چنین گفت کین پادشاهی مراست
چنین هم بماناد سالی هزار
پسر بر پسر هم چنین ارجمند

 

 

 

بدین بر شما پاک یزدان گواست
که از تخمه من بود شهریار بماناد با تاج و تخت بلند[۲۵۱]

 

 

 

۱-۷-۲ توطئه بر ضد بهرام چوبین و فرار بندوی در روایت شاهنامه و تئوفیلاکت
طبق روایت شاهنامه­ی فردوسی بندوی هفتاد روز در زندان بود. او نگهبان خود، بهرام سیاوشان، را از آمدن خسروپرویز با سپاه روم ترساند، و وی را فریفت. بهرام سیاوشان دفتر زند خواست، و بندوی به اوستا و زند سوگند خورد که هنگام بازگشت خسروپرویز به او اصرار کند، تا مقام و منصب والایی به بهرام سیاوشان دهد. بهرام چوبین که سوگند او را شنید گفت که در بزم­گاه دامی برای بهرام چوبین بر پا خواهد کرد، و با شمشیر او را خواهد کشت. سپس بندوی از وی خواست تا خود او را نیز آزاد کند و بعدها با گفتن این موضوع به خسروپرویز او را تحت تأثیر قرار دهد. بهرام سیاوشان بند او را باز کرد، و گفت امروز که بهرام چوبین چوگان بازی کند، با پنج یار، او را خواهد کشت. بهرام سیاوشان بر زیر قبای خود زره پوشید. زن بهرام سیاوشان که پنهانی با بهرام چوبین دوست بود،[۲۵۲] او را از این ماجرا آگاه کرد. بهرام چوبین که پیام را دریافت کرد، هر کس را که به میدان او می­رفت با دست زدن بر پشتش، و گرم سخن گفتن، امتحان می­کرد. این کار را ادامه داد تا این که بهرام سیاوشان رسید و زره را در بدنش دید؛ او را سرزنش کرد و با شمشیر کشت. بندوی با آگاه شدن از این خبر لباس رزم پوشید و از ترس بهرام چوبین با چند نفر گریخت، و به سمت اردبیل رفت. بهرام چوبین، مهروی را فرمود تا نگهبان بندوی باشد، اما به وی خبر دادند که بندوی گریخته است. بهرام چوبین با شنیدن این خبر از کشتن بهرام سیاوشان پشیمان شد، و این حوادث را نشانه­ی از رونق افتادن بخت خود دانست. سپس از اینکه بندوی را همان ابتدا نکشته بود ابراز پشیمانی نمود. بندوی به راه موشیل ارمنی رفت و به وی رسید. موشیل از او خواست تا همانجا بماند و اخبار خسروپرویز را از روم تازه به تازه دریافت کند.[۲۵۳]
دانلود پایان نامه
تئوفیلاکت نیز جریان سوء­قصد بندوی بر علیه بهرام چوبین و فرار بندوی را گزارش می­ کند، و این حادثه را مربوط به زمانی می­داند که امپراتور فرمان کتبی مبنی بر کمک به خسروپرویز را صادر کرده و تقاضای بهرام چوبین را برای مسترد کردن او رد نموده بود. او علت آن­ را وحشی­گری حکومتش و فریب دادن متحدانش می­داند،[۲۵۴] که البته به نظر می­رسد که در این­جا دیدگاه رومی­ها را نسبت به بهرام چوبین منعکس می­ کند. رومیان اینک برای کمک به خسروپرویز بر علیه بهرام چوبین مشغول تدارکات بودند، و در نتیجه برای توجیه اقدامشان چهره­ای منفور از بهرام چوبین ارائه می­دادند.
تئوفیلاکت چنین گزارش می­ کند:
«برجسته­ترین ساتراپ­های او ]بهرام چوبین[ مخفیانه متحد شدند تا بهرام را بکشند، و کارهای این مادی ]ایرانی[ را به آرامش بازگردانند. رهبران توطئه بر علیه بهرام ، زامردس و زوانامبس[۲۵۵] پارسی ]ایرانی[ بودند ]در روایت شاهنامه بهرام سیاوشان یار او[. این مردان همچنین هر چه می­توانستند همکارانی از ارتش بابل ]ایران[ انتخاب کردند، و توطئه­شان را برانگیختند. آن­ها حدس زدند که به سودشان است بندوی را نیز که به دستور بهرام چوبین به حبس افتاده بود، به عنوان همکار داشته باشند ]در روایت فردوسی خود بندوی، بهرام سیاوشان را فریب داد[، و این خواسته را به مرحله­ عمل درآوردند. آن­ها ناگهان به زندان ریختند، بندوی را از بند آزاد کردند؛ وی را به عنوان رهبر توطئه برگزیدند، و در طول شب در قصر به بهرام چوبین حمله کردند ]در روایت فردوسی جنگی در نمی­گیرد[. در دومین پاس از شب بهرام از این توطئه آگاه شد ]در روایت فردوسی زن بهرام سیاوشان به بهرام چوبین خبر می­دهد[، نگهبانانش را مرتب کرد و به آن­ها دستور داد تا مسلح شوند. نیروهایی را که اخیراً از ملت­های بیگانه به او رسیده بودند آماده کرد و نیرومندانه در برابر مهاجمان مقاومت کرد ]مشابه با روایت فردوسی و سبئوس مبنی بر وجود مردم شرق در سپاه او[. جنگی سخت در شب در گرفت. بهرام پیروز شد و مسببان این کار را دستگیر نمود. قسمت های اصلی اعضای بدنشان را برید، و باقی مانده­ی بدن­هایشان را زیر پای فیل­ها انداخت. اینک بندوی و همراهانشان به طرز شگفت­آوری از این خطر مصیبت­آمیز گریختند، و به سریع­ترین شکل ممکن به آذربایجان آمدند. بنابراین در آن­جا اردو زد، و تعداد زیادی از ایرانیان را جمع آوری کرد و گویی آن شورشیان را برای حمایت از هدف خسروپرویز رام نمود. در روز دهم او پیکی به جان فرستاد که رومیان عادت داشتند وی را میستاکن بنامند؛ او را از رویدادهای اخیر آگاه کرد و خواست بداند که چگونه تلاش خسرو برای ایجاد رابطه­ دوستی با رومیان موفق شده بود».[۲۵۶]
در مورد انگیزه­ های شورش بر علیه بهرام چوبین عقیده­ی نگارنده بر این است که احتمالاٌ برخی از اشراف با شنیدن خبر کمک ماوریکیوس به خسروپرویز و دیدن دو دستگی که در حمایت یا عدم حمایت از بهرام چوبین در ایران به وجود آمده بود، احتمال پیروزی خسروپرویز را زیاد دیدند؛ در نتیجه به منظور تبرئه کردن خود از نزدیک­ترین یار خسروپرویز، بندوی، نیز استفاده نمودند، و وی نیز وعده­هایی بزرگ به آن­ها داد. البته انگیزه­ های شخصی هم می ­تواند انگیزه­ این شورش باشد، اما استدلال نخست مستحکم­تر است.
۱-۸ پناهنده شدن خسروپرویز به بیزانس
خسروپرویز پس از شکست از بهرام چوبین مجبور به فرار به بیزانس و تقاضای کمک از آن شد؛ اتفاقی که در منابع مختلف، بازتاب پیدا کرده است.
۱-۸-۱ مسیر حرکت خسروپرویز
فردوسی، پس از آن، دوباره به فرار خسروپرویز باز می­گردد. خسروپرویز پیش رفت تا به باهله رسید. در آن­جا بزرگان شهر، وی را پذیرفتند. در همان زمان نامه­ای از بهرام چوبین به فرمانروای شهر رسید، که اگر لشکری به آن­جا رسید مگذارد از آن­جا برود؛ زیرا سپاه او به زودی به آ­­ن­جا می رسد. او نامه را نزد خسروپرویز برد و خسروپرویز با خواندن آن نامه از ترس رسیدن لشکر بهرام چوبین به سرعت از آن شهر رفت، و به بیشه­ای نزدیک رود فرات رسید. در آن­جا با کاروانی از مصر روبرو شدند، که ساروان آن قیس بن حارث بود. از او تقاضای غذا کردند (در برخی دیگر از منابع ایرانی نام او ایاس بن قبیصه است).[۲۵۷] او نیز یک ماده سهر[۲۵۸] را آورد؛ آن را کشتند و کباب کردند. سپس آن تازی راهنمای آن­ها گشت. پس از آن مردی بازرگان به نام مهران ستاد را در راه دیدند، که به آن­ها غذا و آب داد. یکی از رسوم ایرانیان آن زمان در گرامی داشتن مقام شاه در اینجا به چشم می­خورد. هنگامی که مهران ستاد خواست آب گرم برای خسروپرویز ببرد، خراد برزین دوید و آب را از وی گرفت، تا شاه با گرفتن آب از یک بازرگان شرم­زده نگردد. آن مرد سپس شراب آورد و باز خراد برزین آن را گرفت و خود شراب را به شاه داد. پس از آن خسروپرویز به سمت مرز روم حرکت کرد. او به شارستانی رسید که قیصر آن را کارستان می­خواند. ابتدا اسقف آنجا، در را بر سپاه خسروپرویز بست، اما حوادثی غیرطبیعی رخ داد که آن­ها فهمیدند این خشم خداوند است، و در را گشودند.[۲۵۹] در اینجا بر مشروعیت حکومت خسروپرویز تأکید می­گردد:

 

 

همانگه برآمد یکی تیره ابر
وز ابر اندر آن شارستان باد خاست
چو نیمی ز تیره شب اندر کشید
همه شارستان ماند اندر شگفت

 

 

 

بفرید برسان جنگی هزبر
به هر برزنی بانگ و فریاد خواست
ز باره یکی بهره شد ناپدید
به یزدان سقف پوزش اندر گرفت[۲۶۰]

 

 

 

خسروپرویز در آنجا مدتی درنگ کرد، و نامه­ای نیز درباره آن طوفان به قیصر نوشت. خسروپرویز از آنجا به مانوی رفت. پس از گذشت سه روز از آنجا به راه اوریغ رفت (برخی آن را معادل انطاکیه می­دانند)[۲۶۱]. در بیراهه دیری بود که خسروپرویز با راهب آن ملاقات کرد. راهب خسروپرویز را شناخت و به وی مژده داد که یزدان تاج و تختش را به او پس خواهد داد؛ قیصر روم به او سپاهی خواهد داد و دخترش را به ازدواج او درخواهد آورد؛ بهرام چوبین نیز به جایی دور فرار خواهد کرد، و خونش را به فرمان خسروپرویز خواهند ریخت. خسروپرویز از وی درباره مدت زمان پس گرفتن تاج و تختش پرسید و راهب آن را یک سال و پانزده روز دانست. خسروپرویز درباره همراهانش نیز پرسید. راهب به او گفت که از بسطام دوری کند که درد و رنج از او خواهد رسید. خسروپرویز خشمگین شد و گفت: «نام تو را مادرت بسطام گذاشت و تو در جنگ خود را گستهم می­نامی؟» راهب به خسروپرویز اطمینان داد که شورش او نیز سرکوب خواهد شد. گستهم نیز قسم خورد، که صبحت­های ترسا درباره وی اشتباه است. از آن دیر، آن­ها به سمت شارستان وریغ رفتند.[۲۶۲]
به نظر می­رسد که این پیش ­بینی­ها و حوادث غیرطبیعی را بعداً خسروپرویز، به خاطر نشان دادن مشروعیت پادشاهیش، از خود ساخته باشد و بدین شکل در خدای­نامه راه پیدا کرده باشند.
در روایت شاهنامه­ی فردوسی بزرگان شهر خسروپرویز را پذیرفتند، و پیکی نیز از جانب قیصر رسید با این وعده که به خسروپرویز کمک خواهد کرد. خسروپرویز با شنیدن آن خوشحال شد و به گستهم، بالوی، اندیان، خرادبرزین و شاپور دستور داد که به نزد قیصر بروند، و با او صحبت کنند و در بازی چوگان شکست نخورند. از خراد برزین خواست تا وسایل را برای نوشتن نامه به قیصر آماده کند، و تاکید کرد که این نامه باید نامه­ای پر معنی باشد تا اطرافیان قیصر نتوانند بر آن عیب بگیرند. او از خراد برزین خواست تا پس از خوانده شدن نامه به صحبت بپردازد.[۲۶۳]
روایت تئوفیلاکت فاقد این جزئیات از حوادث بین راه است. بر طبق روایت او، هنگامی که خسروپرویز به کرکسیوم رسید، پربوس[۲۶۴] از او پذیرایی نمود. او بیشترین لطف را در حق همسران خسروپرویز که در آغوششان نوزادانی داشتند نمود، و با نزاکت بسیار از همراهان و محافظان خسروپرویز که در حقیقت ۳۰ نفر بودند مراقبت کرد.[۲۶۵] منابع دیگر اشاره به تعداد دقیق همراهان خسروپرویز نمی­کنند، اما اواگریوس گزارش می­ کند که خسروپرویز به همراه همسران و ۲ بچه­ی تازه متولد شده و اشراف زادگان ایرانی که داوطلبانه همراهش شده بودند به آن­جا رسید.[۲۶۶]
روایت سبئوس با گزارش فردوسی هم­خوانی زیادی دارد. بر طبق روایت او، خسروپرویز مردانی برجسته را (که فردوسی از آن­ها نام می برد) با هدایایی نزد ماوریکیوس فرستاد و نامه­ای نوشت[۲۶۷] (روایت فردوسی و تئوفیلاکت هم اشاره به این نامه دارند).
روایت تئوفیلاکت نیز اشاره به این نامه و سفرای ایران می­ کند:
«در دومین روز، خسرو شاه ایران از پربوس خواست تا سفارتی را به همراه نامه نزد قیصر بفرستد، و پس از نوشتن پیام سلطنتی آن را از طریق پربوس به امپراتور فرستاد. روز بعد پربوس حضور خسرو را به اطلاع فرمانده کومنتیولوس[۲۶۸] رساند، که در هیراپولیس[۲۶۹] اقامت داشت. همچنین درخواست کتبی خسرو را نزد وی فرستاد. کومنتیولوس به پیک­ها گزارش داد تا اخبار رویدادهایی که پربوس از هیراپولیس رسانده بود، به امپراتور برسد. با شنیدن این اخبار امپراتور ماوریکیوس از این چشم­انداز جدید خشنود و خوشحال گردید. او با جدا کردن مهرهای ایرانی خواست دقیقاً تشخیص دهد که در نامه چه نوشته شده است».[۲۷۰]
اوگریوس تنها گزارش می­ کند که خسروپرویز سفیری را نزد امپراتور ماوریکیوس فرستاد.[۲۷۱]
۱-۸-۲ فرستادن نامه و سفیران نزد ماوریکیوس
بر طبق گزارش شاهنامه سفیران خسروپرویز نزد قیصر رسیدند؛ قیصر از احوال آن­ها پرسید و خراد برزین به سرعت با نامه­ی شاه جلو رفت. به فرمان قیصر چهار کرسی زرین نهادند. آن سه نفر نشستند، اما خراد برزین ننشست (در اینجا تناقضی به وجود می آید. در بیت های ۱۱۲۱_۱۱۲۰ و ۱۱۴۹_۱۱۴۸ از پنج فرستاده نام برده می شود، اما این­جا به چهار نفر اشاره می­گردد).[۲۷۲] قیصر از وی نیز خواست تا به خاطر خستگی راه بنشیند. خراد­ برزین گفت شاه ایران به او اجازه نداده است در حالی­که نامه­ی او را به دست دارد در حضور قیصر بنشیند. قیصر نیز از وی خواست تا پیغام شاه را عرضه کند.[۲۷۳]
بر طبق روایت تئوفانس پس از اینکه خسروپرویز به کرکسیوم رسید، نفراتی را فرستاد تا ورودش را به رومیان اطلاع دهد. پربوس نجیب زاده که در آنجا بود، او را پذیرفت و با نامه­ای امپراتور را از این حوادث آگاه کرد. بهرام چوبین سفیرانی را نزد ماوریکیوس فرستاد با این درخواست که با خسروپرویز متحد نشود. امپراتور به فرمانده کومنتولیوس دستور داد تا خسروپرویز را در هیرایولیس بپذیرد، و با احترامی شاهانه با او رفتار کند.[۲۷۴]
فردوسی، تئوفیلاکت سیموکاتا و سبئوس متن پیام خسروپرویز به امپراتور ماوریکیوس را آورده­اند. فردوسی آن را از زبان خراد برزین بیان می­ کند. بر طبق روایت فردوسی خراد برزین که گفتار خسروپرویز را به یاد داشت ابتدا خداوند را ستود. سپس به کیومرث، فریدون و کیقباد اشاره کرد، و بهرام چوبین را کسی دانست که با بیدادگری بر تخت کیان تکیه زده است؛ سپس تاج و تخت را حق خسروپرویز دانست و از امپراتور تقاضای کمک کرد. این نامه در روایت فردوسی کوتاه و در حدود شانزده بیت آمده است.[۲۷۵]
در روایت تئوفیلاکت سیموکاتا این نامه به طور مفصل آمده است. خود او چنین ادعا می­ کند:

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 05:55:00 ق.ظ ]