقل رشد، مجوزی برای انجام معاملات ودخالت در دارایی و انجام کارهای مستقل تلقی شده و بیشتر قائم به خود بودن و زندگی مستقل داشتن مورد توجه است (حسینی، ۱۳۷۱).
با توجه به نظریه های متفاوت درباره سلامت روانی میتوان چنین نتیجه گرفت که سلامت روانی یعنی داشتن هدف انسانی در زندگی، سعی در حل عاقلانه مشکلات، سازش با محیط اجتماعی براساس موازین علمی و اخلاقی، ایمان به انجام کار و مسئولیت پذیری و پیروزی از اصل نیکوکاری و خیرخواهی است. طبق این تعریف فردی دارای سلامت روانی است که هم از نقطه نظر خودش و هم از نقطه نظر دیگران با محیط اجتماعی سازگار بوده و بتواند با دوستان و اطرافیانش بدون احساس فشار و تعارض زندگی کند (حسینی، ۱۳۷۱).
۲-۶- تفاوت بهداشت روانی و سلامت روانی
مفهوم بهداشت روانی گر چه با سلامت روانی ارتباط نزدیکی دارد و گاهی مترادف با آن در نظر گرفته می شود ولی با آن فرق دارد. بهداشت روانی به کلیه تدابیر و روش هایی اطلاق می شود که برای جلوگیری از ابتلا به بیماری های روانی به کار میرود (میلانی فر،۱۳۷۰).
فعالیت اصلی بهداشت روانی مبتنی بر پیشگیری است. در حالی که سلامت روانی در نتیجه فعالیت های انسان در زمینه بهداشت روانی و درمان بیماری های روانی بدست میآید. در واقع بهداشت روانی مقررات و اقداماتی در جهت استقرار و حفظ سلامت روانی است. به علاوه در آن مسائلی چون پیشگیری و درمان سریع و زودرس بیماری روانی برای حفظ سلامت روانی فرد و اطرافیان وی مطرح می شود (میلانی فر، ۱۳۷۰).
بدین ترتیب بهداشت روانی علمی است برای بهزیستی و رفاه اجتماعی که تمام زوایای زندگی از محیط خانه گرفته تا مدرسه، دانشگاه، محیط کار و نظایر آن را در بر میگیرد (میلانی فر، ۱۳۷۰).
وظیفه و هدف اصلی بهداشت روانی تأمین سلامت فکر و روان افراد جامعه است. به طور خلاصه بهداشت روانی دارای چهار هدف اصلی است:
خدمات: جهت تأمین سلامت فکر و روان افراد جامعه و پیشگیری از ابتلا به بیماری های روانی، بیماریابی و پیگیری سریع بیماران مبتلا به اختلال عصبی- روانی به طور سرپایی و یا بستری کردن، کمک های مشورتی به افرادی که دچار مشکلات روانی جسمانی و خانوادگی شده اند.
آموزشی: آموزش بهداشت روانی به افرادی که با بیماری عصبی- روانی سروکار دارند و همچنین آموزش بهداشت روانی همگانی آشنا ساختن مردم جهت همکاری و استفاده از خدمات موجود در صورت مواجه با فشار روانی.
پژوهش: پژوهش در زمینه علل، شروع، درمان پیشگیری از بیماری روانی.
طرح و برنامه ریزی بهداشتی: که درباره ایجاد و گسترش مراکز جامع روان پزشکی و آشنا ساختن پزشکان عمومی با مسائل روان پزشکی است (میلانی فر، ۱۳۷۰).
۲-۷- رویکردها و دیدگاه های متفاوت در سلامت روانی
الف: رویکرد سیستمی:[۴۳]
در رویکرد سیستمی انسان و رفتارهای او به عنوان یک سیستم در نظر گرفته می شود که خود جنبه های بسیار متنوع زیستی- روانی- اجتماعی[۴۴] دارد و این جنبه های گوناگون اساسی پدیده هایی چون تأثیر و تأثر متقابل درون داده ها[۴۵] و برون داده ها[۴۶] از طریق فرایندهایی چون پسخوراند اطلاعات[۴۷] عمل مینماید. از چنین راههایی عامل زیستی بر عامل روانی و اجتماعی حیات انسانی اثر میگذارد و متقابلاً عامل روانی و اجتماعی نیز می تواند این تأثیر را بر عامل زیستی داشته باشد. بدین ترتیب در رویکرد سیستمی مطالعه یک پدیده در ارتباط با پدیده های دیگری است که اطراف آن وجود دارد بر آن تأثیر می گذارد و از آن متأثر میشوند (خیاطان، ۱۳۸۵).
بنابراین در مطالعه عوامل مؤثر بر سلامت روانی به جنبه های عوامل فیزیکی مثل نور یا سروصدا، عوامل عاطفی و هیجانی مثل ترس، محبت یا خشم، عوامل شناختی مثل تفکر، استدلال و قضاوت و عوامل اجتماعی مانند تأثیر خانواده و گروه های اجتماعی بسیار اهمیت میدهد (خیاطان، ۱۳۸۵).
ب: رویکرد اکولوژیکی:[۴۸]
این رویکرد در ارتباط با رفتار انسان مبتنی بر نظریه نظام هاست. اصطلاح اکولوژی برای اولین بار در سال ۱۸۶۹ توسط هاکل زیست شناس آلمانی به منظور مطالعه ارتباط موجودات زنده با محیطشان مطرح شده با شناخت بیشتر تأثیر ارتباط موجود زنده یا محیط به تدریج این اصطلاح در علوم رفتاری نیز مورد استفاده قرار گرفت که به عنوان مدلی برای تبیین سلامت روانی مطرح شد.
در اکولوژی انسانی، وابستگی و تأثیر متقابل محیط و انسان مورد مطالعه قرار می گیرد. محیط شامل محیط داخلی و خارجی است که هرگونه تغییری در آن می تواند بر تعادل فرد تأثیر بگذارد و بدین ترتیب سلامت روانی یا بیماری روانی می تواند متأثر از محیط (داخلی یا خارجی) باشد. اصل سازگاری تعامل بین محیط و انسان را تبیین می کند. انسان به منظور حمایت ثبات سیستم سعی می کند با عوامل محیطی خود را سازگار سازد (خیاطان، ۱۳۸۵).
پ: رویکرد تعادل حیاتی:[۴۹]
اصطلاح تعادل حیاتی را اولین بار والتر کنن در سال (۱۹۳۲) مطرح کرد و منظور او حالت نسبتاً ثابت داخلی یا تعادل بین اعمال گوناگون و بسیار پیچیده فیزیولوژیکی است. مسئله طرح نیازهای اساسی انسان مدتهاست که توجه متخصصان را به خود جلب کرده است (گنجی، ۱۳۸۰).
براساس نظریه انگیزشی وقتی انسان نیازی دارد رفتار او عمدتاً در جهتی خواهد بود که حالت نیازمندی را در او کاهش دهد یعنی انسان به دنبال تعادل حیاتی است. براساس نظریه تعادل حیاتی سلامت عبارت است از ثبات حیات و هرگاه که انسان قادر به حفظ آن در محیط داخلی خود نباشد بیمار میگردد. در فرد سالم تعادل بین نیروهای داخلی و خارجی برقرار است و در فرد ناسالم یا بیمار روانی تأثیر و تأثر نیروهای درونی و بیرونی به نفی عدم تعادل، یعنی بروز علائم بیماری میانجامد.
در اینجا فشار روانی به عنوان محرکی است که با تغییر در محیط داخلی و خارجی می تواند تعادل حیاتی فرد را برهم زند در شرایط خاصی بیماریزا باشد. این محرک می تواند یک عامل بیماریزا نظیر میکروب یا ویروس و یا اختلال ژنتیکی، یک حادثه اجتماعی و یا یک درگیری عاطفی باشد. پاسخ به این محرک یا فشار روانی نیز حاصل تأثیر و تأثر متقابل سیستمهای متعدد سرشتی، محیطی و اجتماعی است که می تواند جسمی، فکری عاطفی نظیر اینها باشد (گنجی، ۱۳۸۰).
۲-۸- ابعاد سلامت روانی
چاهن (۲۰۰۳) به ذکر پنج الگوی رفتاری در ارتباط با سلامت روانی مبادرت ورزیده است:
حس مسئولیت پذیری: کسی که دارای سلامت روان است نسبت به نیازهای دیگران حساس بوده و در جهت ارضای خواسته ها و ایجاد آسایش آنان می کوشد.
حس اعتماد به خود: کسی که واجد سلامت روانی است به خود و توانایی هایش اعتماد دارد و مشکلات را پدیده هایی مقطعی می انگارد که حل شدنی است. از این رو موانع، خدشهای به روحیه او وارد نمیسازد.
هدف مداری: به فردی اشاره دارد که واجد مفهوم روشنی از آرمانهای زندگی است و لذا تمامی نیرو و خلاقیتش را در جهت دستیابی به این اهداف هدایت می کند.
ارزشهای شخصی: چنین فردی در زندگی خود از فلسفهای خاص مبتنی بر اعتقادات، باورها و اهدافی برخوردار است که به سعادت و شادکامی خود با اطرافیانش میانجامد و خواهان افزایش مشارکت اجتماعی است.
فردیت و یگانگی: فردی که واجد سلامت روانی است خود را منفک و متمایز از دیگران میشناسد و میکوشد که بازخوردها و الگوهای رفتاری خود را توسعه دهد به طوری که نه همنوایی کور و ناآگاهانه با خواسته ها و تمایلات دیگران داشته باشد و نه توسط دیگران مطرود و متروک شود (لیپا[۵۰]، ۲۰۰۳).
۲-۹- الگوی چندبعدی ریف
ریف[۵۱] و همکارانش یک الگوی چند بعدی از سلامت روان شناختی را مفهوم سازی و عملیاتی کرده اند. در این الگو سلامت روان شناختی دارای ماهیت مثبت عملکردی میباشد که متشکل از عناصر مختلفی به شرح ذیل میباشد:
پذیرش خود:[۵۲] نگرش مثبت به خود و شناخت جنبه های مختلف خود که می تواند مثبت و منفی باشد.
رابطه مثبت با دیگران:[۵۳] داشتن رابطه گرم و رضایت بخش و توأم با اعتماد به دیگران، توجه به سلامتی و خشنودی دیگران، احساس همدردی قوی با سایر افراد.
خود پیروی:[۵۴] مستقل و خود مختار بودن، توانایی مقاومت در برابر فشارهای اجتماعی، توانایی تنظیم رفتار از درون و ارزیابی خود به وسیله معیارهای شخصی.
غلبه بر محیط:[۵۵] داشتن احساس غلبه و برتری بر محیط، مهار کردن آرایه پیچیده ای از فعالیت های بیرونی، استفاده مؤثر از فرصت های پیش آمده، توانایی انتخاب با ایجاد زمینه های مناسب برای نیازها و ارزشهای شخصی.
هدفمندی در زندگی:[۵۶] داشتن جهت در زندگی، معنادادن به زندگی در حال و گذشته، داشتن عقیده و باوری که به زندگی هدف میدهد.
رشد شخصی:[۵۷] احساس رشد ممتد داشتن، خود را در حال رشد و تحول دیدن، گشاده رو بودن برای تجربه های جدید، داشتن حس تشخیص توان بالقوه خود (لیپا، ۲۰۰۳).