مذهب بنا بر اعتقاد اکثر قریب به اتفاق صاحبنظران، از منابع و سرچشمه های عمده فرهنگ سیاسی جوامعی است که اعتقاد و ایمان دینی دارند. به تعبیر دیگر، مجموعه باورها، ارزش ها، آموزه ها و نمادهای مذهبی هر جامعهای نقش مهمی را در شکل دادن به جهت گیری مردم آن جامعه در قبال نظام سیاسی ایفا می نمایند.
زیمل سبک زندگی را در چارچوب جامعه شناسی صوری خود بررسی کرده و مراحل پیدایش، رشد و تحول اشکال و سبک های مختلف زندگی دینی را در دوره های ما قبل نوگرایی توضیح می دهد: مطالعات وبر در مورد ادیان و مذاهب مختلف نه از سنخ مطالعات قوم شناسی و قوم نگاری بود و نه از سنخ تاریخ ادیان، بلکه نگاهی جامعه شناسانه به ادیان بود تا رابطه میان آموزه های دینی و رفتار اجتماعی، به خصوص اخلاق و کنش اقتصادی را بررسی کند. او می خواست معین کند که نیروی مذهبی تا چه حد به طور کیفی در شکل گیری این روحیه و به طور کمّی در گسترش آن جهان سهم داشته اند و کدام وجوه مشخص تمدن سرمایه داری از آن ناشی شده اند(کاویانی، پیشین، ص۴۶).
مدلی که وبر در مطالعات خود در تبیین فرایند رابطه دین و سبک زندگی ارائه می کند را می توان چنین ترسیم کرد(همان، ص۴۷):
افکار
(نظام معنایی)
منابع
تصاویر جهان
(جهان بینی)
سبک زندگی
(کنش)
شرایط ساختاری
(محیطی)
مدل وبر را می توان مدل پایه دانست و دیگر مدل ها را تعبیری از آن. در واقع مدل وبر مدل کنش به معنای عام است، که از آن برای بحث سبک زندگی استفاده می شود. بر اساس این مدل تعاملات، تمایلات و منابع، کنش یا به تعبیری انتخاب فرد را پدید می آورد که به الگو یا مجموعه حاصل از آن سبک زندگی می گوییم.
آدلر و بوردیو تعبیرهایی در رابطه دین و سبک زندگی دارند(همان):
۱- دین عموماً دارای مجموعه ای از قواعد و قوانین، ارزش ها وهنجارهای رفتاری(احکام و اخلاق) شعائر و مراسم است و مدعی است که بهترین الگوی زندگی را به افراد و جامعه پیشنهاد می کند.
۲- دین می تواند بر خلاقیت فرد تأثیر گذارد و او را در مواجه با محدودیت وراثتی و محیطی توانمند یا ناتوان سازد.
۳- دین به طور معمول دارای نهادهای اجتماعی و جمعی نسبتاً منسجم از پیروان است و این خود در شکل گیری اجتماعی فرد و طبعاً شناخت او از این محیط اثر می گذارد.
ادبیات مربوط به دین و تحولات فرهنگی و اجتماعی بیش از هر چیز ناظر بر مسیحیت و تحولات تاریخی مغرب زمین است. مواردی هم که به اسلام و تحولات تاریخی ایران مربوط می شد آثاری با رنگ و بوی فلسفی(مثلاً فلسفه تاریخ)، ایدئولوژیک و در برخی موارد تاریخی و سیاسی بود. این آثار درقالب مباحث سنت و نوگرایی، رویارویی دین با نوگرایی و نیز غرب ستیزی آن را ترسیم می کرد(مهدوی کنی، پیشین، ص۱۳).
در واقع مدل وبر مدل کنش به معنای عام است که از آن در بحث سبک زندگی استفاده می شود. براساس این مدل تعامل تمایلات و منابع، کنش یا به تعبیری انتخاب های فرد یا جمع را پدید می آورد که به الگو یا مجموعه ی حاصل از آن سبک زندگی می گوییم. به بیانی مشروح تر تمایلات فرد یا جمع جهت کنش را تعیین و منابع در دسترس که در پیوند با عوامل ساختاری، فرصت های زندگی فرد یا جمع را پدید می آورند، بستر بروز کنش را فراهم می کنند. از این مدل تعبیرهای فردگرایانه و ساخت گرایانه شده است که دو مدل آدلر و بوردیو را می توان تعابیری تا حدودی معتدل تر در دو سوی این طیف دانست(همان، ص۲۱۹-۲۲۱):
۱- آدلر در مدل خود فرایند شکل گیری سبک زندگی را چنین بیان می کند: آگاهی نسبی انسان از داشته های موروثی خود، او را شناخت جهان پیرامونش توانا می سازد. این آگاهی و شناخت به فرد کمک می کند تا طراحی از جهان را در ذهن خود ترسیم کند. فرد براساس این طرح موقعیت های برتری، احساس کهتری کرده واو را برای جبران این فاصله و رسیدن به امنیت خاطر وا می دارد تا برترین الگو را برای حرکت برگزیند. فرد حرکت یا اقدام (کنش) را از تجهیزات موروثی خود شروع و سعی می کند با قدرت خلاقیت خود بر محدودیت های وراثتی و محیطی غلبه کند. او با نزدیک شدن به هدف در عین کسب حدی از رضایت و ایمنی، به درک جدیدی از وضعیت های برتر وبه عبارتی آرمان های متعالی تر دست می یابد و دوباره همین فرایند تکرار می شود.
۲- بوردیو در مدل خود فرایند شکل گیری سبک زندگی را چنین بیان می کند: نظام اجتماعی مجموعه ای از میدان هایی است که براساس توزیع سرمایه، ساخت یافته و طبقه بندی شده است و افراد در آن برای کسب بیشتر سرمایه و درنتیجه، قدرت به رقابت می پردازند.
پس دین می تواند در ایجاد عادات واره ها، سلیقه و زیباشناسی و در نتیجه سبک های زندگی نقش ایفا کرده و جدای از سبک های زندگی به خصوص دینی، در شکل گیری دیگر سبک های زندگی نیز دخیل باشد. این بیان نه تنها درمورد مدل بوردیو، بلکه در مورد هر مدلی که جامعه را به فرد و رفتار را برمعنا مقدم می دارد (نظریه های جامعه گرا، ساخت گرا و مارکسیستی) قابل طرح است وجایگاه دین را در شکل گیری رفتار وسبک زندگی نشان می دهد. زیرا جامعه ای را نمی توان یافت که در آن دین، نهاد، ساختار و رفتاردینی حضور نداشته باشد. اگرچه کیفیت و کمیت در زمان ها و مکان های مختلف در حال تغییر است. رابطه و تأثیر هر دین خاص و معین را بر سبک های زندگی می توان درهریک ازمراحل فرایند شکل گیری سبک زندگی دریافت(همان، ص۲۲۲).
مرور ادبیات رابطه دین با سبک زندگی در علوم اجتماعی نشان داد به لحاظ تجربی سبک های زندگی در گذشته وحال از دین تأثیر پذیرفته اند و وبر می گوید که کالونیسم، انگیزه واخلاق لازم را برای ظهور وسرمایه داری وسبک های زندگی متناسب با آن پدید آورده است(همان).
اما احتمالاً کسی با این نظر مخالف نباشد که اول، جهت گیری فرایند اثربخشی دین بر سبک زندگی در بالاترین سطح، جهت دهی آن به سوی اهداف غایی دین است (آنچه زیمل آن را در میان نخبگان فکری دوران نو، رسیدن تحول روحی به غایت خود وتجلی امروزی آن را گرایش به عرفان بیان می کند) و حداقل این تأثیر، تجلی وجوه یا بخش هایی از آموزه ها و نمادهایی دینی به عنوان مؤلفه های سبک زندگی است، و دوم، هم چنان که زیمل معتقد است غلبه (گفتمان یا فرهنگ) دین معینی می تواند وحدت نسبی در سبک های زندگی یک جامعه ایجاد کند ودرمقابل تکثر آن می تواند تکثر سبک های زندگی را باعث شود(همان، ص۲۲۹).
پاره ای از تحقیقات و امکان سنجی ها نشان داد که دین می تواند در کلیه ی مراحل فرایند شکل گیری سبک زندگی تأثیر مستقیم یا با واسطه (زمینه سازی) داشته باشد؛ خواه رویکردی فردگرایانه و سوژه محور را بپذیریم، خواه رویکردی ساخت گرا. دلیل امکان حضور دین هم روشن است: دین یک امر فراگیر فرهنگی و اجتماعی است و می تواند به نوعی در هر امر و فرایند فرهنگی و اجتماعی و از جمله سبک زندگی به صورت مستقیم یا غیر مستقیم تأثیرگذار باشد(همان، ص۲۳۰).
بالاخره این که با افزایش تأثیرگذاری دین بر سبک زندگی، سبک زندگی از یک هویت بیشتر اجتماعی به یک هویت بیشتر فرهنگی، و افراد واجد آن از یک شکل بیشتر جامعه ای (گزلشافتی) به یک گروه بیشتر اجتماعی (گماینشافتی) تبدیل خواهند شد و در نتیجه حضور بیشتر دین تحقق بیشتر ویژگی های چنین هویت ها و گروه هایی را نیز در پی خواهد داشت(کاویانی، پیشین، ص۲۲۸).
ب) رابطه فرهنگ و سبک زندگی
مطالب پیش گفته نشان می دهد که سبک زندگی مبیّن بخشی از فرهنگ است که در جوامع امروزی نقش مهمی در زندگی مردم بازی می کند، چرا که با مسائل کلیدی و حساس همچون هویت فردی و اجتماعی و فعلیت بخشیدن به قدرت تشخیص و انتخاب یا دست کم ایجاد احساس آزادی عمل پیوند خورده است؛ مسائلی که پاره ای از بنیادی ترین وجوه انسانی را بیان می کند. بدین ترتیب اهمیت مفهوم سبک زندگی در این است که سطحی ترین لایه های زندگی را به عمیق ترین لایه های آن پیوند می زند(همان، ص۳۳-۳۴).
فرهنگ و فلسفه حیات یک جامعه همزاد یکدیگرند و هنگامی که ماهیت و وجهه سیاسی این دو مفهوم را بررسی می کنیم، هم آغوشی آن دو بیشتر بر ما مشخص می گردد. گفته شد که فرهنگ سیاسی نظرش متوجه مجموعه باورها، بینش ها، ارزش ها، معیارها و عقایدی است که در طول زمان صیقل خورده و در قالب آن، رفتارها و ساختارهای سیاسی شکل می گیرند(کاظمی، پیشین، ص۴۳).
محققان سوئدی که شاید جوامعترین و جاذبترین بررسی تجربی سبکهای زندگی را بتوان در اثر آنها یافت، با اشاره به اینکه هسته سبک زندگی در مفهوم هویت فردی قابل شناسایی است و از این رو تنها وابسته به جایگاه طبقاتی افراد نیست، مفهوم هویت را به اجزای فردی، اجتماعی و فرهنگی تفکیک میکنند و هویت فرهنگی را مهمترین عامل در ساختن سبکهای زندگی افراد میبینند. البته این دو محقق به اهمیت هویت فردی و اجتماعی نیز واقف هستند. با این حال، شکلگیری ارزشها و سلیقههای فرهنگی و نهایتا،سبک زندگی را بیشتر مربوط به هویت فرهنگی میدانند و اساسا، لزوم تفکیک این عناصر سهگانه هویت را در هرگونه بحث از هویت متذکر میشوند. همچنین، چنین تفکیکی، رابطه پیچیده فرد و جامعه را در مفهوم سبک زندگی نشان میدهد(ذکایی، ۱۳۸۱، ص۲۵).
سبکهای زندگی تنها متأثر از خاستگاه طبقاتی و متغیرهای زمینهای چون جنسیت، محل زندگی، قومیت و متغیرهای مشابه نیستند. تعامل و توازن عوامل فردی و ساختی آفریننده سبکهای زندگی است(همان):
هسته سبک زندگی در هویت فرهنگی نهفته است. در حالی که هویت فردی، غیر فردی است، هویت فرهنگی هم میتواند فردی باشد و هم غیرفردی. برای فهم سبک زندگی در جوامع معاصر غربی میباید رابطه پویایی فرد و جامعه را شناخت و سبکهای زندگی را بدین ترتیب باید تجلی بیرونی فرهنگ دانست که رابطه افراد با دنیای بیرونی آنها رانشان میدهد. افراد در زندگی روزمره خویش از سبکهای زندگی برای شناسایی و تبیین مجموعههای بزرگتر هویت و وابستگی استفاده میکنند.
ویژگی دیگری که برای سبک های زندگی میتوان برشمرد، این است که شکلگیری آنها در ارتباط و گاهی در تقابل با فرهنگ مسلط است. سبکهای زندگی عملاً فرهنگ های زیستشدهای هستند که افراد به کمک آنها، فعالانه هویت خود را ابزار میدارند. اما این ابراز هویت در ارتباط با موقعیت آنها نسبت به فرهنگ مسلط است. ساخته شدن سبک زندگی مستلزم سبک مشارکت فعال افراد به عنوان عاملان خلاق در نظم اجتماعی است و از همین روست که جوانان پیشگامان این ارتباط و هویتسازی فعال هستند. نظام اجتماعی نوگرایی، به خصوص با تأکید ویژه خود بر تمایز به عنوان یک ارزش و نیز بر ویژگیهای بازاندیشانه عاملان اجتماعی، بستر مناسبی برای پیدایی سبکهای زندگی است. به تعبیر گیدنز سبک زندگی را میتوان مجموعه شیوههای رفتاری کمابیش متصل به یکدیگری تلقی کرد که فرد به آنها توسل میجوید؛ نه فقط بدین لحاظ که چنین شیوههایی تأمینکننده نیازهای نفعطلبانه هستند، بلکه از آن رو که سبک زندگی به تجلی خاصی از هویت فردی صورت مادی میبخشد(همان، ص۲۶).
اهمیت بستر اجتماعی و فرهنگی در ظهور و رشد سبکهای زندگی طبیعتاً به نعنای کاسته شدن فزاینده از اهمیت محیط های نمادین فعالیت اجتماعی، به خصوص کار، در هویتبخشی است. این مسأله مخصوصا در مورد گروه جوانانی صدق میکند که با تأخیر، گذار به بازار کار را تجربه میکنند و یا اساسا با شدت بیشتری فشار بیکاری را احساس میکنند. در حقیقت، اگر قرار باشد مفهوم سبک زندگی واجد اهمیت جامعهشناختی شود، لازم است آن را از طریق تحلیل معانی خاصی که عاملان زندگی اجتماعی میسازند و نیز نحوه ارتباط آنها با فرهنگ مسلط در زمینههای خاص، مورد خطاب قرار داد. به بیان دیگر، شناخت زمینهها و عوامل شکلدهنده خرده فرهنگها به صورت بیواسطه و مشاهده تجلی بیرونی نشانهها و رفتارهای سبک زندگی، کاری دشوار و توأم با خطاست. انتقال مستقیم تجربههای کنشگران و فهم معانی و تفسیر آنها برای انتخاب، ترکیب و عرضه آنچه سبک زندگی خوانده میشود، تنها شیوه دریافت و تجزیه و تحلیل آنهاست. سبکهای زندگی تجلی عینی و ملموس فرهنگ و ارتباط افراد با فرهنگ و انتخابشان از آن است(همان)
آنچه مشخص است فرهنگ در سبک زندگی و اعمال و رفتار یک جامعه تأثیر به سزایی دارد. این در حالی است که این تأثیرپذیری قابل مشاهده و ملموس است. مقاومت انسان در برابر تغییر آنچه که به آن خو گرفته و بدان مأنوس شده، خود دلیل بر تأثیر محیط و عوامل فرهنگی در اعمال و رفتار انسان هاست. همین امر علت اصلی ثبات بسیاری از سازمان بندی های اجتماعی جوامع است. البته با این همه نباید تصور کرد که فرهنگ یک ملت قابل تغییر نیست، باید پذیرفت که فرهنگ یک ملت تغییر پذیر است(اقتداری، ۱۳۴۸، ص۱۲۸).
برخی نویسندگان تاریخ سیاسی- اجتماعی ایران معتقدند که از بارزترین ویژگی های ملی ایرانیان برای دوام و بقا، مبارزه فرهنگی آنان است(شعبانی، ۱۳۶۹، ص ۱۷۷). از نگاه کلی تر، می توان استعداد ایرانیان را در فرهنگ پذیری جستجو کرد. گفته می شود که ایرانیان همواره قادر بوده اند بهترین ها را، از هر کجا که هست، کسب کنند و جذب فرهنگ مردمی خود نمایند(همان، ص۱۷۸).
در چهارمین گردهمایی دانشجویی- فرهنگی و مدیران فرهنگی دانشگاه های سراسر کشور در تبریز(۱۳۸۰) آمده است: «فرهنگ مجموعه ای است از عقاید، آداب و رسوم و سایر جنبه هایی که پیش تر بر ابعاد و جنبه های معنوی و معرفتی وجود انسان توجه دارد» و در نهایت کمیته برنامه ریزی بخش فرهنگ و هنر دولت جمهوری اسلامی ایران نیز در اولین برنامه پنج ساله خود، فرهنگ را کلیت در هم تافته باورها، ارزش ها، آرمان ها، دانش ها، هنرها، فنون، آداب و اعمال جامعه و مشخص کننده ساخت و تحول کیفیت زندگی تعریف نموده است(صالحی امیری، پیشین، ص ۳۸).
ج) فرهنگ سیاسی و سبک زندگی سیاسی
رهیافت فرهنگ سیاسی که کنش های سیاسی انسان را نه در اقتصاد و اجتماع بلکه در بینش ها و گرایش های مذهبی می جوید، دنباله سنت وبری در جامعه شناسی است. از نظر وبر انسان ها به منزله موجوداتی متمدن و صاحب اراده و دارای توان اتخاذ آگاهانه موضوع در مقابل دنیا و معنی دادن به آن تلقی می گردند. این بدان معنی است که عامل فرهنگ در تمامی آثار وبر اعم از سطح تحقیق شناخت شناسی و نظری و یا سطح تحقیقات تاریخی حضور دارد(هنری لطیف پور، ۱۳۸۰، ص۴۷).
در منابع دینی اسلامی و شیعی نیز بر تأثیر فرهنگ سیاسی بر سبک زندگی سیاسی اشارات متعددی وجود دارد. در قرآن کریم آمده است: «کل یعمل علی شاکلته»[۴] و در ذیل همین آیه در تفسیر المیزان رفتار انسان مترتب بر خوی و اخلاق او دانسته شده است(همان).
اندیشمندان شیعی نیز در آثار خود بر این امر مهم تأکید داشته اند. از جمله فارابی در «آراء اهل مدینه فاضله» فرهنگ هر ملت را ترسیم های ذهنی یا خیالی آن ملت معرفی می کند که در نفوس و عقول آن ها مندرج گشته و به صورت جوامع سیاسی خودنمایی می نماید. خواجه نصیرالدین طوسی نیز در «اخلاق ناصری» با تأثیر پذیرفتن از وی ضمن تشریح مفصل لایه ها و ویژگی های مختلف فرهنگی، جوامع سیاسی متفاوت را مبتنی بر روحیات، باورها و الگوهای رفتاری متفاوت می داند(همان، ص۴۷-۴۸).
گفتار سوم: تأثیر فرهنگ سیاسی دینی بر سبک زندگی سیاسی
به هنگام مرور مطالعات درباره تأثیر دین و ارزش ها و اعتقادات متناظر با آن بر سبک زندگی با موقعیتی متناقض مواجه می شویم. درعمل، تعداد مطالعاتی که عامل دین را در نظر گرفته اند بسیار اندک است و بیشتر مطالعات سبک زندگی در دنیای غرب انجام شده است و با توجه به گسترش بی تفاوتی نسبت به دین درغرب، محققان اندکی در پی آن بوده اند تا تأثیر دین و دینداری بر سبک زندگی را ارزیابی کنند. البته باید نسبت به این پیش فرض که تأثیر دین در زندگی روزمره جوامع غربی از میان رفته است با دید انتقادی نگریست. ولی به هرحال چنین پیش فرضی بر مطالعات سبک زندگی تأثیر گذارده است. اما اگر مطالعات براساس چارچوب های نظری ای که ارزش ها را سازنده سبک زندگی می دانند پیش می رفتند، آن گاه باید نقش ارزش های متافیزیکی جدی تر گرفته می شد(مهدوی کنی، پیشین، ص۱۰۳).
اولین مطالعه جامعه شناسی جدی درباره تأثیر دین بر سبک زندگی پژوهش وبر درباره اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری است. آن چنان که وبر کالونیسم را توصیف می کند می توان آن را یک سبک زندگی خواند؛ محدود کردن مصرف به واسطه ارزش های اخلاقی و دینی(همان).
به هرحال نتایج مطالعات حاکی از آن است که تأثیر دین بر سبک زندگی اگر چه در زمینه های اجتماعی گوناگون تغییر می پذیرد اما ارزش جامعه شناسی زیادی دارد. این نتایج در کشورهایی به دست آمده که دین در عرصه عمومی به شدت تضعیف شده است. بنابراین بررسی تأثیر دین بر سبک زندگی مردم در کشورهایی که حضور دین در عرصه عمومی و خصوصی پررنگ است، برنامه پژوهشی گسترده ای پیش روی محققان قرار می دهد. ادیان به دلیل عرضه انبانی از ارزش های متافیزیکی و اخلاقی وهمچنین ارائه ردیفی از رفتارهای سنتی که می تواند عناصر سازنده سبک زندگی باشند، قادرند نقش فعالی در ایجاد کردن یا تغییر دادن سبک های زندگی ایفا کنند(همان، ص۱۰۴).
ادیان معنایی به جهان می بخشند که در فرهنگ ناسوتی مدرن این کارکرد به پدیده های دیگر واگذار شده است. یکی از دلایلی که گمان می رود باعث افزایش اهمیت تحلیل سبک زندگی در آینده شود، گسترش عرفی شدن فرهنگ ها و نیاز به جایگزین شدن دین با مقولات دیگر است. ادیان مجموعه ای از ارزش ها، سنت های رفتاری، مراسم و… در اختیار فرد می نهادند که زیستن در جهان را برای وی تسهیل می کرد. کلیتی که حاصل دین و دینداری بود، امروز با مجموعه منسجم رفتارهای سبک زندگی جایگزین می شود(همان، ص۱۱۳)
فرهنگ سیاسی از منابع و سرچشمه های متعددی سیراب می گردد. از منابع و مؤلفه های اصلی یک ملت که نقش عمده ای در سامان دادن و شکل گیری فرهنگ سیاسی آن دارد؛ دین و فرهنگ دینی آن ملت می باشد. به بیان دیگر باورها، آمال، اهداف و ایستارهایی که فرهنگ سیاسی را شکل می دهند، تحت تأثیر عواملی قرار دارند که یکی از آن ها دین است. باورهای دینی و سیاسی مردم، خود را در فرهنگ سیاسی و نوع نگرش و برخورد مردم نسبت به سیاست و قدرت سیاسی نشان می دهند(هنری لطیف پور، پیشین، ص۴۹).
آنچه که مهم است و ذکر آن ضروری، این می باشد که قرائت های متنوع و متعددی از دین در طول تاریخ به عمل آمده است. این تنوع و تعدد برداشت ها بر نوع نگرش به دین و در واقع انتظاری که دینداران از دین دارند، مبتنی است. انتظار از دین علاوه بر آن که از پیام و جوهره ی دین نشأت گرفته است، متأثر از شرایط و الزامات زمان نیز می باشد. در هر صورت مهم این است که برداشت های متنوع از دین موجب بروز انواع گرایش ها و کنش های سیاسی شده است. به تعبیر یکی از صاحب نظران فرهنگ مذهبی که حاصل فهم دین و التزام عملی به آن فهم است، برحسب نوع فهم ها آثار مختلفی بر روی رفتار دارد. بدیهی است از آنجا که توده مردم در مباحث دینی غیر متخصص هستند، لذا درک و فهم و برداشت آن ها از دین بیشتر تحت تأثیر برداشت ها و دیدگاه های نخبگان و مفسران و روشنفکران دینی است(همان، ص۴۹-۵۰).
همانطور که مطالعات و بررسی های تاریخی نشان می دهد، آموزه ها، باورها و مفاهیم دینی همواره مورد تفسیر و بازسازی قرار گرفته اند. هنگامی که سخن از تفسیر مجدد به میان می آید، طبیعی است که نفسیر مجدد پروتستانتیزم از کاتولیسیزم را به خاطر آوریم. چنان که می دانیم جنبش اصلاح دینی و شخصیت های برجسته آن یعنی لوتر، کالون و پیوریتان ها در سه مرحله به تفسیر مجدد مفاهیم کاتولیک پرداختند و با ارائه تفاسیر جدید از این مفاهیم، که کاملاً مخالف با تفاسیر قدیم بود، راه را برای اصلاح دینی گشودند. در جهان اسلام نیز اعم از تشیع و تسنن به مقتضای لوازم و الزامات زمان و با بهره گیری از اصل اجتهاد که در زبان اندیشمندان دینی از آن به عنوان موتور محرک اسلام یاد شده است. و با توجه به قابلیت های درونی دین اسلام به ویژه در مذهب شیعه، فرایند تفسیر و بازسازی مفاهیم و آموزه های دینی تداوم داشته است(همان، ص۵۰).
نوع تفسیر و برداشتی که از دین و آموزه های مذهبی به عمل آمده، فرهنگ های سیاسی متفاوتی را در پی داشته است. در حالیکه برخی از تفاسیر به عمل آمده از آرا و عقاید دینی در بسیاری از جوامع، استوارکننده نوعی فرهنگ سیاسی منفعل و تبعی و در نتیجه بی عملی و تسلیم و انفعال سیاسی بوده اند، دیدگاه ها و برداشت های دیگری وجود داشته است که در باب سیاست و حکومت ، آن چنان نتایج صریح و بی ابهامی نداشته اند، و در مقابل برخی از آموزه ها و تعالیم مذهبی، در مقاطعی الهام بخش و محرک نشاط سیاسی و فراتر از آن ستیز و مبارزه جویی سیاسی با قدرت های سیاسی بوده اند(همان، ص۵۰-۵۱).
به طور کلی نسبت بین فرهنگ سیاسی دینی؛ یعنی فرهنگی که تحت تأثیر باورها و نمادها و آموزه های دینی شکل گرفته است با سبک زندگی سیاسی؛ یعنی نوع تأثیری که قرائت دین با توجه به الزامات و ساخت درونی دین و شرایط و مقتضیات جامعه می توانند بر فرهنگ سیاسی و به تبع آن بر سبک زندگی سیاسی دینداران داشته باشد، به دو شکل قابل طرح است(همان، ص۵۱):
۱- فرهنگ سیاسی منفعل و بازدارنده
برخی از ایدئولوژی ها و فرهنگ های مذهبی به علت نگرشی که به سیاست و قدرت سیاسی به طور اخص دارند و یا به علت نوع تفسیر که از آن به عمل می اید و سد حرکت و فعالیت سیاسی می باشند. در دین مسیحیت نیز تفسیرهای خاصی از مسیحیت موجب و موجد انفعال سیاسی و استواری هرچه بیشتر قدرت و وضع موجود بوده است. البته در دهه های اخیر که مبارزات استقلال طلبانه به ویژه در آمریکای لاتین تشدید شده است، بعضی از گرایش های مسیحیت تفسیر نوینی از مسئولیت اجتماعی انسان و رابطه او با قدرت سیاسی ارائه نموده و مفاهیم و مایه هایی از الهیات مسیحی را دستمایه مبارزه با حکومت های استبدادی قرار داده اند.
موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 06:17:00 ق.ظ ]