نیز گاهی با تکرار جمله­ «الامان الامان» از دشمن امان می­خواستند و در صورت امان گرفتن، سلاح­های خود را بر زمین افکنده و تسلیم می­شدند.
به کمندی دَرَم که ممکن نیست رستگاری به الامان گفتن (سعدی/غزل ها ۱۲۳:۱۳۸۵)
مبادله­ اسرا. گاه پس از آتش بس و پایان جنگ دوطرف نبرد به مبادله­ اسرا می­پرداختند، در این مبادله­ها بیشتر سرهنگان و نامداران دوطرفِ جنگ که در دست دشمن اسیر شده بودند معاوضه می­شدند، گاهی نیز اسرا با پرداخت فدیه آزاد می­شدند:
((از گذشته رسمی پابرجا است که به آن «فدیه» می­گویند. پرداخت مال برای رهایی از اسارت را فدیه گویند و خود سعدی در حکایتی از گلستان به این موضوع اشاره می کند که با پرداخت ده دینار فدیه توسط یکی از دوستانش از قید اسارت فرنگ آزاد گردید.)) (ستوده ۱۱۷:۱۳۸۸)
سعدی شاهان و مردان جنگ را به درنگ در کشتن اسیران دشمن پند می­دهد تا اگر سرداری از نیروهای خودی به دست دشمن اسیر افتد با کشتن اسیر دشمن فرصت مبادله­ اسرا از بین نرود.
به هر طریق که باشد اسیر دشمن را
توان خرید و نشاید خرید اسیر از دوست (سعدی/غزل ها ۱۵۲:۱۳۸۵)
جنگ ابزار
سعدی در بیان مقاصد گوناگون حماسی، غنایی و حکمی خود هرگز در نمی­ماند و متناسب­ترین جامه­ها را بر تن مفاهیم مورد نظر خویش می­آراید، به همین جهت با به­ کارگیری مجموعه عوامل زبانی، هنرمندی­های معنوی و رعایت اصول و قواعد حاکم بر ادب، کلامش را مظهر سخن فصیح و بلیغ و مناسب با اقتضای حال و مقام می­سازد و در بیان حماسی خود نیز مجموعه­ عواملی که لازمه­ی جنگاوری­ها و دلاوری­ها است سود می­جوید. از همین­جا است که جنگ افزارها هم در بیان حماسی و هم در کلام غنایی سعدی جایگاهی ممتاز می­یابند و او نه تنها از نام فارسی بسیاری سلاح­ها و لوازم نبرد و اصطلاحات رزمی که فردوسی بکار بده است استفاده می­ کند، بلکه نام عربی برخی از جنگ­افزارها را نیز بر آن مجموعه می­افزاید. (ذکر جمیل سعدی ۹۲:۱۳۶۹)
جنگ ابزارهایی که در آثار سعدی از آن­ها یاد شده است به شرح زیر است:
بلارک. نوعی فولاد جوهردار، شمشیر بسیار جوهر.(معین)
چو ابر اسب تازی برانگیختم چو باران بلارک فروریختم (سعدی/ بوستان ۱۲۸:۱۳۵۹)
بیلک. نوعی پیکان شبیه بیل کوچک، پیکان شکاری، تیر دوشاخه.(معین)
یکی آهنین پنجه در اردبیل همی بگذرانید بیلک ز بیل (سعدی/ بوستان ۱۲۹:۱۳۵۹)
پیکان. آهن سر تیر و نیزه، فلزی نوک دار که بر سر تیر و نیزه نصب کنند.(معین)
که در سینه پیکان تیر تتار به از نقل ماکول ناسازگار (سعدی/ بوستان ۱۳۰:۱۳۵۹)
مانند دیگر جنگ ابزارها، پیکان را نیز از پولاد می ساختند:
ندیدمْش روزی که ترکش نبست ز پولاد پیکانش آتش نجست (سعدی/ بوستان ۱۲۷:۱۳۵۹)
تبرزین. نوعی از تبر که سپاهیان در پهلوی زین می­بستند و درویشان در دست می­گرفتند.(معین)
زره پوش را چون تبرزین زدی گذر کردی از مرد و بر زین زدی (سعدی/ بوستان ۱۲۷:۱۳۵۹)
ترکش. جعبه یا کیسه­ای که در آن تیرهای کمان را در آن جا می­دادند و به پهلو می­آویختند؛ تیرکش، تیردان. (معین)
بینداخت شمشیر و ترکش نهاد چو بیچارگان دست برکش نهاد(سعدی/ بوستان ۷۲:۱۳۵۹)
از استاد حماسه است:
چو سیراب شد ساز نخجیر کرد کمر بست و ترکش پر از تیر کرد (فردوسی ۱۳۸:۱۳۸۷)
تیر. سلاحی افکندنی با نوکی تیز. سهم که در کمان نهند.(دهخدا)
هرکه بیفتاد به تیرت نخاست وان که در آمد به کمندت نجست (سعدی/ غزل ها ۸۰:۱۳۸۵)
از فردوسی پاکزاد است:
زمین شد به کردار دریای قیر همه موجش از خنجر و گرز و تیر (فردوسی ۱۵۱:۱۳۸۷)
خشت. از سلاح­های پرتابی در جنگ­های گذشته به شکل نیزه­ی کوچک.سخن
نه در خشت و کوپال و گرز گران که آن شیوه ختم ­است بر دیگران (سعدی/ بوستان ۱۲۶:۱۳۵۹)
برآمد درخشیدن تیر و خشت تو گفتی هوا بر زمین لاله کشت (فردوسی ۱۶۲:۱۳۸۷)
خنجر. اسلحه­ای سرد معمولا از جنس فولاد به اندازه­ چاقویی بزرگ با تیغه­ای کج و برنده؛ دشنه. (سخن)
مدامش به خون دست و خنجر خضاب بر آتش دل خصم ازو چون کباب (سعدی/ بوستان ۱۲۷:۱۳۵۹)
استاد فردوسی گوید:
گمان تو آن بد که هنگام جنگ کسی چون تو نگرفت خنجر به جنگ (فردوسی ۳۸۹:۱۳۸۷)
رمح. ر.ک به نیزه.
زوبین. نیزه­ی کوچکی که سر آن دوشاخ بود و در جنگ­های قدیم آن را به روی دشمن پرتاب می­کردند.
هوا بینی از گرد هیجا چو میغ بگیرند گردت به زوبین و تیغ (سعدی/ بوستان ۵۱:۱۳۵۹)
سنان. سر نیزه، نیزه.(دهخدا)
دیده ی تنگ دشمنان خدای به سنان اجل سپوخته به (سعدی/غزل ها ۱۵۹:۱۳۸۵)
در شاهنامه است:
همه با سنان سرافشان شدند ابا جوشن و گرز و خفتان شدند (فردوسی ۱۷۰:۱۳۸۷)
ساطور. افزار آهنی پهن و دسته­دار شبیه به کارد که قصّابان با آن استخوان را می­شکنند.(معین)
ورش بخت یاور بود بخت پشت برهنه نشاید به ساطور کشت (سعدی/ بوستان ۱۳۰:۱۳۵۹)
سپر. اسپر؛ آلتی فلزی و مدوّر که بهنگام حمله­ی دشمن آن را محافظ اعضاء بدن قرار می­دادند.(دهخدا)
سواران دشمن چو دریافتیم پیاده سپر بر سپر بافتیم (سعدی/ بوستان ۱۳۰:۱۳۵۹)
سخت ترین سپر، نوع آهنین آن بود:
خواهی که دل به کس ندهی دیده­ها بدوز
پیکان چرخ را سپری باید آهنی (سعدی/غزل ها ۱۰۲:۱۳۸۵)
شمشیر. از متداول­ترین سلاح­های این دوره شمشیر بود که در جنگ­ها کاربرد فراوانی داشت.
وقت ضرورت چو نماند گریز دست بگیرد سر شمشیر تیز (سعدی/ گلستان ۳۵:۱۳۸۱)
کمان. سلاحی که در قدیم برای تیر انداختن به کار می­رفت، و آن مرکّب بود از چوبی نرم و خمیده به شکل ابروان که به وسیله­ زهی سخت دو انتهای آن را به یکدیگر محکم می­بستند و بدان در قدیم تیراندازی می­کردند. (معین)
مگذار که زه کند کمان را دشمن که به تیر می توان دوخت
گرچه تیر از کمان همی گذرد از کماندار بیند اهل خرد (سعدی/ گلستان ۳۷:۱۳۸۱)
سخن سالار طوس راست:
بدو گفت رستم که تیر و کمان ببین تا هم اکنون سرآری زمان (فردوسی ۳۸۵:۳۸۷)
کوپال. گرز آهنین ، عمود.(معین)
نه در خشت و کوپال و گرز گران که آن شیوه ختم است بر دیگران (سعدی/ بوستان ۱۲۶:۱۳۵۹)
در شاهنامه آمده است:
ز چنگ و بر و بازو و یال او بگردن برآورده کوپال او (فردوسی ۱۷۰:۱۳۸۷)
گرز گران. عمود آهنین یا چوبین، دبوس.(معین)
نه در خشت و کوپال و گرز گران که آن شیوه ختم است بر دیگران (سعدی/ بوستان ۱۲۶:۱۳۵۹)
از حماسه سرای طوس است:
چو تنگ اندر آورد با او زمین فرو کرد گرز گران را به زین (فردوسی ۱۲۵:۱۳۸۷)
ناوک. نوعی تیر کوچک که آن را در غلاف آهنین یا چوبین – که مانند ناوی باریک بود – گذارند و از کمان سر دهند تا دورتر رود.(معین)
ناوکش را جان درویشان هدف ناخنش را خون مسکینان خضاب (سعدی/غزل ها ۹۱:۱۳۸۵)
نیام.
((خلاف راه صواب است و نقض رای اولوالالباب: ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام.))( سعدی/ گلستان ۳۰:۱۳۸۱)
نیزه. چوب یا نیی دراز که بر سر آن آهنی نوک تیز تعبیه کرده باشند و آن سلاحی بود که در جنگ به کار می­بردند (و هنوز هم مورد استفاده­ی بعضی قبایل بدوی است)؛ رمح .(معین)
زمین دیدم از نیزه چون نیستان گرفته عَلَم ها چو آتش در آن (سعدی/ بوستان ۱۲۸:۱۳۵۹)

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:14:00 ب.ظ ]