ابومحمد هشام بن سالم جوالیقی، اسم و نسبی است که نگارندگان کتابهای رجال و فهرست برای هشام ذکر کرده اند و تفاوت گزارشی در میان ایشان نیست. [۵۹] اما آنچه حائز اهمیت در تراث شناسی هشام بن سالم میباشد عنوان یا عناوینی است که از او در سند روایات یاد شدهاست. چون با بررسی کتاب های رجال و فهرست با شخصیتهایی آشنا میشویم که در اسم ونسب اشتراک دارند، یعنی چند فرد دارای اسم و نسب مشترک هستند از این رو عنوان شناسی روات بسیار اهمیت دارد، چه از لحاظ اعتبار شناسی روایت، چه از لحاظ میراث شناسی راوی.
با برسی سند روایات هشام بن سالم ، حدود نود درصد از عنوان هشام بن سالم استفاده شده است و هشام جوالیقی عنوانی است که در رتبه بعدی قرار دارد و در چند روایت با کنیه ابومحمد از او یاد شده است.
در جوامع روایی بیش از صد روایت وجود دارد که از عنوان هشام بدون نسب یا کنیه استفاده شده است و این احادیث بین هشام بن حکم و هشام بن سالم مردد است.[۶۰] پس هشام عنوان دیگر هر چند مشترک برای هشام بن سالم است. اما آخرین عنوان بشیر است که در چهار روایت استفاده شده حال این تصحیف عنوان هشام است یا بشیر لقب هشام بن سالم بوده قضاوت دشوار است.
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
شهرت و شغل
کتب ملل و نحل همچنین شرح حال نویسان در کنار نام هشام بن سالم همواره کلمه جوالیقی را نگاشتهاند، حتی نام فرقه ای که فرقه نگاران به او منسوب کرداند جوالیقیه نامیدهاند. [۶۱] جوالیق کلمهای معرب از جوال یا گوال به معنی انبان وکیسهی بزرگ است.[۶۲] به کسی که به بافتن یا خرید و فروش کیسههای بزرگ اشتغال داشته اطلاق میشده است. ولی اینکه او بافنده جوال بوده یعنی تولیدی جوال داشته یا در کار تجارت و فروش آن بوده تردید وجود دارد.[۶۳] مدرسی در میراث مکتوب او را فروشنده جوال دانسته است [۶۴] ولی شیخ عباس قمی در الکنی والالقاب [۶۵]و فان اس او را سازنده و فروشنده جوال معرفی کرده اند.[۶۶] دیدگاه اخیر با واقعیت تاریخی همخوانی بیشتری دارد، زیرا معمولا کسانی که ابزار یا لوازمی میساختند خود نیز امر فروش آن را بر عهده می گرفتند. وسیستم تجاری در آن دوره مانند امروز پیچیده نبوده است. اما اشتغال هشام بن سالم به ساخت و فروش جوال تا آخر عمر ادامه نیافت به خاطراینکه شغلِ پردرآمدی نبوده یا دشواری زیادی داشته است معلوم نیست. زیرا کشی در کتاب رجال خود گزارش کرده که هشام بن سالم تغییر شغل داده و به کار فروش علوفه روی آورده است.[۶۷] دور از نظر نیست که تغییر شغل بی ارتباط با تغییر ولاء از بشر بن مروان به جعفی باشد.
کنیه
در روایات تاکید شده در زمان تولد برای کودک کنیهای نیکو انتخاب کنید.[۶۸] در فرهنگ جامعه عربی استفاده از کنیه بجای آوردن نام اصلی فرد از اهمیت خاص و نشان از احترام و تکریم بود. لیکن در مورد هشام بن سالم محدثین هنگام ذکر نام راویان احادیث، هر جا به هشام بن سالم برخورد کرده اند، نام اصلی او را (هشام بن سالم ) ذکر کرده اند بدون این که همراه با کنیه یا لقب باشد. هر چند عدم شهرت کنیه وی، دلیل برنداشتن کنیه نیست شیخ طوسی در کتاب رجال کنیه ابو محمد را برای هشام بن سالم ذکر کرده است، و در دیگر کتب رجالی کنیه ابوالحکم به هشام بن سالم نسبت داده شده است[۶۹]. جالب اینکه همین کنیهها به هشام بن حکم نیز منسوب است، اشتراک کنیه هشام بن سالم با کنیه هشام بن حکم گونه ای تردید به ذهن می آورد که شاید به خاطر تشابه اسمی کنیه هشام بن حکم برای فرزند سالم یا بالعکس در کتابها ثبت شده است. این کار تحلیل روایات منقول از ایشان و حتی نظریات منسوب را با دشواری مواجه می سازد که اندیشه یا روایتی به علت تشابه اسمی یا کنیه به دیگری نسبت داده شود.
برای نمونه، روایتی با یک محتوی وسندی مشترک در باب نص بر امامت امام رضا علیه السلام می بینیم که در اصول کافی به سند هشام بن حکم نقل شده ولی در کتب دیگر روایی با سند هشام بن سالم آمده است که این مورد احتمال وجود مورد های مشابه را تقویت می کند[۷۰] .
نژاد و قبیله
هشام بن سالم از نظر نژادی از موالیِ غیر عرب و تبار او به شهر جوزجان از توابع خراسان قدیم نزدیک بلخ می رسد.[۷۱] طبق روالی که بر جامعه آن روز کوفه حاکم بود، افراد یا قبائلی که به جامعه عربی اسلامی میپیوستند برای کسب حمایت یا موقعیت اجتماعی ولاء فرد یا قبیله ای پر نفوذ را میپذیرفتند. اخبار وارده در مورد هشام بن سالم حاکی از آن است که او از موالی بوده است. در این میان مسئله ای که نیاز به بررسی دارد کتاب های رجالی او را از اُسرای جنگ جوزجان شمرده اند و همخوانی این نقل با گزارشهای تاریخی که در مورد فتح جوزجان وارد شده، دشوار است.[۷۲]
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
مسلمانان از سال ۱۸هجری در تعقیب یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی، مناطق شرقی ایران را فتح کردند؛ در مورد چگونگی فتح جوزجان اختلاف وجود دارد طبری آنرا همراه با جنگ گزارش کرده است، ولی دیگر تواریخ فتح جوزجان را با امضای قرارداد صلح و پرداخت جزیه دانسته اند؛[۷۳] ولی درمورد سال فتح سرزمین خراسان و شهر جوزجان اختلافی نیست وسال ۳۳هجری شهر جوزجان به قلمرو سرزمین های اسلامی اضافه شده است. از سوی دیگر با در نظرداشت سال وفات هشام بن سالم که سال ۱۸۳ه.ق است و سال فتح جوزجان در سال ۳۳هجری، و انتقال هشام بن سالم به عنوان اسیر، لازمه دارد که او در سنی باشد تا در شمار اسیران قرار بگیرد؛ در این صورت، یک عمر بسیار طولانی برای وی فرض میگردد که غیر از بعید بودن داشتن چنین طول عمری، گزارشی مبنی برطویل العمر بودن هشام بن سالم نیافتیم، از اینرو گزارش اسیر بودن او طبق مطالب مذکور تردید برانگیزاست. شاید درگیری های پراکنده ای صورت گرفته که منجر به اسارت هشام شده اما در گزارشات تاریخی ذکر نشده است.
اما نکتهای که به ذهن می رسد با توجه به شغل هشام بن سالم«بافتن کیسه های بزرگ» و کشورگشایی مسلمانان در آن دوره که با فتح های گسترده و سرازیر شدن غنیمتهای فراوان همراه بود، نیاز فراوان به چنین کیسه هایی برای حمل و انبار غنائم داشتند. همچنین رویه ای که اعراب مسلمان بعد فتح هر سرزمین داشتند که صاحبان صنعت را با خود همراه میبردند.
چگونگی و انگیزه ارتباط خانواده هشام بن سالم با خاندان اموی و بشر بن مروان با تحلیلی که گذشت روشن میگردد و آن نیاز خاندان حکومت به صاحبان صنعت و حِرّف است. شاید گزارش کشی ذیل عنوان زراره بتواند موید مطلب شود. بر اساس گزارش کشی زراره از امام باقر علیه السلام در مورد جواز کار برای حکام جور و حکم اجرت آن سوال نمود و امام بعد خارج شدن زراره به راوی فرمود: قصد زراره رساندن جواب به هشام است.[۷۴] روایت حاکی از این است که هشام خود یا پدرانش از کارگزاران حکومت بودند که سوال در مورد جواز اجرت کار برای سلطان، دغدغه ذهنی هشام شده است.
اما با در نظر گرفتن شواهدی که سال تولد هشام را حدود سال ۱۰۰هجری می داند و فوت بشر بن مروان درسال ۷۵ هجری[۷۵]و همچنین با توجه به فتح جوزجان در سال ۳۳هجری، به احتمال پدر یا جد او به عنوان اسیر از جوزجان به کوفه منتقل شده است پس باید پدر یا جد هشام بن سالم از موالی بشربن مروان باشند نه خود او و هشام این ولاء را از پدر به ارث برده است. [۷۶]
پدر یا جد هشام بن سالم از موالی بشر بن مروان باشد، تعارضی با نسبت ولاء او توسط رجالیان به خود بشر بن مروان ندارد، چرا که ولاء در فرهنگ جامعه عربی مانند نسب است از اینرو ولاء از پدر به فرزند منتقل می شود[۷۷] پس به احتمال هشام بن سالم ولاء بشر بن مروان را از پدر یا جدش به ارث برده است.
شیخ طوسی درکتاب رجال ولاء هشام بن سالم را جعفی دانسته است این گزارش می تواند شاهدی برتغییر ولاء هشام بن سالم از بشر بن مروان اموی به قبیله جعفی است. مرگ بشر بن مروان یا زوال و فروپاشی قدرت وحکومت امویان که سبب تنزل جایگاه اجتماعی سیاسی آنها شد به طوری که دیگر توان حمایت اجتماعی، سیاسی را نداشتند یا گرویدن هشام بن سالم به مذهب تشیع می تواند انگیزه تغییر ولاء هشام بن سالم از بشر بن مروان اموی به قبیله جعفی شیعی[۷۸] باشد.
از خانواده هشام در کتاب های رجالی گزارشی را نیافتیم جز احتمال محقق جعفری با در نظر داشت نام پدر هشام بن سالم که یک اسم عربی میباشد [۷۹]و این نامی بود که به طور معمول عبد و بردگان را به آن می نامیدند این گونه نتیجه گیری کرده اند پدر هشام بن سالم در کوفه به دنیا آمده[۸۰] یا به عنوان اسیر به کوفه منتقل شده و اسم او تغییر یافته است بر این اساس می شود احتمال داد که پدر هشام بن سالم در کوفه حضور داشته و نامش را تغییر داده است و این حاکی است که پدر هشام مسلمان زاده نیست. ولی آیا بعدها اسلام آورده است یا نه؟ با توجه به روایتی که هشام بن سالم از پدرش از ابوحمزه ثمالی در باب علم امیرالمومنین علیه السلام نقل کرده [۸۱] احتمال میرود پدر هشام بن سالم، مسلمان و یا حتی گرایشی شیعی داشته است.
فرد دیگری که از خاندان هشام بن سالم دست یافتیم حسن بن حازم است، او از هشام بن سالم روایتی نقل نموده است محقق خوئی در معجم رجال[۸۲] و همچنین نمازی در مستدرک[۸۳] حسن بن حازم را خواهر زاده هشام بن سالم[۸۴] دانسته اند.[۸۵]
زادروز
دوره شناسی تاریخی هشام بن سالم، در شناخت جایگاه علمی و تحلیل اندیشه های هشام بن سالم بسیار مؤثر است. برای این که بدانیم هشام بن سالم درچه دوره ای از تاریخ تفکر شیعه نقش آفرینی کرده است، نیاز به دانستن زادروز او هستیم. در مورد سال روز ولادت هشام بن سالم شرح حال نویسان سکوت اختیار کرده اند اما می توان با بررسی برخی شواهد، سال تولد هشام بن سالم را به طور تقریبی بدست آورد.
الف. هشام بن سالم از لحاظ سنی بزرگتر ازمتکلم معاصر خود هشام بن حکم است. بر اساس مناظرهای که در حضور امام صادق علیه السلام صورت پذیرفته [۸۶] هشام بن حکم در میان افراد حاضر در آن مناظره از جمله هشام بن سالم جوانتر است. با بررسی که نویسنده کتاب هشام بن حکم نموده سال تولد هشام بن حکم بعد سال ۱۱۰هجری است.[۸۷] پس هشام بن سالم که از هشام بن حکم به لحاظ سنی بزرگتر است باید قبل سال۱۱۰هجری به دنیا آمده باشد.
ب. گزارش هشام بن سالم از مجلس مهمانی نزد امام صادق علیه السلام که او به سبب کم سن بودن از افراد حاضردر مجلس از خوردن استحیا میکرده است. این نشان از تفاوت سنی قابل توجه هشام بن سالم از افراد حاضر در آن مجلس است[۸۸]. در میان شخصیتهای حاضر در مجلس مذکور فقط از عبدالله ابن ابی یعفور (وفات سنه الطاعون سال ۱۳۱هجری) نام برده شده است. با توجه به سال وفات عبدالله بن ابی یعفور باید این مجلس قبل از سال ۱۳۱هجری باشد و هشام بن سالم آن موقع در سنی بوده که در مجلس شیوخ از رجال و اصحاب خجالت می کشیده تا از طعام استفاده نماید.
ج. با بررسی سند روایات هشام بن سالم ما هیچ روایت بی واسطه از امام باقر یا امام سجاد علیهما السلام نیافتیم، می شود حدس زد هشام بن سالم دوره امامت ایشان را درک نکرده یا در سنی نبوده که به حضور ایشان برسد.
با توجه به قراین مذکور سال ولادت هشام بن سالم حدود سال ۱۰۰هجری است. بر خلاف علمای رجال متقدم که سال ولادت هشام بن سالم را بسیار پیشتر میدانند[۸۹] متاخرانی همچون محقق خویی در معجم رجال[۹۰] ومحقق سبحانی در طبقات الفقها [۹۱]و همچنین قرشی در حیات امام کاظم علیه السلام [۹۲]سال ولادت هشام بن سالم را دوران امامت امام باقر علیه السلام و اواخر قرن اول هجری یعنی حدود سال ۱۰۰هجری دانسته اند.
وفات
سال وفات هشام بن سالم همانند بسیاری از بزرگان هم عصرش به خاطر اختناق شدید حاکم بر آن دوران و زندگی در حاشیه و اختفاء بر ما پوشیده است. اما می توان با بهره گرفتن از شواهدی زمان تقریبی وفات او را به دست آورد:
الف. حیات در دوران امامت امام کاظم علیه السلام و دوران حکومت مهدی عباسی؛ روایتی کشی ذیل عنوان هشام بن حکم نقل کرده است[۹۳] مبنی بر نهی امام کاظم علیه السلام از تکلم و مناظره[۹۴]، بر اساس شواهد درون متنی، نهی در دوره حکومت مهدی عباسی (۱۵۸-۱۶۹)[۹۵] صادر شده است. در این روایت، امام کاظم علیه السلام به هشامین امر کردهاست تا از مناظره و بحث با دیگر جریانها و فِرَق دوری کنند؛ از اینرو باید هشام بن سالم در دوره حکومت مهدی عباسی زنده باشد تا مخاطب نهی امام قرار گیرد.[۹۶]
ب. هشام بن سالم در نص بر امامت امام رضا علیه السلام روایتی از امام کاظم علیه السلام نقل نموده است با عبارت «نعی بذالک علی نفسه» مفهوم عبارت خبر دادن امام کاظم علیه السلام از شهادتش است. بدون تردید این روایت حکایت از زنده بودن هشام بن سالم در زمان صدور روایت، ایام قریب به شهادت امام کاظم علیه السلام (۱۸۳ه) دارد. [۹۷]
ج. روایتی هشام بن سالم در مورد سیره امام رضا علیه السلام نقل کرده است با عبارت «کان یقول» که حاکی از استمراری بودن آن، در سیره امام رضا (ع) است، براین اساس باید هشام بن سالم مصاحبت با حضرت رضا علیه السلام داشته باشد تا بتواند سیره ایشان را گزارش دهد. در صورت صحیح بودن سند روایت، شاهدی جدی بر این که هشام بن سالم، امام رضا علیه السلام را درک کرده است. لکن نبود گزارشی ازحیات هشام بن سالم در این دوره تاریخی زنده بودن وی را با تردید مواجه می کند شاید او در آوان امامت امام رضا علیهالسلام از دنیا رفته است. [۹۸]
د. در بین شاگردان هشام بن سالم به نام هایی برخورد می کنیم که در کتاب های رجال از اصحاب امام رضا علیه السلام شمرده شده اند. به عنوان نمونه حسن بن محبوب از اصحاب امام رضا و جواد علیهماالسلام است.[۹۹]همچنین ابو جعفر احمد بن محمد بن عیسی اشعری که از هشام بن سالم حدود ۴۹ روایت نقل کرده است [۱۰۰] و آن چه در زندگانی احمد بن محمد بن عیسی قطعی میباشد او امام کاظم علیه السلام را درک نکرده است و امام رضا علیه السلام را ملاقات و از امام جواد و امام هادی علیهماالسلام روایت نقل کرده است[۱۰۱]. با در نظرگرفتن تعداد روایتهای احمد اشعری از هشام بن سالم نمی توان احتمال داد سند همه روایات خدشه دار است پس باید هشام بن سالم دوره آغازین حیات امام رضا علیه السلام را درک کرده باشد تا احتمال نقل احمد بن محمد بن عیسی اشعری از هشام بن سالم صحیح باشد.
با در نظر گرفتن شواهد مذکور هشام بن سالم شهادت امام موسی کاظم علیه السلام و همچنین ابتدای دوران امامت حضرت رضا علیه السلام را درک کرده است و بعد از سال ۱۸۳ هجری وفات کرده است. محقق سبحانی در طبقات الفقها[۱۰۲]و محقق شبستری در کتاب فائق[۱۰۳] سال وفات هشام بن سالم را قبل سال ۱۸۳ هجری ذکر کرده اند ولی شاهدی بر مدعای خود نیاوردهاند. لکن شیخ علی نمازی با ما همیار است او در مستدرک رجال با ذکر روایتی که هشام بن سالم از امام رضا علیه السلام نقل کرده سال وفات او را بعد ۱۸۳ دانسته است[۱۰۴].
سکونت
شرح حال نویسان هشام بن سالم را جوزجانی[۱۰۵] و غیرعرب و چگونگی انتقال او از شهر جوزجان به کوفه را اسارت در جنگ دانسته اند همچنین تصریح کرده اند هشام بن سالم در شهر کوفه سکونت داشته و گزارشی مبنی بر تغییر محل سکونت به شهر دیگر نیاوردهاند؛ به خلاف هم نامش هشام بن حکم که در پایان عمر از کوفه به بغداد تغییر سکونت داد.
با توجه به آنچه در بحث قبیله هشام بن سالم گذشت، معلوم می شود کسی که او به عنوان اسیر به کوفه منتقل شده، پدر یا جد هشام بن سالم است و اوست که از موالی بشر بن مروان حاکم شهر کوفه بوده است پس در نتیجه هشام بن سالم غیر از این که ساکن کوفه بوده زادگاهش هم شهر کوفه است[۱۰۶] و به احتمال قوی محل وفات او نیز شهرکوفه باشد. لکن چون در آن دوره، شیعه در سرکوب و اختناق به سر می برد و بدین خاطر شیعیان مخفیانه زندگی میکردند لذا پربیراه نیست احتمال بدهیم او به شهر دیگری نقل مکان کرده ولی این انتقال به علت مخفیانه بودن گزارش نشده است.
نکاتی در مورد شهرکوفه
در مورد شهر کوفه سخن بسیار است ولی آن چه در تحلیل تاریخ اندیشه تاثیر دارد به اختصار اشاره می شود و علاقهمندان به منابع مفصل در این زمینه مراجعه کنند[۱۰۷]. کوفه دوران هشام بن سالم هر چند شهر نوپایی است که در دوران فتوحات اسلامی برای پشتیبانی از نیرویهای نظامی سنگ بنای آن گذاشته شد اما بزودی تبدیل به مرکز خلافت اسلامی و مهمترین شهر اسلامی از نظر علمی، فرهنگی و سیاسی شد.
کوفه چند ویژگی را دارا بود که باعث میشد کانون توجهات قرار گیرد: شهر کوفه به لحاظ جغرافیایی در محل اتصال سرزمین حجاز به دیگر مناطق اسلامی بود و هر فردی برای بجا آوردن حج و زیارت مرقد پیامبر صلی الله علیه و آله و… می بایست از کوفه عبور کند و در آنجا توقفی داشته باشد و این باعث میشد کوفیان در تماس با اندیشهها و فرهنگهای دیگر سرزمینها باشد.
خصوصیت دیگر جوانی و پویایی جمعیتی شهر کوفه است چرا که ساکنان آن را جنگجویانی شکل دادند که اغلب قشر جوان بودند و این نیروها برای فتوحات به شهرها و کشورهای مختلف میرفتند و با افکار و فرهنگهای گونهگون آشنا می شدند و با خود به شهر کوفه به سوغات میآوردند.
ویژگی آخر ترکیب جمعیتی کوفه از قبایل مختلف عربی و همچنین گروه هایی که از سرزمین های فتح شده تحت عنوان موالی به کوفه نقل مکان کردند که برآیند این ترکیب جمعیتی، حضور گرایش های فکری، ادیان و فرق مختلف و محل گفتگو و تضارب اندیشهها و در نتیجه رشد و پویایی فرهنگ و دانش و سرآمدی کوفیان را باعث شد.
مسافرتها
هشام بن سالم با توجه به شغلش «تولیدی کیسههای بزرگ وسپس فروش علوفه» نباید اهل مسافرت باشد[۱۰۸] با این وجود مسافرتهایی برای او گزارش شدهاست. در روایات به دو سفری اشاره رفته است که قابل تامل میباشد و به علت اهمیت و همچنین بیانگر بودن این گزارش از جایگاه شخصیت اجتماعی، علمی و فکری هشام بن سالم است، از اینرو به آن اشاره میرود:
حج دوره امامت امام صادق علیه السلام
مقارن با حضور امام صادق علیه السلام در مراسم حج شخصی از اهل شام، امام صادق علیه السلام را دعوت به مناظره می کند ایشان مرد شامی را به مناظره با زراره، مومن طاق، طیار، ابان بن تغلب، هشام بن سالم و هشام بن حکم به نمایندگی از خویش فرا میخواند؛ در این مناظره امام بحث در توحید را به هشام بن سالم واگذار می کند تا او به عنوان نماینده امام صادق علیه السلام با مرد شامی مناظره کند. واگذاری موضوعی حساس و دقیق مانند توحید و تمجید و ابراز رضایت امام علیه السلام از هشام بن سالم(فأحسن أن یقع و یطیر) بیانگر توان علمی و اعتماد امام به هشام بن سالم است. [۱۰۹]
سفر مدینه بعد از شهادت امام صادق علیه السلام
آن چه در باب حیات فکری و اجتماعی هشام بن سالم خود نمایی و در شناخت شخصیت و اندیشه های اعتقادی هشام بن سالم به ما کمک می کند سفر او به همراه مومن طاق به عنوان نماینده مردم کوفه بعد شهادت امام صادق علیه السلام به شهر مدینه در پی تحقیق از امام بعد ایشان میباشد. این سفر در چند بُعد از اهمیت والایی برخودار است. ۱- نمایندگی فکری شیعیان کوفه توسط هشام بن سالم[۱۱۰] ۲- وظیفه ای که برعهده داشتند (یافتن جانشین امام) که نقش حیاتی درسرنوشت شیعه داشت. ۳- تلاش و ایثاری که هشام بن سالم در انجام وظیفه از خود نشان داد. بدون تردید می توان گفت مهم و تاثیرگذارترین فعالیت فکری هشام بن سالم در طول عمرش این سفر باشد. چرا که جامعه شیعه را از خطر انحراف فطحیگری و تفرق آگاهی بخشید. گزارش این سفر را هشام بن سالم نقل نموده که در ذیل می آید:
من و مومن طاق بعد وفات ابی عبدالله علیه السلام در مدینه بودیم و عبدالله افطح ادعای امامت و جانشینی پدر را داشت و مردم هم در خانه او اجتماع کرده بودند با این تصور که امر امامت بعد پدر برعهده عبدالله افطح می باشد با استدلال به روایتی از امام صادق علیه السلام مبنی بر این که امامت بر عهده فرزند بزرگتر است مگر این که عیبی بر او باشد. ما هم بر خانه عبدالله افطح وارد شدیم از او همان طور که از پدرش سوال می کردیم پرسیدیم اما او از پاسخ وا ماند، و نظری غیر واقعی مطرح کرد ما به او گفتیم که این دیدگاه مرجئه است ولی او نپذیرفت و ما از خانه عبدالله افطح خارج شدیم در حالی که حیران بودیم که سرنوشت امامت به کجا میانجامد. من همراه مومن طاق در یکی از کوچه های مدینه گریان نشسته بودیم و با خود می اندیشیدیم که چه باید کرد بسوی مرجئه، قدریه، زیدیه، معتزله یا خوارج بکدام سو باید رفت و چه مسلکی باید برگزید در همین حال بودیم که متوجه شدم پیرمردی ناشناس به من اشاره می کند، ترسیدیم که از جاسوسان منصور باشد زیرا منصور عباسی جاسوسانی گماشته بود بنگرند شیعیان دور چه کسی اجتماع می کنند تا او را از میان بردارد. در این هنگام به مومن طاق گفتم جان خود را نجات دهد و از من فاصله بگیرد زیرا آن مرد مرا میخواند. من به دنبال مرد ناشناس را ه افتادم و امید رهایی نداشتم و مرگ را در مقابل چشمانم میدیدم تا این که به در خانهای رسیدیم، آن مرد مرا ترک کرد و وارد خانه شد.
سپس خادمی مرا به داخل خانه فرا خواند و من داخل خانه شدم ناگهان ابوالحسن امام کاظم علیه السلام را دیدم و ایشان بی مقدمه فرمودند: نه به سوی مرجئه، نه قدریه و نه زیدیه بلکه به سوی من، به سوی من بیا و من به ایشان گفتم فدایت شوم پدرت از دنیا رفت فرمود: بلی سپس از او پرسیدم چه کسی بعد او امام می باشد؟ فرمود: اگر خدا بخواهد هدایت خواهی شد، بعد گفتم عبدالله افطح گمان می کند او امام می باشد، فرمود: عبدالله می خواهد که خدا عبادت نشود و سپس پرسیدم فدایت شوم پس امام بعدی کیست؟ که دوباره فرمود: اگر خدا بخواهد هدایت می شوی. پرسیدم آیا شما هستید؟ فرمود: من چنین ادعایی ندارم.
با خود گفتم با این شیوه سوال به مقصودم نمی رسم پس شیوه پرسش را عوض کردم و پرسیدم آیا بر شما امامی است؟ امام فرمودند: نه؛ در این هنگام عظمت و ابهتی که از امام صادق علیه السلام بر دل ما وارد می شد، نسبت به ایشان هم حالتی از هیبت بر من رفت که خدا میداند. گفتم از شما همان گونه که از پدرتان میپرسیدم سوال کنم امام اجازه دادند و از ایشان سوالاتی نمودم، امام کاظم علیه السلام را دریایی از علم یافتم. به ایشان گفتم که شیعیانِ شما و پدرتان در گمراهی هستند؛ آیا آنها را از امامت شما آگاه کنم وبه سوی شما بخوانم؟ امام فرمودند: کتمان کن، مگر کسانی که قابل اعتماد و رازدار هستند، اگر این امر بین مردم شایع شود به گوش حکومت میرسد و سرانجامش مرگ خواهد بود.
من از محضر امام خارج شدم مومن طاق را دیدم، از من ماجرا را جویا شد؛ کل قصه را به مومن طاق شرح دادم. بعد ابو بصیر و مفضل را دیدیم، آنها هم بر امام وارد شدند و بر حقانیت امام کاظم علیه السلام قطع پیدا کردند. گروه هایی از مردم را آگاه کردیم و هر که بر امام وارد میشد به امامتش قطع پیدا میکرد مگر طائفهای مانند عمار و اصحابش.
طوری شد که دور عبدالله افطح خالی شد، او علت ماجرا را پرسید که به او گفتند هشام بن سالم مردم را از دور او پراکنده کرده است. به این خاطر عبدالله افطح تعدادِ زیادی را در مدینه برای زدن من گماشت[۱۱۱].
این بود شرح ماجرا از زبان هشام بن سالم که نقش سرنوشت ساز خود را در نجات شیعیان از گمراهی و پیروی از عبدالله افطح را به صورت مفصل بیان کرد.
جایگاه اجتماعی، سیاسی هشام بن سالم
با مرور اجمالی تاریخ اندیشه به وضوح نفوذ نداشتن جریان متکلمان در متن اجتماع و تودههای مردم مشاهده می شود و تاریخ شاهد موضع گیریهای تند وحتی تکفیر نسبت به جریانهای کلامی شدهاست. اما با مرور سیره علمی هشام بن سالم این نکته بسیار خودنمایی می کند که هشام بن سالم یک متکلم با نفوذ اجتماعی بالا است به طوری که حضور برجسته وی در متن توده مردم و همچنین همراهی او در بسیاری از دیدگاه های کلامی را با جریان فقها به وضوح می یابیم.
این فرضیه ای می باشد که با شواهد قابل اثبات است:
الف. اتفاق نویسندگان رجال و فهرست بر ثقه و مورد اطمینان بودن وی، بطوری که دوبار واژه ثقه برای تاکید بر وثاقت هشام بن سالم تکرار شدهاست و هیچ یک از رجالیون سخنی در قدح او ندارند. این اتفاق نظر در مورد هشام بن سالم در مقایسه با دیدگاه هایی که در مورد معاصر او هشام بن حکم یا یونس بن عبدالرحمن وارد شده قابل تامل است.
ب. نقل فراوان هشام بن سالم از فقیهان سرشناسی مانند : زراره، ابو بصیر و محمد بن مسلم که حاکی از روابط علمی وفکری هشام بن سالم با جریان فکری فقیهان (که نفوذ اجتماعی و مرجع فقهی مردم بودند) دارد.
ج. همسویی در رویکرد و باورهای کلامی با فقیهانی مانند زراره که یک جریان فکری قوی در کنارجریان فکری هشام بن حکم ایجاد نمودند.[۱۱۲]
د. قرار گرفتن هشام بن سالم در راس جمهور شیعه در بعضی از جریان ها، که می توان به ماجرای بعد شهادت امام صادق علیه السلام که او بیرقدار مبارزه با فطحیه بود، اشاره کرد.
ارتباط هشام بن سالم با حکومت
حساس ترین و شاید جنجالی ترین بحث در شخصیت شناسی هشام بن سالم، نسبت و ارتباط او با حکومت و خاندان اموی است. کتابهای رجالی او را از موالی بشر بن مروان اموی دانسته اند این نسبت تعارضی آشکار با تشیع هشام بن سالم و به خصوص این که چطور امکان دارد شخصی در سِلک اموی که نماد دشمنی اهل بیت علیهم السلام را برپیشانی دارد در جرگه شیعیان و پیروان اهل بیت علیهم السلام و حتی از سران علمای آن قرار گیرد[۱۱۳]تحلیلی که در ابتدا به ذهن می رسد شاید این وابستگی مربوط به دوره قبل از تشیع هشام بن سالم است.
عدم نقل روایت از امام سجاد و فرزندش امام باقر علیهما السلام در عین معاصرت[۱۱۴] شاید دلیل بر این مدعا باشد، لکن اگر آن چه در باب ولادت هشام بن سالم ذکر شد پذیرفته شود، وی حدود سال ۱۰۰ به دنیا آمده است و بشر بن مروان که از او به عنوان مولای هشام بن سالم یاد شده در سال ۷۵ هجری از دنیا رفته است پس هشام بن سالم، بشر بن مروان را درک نکردهاست؛ به نظر میرسد آن کسی که از موالی بشر بن مروان بوده پدر یا جد هشام بن سالم میباشد.
آن چه در مورد هشام بن سالم مسلم است این که اوج بروز فکری هشام بن سالم دوره امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام است و حکومت بنی امیه به تدریج متزلزل و سپس در سال ۱۳۲ هجری فروپاشید. از اینرو فرض وابستگی هشام بن سالم به خاندان بنیامیه، به خصوص شخص بشر بن مروان با شواهد تاریخی همخوانی ندارد چون نظام اجتماعی حاکم طوری بود که یک فرد غیر عرب برای زندگی در میان اعراب باید تحت ولای فرد یا قبیله ای باشد. هشام بن سالم بعد فروپاشی حکومت بنیامیه در سال ۱۳۲هجری حدود ۵۰ سال در قید حیات بوده و در این مدت طولانی نمیتوانسته بدون ولاء باشد و از سوی دیگر با نابودی حکومت بنیامیه، خاندان بشر بن مروان کشته یا آواره شدند به طوری که دیگر توان حمایت اجتماعی سیاسی را نداشتند. در نتیجه باید گزارش شیخ طوسی مبنی برجعفی بودن هشام بن سالم به صواب نزدیکتر باشد و میتوان احتمال داد که هشام بن سالم ولاء خود از بشر بن مروان را که از پدر به ارث برده بود را تغییر و به قبیله جعفی پیوسته وجعفی بودن هشام بن سالم متاخر از مروانی بودن او است.
بررسی گرایشات فکری و فرقه ای منسوب به هشام بن سالم
هشام بن سالم متکلمی توانمند بود و از شخصیتهایی است که امام در مناظرات کلامی بویژه در بحث توحید[۱۱۵]به او اعتماد دارد. او با اندیشهورزی که در مکتب اهل بیت علیهم السلام آموخته بود به فعالیت علمی پرداخت و شاگردانی تربیت نمود که ادامه دهنده راه او بودند و بدین صورت یک جریان فکری در شیعه امامیه رقم خورد. فرقه نگاران از جریان فکری هشام بن سالم از عنوان فرقه جوالیقیه و هشامیه یاد کرده اند و آراء و اندیشههایی را به آن منسوب مینمایند. [۱۱۶]
فرقه نگاران با اهداف گونهگون به فرقه سازی پرداختهاند، بیشتر مستمسک ایشان تطبیق تعداد فرقههای کتاب خود با حدیث نبوی مشهور به ۷۳ملت است. البته پر بیراه نیست که علت اصلی در رویکرد فرقه نگاران در تکثیر فرق، تعلقات فکری و داشتن گرایشات فرقه ای خاص دانست. ایشان با متشتت جلوه دادن آراء، سستی پایه های اعتقادی فرقه رقیب را نشانه رفتهاند.
نهایت آنچه شواهد می تواند اثبات کند، نسبت جریان فکری خاص، درون مذهب شیعه به هشام بن سالم است و شواهد توان اثبات فرقه ای به نام هشامیه یا جوالیقیه که ساخته هشام بن سالم باشد را ندارد، چون هیچگونه تمایزی که خط فکری هشام بن سالم را از مذهب امامیه جدا انگارد در اندیشه های هشام بن سالم مشاهده نشد.
ارتباط جهم بن صفوان و هشام بن سالم
مسئله دیگری که نیاز به بررسی در مورد حیات علمی هشام بن سالم دارد فرضی است که محقق محمد رضا جعفری[۱۱۷] وهمچنین دکتر محمد خضر نبها[۱۱۸] در مورد هشام بن سالم مطرح کرده اند: ایشان با در نظر گرفتن روایتی که کشی در ذیل نام هشام بن حکم مبنی بر پیروی و شاگردی هشام بن حکم از جهم بن صفوان را قبول نکرده است[۱۱۹] و احتمال داده اند که آن گزارش باید در مورد هشام بن سالم باشد زیرا: